• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

امروزت رو چطوري سپري كردي ؟

rahnama

پدر ایران انجمن
راننده خاور شرکت پدر شد و بهمین مناسبت صبحانه چهارنفر ما و خودش جمعا 5 نفر جایتان خالی 7 صبح کله پاچه ای دعوت شدیم.ظهر ساعت 12 با همسر و دخترم غذا بردیم برای مرکز شیرخوارگاه حلیمه قزوین (چلوکباب. باز جای شما خالی) بعداظهر رفتیم مزرعه پرورش شترمرغ و روغن شتر مرغ که میگویند برای پوست خوب است خریدیم و بعد سر خاک برادرم و خرید و منزل و در نهایت انجمن. الان هم لباس پوشیده و آماده آمدنم به مهمانی عزیزان انجمن.
 

rahnama

پدر ایران انجمن

Maryam

متخصص بخش ادبیات
امروز اصلا صبح دلم نمیخواست بیدار شم !
احساس خستگی میکردم ، ولی با احساسم مبارزه کردم و بیدار شدم :جنگجو:
وقتی بیدار شدم کلی برنامه برای امروزم ریخته بودم که هیچکدومش عملی نشد ! :تعجب:
ساعت 10 برقامون رفت و تا ساعت 3 بعد ظهر مثل غار نشین ها زندگی کردم ، فقط نیم ساعت دنبال کبریت میگشتم تا گاز رو روشن کنم و غذا درست کنم :ناراحت: جا داره از موبایل عزیزم تشکر کنم که باطریش تموم نشد و منو همراهی کرد :تشکر موبایلی:
تا همین الان که دارم این امروز رو چطور سپری کردید ! رو مینویسم یه بند کار کردم الان از خستگی دارم نقش زمین میشم :نقش زمین:
امیدوارم دیگه فردا احساس خستگی نکنم چون اوضاع یه مدلایی میشه که من شرمنده خستگی میشم :خنده2:
 

rahnama

پدر ایران انجمن
امروز( دیروز) من و خانمم با دوتا نوه هایم رفتیم فشم برای دیدن بلفی . 5 کیلومتر دو رتر از فشم ویلای دوستم.کنار رودخانه . وقتی بلفی من را دید . حالت جنون داشت . من که بغلش کرده بودم و گریه میکردم. بلفی را یک ماه بود ندیده بودیم.بلفی خودش را بمن می چسپاند و زوزه های بی شباهت به گریه داشت .(دوستم که دامپزشک است میگفت دارد از خوشحالی زوزه می کشد.) دوست دیگری داشت که عسل نوه کوچکم می گفت این عروس است و به دکتر می گفت ما از طرف داماد آمده ایم(البته منظورش بلفی بود)ما خانواده بلفی قربانیان هستیم.دیگه همه از خنده روده بر شدیم. من در آن حالت از زور خنده گریه یادم رفت.گفتم پدر سوخته اسم فامیلی بابات را روش بگذار .بهرحال زمان برگشت به تهران و دکتر زنگ زد بلفی بد جوری بی قراری می کند . خواهش می کنم من گوشی را روی گوشش می گذارم باهاش صحبت کن. وقتی صحبت کردم دکتر گفت فلانی کاش بودی و عکس العملش را می دیدی.بهرحال تهران برگشتم و شب دامادم خودروی جدیدی خریده بود که همگی را دعوت کرد یکی از باغهای فشم.باجناق و دامادها و نوه ها و...15 نفری بودیم و با سه ماشین . جای همگی خالی خوردن شام همان و خالی شدن کل جیب های دامادم همان.کمی سربسرش گذاشتیم و تشکر از دعوتش .این هم روز پنجشنبه من.
 

rahnama

پدر ایران انجمن
امروز سر کار بودم حدود ساعت 12 یک لحظه چشمانم سیاهی رفت و جائی را نمی دیدم . من را گرفتند نیافتم . نشستم . چشمانم را بستم . ده دقیقه ای طول کشید بهتر شدم ولی یک لحظه لبهایم بی حس شد, انگار آمپول بی حسی زده اند. یواش یواش بهتر شدم . هرچی گفتند بریم دکتر قبول نکردم.نمی دانم چرا....
الان خوبم و مشکلی ندارم.







