• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

تاریخچه ضرب المثلهای ایرانی

parisa

متخصص بخش
قوش کریمخانی


عبارت مثلی بالا که بیشتر در جنوب ایران و بین اهل ادب و تاریخ بکار میرود هنگامی مورد استفاده و استناد قرار میگیرد که دستگاهی زحمت و هزینه نگاهداریش زاید بر سود و فایدهی آن باشد، و یا شخصی بیش از حد زحمت وافاضهاش، توقع حقوق و دستمزد داشته باشد.
در اینگونه موارد آن موسسه یا آن شخص را به «قوش کریمخانی» تشبیه و تمثیل میکنند و عطای فایدهاش را به لقای توقع و مزاحمتش میبخشند.

اما ریشهی تاریخی این ضرب المثل :
به طوری که در کتب تاریخی آمده است شاهان و رجال وبزرگان ایران غالبا عاشق شکار بودهاند و برای صید پرندگان وحیوانات وحشی به شکل جرگه یا انفرادی از طرق مختلف استفاده میکردهاند که از آن جمله پرورش پرندگان شکاری بوده است.
این پرندگان شکاری عبارت بودند از قرقی، قوش، شاهین، باز، سنقر، چرغ، الاطوغان یا آق طوغان و حتی کلاغ که آنها را در بازخانه و یا به اصطلاح دیگر قوشخانه برای صید پرندگان و آهو و خرگوش و جز اینها تربیت میکردهاند.
در بازخانهی سلاطین ایران گاهی تا هفتصد پرندهی شکاری از هر قبیل نگهداری میشد که برای هریک از این پرندگان مامور ومربی مخصوص گماشته بودهاند.
«شاردن» سیاح معروف فرانسوی در عصر صفویه راجع به بازخانه شاهی مینویسد :
« در این موسسات دفتری وجود دارد که مخصوص ثبت و ضبط مرغانی است که به شاهنشاه تقدیم میدارند و یا اعلیحضرت اعطاء میفرمایند. در این دفاتر اسامی اشخاص و تاریخ و خصوصیات پرندگان شکاری درج میشود. صید با مرغان شکاری در ایران خرج سنگینی دارد چون طیور صیاد فقط از گوشت تغذیه میکنند و لاغیر، و برای بعضیشان ناگزیرند که در تمام مدت روز منحصرا مرغ خانگی بدهند.»

روزی برای «کریمخان زند» سر دودمان سلسلهی زندیه که مطلقا اهل اینگونه تجملات پر خرج نبوده است قوشی به عنوان تحفه آورده بودند که بسیار قشنگ و زیبا بود.
کریمخان از بازیار پرسید :
« خوراک این قوش چیست وچگونه باید از این حیوان پذیرایی کرد ؟»
بازیار جواب داد :
« این قوش شب و روزی دو وعده غذا میخورد و هر وعده باید گوشت یک مرغ بزرگ یا دو کبوتر به او داد. در فاصلهی دو وعدهی غذا اگر مقداری از تنقلات نیز به اوداده شود در فربهی و سلامتی بی اثر نخوهد بود ! محل سکونت این نوع قوشها باید قفس بالنسبه بزرگ و بسیار زیبا باشد و روزی یک بار او را شستشو دهند تا گرد و غباری که بر سرو رویش نشسته است زایل و زدوده گردد !»
کریمخان زند مجددا پرسید :
« بگویید ببینم این حیوان زبان بسته در ازای این همه تیمارداری و پرستاری چه فایدهای دارد ؟»
جواب دادند :
« هرگاه وکیل الرعایا قصد شکار کند و تصادفا کبک یا کبوتری را از دور ببیند قوش را رها میکند و این حیوان احتمال دارد یکی ازآن پرندگان را صید کند و به حضور سلطان بیاورد. همچنین اگر آهویی از جرگهی شکار و تیررس سلطان فرار کند هنر قوش این است که خود را به آهو برساند ودر مقابل دیدگانش آن قدر پرپر میزند تا حضرت وکیل الرعایا به آهونزدیک شوند و آن را هدف قرار دهند !»

