• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

از دل تا قلم

khodam

متخصص بخش ادبیات
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]عرض يک دقيقه مي شه يک نفر رو خرد کرد...
در يک ساعت مي شه يک نفر رو دوست داشت
و در يک روز فقط يک روز مي شه عاشق شد
ولي يک عمر طول مي کشه تا کسي رو فراموش کرد.
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
عشق ورزيدن ضمانت تنها نشدن نيست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

khodam

متخصص بخش ادبیات
براي ديدن من دلت را ديده کن ديدي که تنهايم؟!
%2808%29.jpg
 

taha moien

کاربر ويژه
aster_tongohd.jpg

نمی توانم از عشقم برایت بگویم


این است داستان من


آوازی عاشقانه خواهم خواند


تنها برای تو خواهم خواند


گرچه هزاران فرسنگ دوری


امااین احساس نیرومند است


نزد من بیا


مرا چشم انتظار مگذار

شبی دیگر بی تو اینجا باشم دیوانه خواهم شد

دیگری نیست

هیچ کس دیگری نیست


هیچ عشق دیگری نمی تواند جای تو را بگیرد


یا با زیبایی تو برابری کند


همچنان خواهم خواند تا روزی که ترا با آواز عاشقانه ام


افسون کنم


این لحظه کجایی عشق من ؟

من ترا اینجا می خواهم تا در آغوشم بگیری


قلب مرا که می تپد و به نرمی زمزمه می کند دریاب


می خواهم که ترا در آغوش بگیرم


ترا نزد خود می خواهم

نزد من بیا

مرا چشم انتظار مگذار







 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
وعده كردم كه به تو سرنزنم

برسم تا دم در در نزنم

قول دادم به غزلهای خودم

زل به چشمان تو دیگر نزنم

مطمئن باش خیالت راحت

گله ای از تو به دفتر نزنم

این چه رسمی است كه باید یك عمر

حرف خود را به تو آخر نزنم

برو ای عشق برو تا اینكه

روی دستان تو پرپر نزنم
 

taha moien

کاربر ويژه
زاده ی کویر بود و میگفت من چشمانم را میبندم و تو برایم ازجنگلهای شمال بگو، از زنانِ با لباس های محلی بگو، فارسی نگو، گیلکی بگو... چشمانش را میبست و من از نادیده ها میگفتم، آنقدر میگفتم که من هم چشمانم را میبستم و میگفتم، آنگاه با هم، بالای کوه، پشت قدیمی ترین درخت، به رودخانه ی کوچکی خیره میشدیم و مه بالای کوه توی صورتمان میزد و تازه میشدیم، سبز میشدیم...
کافه چی برایمان قهوه می آورد... چشمانمان باز میشود و با لبخندی که انگاری این مسئله را فراموش میکنیم و به کسی دیگر نمیگوییم برای هم سیگار آتش میکردیم...





 

shakira

متخصص بخش پزشکی
فکــر می کــردم:

در قلب تـــــو

محکومم به حبــس ابد؛

به یکبــاره جــا خــوردم ...

وقـــتی

زندان بان برســـرم فریاد زد:

هــی ...

تــو!

آزادی ...

.

و صـــدای گامهای غریبه ای که

به سلـــول من می آمـــد ...

:گل:
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
کار هر روزشان بود​
به دست های زن خیره می شدند
او خستگی ناپذیر بود اما ضعیف
جدی بود اما نگران
با عشقی که هر روز بر صفحه ی قالی گلی می کاشت...

وبلاگ چوپان دروغگو
 

majnooneleyli

کاربر ويژه
به همان قدر كه چشم تو پر از زیبایی است # بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهایی است
این غزل های زلالی كه زمن می شنوی # چشمه جاری اندوه دلی دریایی است
چند وقت است كه بازیچه مردم شده ام# گرچه بازیچه شدن نیز خودش دنیایی است
امشب ای آینه تكلیف مرا روشن كن #حق به دست دل من؟ عقل؟ و یا زیبایی است
دلخوش عشق شما نیستم ای اهل زمین # به خداوند كه معشوقه من بالایی است
 
آخرین ویرایش:

sasan

Banned
من هم زرنگ شده ام
از سادگی مخاطب سوءاستفاده می کنم
هر روز به شعرهایم آب می بندم
و کتاب پشت کتاب در می آورم
به نظر ملیحه
من از حافظ بالاترم
چرا که او
فقط یک کتاب دارد
آن هم به تصحیح صد نفر!
 

sasan

Banned
صحنه / شب حمله بود
زير آتش توپخانه ما سنگر مي كنديم و ديوار مي كشيديم لودر ها خالي مي شدند ، كيسه ها پر سنگ روي سنگ بند نبود بچه هاي تبليغات نرسيده به نماز شب ايستادند كارگردان به طعنه گفت :
اي كساني كه ايمان آورديدكاش سيمان مي آورديد !
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
این صفحه مامنی شده برایم که به دور از هیاهوهای روزمرگی ساعتی غرق شعر و سرور و لذت و شوق، در آن بیاسایم


