• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

جزیره ی سرگردانی :بدجنس:

mary.brayant

کاربر ويژه
پاسخ : لیلی نام تمام دختران زمین است | عرفان نظر آهاری

ليلي زير درخت انار نشست.درخت انار عاشق شد.گل داد سرخ سرخ.گلها انار شد داغ داغ.هر اناري هزار دانه داشت.دانه ها عاشق بودند.دانه ها توي انار جا نميشدند.انار کوچک بود.دانه ها ترکيدند.انار ترک برداشت.خون انار روي دست ليلي چکيد.ليلي انار ترک خورده را از شاخه چيد.مجنون به ليلي اش رسيد.خدا گفت: راز رسيدن فقط همين است.کافي است انار دلت ترک بخورد
 

khale suske

کاربر ويژه
پاسخ : مشاعره *** هر چی قبلی بگه!!!

گفتم که لبت، گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات
ل
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
پاسخ : مشاعره ی 3 شاعر


تشنگان گر آب جویند از جهان

آب جوید هم به عالم تشنگان


مولانا

 

آسمان دریایی

متخصص بخش زبان انگلیسی
پاسخ : مشاعــــــــــــره با ""ن""



نیست دلداری که دلداری کند .............. نیست غمخواری که غمخواری کند

گرچه بسیارند یاران هر طرف .............. نیست یاری که مرا یاری کند
 

Reza Sharifi

مدير ارشد تالار
پاسخ : مشاعره با <<<< ک >>>>

كار ما نيست شناسايي (( راز )) گل سرخ .

كار ما شايد اين است

كه در (( افسون )) گل سرخ شناور باشيم .

پشت دانايي اردو بزنيم .

دست در جذبه يك برگ بشوييم و سر خوان برويم .

صبح ها وقتي خورشيد ، در مي آيد متولد بشويم .

هيجان را پرواز دهيم .

روي ادراك فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنيم .

آسمان را بنشانيم ميان دو هجاي (( هستي )) .

ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم .

بار دانش را از دوش پرستو به زمين بگذاريم .

نام را باز ستانيم از ابر ،

ازچنار ، از پشه ، از تابستان .

روي پاي تر باران به بلندي محبت برويم .

در به روي بشر و نور و گياه و حشره باز كنيم .
 

Reza Sharifi

مدير ارشد تالار
پاسخ : مشاعره با <<<< ک >>>>

كيهان طلايه دارت و خــــــورشيد ســـايه‏ات
گيســـــــــوى حــــــور خيمــه ناز تو را طناب
جانهاى قدسيــان همه در حسرتت به سوز
دلهــــــاى حوريـــــــان همـه در فرقتت كباب
 

Reza Sharifi

مدير ارشد تالار
پاسخ : مشاعره با <<<< ی >>>>

يك روز بلند آفتابي

در آبي بي كران دريا

امواج ترا به من رساندند

امواج ترانه بار تنها



چشمان تو رنگ آب بودند

آندم كه ترا در آب ديدم

در غربت آن جهان بي شكل

گوئي كه ترا به خواب ديدم
 

Reza Sharifi

مدير ارشد تالار
پاسخ : مشاعره با <<<< ع >>>>

عشق یعنی اشک توبه در قنوت
خواندنش بانام غفار الذنوب

عشق یعنی چشمها هم در رکوع شرمگین
از نام ستار العیوب

عشق یعنی دائما سر در سجود
ذکر یارب یارب از عمق وجود
 

Reza Sharifi

مدير ارشد تالار
پاسخ : مشاعره با <<<< ی >>>>

يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشاي نگاهت
 

Reza Sharifi

مدير ارشد تالار
پاسخ : مشاعره با <<<< ع >>>>

عمر من ديگر چون مردابي ست
راكد و ساكت و آرام و خموش
نه از او شعله كشد موج و شتاب
نه در او نعره زند خشم و خروش
گاهگه شايد يك ماهي پير
مانده و خسته در او بگريزد
وز خراميدن پيرانه ي خويش
موجكي خرد و خفيف انگيزد
يا يكي شاخه ي كم جرأت سيل
راه گم كرده ، پناه آوردش
و ارمغان سفري دور و دراز


