• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

داستان با سه كلمه !i

Maryam

متخصص بخش ادبیات





.


سلام سلام به همه ايران انجمني ها :7:
بدوييد بيايد ميخوايم با هم داستان بنويسيم ...
خب براي اينكه همه با هم بتونيم يه داستان جالب و شيرين بسازيم ؛ نياز به اين داريم كه سه خط زير رو حتما در نظر بگيريم :

با اضافه كردن سه كلمه سعي كنيد این داستان رو ادامه بدید!
سه كلمه رو بايد به متن قبلي كه از پست قبلي باقي ميمونه اضافه كنيد .
يعني نفر بعدي كه بعد از من پست ميزنه بايد سه كلمه به سه كلمه من اضافه كنه ...




خوب شروع ميكنيم :1:


روزي روزگاري در...
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند.....
 

ahmadfononi

معاونت انجمن
روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند که ناگهان صدایی ...
 

amininho

متخصص بخش کامپیوتر
روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند که ناگهان صدایی شنیدند.همه ترسیدند...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
.


روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند که ناگهان صدایی شنیدند همه ترسیدند ولي من نترسيدم !
 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت
روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند که ناگهان صدایی شنیدند همه ترسیدند ولي من نترسيدم !

صدا نزدیک بود.
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند که ناگهان صدایی شنیدند همه ترسیدند ولي من نترسيدم !
ونزدیکتر میشد.



 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند که ناگهان صدایی شنیدند همه ترسیدند ولي من نترسيدم !
صدا نزدیک بود ونزدیکتر میشد. ناگهان نوری سفید از میان پنجره
 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت
روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند که ناگهان صدایی شنیدند همه ترسیدند ولي من نترسيدم !
صدا نزدیک بود ونزدیکتر میشد. ناگهان نوری سفیداز میان پنجره داخل اتاق تابید

 

ahmadfononi

معاونت انجمن
روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند که ناگهان صدایی شنیدند همه ترسیدند ولي من نترسيدم !
صدا نزدیک بود ونزدیکتر میشد. ناگهان نوری سفیداز میان پنجره داخل اتاق تابید که ناگهان مردی
 

Reza Sharifi

مدير ارشد تالار
روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند که ناگهان صدایی شنیدند همه ترسیدند ولي من نترسيدم !
صدا نزدیک بود ونزدیکتر میشد. ناگهان نوری سفیداز میان پنجره داخل اتاق تابید که ناگهان مردی وارد اتاق شد
 

آسمان دریایی

متخصص بخش زبان انگلیسی
روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند که ناگهان صدایی شنیدند همه ترسیدند ولي من نترسيدم !
صدا نزدیک بود ونزدیکتر میشد. ناگهان نوری سفیداز میان پنجره داخل اتاق تابید که ناگهان مردی وارد اتاق شد
.آنقدر نور زیاد...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند که ناگهان صدایی شنیدند همه ترسیدند ولي من نترسيدم !
صدا نزدیک بود ونزدیکتر میشد. ناگهان نوری سفیداز میان پنجره داخل اتاق تابید که ناگهان مردی وارد اتاق شد .آنقدر نور زیاد بود كه به
 

ahmadfononi

معاونت انجمن
روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند که ناگهان صدایی شنیدند همه ترسیدند ولي من نترسيدم !
صدا نزدیک بود ونزدیکتر میشد. ناگهان نوری سفیداز میان پنجره داخل اتاق تابید که ناگهان مردی وارد اتاق شد .آنقدر نور زیاد بود كه به چشمش نور زیادی ...
 

amin khan

مدیر انجمن
روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند که ناگهان صدایی شنیدند همه ترسیدند ولي من نترسيدم !
صدا نزدیک بود ونزدیکتر میشد. ناگهان نوری سفیداز میان پنجره داخل اتاق تابید که ناگهان مردی وارد اتاق شد .آنقدر نور زیاد بود كه به چشمش نور زیادی تابید ، همین هنگام
 

آسمان دریایی

متخصص بخش زبان انگلیسی
روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند که ناگهان صدایی شنیدند همه ترسیدند ولي من نترسيدم !
صدا نزدیک بود ونزدیکتر میشد. ناگهان نوری سفیداز میان پنجره داخل اتاق تابید که ناگهان مردی وارد اتاق شد .آنقدر نور زیاد بود كه به چشمش نور زیادی تابید ، همین هنگام من متوجه شدم
 

ahmadfononi

معاونت انجمن
روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند که ناگهان صدایی شنیدند همه ترسیدند ولي من نترسيدم !
صدا نزدیک بود ونزدیکتر میشد. ناگهان نوری سفیداز میان پنجره داخل اتاق تابید که ناگهان مردی وارد اتاق شد .آنقدر نور زیاد بود كه به چشمش نور زیادی تابید ، همین هنگام من متوجه شدم که خیلی میترسم
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند که ناگهان صدایی شنیدند همه ترسیدند ولي من نترسيدم !
صدا نزدیک بود ونزدیکتر میشد. ناگهان نوری سفیداز میان پنجره داخل اتاق تابید که ناگهان مردی وارد اتاق شد .آنقدر نور زیاد بود كه به چشمش نور زیادی تابید ، همین هنگام من متوجه شدم که خیلی میترسم. خواستم فرار کنم...
 

آسمان دریایی

متخصص بخش زبان انگلیسی
که خیلی میترسم. خواستم فرار کنم...

روزي روزگاري در یک شهر زیبا خانواده ای زندگی می کردند که ناگهان صدایی شنیدند همه ترسیدند ولي من نترسيدم !
صدا نزدیک بود ونزدیکتر میشد. ناگهان نوری سفیداز میان پنجره داخل اتاق تابید که ناگهان مردی وارد اتاق شد .آنقدر نور زیاد بود كه به چشمش نور زیادی تابید ، همین هنگام من متوجه شدم که خیلی میترسم. خواستم فرار کنم زیرا چهره اش بسیار...
 
بالا