سرسلسلهی دودمان زندیه که تاکنون سراپا گوش بود و دیده از حیوان تقدیمی بر نمیداشت با تبسمی که حاکی از کمال صفا و وطن خواهی و رعایت اقتصاد و صرفه جویی در دستگاه سلطنت بود به آورندگان قوش گفت :
« با این ترتیب به حساب شما من باید روزی چهار کبوتر ومقداری تنقلات برای تغذیهی این حیوان تدارک کنم و یک نفر مربی نیز برای تیمارداشت و پرستاریش استخدام نمایم ؟»
حضار مجلس همگی به علامت تصدیق سر فرود آوردند.

کریمخان زند پکی به قلیان زد و به لهجه لری گفت :
« ولش کنید سی خوش بیره، سی خوش بره. (یعنی رهایش کنید تا خودش بگیرد وخودش بخورد) در دربار من ستون خرجی برای اینگونه تفریحات وتجملات بیفایده وجود ندارد .»
 

parisa

متخصص بخش
قاپ کسی را دزدیدن


عبارت مثلی بالا کنایه از این است که کسی را به لطایف الحیل تحت تاثیر قرار دهند و آنچنان نظر مساعدش را به خود جلب کنند که :« هرچه از او بخواهند بکند و هر حرفی به او بگویند باور نماید و مخصوصا در مورد قسمت دوم بیشتر موقع استعمال دارد .»
قاپ در آنندراج به معنی : استخوانی خُرد در پاچهی گوسفند و غیره آمده وآن را قاپ مورد نظر استخوان پاشنه و سر زانوی گوسفند است که با آن قاپ بازی میکنند.
این بازی اختصاص به افراد و جوانان طبقهی سوم دارد و با آن چند نوع بازی میکنند که اهم آنها عبارت از قاپ سرپا که به دو طریقهی تیلی و پئی که امروزه رواج چندانی ندارد، و سه قاپ وچهار قاپ و جز اینهاست.
بازی سه قاپ همان طوری که از اسمش پیداست از سه قاپ تشکیل شده و راجع به طرز و کیفیت این نوع بازی در نوشتار «نقش آوردن» به تفضیل بحث شده است.
قاپ بازی به این ترتیب است که مقداری قاپ معمولی را در وسط دایرهای به شکل افقی میچینند. هریک از بازیکنان یک شاه قاپ در میان دو انگشت دست دارند و در خارج دایره متناوبا و پشت سرهم با شاه قاپها به قاپهای وسط دایره میزنند. هرکس توانست قاپهای بیشتری را بزند و از دایره خارج کند برنده شناخته میشود.
مطلب و موضوع نوشتار بر سرهمین شاه قاپ است. شاه قاپ بزرگتر از قاپهای معمولی است. و برای آنکه سنگین باشد معمولا قسمت مقعر وفرو رفته آن را که جیک میگویند با سرب پر میکنند و یا به طور کلی آنرا سوراخ کرده درونش را سرب میریزند تا به علت ثقل وسنگینی بتواند قاپها را از وسط دایره خارج کند. این عمل را بارزدن قاپ و آن قاپ را قاپ پر یا «قاپ بار زده» میگویند.
به قول دانشمند معاصرآقای جمال زاده :« مردم، کهنه قالتاق و کاربر و آزموده و ناقلا را نیز میگویند : فلانی قاپش پراست.»
پیداست هرکس قاپش از نظر سنگینی خوشدست و آمادهتر باشد در بازی موفقتر است. در بازیهای دیگر هم بعضیها با قاپهای مخصوص خودشان که قبلا آن را پر کردهاند بازی میکنند تا هر نقشی را که بخواهند بر زمین بنشیند.
این قاپها در نزد اهل فن خیلی قیمت دارد و اگراین قاپها دزدیده شود سارق و رباینده آن، هرچه از صاحب قاپ بخواهد ناچار است تمکین کند و قاپش را پس بگیرد. در ازمنه واعصار گذشته که بازیها و تفریحات سالم به قدر کفایت وجود نداشت قاپ بازی در نزد جوانان وحتی پیران و سالمندان فارغ البال کاملا رایج بوده است.​
 

