• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعار زیبای محمد علی بهمنی به همراه بیوگرافی

baroon

متخصص بخش ادبیات




دریغ می کنی از من نگاه را حتّی
و نیز زمزمه ی گاه گاه را حتّی

من و تو ره به ثوابی نمی بریم از هم
چرا مضایقه داری نگاه را حتّی؟

تو اشتباه بزرگ منی، ببخشایم
به دیده می کشم این اشتباه را حتّی

به من که سبزپرستم چه گفت چشمانت؟
که دوست دارم بخت سیاه را حتّی

به دیدن تو چنان خیره ام که نشناسم
تفاوت است اگر راه و چاه را حتّی

اگرچه تشنه ی بوسیدن توام، ای چشم!
بخواه، می کُشم این بوسه خواه را حتّی

بیا تلألؤ شعرم بر آب ها امشب
تراش می دهد الماس ماه را حتّی





 

baroon

متخصص بخش ادبیات




چه می کاوی ای دوست در چند و چونم؟
جوابی نمی گیری از آزمونم

مرا مثل یک عکس با خود نگه دار
چه کاری ست دیگر تو را با درونم؟

کمی دیر پیدا شدی، راستش عقل
زمانی ست چادر زده بر جنونم

زمانی ست حتّی غزل هم نگفتم
تلنگر نزن بر سکوت قرونم

بر این سقف، خود اعتمادی ندارم
تو می دانی و سایه ی بی ستونم

خودت باش، آری که در مسلخ عشق
طبیعی ست گر تشنه باشی به خونم
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



برگ

هنوز نرفته

درخت لاغر شد!


دل گیاه

چه زود تنگ می شود!
 

baroon

متخصص بخش ادبیات





سر آن ندارم امشب
میزبان کسی باشم

چراغ را خاموش می کنم
و از چشمان تو می نویسم

سرانگشت تمامی جهان
ناگاه
زنگ حواسم را می فشارد

فریاد می زنم:
کسی در خانه نیست!




 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
545844_438543166163688_1556884385_n.jpg


من و دریا، غزلی ناب سرودیم از تو
غزلی مثل تو نایاب سرودیم از تو

بس که زیبا شده آنان که ندانند تو را
در خیال اند که در خواب سرودیم از تو

آسمان بود که از دست زمین می افتاد
بس که ما در تب و در تاب سرودیم از تو

گر چه « با بوسه ای از دور» دلی خوش کردیم
خوش تر از آن شب مهتاب سرودیم از تو

تشنگی، آه ... چه ها با من و این شعر نکرد
هر چه با حنجره ی آب سرودم از تو

موج بر موج شکن خورده فقط می فهمد
که چه بی تاب در این قاب سرودیم از تو

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
ای تو از گُل برده میراثِ شکفتن را
دوست دارم لحظه های از تو گفتن را

کاش روزی باد پیغامِ مرا می بُرد تا... هر دشت
کاش می شد نعره ام تا کوه ها می رفت و بر می گشت


دره ها پُر می شد از تکرارِ نامِ تو
چشمه ها سر می زد از موجِ کلامِ تو

ای تو از گُل برده میراثِ شکفتن را
دوست دارم لحظه های از تو گفتن را

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
تو را گُم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدینسان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب

تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب

تماشایی ست پیچ و تاب آتش، ها... خوشا بر من
که پیچ و تابِ آتش را تماشا می کنم هر شب

مرا یکشب تحمل کن تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنونِ خود مدارا می کنم هر شب

چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شب

تمامِ سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را از چشم شهر حاشا می کنم هر شب

دلم فریاد می خواهد ولی در انزوایِ خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
ـ
کجا دنبالِ مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
تو کيستی؟ که سفرکردن از هوايت را
نمی توانم... حتی به بالهای خيال!
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


مرگ هم به تساوی تقسیم نمی شود
عجبا! هیچ کس هنوز
به سهم کم اش از مرگ
اعتراض نکرده است

خیلی ها سهم بیشتری از مرگ نصیب شان می شود
کودک بودم که در سینما
مردی ازاسب افتاد و
آنقدر روی زمین کشیده شد که
گریه چشم هایم را بست

بعد ها دانستم
افتادن از اسب گریه ندارد
خیلی ها از اصل می افتند و می میرند
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



بین من و تو فاصله هایی ستندیده

در هرقدمش زخم زبانینشنیده

بنشین و بیندیش هنوز اول راهاست
برگشت ندارند نفس های بریده


ناگاه تر از شعر صدا می زنیمتا
پرواز کند این منِ در خویشتنیده

من مات که با این همه تعجلیلچه باید
پاسخ بدهم؟ پیک به تأخیر رسیده

نه بال و پری با من از آن روحپرنده
نه جاذبه ای با من از این جسمتکیده

با معجزه ی خواب هم اینپیرزمانی ست
از این همه گل رایحه ای نیزنچیده


یک آن به خودت فکر کن و بهتخلایق
با هم قدمی با من پیرانه خمیده

شاید که بخندی به من و باورم اما
وقتی که غروبم من و وقتی تو سپیده

وقتی خبرت نیست یکی مثل توعاشق
یک عمر به پای من و شعرم چه کشیده

باید که به تلمیح، نه باید به صراحت
فریاد کنم از سرتان هوش پریده
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



مقابل خودم ام بس که منحنی شده ام

من شنیدنی امروز دیدنی شده ام

منی که با همه تردید باورم شده بود
خلاف شاعری ام آدم آهنی شده ام

منی که با من خود نیز ناتنی است هنوز
منی که با من گم کرده ام تنی شده ام

منی که پلک گشودم به نور از ظلمات
برای چشم خودم طرح دشمنی شده ام

چه ناگهان و چه بی گاه تلختان نکنم
گمان کنید گرفتار کودنی شده ام

وهیچ چیز به جز حیرتم به حافظه نیست
قبول می کنم آری نگفتنی شده ام

عبور کرده ام ازعمق روزنی کهنبود
و باز متهم نشر روشنی شده ام

اگر چه منحنی خواستگاه خویشتن ام
تو فکر کن که مجاب فروتنی شده ام

چه فرق؟ شعر خروشی است در نهاد سکوت
که (منزوی) به من آموخت (بهمنی) شده ام




 

Last Star

متخصص بخش روانشناسی
خوب ترین حادثه

خوب ترین حادثه
با همه بی سر و سامانیم
باز به دنبال پریشانیم
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
آمده ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه توفانی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام
خوب ترین حادثه می دانمت
خوب ترین حادثه می دانی ام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سال هاست
تشنه یک صحبت طولانی ام
ها... به کجا می کشی ام خوب من؟
ها ... نکشانی به پشیمانی ام
محمد علی بهمن
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
راز مگویی، به خدا گفته ام
بعد، به «آن» قبله نما گفته ام

«آنِ» من آن نیست حدسِ شماس
گفته ام و - گفته ی ناگفته ام

قبله نما گفته ام و گفتنی ست:
گفته ی بی چون و چرا گفته ام

یافتنی نیست اگر؟
نیستی!
هستی اگر؟
هست و به جا گفته ام

آینه دلواپس حالِ من است
من ولی از حالِ شما گفته ام!


استاد محمدعلی بهمنی
 
بالا