م امید
 

آسمان دریایی

متخصص بخش زبان انگلیسی
پاسخ : مشاعــــــــــــره با ""ن""




نه در مسجد دهندم ره که رندی..............نه در میخانه کاین خمار خامست

میان مسجد و میخانه راهیست..................غریبم عاشقم این ره کدام است

 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : گزیده ی اشعار از کتاب « دروغ هایِ » | علی محمّد مؤدّب





می توانی شیرین کنی برایم


می توانی شیرین کنی برایم
زهرخنده های سیاستمداران
و غوغای جام های جهانی را
رفتن در صف های نانوایی ها
و بانک ها را
ماندن در حافظه ی ضعیف مترو را

می تونی شیرین کنی برایم
زندگی را
که گویی از دندان ماری
قطره قطره
در کاسه ی قلبم می چکد

نترس بانوی کوچکم!
وظیفه ی سهمگینی نیست
در فنجان صبح من
شکر بریز!
 

مهشید

کاربر ويژه
پاسخ : آرشیو ابیات برای مشاعره با حرف " ز "

ز دست ديده و دل هر دو فرياد
كه هرچه ديده بينددل كند ياد
بسازم خنجري نيشش ز فولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
ویس و رامین

منظومه ویس و رامین از شاهکارهای ادب فارسی و سروده فخرالدین اسعد گرگانی شاعر قرن پنجم هجری است. این داستان عاشقانهٔ منظوم در حدود ۹۰۰۰ بیت[SUP] .[/SUP] دارد که در بحر هزج مسدس محذوف. یا مقصور . سروده شده است. چنان که از شواهد و قراین بر می‌آید فخرالدین اسعد گرگانی این اثر را از متنی پهلوی به شعر فارسی برگردانده است[SUP]. [/SUP] که در این ترجمه با آرایش کلام و به کاربردن صنایع لفظی و معنوی شاهکاری عظیم خلق کرده است.

محمد عوفی تذکره‌نویس بزرگ قرن هفتم هجری چنین گفته‌است:«... و آنچه از غرّر اوصاف و درّر تشبیهات در آنجا ایراد کرده‌است مقوّمان ضمیر افاضل از تقویم آن عاجزند و جوهریان صنعت از تصریع معارضهٔ آن قاصر...» [SUP][/SUP]

مؤلف کتاب مجمل التواریخ و القصص وقوع داستان را در عهد شاپور پسر اردشیر بابکان می‌داند. ولی ولادیمیر مینورسکی، خاورشناس و ایران‌شناس روسی و استاد دانشگاه لندن، بر پایهٔ پاره‌ای از جزئیات، زمان حادث شدن این رویداد را مربوط به دورهٔ اشکانیان و برابر با زمان پادشاهی گودرز دوم، یعنی سال‌های ۳۹ تا ۵۱ میلادی برآورد کرده است.[SUP][/SUP]

ابوالفتح مظفر، از فخرالدین به نظم کشیدن اثر را درخواست کرد. از آنجا که اثر منثور اصلی به زبان پهلوی داشت، بعضی از کلمه‌ها و ترکیب‌های پهلوی به شعر فخرالدین راه یافته‌است: چون دژخیم، دژپسند و دژمان. این کتاب در فاصلهٔ سال‌های ۴۳۲ تا ۴۴۶ ه‍.ق (نگارش ویس و رامین در سال ۱۰۵۴ میلادی به پایان رسیده‌است) به نظم درآمده‌است.
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
پاسخ : مشاعره جنس لطیف...

آن نقش ناشناس دگر ناشناس نیست
افشردمش به سینه و گفتم به خود که وای
دانستم ای خدای من آن ناشناس کیست
یک آشنا که بسته زنجیر دیگریست
.....
فروغ فرخزاد
 

زینب

کاربر ويژه
پاسخ : مشاعره جنس لطیف...

