• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

جایی برای دلتنگی های تو!

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
دلم ميخواهد
جنگل شوم
جنگلي ، با بوته هاي سبز وحشي
در رگه هایم
و
جوانه هاي نشكفته ، در اندامم
تا الهه ي شوم در معبدي دور
و جهان را
براي يافتن
بخواهم ...
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
درلب پنجره ی بی تابی ها
باران دیدگانم
برتن لاغر شیشه می پاشد
وتمام ذرات وجودم
تشنه ی صدای گامهای تو
خیره به راه عبور دل می سپارد
می آیی
می آیی و به زیر خاطره ها و بم فراموشی
به گوشه شکسته قلبم
مضراب می زنی ، به آرامی
آه .....بی دریغ
چشم در راه ،درین بهانه
انگاره یی ، خوش است !!!
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
دل که تنگ باشد
دیگر مرد و زن ندارد
اشک می دود تا گوشه چشمانت
و سُر می خورد روی گونه ها
دل که تنگ باشد
تنهایی اتاقت را
با خدا هم تقسیم نمی کنی ..
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




در قصّه ای که درد دلم را دوا نکرد
گویی کسی "تو" را و "مرا" آشنا نکرد
چرخ زمانه بشکند ، این چرخ بدمرام
فکری به حال این همه احساس "ما" نکرد
تا گم شدم کنار دل ساعتی که هیچ
رحمی به حال خستگی لحظه ها نکرد
اسطوره ی همیشه پریشان من کمی
در حوض خیس خاطره هایم شنا نکرد
هر چند عاشقانه به تو دلسپرد، سوخت
طفلک دلم! به زعم خودش شر به پا نکرد
باور نکرد قسمت او نیست، شعر گفت...
عاشق شد و به حرف کسی اعتنا نکرد
اما کسی به خاطر او بادبادکی
در آسمان آبی ذهنش هوا نکرد
بستی تو ساک رفتن و قلب رئوف من
در خود شکست ، پیش تو اما صدا نکرد
انگار بخت خسته ی من خواب رفت ؛ هیچ
فکری برای آخر این ماجرا نکرد
احساس می کنم که خودم هم مقصّرم
با قلب من اگر که دلت خوب تا نکرد




 
آخرین ویرایش:

فائزه حسین زاده

متخصص روانشناسی
ان مع العسر یسرا
بارها وبارها این آیه نورانیت را بر زبان راندم ودر دلم جاری کردی
بارها وبارها در دل خواندم واشک از دیدگانم جاری کردی
بارها وبارهادلم لرزید وتوبا قدرت لایزالت دلم را استوار کردی
بارها وبارها پاهایم توان رفتن نداشت وتوقوتم بخشیدی
بارها وبارها غم تنهایی دلم را شکست ولی تو گفتی الهی وربی من لی غیرک وآرامم کردی
بارها وبارهاغم جدایی دیدگانم را تر کرد وتو مرا در آغوش خود گرفتی وگفتی
ان مع العسر یسری
ومن آیه نورانیت را خواندم که آری براستی
ان مع العسر یسری
 

Nicol

متخصص بخش گردشگری
[FONT=Verdana, Arial, Helvetica, sans-serif]با سیم نازمژه هات یه عمره گیتارمی زنم نگاهتو کوک نکنی من خودمودارمی زنم چشمات اگه رو پنجرم طرحه ستاره نزنند دست خودم نیست دلمو به درودیوارمی زنم تواگه نباشی من مثل اون پسرکی که گمشده گوشه کوچه می شینم ازغم تو زارمی زنم
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهائيست
ببين مرگ مرا در خويش كه مرگ من تماشائيست

مرا در اوج مي خواهي تماشا كن تماشا کن
دروغ اين بودم از ديروز مرا امروز حاشا كن

در اين دنيا كه حتي ابر نمي گريد به حال من
همه از من گريزانند تو هم بگذر از اين تنها

گره افتاد در كارم به خودكرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
چقدر دلم برايت تنگ شده
آنقدر که فقط نام زيباي تو در آن جاي مي گيرد
عزيز من ، قلب من
اي کاش مي شد اشک هاي طوفاني ام را قطره قطره جمع کرد
تا تو در درياي غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کني

اي کاش مي شد فقط يک بار
فرياد بزنم
دوستت دارم
و تو صدايم را مي شنيدي
نمي دانم چطور ، کجا و چگونه بايد به تو برسم؟

اي کاش به جاي عکس زيبايت
وجود نازنينت پيش رويم بود
و حرف هاي نا گفته ام را مي شنيدی
به راستي که تو اولين عشق راستينم هستي

شايد در گذشته هرگز اينچنين عاشق نشده بودم
اما؛
حال خوب مي دانم که فقط با شنيدن نام زيبايت
چشمانم بي اختيار مي بارد

اي اميد آخرينم
بدان که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه
به در گاه آفريدگار تو دعا مي کنم
تا فقط يک بار بتوانم
چشمانم را زنداني نگاهت کنم.......
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
امشب به وسعت تمامی شبهایی که تو را نداشتم.....
دلم به حال تنهایی خود سوخت.....
در کنار پنجره ام رویای دوست داشتنت را......

