• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

جزیره ی سرگردانی :بدجنس:

baroon

متخصص بخش ادبیات


به درخواست ادمین عزیز این تاپیک ایجاد شد تا پست های ارزشمند ادبی اما اشتباهِ تاپیک اسپم از باقی اسپم ها جدا بشن و توی این تاپیک قرار بگیرن.




پس همچنان بکوشیم که زحماتمون توی این دو تاپیک سرگردان نشن! :بدجنس:

با تشکر از پیشنهاد خوب ایشون و انحراف مسیر شما از این تاپیک! :نیش2::گل:
 
آخرین ویرایش:

ahmadfononi

معاونت انجمن
مناجات زیبای دکتر شریعتی

خدایا!
به من زیستنی عطا كن كه در لحظه مرگ، بربی ثمری لحظه ای كه برای زیستن گذشته است، حسرت نخورم و مردنی عطا كن كه بر بیهودگی اش سوگوار نباشم..
خدایا چنین زیستن را تو به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم دانست...
ای خداوند...
ای خداوند! به علمای ما مسئولیت، و به عوام ما علم، و به مومنان ما روشنایی، و به روشنفكران ما ایمان و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب و به زنان ما شعور و به مردان ما شرف و به پیروان ما آگاهی و به جوانان ما اصالت و به اساتید ما عقیده و به دانشجویان ما نیز عقیده و به خفتگان ما بیداری و به دینداران ما دین و به نویسندگان ما تعهد و به هنرمندان ما درد و به شاعران ما شعور و به محققان ما هدف و به نومیدان ما امید و به ضعیفان ما نیرو و به محافظه كاران ما گستاخی و به نشستگان ما قیام و به راكدین ما تكان و به مردگان ما حیات و به كوران ما نگاه و به خاموشان ما فریاد و به مسلمانان ما قرآن و به شیعیان ما علی(ع) و به فرقه های ما وحدت و به حسودان ما شفا و به خودبینان ما انصاف و به فحاشان ما ادب و به مجاهدان ما صبر و به مردم ما خودآگاهی و به همه ملت ما همت، تصمیم و استعداد فداكاری و شایستگی نجات و عزت ببخش!
 

sODAGAr

کاربر ويژه
بی مهر و وفا
من نـدانسـتم از اوّل کـه تـو بـی مهر و وفـایی
عــهـد نــابستن از آن بــه کــه بـبندی و نـپایی
دوسـتان عــیب کـنندم کـه چـرا دل به تـو دادم
باید اوّل به تو گفتن که چنین خـوب چـرایـی!
حــلقه بـــر در نــتوانــم زدن از دستِ رقــیبان
ایــن تــوانـم کـه بـیایم بـه مــحلّت بـه گــدایـی
شمع را باید ازاین خانه بـه در بـردن و کشـتن
تا به هـمسایه نگـوید کـه تــو در خــانۀ مـایی
پــرده بـردار که بـیگانه خـود ایـن روی نـبیند
تــــو بـــزرگی و در آیــینۀ کــوچک نــنمایی
عشق و درویشـی و انگشت نـمایی و مــلامت
هـــمه سـهل است تـحمّل نکــنم بـار جـــدایـی
روز صحرا و سَماع است و لبِ جوی و تماشا
در هـــمه شـهر دلی مـاند کـه دیگـر نـربایی؟
گفته بــودم چــو بـیـایی غــم دل بـا تـو بگــویم
چه بگویم؟ که غم از دل برود چون تـو بـیایی
که دل اهل نظر بُرد، کـه سـرّی است خـدایـی
 

sODAGAr

کاربر ويژه
گر به رخسار چو ماهت صنما می نگرم
گر به رخسار چو ماهت صنما مینگرم
به حقیقت اثر لطف خدا می نگرم

تا مگر دیده ز روی تو بیابداثری
هر زمان صد رهت اندر سر و پا می نگرم

تو به حال من مسکین به جفا مینگری
من به خاک کف پایت به وفا می نگرم

آفتابی تو من ذره مسکینضعیف
تو کجا و من سرگشته کجا می نگرم

سر زلفت ظلماتست و لبت آبحیات
در سواد سر زلفت به خطا می نگرم

هندوی چشم مبیناد رخ ترک توباز
گر به چین سر زلفت به خطا می نگرم

راه عشق تو درازست ولی سعدیوار
می روم و ز سر حسرت به قفا می نگرم
 

sODAGAr

کاربر ويژه
سرو سیمینا به صحرا میروی
سرو سیمینا به صحرا می​روی
نیک بدعهدی که بی ما می​روی