 

raha710

کاربر ويژه
تنهای تنها نیز شوم . . .بیکس و رسوا نیز شوم . . .باز هم آرامم . . .خدا را دارم . . .
 

raha710

کاربر ويژه
سرنوشت

می دانم سرنوشت چنین نوشت و تو ای روزگار بی رحم چنین کردی ،
با خود چه پنداشتی ؟
پندارت این بود که اگر او را از من بگیری همه چیز تمام خواهد شد زندگی را از من گرفتی
آرامشم را صلب کردی دوریش عذابم می دهد می دانم در انتها نیز از غم فراقش در گوشه ای از قبرستان تاریک و سرد دفن خواهم شد اما این را بدان تا آنگاه که دلی در سینه دارم

او را خواهم پرستید با ذره ذره وجودم مگر این که زمانه سینه ام را بشکافد و دل از وجودم جدا کند آن روز همان روز مرگ است روزی که روح از تنم جدا شده ، روزی که یادش را از دل بیرون کنم

روح از جان بیرون کرده ام و اما تو ای ستاره ی شبهای تیره و تاریکم تنهایم گذاشتی ولی بدان که تا همیشه مرحم و محرم دلم خواهی ماند و جزء

تو هیچکس در کوچه پس کوچه های دلم جایی نخواهد یافت این دل تا بی نهایت تقدیم به توست. تقدیم به تویی که همواره یادت آرامش بخش زندگیست
 

mobin.H

کاربر ويژه
بیهوده تلاش می کنم واژه ای بیابم برای سرودنت!
واژه تویی.
شعر نگاه توست.
 

سمیه.ن

کاربر ويژه
نور و نان

دست های میکائیل از رزق پر بود. از هزار خوراک و خوردنی. اما چشم های آدمی همیشه نگران بود دست هایش خالی و دهانش باز میکائیل به خدا گفت: خسته ام ، خسته ام از این آدم ها که هیچ وقت سیر نمی شوند. خدایا چقدر نان لازم است تا آدمی سیر شود؟ چقدر خداوند به میکائیل گفت: آنچه آدمی را سیر می کند نان نیست، نور است. تو مامور آن هستی که نان بیاوری. اما نور تنها نزد من است و تا هنگامی که آدمی به جای نور، نان می خورد گرسنه خواهد ماند.

میکائیل راز نان و نور را به فرشته ای گفت. و او نیز به فرشته ای دیگر. و هر فرشته به فرشته دیگری تا آنکه همه هفت آسمان این راز را دانستند. تنها آدم بود که نمی دانست. اما رازها سر می روند. پس راز نان و نور هم سر رفت. و آدمی سرانجام دانست که نور از نان بهتر است. پس در جستجوی نور برآمد. در جستجوی هر چراغ و هر فانوس و هر شمع اما آدم، همیشه شتاب می کند. برای خوردن نور هم شتاب کرد. و نفهمید نوری که آدمی را سیر می کند نه در فانوس است و نه در شمع. نه در ستاره و نه در ماه او ماه را خورد و ستاره ها را یکی یکی بلعید. اما باز هم گرسنه بود.

خداوند به جبرئیل گفت: سفره ای پهن کن و بر آن کلمه و عشق و هدایت بگذار و گفت: هر کس بر سر این سفره بنشیند، سیر خواهد شد سفره خدا گسترده شد؛ از این سر جهان تا آن سوی هستی. اما آدم ها آمدند و رفتند. از وسط سفره گذشتند و بر کلمه و عشق و هدایت پا گذاشتند آدم ها گرسنه آمدند و گرسنه رفتند. اما گاهی، فقط گاهی کسی بر سر این سفره نشست و لقمه ای نور برداشت. و جهان از برکت همان لقمه روشن شد. و گاهی ، فقط گاهی کسی تکه ای عشق برداشت و جهان از همان تکه عشق رونق گرفت. و گاهی، فقط گاهی کسی جرعه ای از هدایت نوشید و هر که او را دید چنان سرمست شد که تا انتهای بهشت دوید.

سفره خدا پهن است اما دور آن هنوز هم چقدر خلوت است میکائیل نان قسمت می کند. آدم ها چنگ می زنند و نان ها را از او می ربایند میکائیل گریه می کند و می گوید: کاش می دانستید، کاش می دانستید که نور از نان بهتر است.

 

taha moien

کاربر ويژه

عشق با غرور زيباست ولي اگر عشق را به قيمت فروريختن ديوار غرور گدايي کني...آن وقت است که ديگر عشق نيست....صدقه است

:گل:
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
به کسانی که پشت سرتان حرف میزنند اعتنا نکنید
آنها به همان جا تعلق دارند.
دقیقا پشت سرتان...
 
آخرین ویرایش:

khodam

متخصص بخش ادبیات
[h=6][FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]معنای خوشبختی این است که در دنیا [h=6][FONT=Vazir, helvetica, sans-serif] کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد
 
بالا