parisa

متخصص بخش
فوت کاسه گری را نمی داند


این مثل را وقتی به کار میبرند که بخواهند بگویند یک نفر بسیاری چیزها را میداند ولی یک چیز مهم آن را نمیداند.
کوزه گری بود که کوزه و کاسه لعابی میساخت. خیلی هم مشتری داشت. این کوزهگر یک شاگرد زرنگ داشت. چون کوزهگر شاگردش را خیلی دوست داشت از یاد دادن به او کوتاهی نمیکرد. چند سال گذشت و شاگرد تمام کارهای کوزهگری و کاسهگری را یاد گرفت و پیش خودش فکر کرد که حالا میتواند یک کارگاه جدا درست کند. به همین جهت بهانه گرفت و به استادش گفت: «مزد من کم است» کوزهگر قدری مزدش را زیاد کرد ولی شاگرد باز هم راضی نشد و پس از چند روز گفت : «من با این مزد نمیتوانم کار کنم» کوزهگر گفت : «آیا در این شهر کسی را میشناسی که از این بیشتر به تو مزد بدهد ؟» شاگرد گفت : «نه ! نمیشناسم ولی خودم میتوانم یک کوزه گری باز کنم» کوزه گر گفت : «بسیار خب ولی بدان من خیلی زحمت کشیدم تا کارهای کوزهگری را به تو یاد دادم انصاف نیست که مرا تنها بگذاری» شاگرد گفت : «درست است ولی دیگر حاضر نیستم اینجا کار کنم» کوزهگر گفت : «بسیار خب حالا بیا شش ماه هم با ما بساز تا یک شاگرد پیدا کنم» شاگرد گفت : «نه ! حرف مرد یکی است» و بعد از آن رفت و یک کارگاه کوزهگری باز کرد و مقداری کوزه و کاسههای لعابی ساخت تا با استادش رقابت کند و بازار کارهای استادش را بگیرد. ولی هرچه ساخت دید بیرنگ و کدر است و مثل کاسههای ساخت استادش نیست. هرچه فکر دید اشتباهی در درست کردن آنها نکرده ولی کاسهها خوب نشدهاند. بعد از فکر زیاد فهمید که یک چیز از کارها را یاد نگرفته. پیش استادش رفت و درحالی که یکی از کاسههایش دستش بود به استادش گفت : «ای استاد عزیز ! حقیقت این بود که من میخواستم با تو رقابت کنم ولی هرچه سعی کردم کاسههایم بهتر از این نشد. آیا ممکن است به من بگویی که چرا اینطور شده ؟» کوزهگر پرسید : «خاک را از کدام معدن آوردی ؟» گفت : «از فلان معدن» استاد گفت : «درست است، گل را چطور خمیر کردی ؟» گفت : «اینطور ...» استاد گفت : «این هم درست، لعاب شیشه را چطور ساختی ؟» گفت : «اینطور ...» استاد گفت : «درست است آتش کوره را چه جور روشن کردی ؟» شاگرد گفت : «همانطور که تو میکردی» استاد گفت : «بسیار خب، تو مرا در این موقع تنها گذاشتی و دل مرا شکستی من از تو شکایت ندارم چون هر شاگردی یک روز باید استاد شود ولی اگر بیایی و یکسال دیگر برای من کار کنی یاد میگیری» شاگرد قبول کرد و به کارگاه برگشت ولی دید تمام کارها همانطور مثل همیشه است. یکسال تمام شد.
شاگرد پیش استاد رفت. استاد گفت : «حالا که پسر خوبی شدی بیا تا یادت بدهم» استاد رفت کنار کوره و به شاگردش گفت : «کاسهها را بده تا در کوره بچینم و خوب هم چشمانت را باز کن تا فوت و فن کار را یاد بگیری». استاد کاسهها را از دست شاگرد گرفت و وقتی خواست توی کوره بگذارد چند تا فوت محکم به کاسهها کرد و گرد و خاکی را که از آنها بلند شد به شاگردش نشان داد و گفت : «همهی حرفها در همین فوتش هست. تو این فوت را نمیکردی» شاگرد گفت : «نه من فوت نمیکردم ولی این کار چه ربطی به رنگ لعاب دارد ؟» استاد گفت : «ربطش اینست، وقتی که این کاسهها ساخته میشود چند روز در کارگاه میماند و گرد و خاک روشان مینشیند وقتی چند تا فوت کنیم گرد و غبار پاک میشود و رنگ لعاب روی آن روشن و شفاف میشود و جلا پیدا میکند. حالا برو و کارگاهت را روبراه کن»
 