کس بدین شوخی ورعنایی نرفت
خود چنینی یا به عمدامی​روی


روی پنهان دارد از مردم پری
تو پری روی آشکارا می​روی


گر تماشا می​کنی در خود نگر
یا به خوشتر زین تماشا می​روی


می​نوازی بنده را یا می​کشی
می​نشینی یک نفس یا می​روی


اندرونم با تو می​آید ولیک
خائفم گر دست غوغا می​روی


ما خود اندر قید فرمان توایم
تا کجا دیگر به یغما می​روی


جان نخواهد بردن از تو هیچ دل
شهر بگرفتی به صحرا می​روی


گر قدم بر چشم من خواهی نهاد
دیده بر ره می​نهم تا می​روی


ما به دشنام از تو راضیگشته​ایم
وز دعای ما به سودا می​روی


گر چه آرام از دل ما می​رود
همچنین می​رو که زیبا می​روی

دیده سعدی و دلهمراه توست
تا نپنداری که تنها می​روی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
ریشه ی نام بهار ، تابستان ، پاییز و زمستان

بهار ، تابستان ، پاییز و زمستان





بهار در اصل بَــه + آر است به معنی آورنده بهترین ها .واژه « به » در بهمن و بهرام نیز وجود دارد .

تابستان یعنی زمان اوج تابیدن خورشید به طبیعت .( تاب + ستان )

پاییز احتمالاً پای ریز یا چیزی مانند همین واژه باشد که برگ ها در پای درختان می ریزند .

زمستان یعنی سردستان . زِم و زَم و سِم و شِم پیشوندهای به معنای سرد هستند. زم در واژه هایی چون زمستان( سرماستان ) و زمین( یخ بسته ) و زمهریر( جای سرد دوزخ) یافت می شود .سم در سمیرم شهر خنک استان اصفهان. شم در شمران یا شمیران که به معنی دامنه سرد است و در برابر تهران ( دامنه گرم ) قرار دارد .
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : جایی برای دلتنگی های تو!



می روی شاد و دریغ
و نمی دانی هیچ
بعد این فاصله ها
کمر صبر مرا می شکند …
خیر در پیش و سفر بی تشویش ...

توشه راهت گل مریم – سبدی نورانی
کوله بارت مملو – از صداقت، پاکی ، از عشق
پیش راهت چمن عاطفه سبز
مرکبت معجزه ی تخت سلیمان بادا...

ای مسافر!
من کدامین سخنم بوی دلتنگی داشت؟
یا کدامین شعرم قامت ترد تو را
در سحرگاه شکفتن نستود؟
در سحرگاه صداقت نسرود؟

ای مسافر!
سفرت بی تشویش …

ای مسافر!
سفرت بی تشویش
برو ای شادترین خاطره ی زندگیم
برو ای پاک ترین آیه ی تقدیس خدا
برو ای چشم خوشت معرکه گیر
دست ما نیست که خود، تقدیر است …

ای مسافر!
سفرت بی تشویش
تو که در سردی دی
خبر از باغچه ی سبز وفا می دادی
و خزانت همه کاجستان بود.
ز چه کوچ؟
کوچ تو …
کوچ بهاران خدا را دارد.

ناز تبریزی و افرا از توست!
بی تو می پوسم نرم
بی تو می سوزم گرم
و به خاطر بسپار
بی تو من میشکنم...

بی تو … می دانم و میدانی خوب
روزهایم شب ظلمانی بی پایانیست …
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
قسمت این بود...


قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم
تا در اين قصه ی پر حادثه حاضر باشم
حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و
من به دنبال تو يک عمر مسافر باشم

تو پری باشی و تا آنسوی دريا بروی
من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم
قسمت اين بود ، چرا از تو شکايت بکنم ؟!
يا در اين قصه به دنبال مقصر باشم ؟

شايد اينگونه خدا خواست مرا زجر دهد
تا برازنده ی اسم خوش شاعر باشم
شايد ابليس تو را شيطنت آموخت که من
در پس پرده ی ايمان به تو کافر باشم

دردم اين است که بايد پس از اين قسمتها
سالها منتظر قسمت آخر باشم !!
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : رد پای احساس...