:گل:​
 

0mid

متخصص بخش ورزشی
امروز صبح تا ظهر كلاس +sec بودم
بعد از ظهر 2 ساعت بودم نت بعد يه قسمت از سريال smallvile رو ديدم بعدش نشستم زبان خوندم بعد از اون هم ساعت 7:15 رفتم كلاس زبان تا 9 كه كلاس تموم شد و اومدم خونه
الانم تو نت هستم
 

rahnama

پدر ایران انجمن
امروز شماره ایرانسلم با گوشی گم شد. گفتند برو جعبه گوشی را ببر مخابرات پیدایش می کنند . گفتم من گم کردم . از من ندزدیدند که دنبال گرفتاری طرف بروم. مبارکش باشه.
بعد هم نیم ساعتی با خانمم فیلم بلفی عزیزم را دیدیم و من با وضو وارد انجمن شدم.
سلام






:گل:
 

rahnama

پدر ایران انجمن
امروز اجبارا سر کار رفتم ترانشه ها باز بود و خطرناک باید پر می شد. 20الی 30 تا اس.ام.اس بمناسبت این روز فرخنده فرستادم. صبح که کامپیوتر را روشن کردم و وارد سایت شدم , یکی از عزیزان حرکتی انجام داد که از نظر مالی به کنار از نظر معنوی من و همسرم را بحدی خوشحال کرد که من جدا و به اصرار همسرم او هم جداگانه تشکر کردند. و یک سری گلدان های پر گل .نوه ام اینجا بود به همسرم گفت مامان ناهید ببین چقدر بابا هوشنگ را دوست دارند.گفتم عزیزم اینجا دانشگاه است و این عزیزان اساتید من هستند. بعضی وقتها حرکتی که ممکن است به چشم نیاید به حدی تاثیر گذار می شود که طرفین متعجب می مانند . ایکاش اجازه داشتم موضوع را مطرح می کردم.به هر حال ظهر برای نهار داود را تنها گذاشتم و برگشتم منزل .و داخل ماشین داستان کوتاه انگلیسی را گذاشتم که البته نیمه تمام ماند. و پس از گرفتن وضو وارد سایت شدم.






:گل:
 

rahnama

پدر ایران انجمن
سال 83 زمینی ویلائی در املش گیلان گرفته بودم و هر سال میگفتم امسال می سازم ....وقت نشد. مشتری پیدا شد و من و همسرم با برادر خانمم رفتیم شهر سنجاقی :گل: رشت. یکی از دوستانم سوئیتی داشت 45 متر ولی فوق العاده زیبا در خیابان امام رضا روبروی مسجد امام رضا.صبح رفتیم املش و بنگاه و دفترخانه وامضا و دریافت پول زمین . ساعت 15 برگشتیم رشت غذاخوری جهانگیر (احتمالا سنجاقی :گل: رفته اند)جایتان خالی غذاهای خوبی دارد. به هر حال 30/16را افتادیم سمت قزوین و 45/18در منزل بودم. چه هوای داشت شمال.





:گل:
 

..::آبی دل::..

متخصص بخش
بد ... خیلی بد ...امروز خیلی بد سپری شد...
یه دعوا با پارس آنلاین... باید برم سراغ یه شرکت دیگه:ناراحت: یه مشاجره با پدر... یاهوم هم باز نمیشه ...کل زندگیم توی یاهو هست... رفتم سراغ حسین بریم شمالی جایی دلم باز شه ...رفیق ما هم سرما خورده حال نداره بره جایی..رفتم برای پنج شنبم سیگار بگیرم ...سیگارایی که من میکشم رو طرف دیگه نمیاره... الان هم توی کافی نتم ... پول همرام نیست باز خوبه طرف آشناست...

در کل روز بدی بود فقط مونده برم بیرون یه شهاب سنگ بخوره توی سرم...
هی زندگی ...
 

..::آبی دل::..