parisa

متخصص بخش
فروغی نماند در آن خاندان


در آن ایام اعصاری که کلیهی شئون مملکت در دست مردان بود و زنان ایرانی را جز کنج خانه و گوشهی مطبخ جایی نبوده است اگر برحسب اتفاق یا تصادف، بانویی در میان جامعه سر بلند میکرد و استعداد فطری و نبوغ ذاتی خود را در امری از امور به احسن وجه نشان میداد مردان را عرق حسادت و خودخواهی به جوش میآمد و شعر بالا را دور از انصاف و معدلت در زیر لب زمزمه میکردند.
«خیر النساء بیگم» همسر سلطان محمد خدابنده و مادر شاه عباس کبیر از لحاظ نسب، مازندرانی است و تا ده پشت به «قوام الدین مرعشی» مشهور به «میر بزرگ» میرسد. خیر النساء بیگم دختر «میر عبد الله خان» والی مازندرانی بود که چون میر عبدالله خان به تحریک پسر عمویش «میر سلطان مراد» به قتل رسید، «شاه طهماسب اول» خیر النساء بیگم را به عقد پسر بزرگ خود «محمد میرزا» درآورد و با وی به هرات فرستاد. محمد میرزا پس از انقضای پادشاهی پدرش شاه طهماسب و برادرش شاه اسماعیل دوم به نام سلطان محمد خدابنده بر اریکهی سلطنت تکیه زد ( 885 هجری) ولی چون کور بود، یا به قولی ضعف بصر داشت. همسرش مهد علیا یعنی همان خیر النساء بیگم زمام امور سلطنت را به دست گرفت، و به عزل و نصب حکام و ماموران کشوری و لشکری پرداخت.
مهد علیا زنی غیور، قدرت طلب، تند خو، لجوج و کینه توز بود. امرا وسرداران قزلباش و ارکان دولت صفوی را به چشم حقارت مینگریست و بیصواب دید آنان در انتصابات و تغییرات متصدیات و مسولان امور کشور راسا اقدام میکرد. کار جاه طلبی و فرمانروایی مطلق این زن به جایی رسیده بود که هیچ امری از امور مهمهی کشور بدون اشاره و صلاح دید او صورت نمیگرفت. به همین جهت یکی از شعرای شوخ طبع زمان با اشاره به سنتی خرافی که در میان ایرانیان هنوز هم بیاعتبار نیست این شعر را سرود :
فروغی نمانـَد در آن خاندان که بانگ خروس
 

parisa

متخصص بخش
فوراه چون بلند شود سرنگون شود


نیم بیتی بالا که به صورت ضرب المثل درآمده است در موردی به کار میرود که آدمی از حدود مقدر و مشخص تجاوز نماید و دست به کاری زند که فوق قدرت و توانایی و بلکه شان و شخصیت او باشد.
سادهتر آنکه شخص از گلیم خود پا را فراتر نهد و از محدودهی خود به محیطی برتر و بالاتر پرواز نماید. بدیهی است نقاد روزگار هرکس را در صف خود جای میدهد سهل است بلکه گاهی شتاب سقوط و اعاده به مقام و محل اولیه به قدری شدید میباشد که به تلاشی و انهدام عامل جسور منتهی میگردد.
در چنین موقعی است که ضرب المثل بالا مصداق پیدا میکند وصرفا آن را مورد استناد واصطلاح قرار میدهند. گاهی این ضرب المثل در مورد مخالفان و دشمنان بکار میرود یعنی اگر مخالف و معاند در مسیر ارتقاء و ترقی بیش از حد تصور پیشرفت کند به این صورت بیان میکنند.
اقبال خصم هرچه فزونتر شود نکوست فواره چون بلند شود سرنگون شود
 