به دست اشکهایم می سپارم .....
تا همچون تو در خاطراتم مدفون شوند......
میخواهم تنهایی ام را به آغوش گرمی بفروشم.....
نه به آن مفتی که تو خریدی ......
به بهای سالهای باقی مانده از آینده ام!!!
 

tak setare

کاربر ويژه
ترک میکنم و تنهایت میگذارم....
تا بیش از این انرژی ات را صرف نکنی برای....
صادقانه دروغ گفتن
خالصانه خیانت کردن
و عاشقانه بی وفایی کردن....
و هر چه بیشتر خودت را از چشمم انداختن...!!!!
و چه حس پوچی بود این که میپنداشتم... لایق اعتمادی....
http://zolalebaran.blogfa.com/post-231.aspx
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
دلم برای دیوانگی ها
رقصیدن ها
عشوه ها
برای شور و نشاطم تنگ شده......

پریروز یک دروغ گفتم
امروز یکی دیگر
خدایا از دستم دلگیر نشو...

از توضیح دادن ها به اطرافیان خسته شدم
از ترحم بیزارم

مرا ببخش ... ناشکریت کردم
ولی الان از آنچه به سرم آوردی ممنونم
شاید چون باعث شدی خودم را بهتر بشناسم
شاید چون حس می کنم به نفعم هست

خدایا...
همیشه به تو نیاز دارم
رحمت بیکرانت را بر من ببار

خدایا...
دلم برای قهقهه های بی پروام تنگ شده
شیطنت هایم را به من برگردان


نوشته خودم
 
آخرین ویرایش:

sinareza

متخصص بخش ادبیات

گاهے دلمـ از ـهر چه آدمـ است مے گیرد...!

گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد...!

نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ...!

ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش... فردا روز دیگر ے ست !
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
من

عاشق نیستم !


فقط گاهی


حرف تو که می شود


دلم ...


مثل اینکه تب کند


گرم و سرد می شود


توی سینه ام چنگ می زند


آب می شود


تنگ می شود


تنگ می شود
 

فائزه حسین زاده

متخصص روانشناسی
خدای خوبم :
می شود آن روز در کنار وجه یمانی کعبه دلت باشیم ودرکنار مولایمان نماز عشق بخوانیم وناله سر دهیم ازتمامی ظلم های عالم واو ما را در آغوش خود گرم بفشارد که گویی هیچ وقت تنها نبودیم واز ته دل بگرییم واو مارا نوازش دهد به دست نوازشگر خود.
خدای خوبم :
می شود آن روز بیاید.
 

khorde-shishe

متخصص بخش فوتبال
بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !
چه زیباست بخاطر تو زیستن ...
ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... !
چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... !
بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... !
چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... !
برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... !
کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !
ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست ...!!!!
و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد .
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
خندھ ام میگیــــرد

وقتے پــــس از مدتــــ هآ بے خبرے


بے آنکھ سرآغے از این دل آوآرھ بگیرے


میگویے : دلم برایت تنگــــ است ..


یا مرا بھ بازے گرفتھ اے


یآ معنے وآژه هایت رآ خوب نمیدآنی


دلتنگےاتــــ ارزانے خودتــــ
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
وقتی شانس را بین انسانها تقسیم می کردند
پدرم سر کارش بود
مادرم به فکر ناهارش
پدر بزرگم در پی خوبی بود
مادربزرگم درپی عصای چوبی
و من حالا تنها وارث آن ها هستم که سند بد شانسی به اسم من زده شده است.
این ارث خانوادگی را هرچه قدر خرج می کنم ذره ای آز آن کم نمی شود !
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
امروز هوا
مثل خدا خوب است
اما
حال من خوب نیست
انگارباید دیوار را
بکوبم به سرم و
تمام حساب هایم را با همه تسویه کنم .
امروزخدا
مثل هوا خوب است
که در ریه ام راه می رود و
هنوز می توانم
حرف هایم را تا دل دفترم
پیوند بزنم
به هفته هایی که
هر هفته می آیند و
باطل می شوند
امروز
حالم خوب نیست ،
بی خیال
بگذار باز دزدکی نفس بکشم ...
 
بالا