تا توانی دلی به دست اور
دل شکستن هنر نمی باشد
"حافظ"
 

Mans0ur

New member
پاسخ : مشاعره آزاد !i

يك روز در آغوش تـــــــــــــــو آرام گرفتم يك عـــمر قرار از دل ناكـــــــام گرفتم
افسوس كه چون لاله پر از خون جگر بود جامي كه زدست تو گلــــــــنــدام گرفتم
از ساده دلـــــــــــي مشــق وفاداري من شد درسي كه زبد عهـــــــــــدي ايام گرفتم
امشـــــــــــــب زلبـــــان هوس آلود تو ريزد هر بوسه كه من از تو به پيغام گرفتم
از تيــر حوادث به پنـــــــــــــــــــاه تو پريدم روزي كه مكان بر لـب اين بام گرفتم
دور از تــــو در و دشت پر از نعره من بود چون سيــــــــــل بدرياي تو آرام گرفتم
رسوا تر از آن كردمــــت اي ديده كه بودي داد دل خود را زتو بد نـــــــــام گرفتم
 

زینب

کاربر ويژه
پاسخ : مجموعه اشعار سهراب سپهری

دیر گاهی است در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ای نیست دراین تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایه ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدم ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است دراین گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم می بندد
می کنم هر چه تلاش
او به من می خندد
نقشهایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست دراین خاموشی
دست ها پاها در قیر شب است
 

زینب

کاربر ويژه
پاسخ : فرهاد و شیرین | وحشی بافقی

سرآغاز
poem_top.png


الاهی سینه‌ای ده آتش افروز در آن سینه دلی وان دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان، سینه پردود زبانم کن به گفتن آتش آلود
کرامت کن درونی درد پرورد دلی در وی درون درد و برون درد
به سوزی ده کلامم را روایی کز آن گرمی کند آتش گدایی
دلم را داغ عشقی بر جبین نه زبانم را بیانی آتشین ده
سخن کز سوز دل تابی ندارد چکد گر آب ازو، آبی ندارد
دلی افسرده دارم سخت بی نور چراغی زو به غایت روشنی دور
بده گرمی دل افسرده‌ام را فروزان کن چراغ مرده‌ام را
ندارد راه فکرم روشنایی ز لطفت پرتوی دارم گدایی
اگر لطف تو نبود پرتو انداز کجا فکر و کجا گنجینه‌ی راز
ز گنج راز در هر کنج سینه نهاده خازن تو سد دفینه
ولی لطف تو گر نبود، به سد رنج پشیزی کس نیابد ز آنهمه گنج
چودر هر کنج، سد گنجینه داری نمی‌خواهم که نومیدم گذاری
به راه این امید پیچ در پیچ مرا لطف تو می‌باید، دگر هیچ
 

زینب

کاربر ويژه
پاسخ : فرهاد و شیرین | وحشی بافقی

در ستایش پروردگار
poem_top.png


به نام چاشنی بخش زبانها حلاوت سنج معنی در بیانها
شکرپاش زبانهای شکر ریز به شیرین نکته‌های حالت انگیز
به شهدی داده خوبان را شکر خند که دل با دل تواند داد پیوند
نهاد از آتشی بر عاشقان داغ که داغ او زند سد طعنه بر باغ
یکی را ساخت شیرین کار و طناز که شیرین تو شیرین ناز کن ناز
یکی را تیشه‌ای بر سر فرستاد که جان می‌کن که فرهادی تو فرهاد
یکی را کرد مجنون مشوش به لیلی داد زنجیرش که می‌کش
به هر ناچیز چیزی او دهد او عزیزان را عزیزی او دهد او
مبادا آنکه او کس را کند خوار که خوار او شدن کاریست دشوار
گرت عزت دهد رو ناز می‌کن و گرنه چشم حسرت باز می‌کن
چو خواهد کس به سختی شب کند روز ازو راحت رمد چون آهو از یوز
وگر خواهد که با راحت فتد کار نهد پا بر سر تخت از سردار
بلند آن سر که او خواهد بلندش نژند آن دل که او خواهد نژندش
به سنگی بخشد آنسان اعتباری که بر تاجش نشاند تاجداری
به خاک تیره‌ای بخشد عطایش چنان قدری که گردد دیده جایش
 
بالا