parisa

متخصص بخش
کله اش بوی قرمه سبزی می دهد


این عبارت مثلی در مورد کسی به کار می رود که نسبت به مقام بالاتر سخنان درشت و توهین آمیزی بگوید و یا علیه مصالح کشور قیام و اقدام کند که اعمال و رفتارش مستحق اشد مجازات باشد .
در عصر حاضر محکومان به اعدام را به وسیله چوبه دار، یا تیرباران ، یا دراطاق گازو یا روی صندلی الکتریکی اعدام می کنند .
اما در زمانهای قدیم که حکومت مطلقه و خودکامه حکمفرما بود سلاطین و حکام و امرای هر منطقه در سیاست مجرمین بسیار بی رحم و سختگیر بوده اند و در کشتن افراد محکوم که به حق یا به ناحق مورد خشم و غضبشان واقع می شده اند روشهای مختلف به کار می برده اند که در کتب تاریخی انواع و اقسام آن تفضیلاً شرح داده شده است از قبیل :
سربریدن ، شکم دریدن ، شمشیر به پهلو فرو بردن ، زهر نوشیدن ، زیر لگد کشتن ، سنگسار کردن ، زنده پوست کندن ، شقه کردن و... یکی از روشهای بسیار موحش و چندش آور این بود که محکوم بیچاره را در دیگ می جوشاندند و یا زنده کباب می کردند و می خوردند مثلاً : آستیاک یا آزیدهاک آخرین پادشاه سلسله مادها به انتقام آنکه هارپاک خلاف فرمان عمل کرده نوه دختری آستیاک را به قتل نرسانیده است دستور داد پسر سیزده ساله هارپاک را سر بریدند و از گوشت بدن آن طفل معصوم خوراکی تهیه کرده به پدرش خورانیدند . یا در عالم آرای عباسی آمده است که شاه اسماعیل اول پس از غلبه بر امیر حسین کیاچلاوی حکمران رستمداد و فیروزکوه فرمان داد مرادبیگ جهانشاه لو از همدستان امیرحسین را سربازانش زنده کباب کردند و خوردند .
غرض از تمهید مقدمه بالا و تنظیم این مقاله آن است که چون خوردن گوشت دشمن در ازمنه و اعصار گذشته معمول و متداول بوده است لذا عبارت کله اش بوی قورمه سبزی می دهد به قول شادروان عبدالله مستوفی :« کنایه از سری است که به علت حرفهای درشت مستحق کندن بشود تا از آن قورمه یا قورمه سبزی ساخت .» به عبارت دیگر یعنی کسی که علیه مصالح ملک و ملت و یا ارباب قدرت قیام و اقدام کند مجازاتش این است که مانند ادوار گذشته کباب شود و خوراک آدمخواران گردد .
«... منشا این اصطلاح سخیف آن است که افراد سیاسی در خطر زندانی شدن و به قتل رسیدن بودند لذا کسی که در معقولات دخالت می کرد خود را به خطر مرگ دچار می ساخت و بازماندگانش پس از او بایستی مجلس تذکر برپا دارند و قورمه سبزی به مهمانان بدهند ، مانند اصطلاح بوی حلوایش می آید در حق افرادی که سن آنها بسیار بالاست ... » .

 