متخصص بخش
امروز روز خوبی بود !:شاد: سرعت نتم نه تنها خوب شده بلکه تقریبا دو برابر همیشه هم شده ! :شاد:مثل این که تو این مملکت تا گرد و خاک نکنی کارت رو راه نمیندازن:ناراحت:
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
امروز صبح ساعت 6:45 از خواب بیدار شدم ساعت 8 از خونه زدیم بیرون جاتون خالی خیابون ها خیلی دیدنی شده بودند ، امروز چون دوشنبه بود فقط ماشین هایی که پلاکشون زوج بود میتونستن بیان تو خیابون همه جا پر از پلیس راهنمایی رانندگی بود تا کسی از قوانین سرپیچی نکنه :بدجنس: هوا واقعا خوب بود آسمان آبی خیابون ها خلوت کاش همیشه انقدر خلوت بود شهرمون :کسل:
تا همین الان میتونم به جرات بگم 15 ساعته که من یه ربع نتونستم بشینم و الان خیلی خیلی خیلی خسته ام :ناراحت:
ولی با این حال امروزم رو هم مثل بقیه روزهام دوست داشتم ، پر از زندگی بود امروزم ... :گل:
 

gorg nama

متخصص بخش
هم بد هم خوب هم متوسط هم ضعیف هم قوی هم معمولی همه جوره این روز و سپری کردم.
 

rahnama

پدر ایران انجمن
بد , بسیاربد. چون ناراحت بودم شروع به خواندن کتاب انگلیسی کردم (می فرمائید : عجب ). البته سر کار صندلی ماشین را خواباندم و خوابیدم .چه خوابی . زود برگشتم منزل حوصله نداشتم لباس عوض کنم . نیم ساعتی است که تازه لباسهایم را عوض کردم.یه فنجان چای سبز خوردم .





:گل:
 

rahnama

پدر ایران انجمن
امروز خیلی خسته بودم. بعدازظهر بود تنها به کارگرها سر می زدم .یک لحظه یاد آقا محمد آبی دل :گل: افتادم وگفتم کاش می توانستم با ایشان تماس بگیرم. 10 دقیقه نگذشته بود . تلفن زنگ زد. فرمود الو. (تا کنون سعادت شنیدن صدای ایشان را نداشتم)تعجب نکنید. گفتم محمد جان سلام. فکر کنم خودش هم شوکه شد فرمود بله . گفتم محمد آقا نیستی؟ فرمود بله. صحبت کردیم. لحن صدا و تن صدا و گرمی صحبت همانی بود که در انجمن هست. گفتم دیگر خسته نیستم. تشکر از حضور با ارزش ایشان.


آفا اجازه : ما شماره اش را هم نداشتیم که از روی شماره بفهمیم.آقا اجازه بشینیم.

:گل:
 
آخرین ویرایش:

khodam

متخصص بخش ادبیات
ساعت 6:30 از خواب ناز بیدار شدم کمی نا خوش احوال بودم با این حال رفتم دانشگاه اونوقت این استاد بگم چی :تنبیه: به ما گفته بود 8 کلاسه 9 پاشد اومد هیچی دیگه منم تب و لرز داشتم، داشتم می مردم :گریه: خلاصه رفتیم سر کلاس اومدیم بیرون حالم بهتر شد ناهار خوردم بعد اومدم خونه الآنم که اینجام. :احترام:
 

0mid

متخصص بخش ورزشی
امروز هم خوب بود هم بد
ساعت 8 بيدار شدم نشستم شروع كردم به خوندن كتابي كه تا الان بازشم نكرده بودم ساعت 2 هم امتحان داشتم
هيچي ديگه تا جايي كه شد خوندم حتي تو راه رفتن به دانشگاه
رفتم دانشگاه ديدم استاد ميگه امتحان ساعت 2:30
ساعت 2:30 شد ما همه منتظر استاد بوديم كه خبر اومد دستگاه فتوكپي دانشگاه فرت شده (همون خراب شده :نیش:) خلاصه بالاخره بعد از كلي وقت استاد تشريف اوردن و امتحان رو ساعت 4 شروع كرديم
اين ترم هر چي ميان ترم دادم تاخيري بود (از 1 ساعت تا 6 ساعت تاخير)
ولي خوشبختانه حداقل امتحان رو خوب دادم :نیش:
بعدشم كه تشريف اوردم خونه
خدارو شكر امتحانات ميان ترم ما تموم شد حالا بايد غصه پايان ترمشو بخورم :نیش: كه يازدهم اين ماه شروع ميشه
راستي نرخ كرايه ها هم كه ماشالله سير صعودي پيدا كرده و بزودي خبر ورشكستي من رو از طريق روزنامه هاي كثيرالانتشار و شبكه خبر ميبينين :نیش:
 
بالا