من شمال نقشه ام، تو در جنوب

نقشه را کاش دستی از میانه تا کند
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...




گفتمش :شیرین ترین آواز چیست ؟

چشم غمگینش به رویم خیره ماند !

قطره قطره اشکش از مژگان چکید لرزه افتادش به گیسوی بلند

زیر لب غمناک خواند ناله زنجیرها بر دست من !

گفتمش آنگه که از هم بگسلند ؟

خنده تلخی به لب آورد و گفت:

آرزویی دلکش است اما دریغ بخت شورم ره برین امید بست !

و آن طلایی زورق خورشید را صخره های ساحل مغرب شکست

من به خود لرزیدم از دردی که تلخ در دل من با دل او می گریست

گفتمش :بنگر در این دریای کور چشم هر اختر چراغ زورقی است...

سر به سوی آسمان برداشت گفت چشم هر اختر چراغ زورقی ست

لیکن این شب نیز دریایی ست ژرف ای دریغا پیروان !‌ کز نیمه راه

می کشد افسون شب در خواب شان

گفتمش : فانوس ماه می دهد از چشم بیداری نشان ...

گفت: اما در شبی این گونه گنگ هیچ آوایی نمی آید به گوش

گفتمش اما دل من می تپد گوش کن اینک صدای پای دوست !

گفت: ای افسوس در این دام مرگ باز صید تازه ای را می برند

این صدای پای اوست گریه ای افتاد در من بی امان

در میان اشک ها پرسیدمش خوش ترین لبخند چیست ؟

شعله ای در چشم تارکيش شکفت جوش خونی در گونه اش آتش فشاند

گفت : لبخندی که عشق سربلند وقت مردن بر لب مردان نشاند

من ز جا برخاستم بوسیدمش ...
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : مشاعره آزاد !i


رگ خواب مرا در دست دارد چشم بیداری
که از هر جنبش مژگان به رقص آرد قیامت را​
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
پاسخ : رد پای احساس...

چشم بر هم میگذارم...خاطرات با هم بودنمان...
مثل عکسهای یادگاری...در ذهنم مرور میشود...
دنیای زیبای با تو بودن... شبهای اکنده از جای خالیت...
خوابهای آشفته , بی حضور آغوش ِ آرامت...دستهای کنجکاو و مهربانت...
چشمهای محجوب ولی عاشقت...تنها گواه یک اتفاق است...
که من و تو از آن هم خواهیم شد...حتی دیر ...حتی دور...
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
پاسخ : سخن بزرگان ، اندیشمندان و حکیمان

چارلی چاپلین :
وفادارترین زن ها نه موطلایی ها هستند، نه مو خرمایی ها و نه مو مشکی ها بلکه مو خاکستری ها هستند!
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : مجموعه ی اشعار | سیّـــدعلی صالحی


دلداری های پيشِ پا افتاده ی مخاطبی
که دوستش می دارم


نه آمدن، دلبخواهِ ماست
نه رفتن، آوازی که به اختيار

دنبال دردسر نگرد
همه چيز درست خواهد شد
بالاخره انعکاسِ چاقو را فراموش خواهيم کرد
بالاخره مرغِ سَحَر نيز با ما به ميکده خواهد خواند
بالاخره ما هم روزی
به دلخواهِ خود زندگی خواهيم کرد

حالا بيا برويم تجريش
هوا محشر است
يک حرفی با تو دارم
قدم میزنيم ...!


 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
پاسخ : رد پای احساس...

قرار گذاشتيم با ستارگان آسمان فال بگيريم
اگر زوج بود تو مرا دو بار ببوسي
و اگر فرد بود من تو را یک بار ببوسم
اما هنوز نيمي از ستارگان آسمان
را نشمرده بوديم كه تو خوابت برد
و من تو را
دزدانه سه بار بوسيدم ..
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : مشاعره *** هر چی قبلی بگه!!!