parisa

متخصص بخش
کلک زدن و کلک کردن


عبارتهای بالا کنایه از حقه بازی و پشت هم اندازی به منظور خنثی کردن نقشه طرف مقابل است که افراد مزور وحقه باز جهت تامین منافع و مصالح شخصی به کار می برند و همچنین در هر انجمن آمدن و به هر اجتماعی از مردم رفتن را نیز کلک زدن گویند .
واژه کلک را به صور و اشکال مختلف مورد استعمال قرار می دهند و در هر مورد منظورخاصی از آن متصوراست .
در موردی که به هو وجنجال چیز بی اساسی را بخواهند جاندار وحقیقی جلوه دهند اصطلاحاً میگویند : این هم کلک است .
در اصطلاح عمومی عبارت کلک کردن هم گفته می شود که کنایه از نقشه کشیدن و کنکاش نمودن برای تامین منظور و مقصود می باشد .
تهرانی ها کلک مرغابی هم می گویند که همان معنی و مفهوم حقه بازی از آن افاده می شود .
در مناطق ساحلی مازندران که مستور از جنگل و نیزار است مردابهای متعددی وجود دارد که غالباً از فاضلاب انهار و چشمه ها و آب بندانها تشکیل شده است .
این مردابها بهترین محل برای تخمگذاری مرغابیهاست که به طور دسته جمعی از دریا به سوی این مردابها پرواز می کنند .
کشاورزان برای صید مرغابی جلوی این مردابها مشترکاً سدی از چوب و نی و برگ درختان به عرض چند کیلومترمی بندند تا سطح آب در مرداب بالا بیاید و مرغابیها را برای سکونت و تخمگذاری به سوی خود جلب کند . آن گاه هر یک از کشاورزان در پشت این سدها حوضچه هایی احداث می کنند و محیط حوضچه را به وسیله دیواره ای از ساقه های نی و شاخه ها و برگهای درختان بالا می آورند .
در زیر هر یک از این حوضچه ها نقبی تعبیه شده و حوضچه مزبور به وسیله آن نقب با نهر مجاور ارتباط دارد . این حوضچه فقط یک مدخل برای ورود مرغابیها دارد که در سطح حوضچه است و روی آن با پوششی از تور مستور می شود . طناب بلندی به دو سر این تور وصل شده و سر طناب در فاصله چند متری در دست کشاورز است .
طرز صید مرغابی به این ترتیب است که کشاورز صیاد با چند قطعه اردک تربیت شده که به مرغ دام موسوم اند در پشت سد مرداب که با حوضچه فاصله چندانی ندارد در جای پنهانی که مرغابیها او را نبینند به انتظار می نشیند و سکوت مطلق را رعایت می کند . مرغابیها معمولاً به طور دسته جمعی و با نظم و ترتیب خاصی که واقعاً دیدنی است پرواز می کنند . کشاورز صیاد که با مرغهای دام در پشت مرداب پنهان است به محض اینکه مشاهده کرد یک دسته مرغابی بر بالای سرش در مرداب به حال طیران است یکی از مرغهای دام را به سوی مرغابیها رها می کند .
این مرغ دام که به خوبی تربیت شده و وظیفه خود را نیز خوب می داند در جلوی مرغابیها مانند مرغ پیشاهنگ به پرواز در می آید و با صدای مخصوص مگ ، مگ سر و صدا راه می اندازد و بدین وسیله مرغابیها را به دنبال خود می کشاند . کشاورز پس از چند دقیقه مرغ دام دیگری را پرواز می دهد تا به کمک مرغ دام اولیه بتواند به صدای مخصوصش مرغابیهای دیگر را جلب و به جمع اولی اضافه کند .
آن گاه کشاورز با توجه به تعداد مرغابیهایی که در پرواز هستند تعداد پنج الی ده و بعضی مواقع بیست قطعه مرغ دام را که در اختیار دارد پرواز می دهد . این مرغهای دام پس از چند بار که بالای مرداب پرواز کردند یکی یکی پشت سرهم به طرف حوضچه سرازیر می شوند و مرغابیها هم به تبعیت آنها داخل حوضچه می شوند . وقتی که کشاورز اطمینان حاصل کرد که تمام مرغابیها به دنبال مرغهای دام به حوضچه داخل شدند از محل پنهانی سرش را بیرون می آورد و به مرغهای دام نگاه می کند .
این نگاه کشاورز علامت گریز و فرار است و مرغهای دام یکی پس از دیگری زیرآب می روند و از طریق نقب که راهش را بلد هستند خارج می شوند و در نهر مجاور از آب بیرون می آیند ولی مرغابیها که راه نقب را بلد نیستند در سطح حوضچه می مانند و در این موقع کشاورز طناب را می کشد و تور بر روی حوضچه و مرغابیها می افتد . دیگر کار تمام شده است ، کشاورز صیاد نزدیک حوضچه می آید ، یکایک مرغابیها را از زیر تور می گیرد و دو بال هر مرغابی را در داخل هم طوری قرار می دهد که نتواند پرواز کند و آنها را در کناری می گذارد .
سپس سرشان را می برد و در آب راکد مقابل می اندازد . پس از آنکه تمام مرغابیها کشته و شسته شدند آنها را به وسیله قایق به محل مسکونی خویش و سپس برای فروش به شهرهای مازندران یا تهران حمل می کند .
آنچه که از تفضیل قضیه بالا باید نتیجه گرفت این است که حوضچه مورد بحث با آن دیواره های از چوب و نی و سقف توری را در اصطلاح و زبان مازندرانی کلک می گویند که بر اکثر کثرت استعمال از آن معانی و مفاهیم دام و حیله و نقشه برای خنثی کردن فعالیت طرف مقابل استنتاج شد . مانند کلک ، کلک زدن ، کلک کردن ، کلک ساختن ... که همه و همه متفرع از همین کلک مرغابی است .
 

