• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اعترافات صمیمانه

gorg nama

متخصص بخش
پاسخ : اعتراف صمیمانه سوتی ها!

من اگه از الان بشینم به اعتراف کردن مشغول بشم صد ساله دیگه هم تموم نمیشه.

ولی اعتراف میکنم که یه بار تو اول راهنمایی اسم همه ی معلمامو نوشتم بعدش پشتش نوشتم بد ها. یهو یکی از دوستام از پشت دید و کتابمو برد پیش معلم معلم چیزی بهم نگفت ولی تو زنگ تفریح دیدم رفت آبخوری اونجا همچین کتکش زدم که دیگه زنگ بعدش داشت لنگان لنگان از کلاس میومد بیرون. اصلا بعد از کتک زدنش خالی شدم.
 

محمد

کاربر ويژه
پاسخ : اعترافات احمقانه

خوب منم براتون بگم یه اعترافی :

یه بار اتوبوس چپ کرد نزدیک بود بریم توی دره منم میدونستم داریم چپ میکنیم خودمو زدم به خواب که اگر مردیم زیاد ناراحت نشیم

بعد شانس اوردیم یک متر دیگه رفته بود صد متر ته دره بودیم
 

Silver Star

مدير ارشد تالار
پاسخ : اعترافات احمقانه

اعتراف میکنم که تا 7 سالگی فکر میکردم عمه ام زن عمومه.
اعتراف میکنم که همین چند هفته پیش یه پسره تو راه مدرسه مزاحمم شد، اینقد عصبانی شدم که نگو! به مدرسه که رسیدم، پشت در مدرسه جوری وایسادم که اون منو نبینه.
بعد وقتی داشت از کنار در مدرسه رد می شد، سریع رفتم بیرون و از پشت یه پس گردنی محکم بهش زدم. :غش2: بعد هم دویدم تو حیاط! فکر کنم اون هم منو ندید!
:15:
 

majnooneleyli

کاربر ويژه
پاسخ : اعترافات احمقانه

اعتراف ميكنم از بچه گي فك ميكردم هركي عينك بزنه دكتر ميشه
روزگارو ببين خودم شدم عينكي ولي دكتر نشدم
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : اعترافات احمقانه

من هم اعتراف میکنم وقتی خیلی کوچیک بودم همش منتظر بودم همه خانواده جمع بشیم و مثل خانواده برنامه عروسکی هادی و هدی شروع به بای بای با همه بکنیم و برنامه تموم بشه :خنده2:
ولی نمیدونم چرا هیچوقت نشد دس جمعی مث اون خانواده بای بای کنیم !
اعتراف میکنم خیلی طولانی داره میشه برنامه تلوزیونی ما :73:
 

mitra mehr

متخصص بخش خانه و خانواده
پاسخ : اعترافات احمقانه

منم اعتراف میکنم بچه بودم موهام خیلی بلند بودن نمیتونستم شونه کنم همیشه بابام شونه میکرد
دوستام هم به خاطر اینکه لج من رو در بیارن تو موهام برگ میریختن منم کلی گریه میکردم:خنده2:
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
پاسخ : اعترافات احمقانه

خیلی اعترافات جالب و خوندنیه مخصوصا وقتی احمقانه باشه
منم شدید از اینا دارم.
.......
مثلا ...
وقتی کسی میومد خونه مون از راه دور و می گفت سوغات آوردم من از خونده می زدم بیرون.یعنی الفرار
فکر می کردم میخواد آمپولم بزنه :خنده2:
 

ponyo

کاربر ويژه
پاسخ : اعترافات احمقانه

اعتراف می کنم وقتی 5 سالم بود، یه ماشین بهم زد، منم با اینکه خیلی دردم اومد ،هیچی نگفتم!
فکر می کردم اگه جبغ بکشم،آبروم میره!!!158.gif
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
پاسخ : اعترافات احمقانه

