• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

*-*-*-*خاطرات روزانه تعطیلات نوروز*-*-*-*

Maryam

متخصص بخش ادبیات
سلامممم باز هم سال نو مبارک :لبخند: :عید نوروز:
سال گذشته خاطره روز 30 اسفند و اینجا نوشته بودم الان با خوندنش یه عالمه خاطره برام زنده شده :13:
ب همین خاطر تصمیم گرفتم امسال هم خاطره 30 اسفندم اینجا بنویسم
:12:

30 اسفند 92:
یادمه صبح روز 30 اسفند خیلی بدون استرس از خواب بیدار شدم و کمی ب کارهام رسیدم و بعد اومدم انجمن و برای بیشتر بچه های انجمن پیام تبریک گذاشتم و خیلی ب آهستگی روانه
ب سمت بازار شدم برای خرید گل تازه و سفره هفت سین برای مامان جانم
هوای اون روز خیلی خاص بود! بارونی ابری و آفتابی توی یک روز همه مدل هوایی و میشد ب چشم دید :شاد:
خب خب خب رسیدم بازار :73: ک با جمعیت عظیمی روبرو شدم! خیلی شلوغ پلوغ بود وی وییییییی
حالا قیمت گلها هم خیلی متغیر بود یه نوع گل و میتونستی از شاخه ای 500 بخری تا 3000 :giggle:
تا ساعت دو خرید کردم و اومدم خونه مامان جانم برای ناهار واییییییییی جاتون خالی ناهار خیلی چسبید. حالا بعد ناهار داشتم مراسم سفره هفت سین اندازون و برگزار می کردم :))))) ک یه دفعه ای برادرم گفت بیا بریم لباس بخریم برای من! عجب :تعجب: دو ساعت مونده بود ب سال تحویل یادش افتاده بود لباس نداره ههههه
با سرعت ماورای نور رفتیم لباس خریدیم و یه گشتی تو شهر تمیزمون زدیم
امسال هم چون سال گذشته سال تحویل بیرون از خونه در بین مردم یکی از امام زاده های کوچیک شهر بودیم
دینگ دینگ اینم از خاطره روز 30 اسفندِ من :خجالت2:
امیدوارم سال 93 بهترین اتفاقات براتون رقم بخوره :گل:
 

TAHEREH

متخصص بخش
:54:
دیروز اولین سوووووووووووتی سال 93 رو من و پسر عموم دادیم:سوت:
دیروز ناهار سه تا از عمو هام با خانواده و یکی از عمه هام با خانواده و یکی از پسر عموهام با زن و بچه و یکی از دختر عموهام با بچه هاش و دختر عمه م با شوهرش خونه مون بودن!!:86::150:
کلاً هفت تا پسر بودن که شیش تاشون زیر 10 سال سن داشتن:47:
پنج تا هم دختر بودیم که یکی چند روزش بود:122:
پسر عموم که توی خونه شون ای دی اس ال ندارن داشت از کامیِ من استفاده می کرد منم کنارش نشسته بودم ببینم چه می کنه:129:
بذارین یه کمی توضیح اضافه بدم متوجه عمقِ سوتی بشین:نیش2:
ببینید من یه
پسر عمو دارم که خانمش اول اسمش "ش" داره بعد یه پسر دارن به اسم "امیرعباس"
یه
دختر عمو هم دارم که شوهرش اول اسمش "ش" داره بعد یه پسر دارن به اسم "پرهام" و یه دختر کوشولو هم دارن:108:
من و پسر عموم نشسته بودیم کنار کامی
بعد یکی از این پسر کوچولو ها اومد گفت: حسینم کامپیوتر داره!!
بنده خدا انتظار داشت ما بدونیم حسین کیه؟:94:
بعد خودش گفت: پسر عمه
شیوا
بعد یه کم در فکر فرورفتم:فکر:
بعدش گفتم: اِ آها...خواهرِ زنِ پسر عمومون رو میگه!!!:خنده1:
پسر عموم هم عین خودم اصن متوجه نشد که نشد:خنده2:
من یه کم دچار تناقض شدم:مشکوک:
آخه پسره گفت عمه شیوا ولی خواهرِ مادرش که عمه نمیشه، میشه خاله:تعجب2:
بعد یه کم بیشترتر که دقت کردم اینجوری شدم:9:
آقا اصن اون
پسرِ پسر عموم (امیرعباس) نبود که!
پرهام بودش، پسرِ دختر عموم!
:10:
اگر متوجه نشدین از اول بخونید!:خنده1:

 

معصومه بانو

متخصص بخش خانه و خانواده
:54:
دیروز اولین سوووووووووووتی سال 93 رو من و پسر عموم دادیم:سوت:
دیروز ناهار سه تا از عمو هام با خانواده و یکی از عمه هام با خانواده و یکی از پسر عموهام با زن و بچه و یکی از دختر عموهام با بچه هاش و دختر عمه م با شوهرش خونه مون بودن!!:86::150:
کلاً هفت تا پسر بودن که شیش تاشون زیر 10 سال سن داشتن:47:
پنج تا هم دختر بودیم که یکی چند روزش بود:122:
پسر عموم که توی خونه شون ای دی اس ال ندارن داشت از کامیِ من استفاده می کرد منم کنارش نشسته بودم ببینم چه می کنه:129:
بذارین یه کمی توضیح اضافه بدم متوجه عمقِ سوتی بشین:نیش2:
ببینید من یه
پسر عمو دارم که خانمش اول اسمش "ش" داره بعد یه پسر دارن به اسم "امیرعباس"
یه
دختر عمو هم دارم که شوهرش اول اسمش "ش" داره بعد یه پسر دارن به اسم "پرهام" و یه دختر کوشولو هم دارن:108:
من و پسر عموم نشسته بودیم کنار کامی
بعد یکی از این پسر کوچولو ها اومد گفت: حسینم کامپیوتر داره!!
بنده خدا انتظار داشت ما بدونیم حسین کیه؟:94:
بعد خودش گفت: پسر عمه
شیوا
بعد یه کم در فکر فرورفتم:فکر:
بعدش گفتم: اِ آها...خواهرِ زنِ پسر عمومون رو میگه!!!:خنده1:
پسر عموم هم عین خودم اصن متوجه نشد که نشد:خنده2:
من یه کم دچار تناقض شدم:مشکوک:
آخه پسره گفت عمه شیوا ولی خواهرِ مادرش که عمه نمیشه، میشه خاله:تعجب2:
بعد یه کم بیشترتر که دقت کردم اینجوری شدم:9:
آقا اصن اون
پسرِ پسر عموم (امیرعباس) نبود که!
پرهام بودش، پسرِ دختر عموم!
:10:
اگر متوجه نشدین از اول بخونید!:خنده1:




طاهره جان بعد از 6 بار خوندن متوجه شدم :خنده1:
 

TAHEREH

متخصص بخش


طاهره جان بعد از 6 بار خوندن متوجه شدم :خنده1:
:خنده2::خنده2::خنده2:
_________________________________________________
امروز تهنای تهنا بودم توو خونه:34:
صبح تا تقریباً ظهر که انجمن بودم:نیش2:
بعد کلی تلفنی با دوستام حرفیدم:12:
یه ذره هم خوابیدم:41:
الآنم خانواده برگشتن طبق معمول شبکه ی پویا:46:
 
بالا