parisa

متخصص بخش
کلاهش پس معرکه است


این ضرب المثل ناظر برشخصی است که در اموری که دیگران نیز شرکت دارند تنها او با وجود تلاش وفعالیت خستگی ناپذیر به مقصود نرسد و از مساعی و زحمات خویش بهره نگیرد .
درچنین مورد گفته می شود : فلانی کلاهش پس معرکه است . یعنی وضعش طوری است که احتمال موفقیت نمی رود .
در ازمنه گذشته معمول بود که دراویش وشعبده بازها در سر چهارراهها و معابرعمومی معرکه می گرفتند و چند چشمه بازی می کردند ، یعنی هنرها و شعبده بازیهای خود را ضمن اظهارمطالب مشروحی به تماشاچیان نشان می دادندو به فراخور اهمیت هنری که عرضه می کردند از تماشاچیان مبلغی پول به عنوان چراغ الله دریافت می داشتند .
دراویش معرکه گیر کارشان شعبده بازی ، مسئله گویی ، مارگیری ، مناقب خوانی و شرح معجزات پیامبر اسلام و اولیای دین ، عملیات پهلوانی ، قصه گویی و از این قبیل بوده است .
شکل و ترتیب معرکه گیری به این ترتیب بود که بدواً درویش یا شعبده باز در وسط چهارراه و معبر عمومی سفره ای پهن می کرد و با کمک معاون و دستیارش مشغول شعرخوانی و سوال و جواب می شد که آنرادر اصطلاح معرکه گیران شیداللهی می گفته اند .(آقای میرباقری در نمایش معرکه در معرکه گوشه هایی از این رسم را به نمایش گذاشتند ) اطراف این سفره تا مسافت و عمق یک الی دو متر کاملاً باز بود و جزء حریم درویش معرکه گیر محسوب می شد که هنگام انجام برنامه در آن تردد ورفت وآمد می کرده است .
خارج از این محوطه تماشاچیان مجاز بودند دایره وار بایستند و هنرنماییهای معرکه گیر را تماشا کنند . چنانچه بر تعداد تماشاچیان افزوده می شد درویش معرکه گیر دوایر صفوف اول ودوم و سوم را تکلیف می کرد بنشینند تا بقیه تماشاچیان که دیرتر رسیده و در عقب جمعیت ایستاده بودند بتوانند بساط معرکه گیری را ببینند و از نقالیها و عملیات و شیرینکاریهای معرکه گیراستفاده کنند .
گاهی اتفاق می افتاد یکی از تماشاچیان که در صف جلو نشسته بود با اطرافیان اختلاف پیدا می کرد و یا رفتاری ازاو سرمی زد که موجب حواس پرتی معرکه گر و اختلال نظم می شد . در این موقع یکی ازتماشاچیان به منظور دفع شر، کلاه آن شخص مخل ومزاحم را که در صف اول نشسته بود بر می داشت و به خارج ازدایره یعنی پس معرکه پرتاب می کرد .

پیداست شخص مزاحم که کلاهش پس معرکه افتاده بود برای بدست آوردن کلاهش اضطراً ازمعرکه خارج می شد و سایرین جایش را می گرفتند و دیگر نمی توانست به صف اول بازگردد.
به طوریکه ملاحظه می شود عبارت : کلاهش پس معرکه است از این رهگذر وبساط معرکه گیری به صورت ضرب المثل درآمد و در موارد مشابه به آن استشهاد و تمثیل میکنند .
 

sima123

New member
داستان گربه را دم حجله کشتن

میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند. بر خلاف نظر همه ، او میگوید که میتواند دخترک را رام کند. خلاصه پس از مراسم عروسی ، عروس و داماد وارد حجله میشوند و.... چند دقیقه از زفاف که میگذرد پسرک احساس تشنگی میکند . گربه ای در اتاق وجود داشته از او میخواهد که آب بیاورد. چند بار تکرار میکند که ای گربه برو و برای من آب بیاور. گربه بیچاره که از همه جا بی خبر بوده از جایش تکان نمی خورد تا اینکه مرد جوان چاقویش را از غلاف بیرون می کشد و سر از تن گربه جدا میکند. سپس رو یه دختر میکند و میگوید برو آب بیار....
 
بالا