اعتراف می کنم وقتی بچه بودم یه نصفه گونی تنباکو داشتیم من و خواهرم طی چند ماه دزدکی همشو با چپقی که با گل درست کرده بودیم:)قلیون: البته این قلیونه) دود کردیم رفت هوا. بعد که بابام متوجه شد تنباکو ها تموم شدن شک نداشت که کار ما بوده اما جوری خودمونو زدیم به اون راه که انگار نه انگار:49:
 

Gilss

کاربر ويژه
پاسخ : اعترافات احمقانه

من،گیلس،18+1 سال به شماره شناسنامه ............ صادره از .............. اعتراف می کنم دقیقا 1 هفته و 55 روز و چند ساعت دیگه کنکور دارم ولی تا همین حالاشم ...:ناراحت:
 

parastu

متخصص بخش گالری عکس
اعتراف می کنم
وقتی بچه بودم ،بعضی وقتا که ذات خبیصم گل می کرد،مورچه هارو می سوزوندم
:ناراحت:
ولی باور کنید الان خیلی پشیمونم:ناراحت:

تازه یه چیز دیگه براتون بگم،من که خوب بودم،خالم تو خاله بازی مورچه هارو له می کرد میذاشت لای برگ و می داد به خورد بچه های محل و می گفت غذاست:نیش2:
الانم کلی اذیتش می کنیم و سر کارش میزاریم و وقتی یاد اون دوران میفته عذاب وجدان می گیره:نیش2:
من درکش می کنم:نیش2:
 
آخرین ویرایش:

parastu

متخصص بخش گالری عکس
نام تاپیک از اعترافات احمقانه به اعترافات صمیمانه تغییر کرد:گل:
 

Alireza92

کاربر ويژه
برای من که واقعا احمقانه بود.

یک روز (5-6 سالگیم) یک همسایه داشتیم که اسم پسرش حسن بود. خیلی هم گنده و قلدر. 10-11 سالش بود. یک روز حرف زور بهم زد. من هم خم شدم یک سنگ برداشتم و پرت کردم توی سرش. نشست زمین و گریه کرد. یک حسی بهم گفت اگر بلند شه منو میزنه. بخاطر همین یک سنگ بزرگتر برداشتم و رفتم جلو و کوبیدم توی سرش. سرش خون اومد. افتاد و بیهوش شد. منم فرار کردم خونه و انگار نه انگار. چند روز بعد هم اسباب کشی داشتیم و ندیدمش دیگه.
 

Mahdi Askari

مدير فنی
اعتراف میکنم که تا 7 سالگی فکر میکردم عمه ام زن عمومه.
اعتراف میکنم که همین چند هفته پیش یه پسره تو راه مدرسه مزاحمم شد، اینقد عصبانی شدم که نگو! به مدرسه که رسیدم، پشت در مدرسه جوری وایسادم که اون منو نبینه.
بعد وقتی داشت از کنار در مدرسه رد می شد، سریع رفتم بیرون و از پشت یه پس گردنی محکم بهش زدم. :غش2: بعد هم دویدم تو حیاط! فکر کنم اون هم منو ندید!
:15:


جدی همچین کاری کردید؟:10::غش2:
ایول دم شما گرم
 

Mahdi Askari

مدير فنی
اعتراف می کنم
یک بار معلممون کیفش رو سر کلاس جا گذاشت
ما برداشتیم بازش کردیم یکم نمره دادیم ساندویچی هم که داخلش بود رو خوردیم
یکم از جزوه هاش رو هم پاره کردیم بعدش گذاشتیمش سرجاش:نیش:
 

MR.Black

Banned
اعتراف های تکان دهنده (طنز)

L135928608099.jpg



وقتی پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه میداره، اعتراف میکنم بچه که بودم یواشکی میرفتم پشت روزنامه طوری که پدرم منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم وسط روزنامه، پاره که میشد هیچ، عینکش می افتاد و بابا کل مطلب رو گم میکرد. کلاً پدرم 30ثانیه هنگ میکرد. بعد یک نگاه عاقل اندر سفیهی به من میکرد و حرص میخورد. اما هیچی بهم نمیگفت و من مانند خر کیف میکردم. تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من روزنامه رو کشید و با داد گفت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو عینکه بابام. عینک شکست. من 5 روز تو شوک بودم!!