در دیگران می جویی ام امّا بدان ای دوست
این سان نمی یاب ز من حتّی نشان ای دوست​


*الف*​
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
پاسخ : هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم

دیدی که من با این دل
بی آرزو عاشق شدم

با آن همه آزادگی
بر زلف او عاشق شدم
عاشق شدم

ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
قدرم نداند

فریاد اگر از کوی خود
وز رشته ی گیسوی خود
بازم رهاند

در پیش بی دردان چرا
فریاد بی حاصل کنم

گر شکوه ای دارم ز دل
با یار صاحبدل کنم

وای ز دردی که درمان ندارد
فتادم به راهی که پایان ندارد
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
پاسخ : عشق

نمی دونی، نمی دونی وقتی چشمات پر خوابه، به چه رنگه، به چه حاله
مثل یک جام شرابه

نمی دونی ، نمی دونی چه عمیقه ، چه سخنگو مثل اشعار مسیحایی حافظ ، یه کتابه یه کتابه
مثل یک جام شرابه

نمی دونی ، نمی دونی که چه رنگه ، چه قشنگه ، رنگ آفتاب بهاره ، مثل یک جام بلوره شایدم چشمه ی نوره
مثل یک جام شرابه

نمی دونی که دل من توی اون چشمای شوخت، روی اون برکه ی آروم یه حبابه یه حبابه
مثل یک جام شرابه

نمی دونی و به جز من دگری هم نمی دونه ، که یه دنیا توی اون چشم سیاهه
هرکی گفته ، هرکی می گه ، همه حرفه تو رو می خواد بفریبه

جز دل من که پر از عشق و جنونه حرف اون چشم سیاهو
دل دیگه نمی دونه چشم دیگه نمی خونه

جز دل من که پر از عشق و جنونه حرف اون چشم سیاهو
دل دیگه نمی دونه چشم دیگه نمی خونه

نمی دونی، نمی دونی وقتی چشمات پر خوابه، به چه رنگه، به چه حاله
مثل یک جام شرابه



هما میر­افشار
 

sasan

Banned
پاسخ : هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

سیمین بهبهانی فعل مجهول

«بچه ها،صبحتان به خیر، سلام
درس امروز فعل مجهول است
فعل مجهول چیست می دانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است...»

در دهانم زبان چو آویزی
در تهیگاه زنگ ،می لغزید
صوت ناسازم آنچنانکه مگر
شیشه بر روی سنگ می لغزید

ساعتی داد آن سخن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا ز «اعجاز» خود شوم آگه
ژاله را زان میان صدا کردم

«ژاله ! از درس من چه فهمیدی؟»
پاسخ من سکوت بود و سکوت
« دِه جوابم بده ! کجا بودی؟
رفته بودی به عالم حپروت؟»

خنده دختران و غرش من
ریخت بر فرق ژاله چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
غافل از اوستاد و از یاران

خشمگین،انتقامجو، گفتم:
«بچه ها گوش ژاله سنگین است!»
دختری طعنه زد که «نه ،خانم
درس در گوش ژاله یاسین است»

باز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پی گیر می رسید به گوش
زیر آتشفشان دیده ی من
ژاله آرام بود و سرد و خموش

رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیره ی او
موج زن در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگار تیره ی او

آنچه در آن نگاه می خواندم
قصه ی غصه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن امد
با صدایی که سخت لرزان بود

«فعل مجهول فعل آن پدری ست
که دلم را ز درد پرخون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد.

شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیرخوار من نالید
سوخت در تاب تب برادر من
تا سحر در کنار من نالید

در غم آن دو تن دو دیده ی من
این یکی اشک بود و آن خون بود
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود.»

گفت و نالید و آنچه باقی ماند
هق هق گریه بود و ناله ی او
شسته می شد به قطره های سرشک
چهره ی همچو برگ لاله ی او

ناله ی من به ناله اش آمیخت
که « غلط بود آنچه من گفتم-
درس امروز قصه ی غم توست-
تو بگو، من چرا سخن گفتم؟

« فعل مجهول فعل آن پدری است
که تو را بیگناه می سوزد
آن حریق هوس بود که دراو
مادری بی پناه، می سوزد
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
پاسخ : عشق



دل روشنی دارم ای عشق
صدایم کن از هر کجا می‌توانی
صدا کن مرا از صدف‌های سرشار باران
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن
صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو

بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی ست؟
بگو با کدامین نفس می‌توان تا کبوتر سفر کرد؟
بگو با کدامین افق می‌توان تا شقایق خطر کرد؟

محمد رضا عبدالملکیان​
 
بالا