∞.∞.∞.∞.∞اعترافات خنده دار∞.∞.∞.∞.∞.∞

اعتراف میکنم تا سنه 13-12 سالگی تحت تاثیر حرفای مادربزرگم که خیلی تو قید و بند حجاب بود با روسری می‌شستم جلوی تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت میکشیدم. زیاد میخندید فکر میکردم بهم نظر داره!!


∞.∞.∞.∞.∞اعترافات خنده دار∞.∞.∞.∞.∞.∞

اعتراف میکنم بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم! رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونس چه فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریه‌ام گرفت! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک همه با هم بمیریم!!


∞.∞.∞.∞.∞اعترافات خنده دار∞.∞.∞.∞.∞.∞

احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم!!


∞.∞.∞.∞.∞اعترافات خنده دار∞.∞.∞.∞.∞.∞

اعتراف میکنم راهنمایی که بودم به شدت جو گیر بودم، همسایگیمون یه خانومه بود که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود، شوهره هم هر روز میومد و جلو در خونش سر و صدا راه مینداخت، خیلی دلم واسه خانومه میسوخت. یه روز که طرف اومده بود عربده کشی، تصمیم گرفتم که برم و جلوش در بیام. رفتم تو کوچه و گفتم آهای چیکارش داری؟ یارو یه نگاه بهم انداخت و یه پوزخندی زد و به کارش ادمه داد، منم سه پیچش شدم، وقتی دید من بیخیالش نمیشم گفت اصلا تو چیکارشی؟ منم جوگیر، گفتم لعنتی زنمه!!


∞.∞.∞.∞.∞اعترافات خنده دار∞.∞.∞.∞.∞.∞

سوار اتوبوس شدم، رفتم تو، قسمت آقایون پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد، نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه فهمیدم آقایه کناری 3-2 بار با کیفش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گرفته بودم، خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود. آقاهه گفت : ببخشید خانم 5 بار صداتون کردم نشنیدین، ترسیدیم. اعتراف میکنم برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خواب بودم وانمود کردم که کَر هستم و با زبون کر و لالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم، مرد بیچاره اینقدررررر ناراحت شده بود 10 دفعه با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی میکرد!!


∞.∞.∞.∞.∞اعترافات خنده دار∞.∞.∞.∞.∞.∞

تو عروسی نشسته بودم یه بچه 3 ، 4 ساله اومد یک هسته هلو داد بهم، منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زیر میز، چند ثانیه بعد دیدم دوباره آوردش، این دفعه پرتش کردم یه جای دور دیدم دوباره آورد!! می خواستم این بار خیلی دور بندازمش که بغل دستیم بهم گفت آقا این بچس سگ نیست! طرف بابای بچه بود!!


∞.∞.∞.∞.∞اعترافات خنده دار∞.∞.∞.∞.∞.∞

با کلی شوق و ذوق رفتم خونه، می گم پدر جان استادمون گفت بین همه ی کلاس ها، من بالاترین نمره رو گرفتم. می گه: ببین دیگه بقیه چقدر خنگن..


∞.∞.∞.∞.∞اعترافات خنده دار∞.∞.∞.∞.∞.∞

به مامانم می‌گم می‌خوام یه خونه جدا بگیرم و مستقل بشم؛ می‌گه برو... برو مستقل شو... برو ایدز بگیر.......!!!


∞.∞.∞.∞.∞اعترافات خنده دار∞.∞.∞.∞.∞.∞

و یك تجربه دردناك كه برا خودم اتفاق افتاده هیچ وقت به رنگ قرمز و آبی رنگ شیر توالت اعتماد نكن!!!!!!!!!
 

Darya

متخصص بخش گفتگوی آزاد

تاپیک ها به علت تشابه موضوع با هم ادغام شد

 

mitra mehr

متخصص بخش خانه و خانواده
اعتراف میکنم بچه بودم از 10 تا پله میپریدم:95:
از درخت هم بالا میرفتم:نیش2:
ولی الان از بلندی میترسم:73:
 
بالا