پاسخ : رد پای احساس...
دخترک از میان جمعیتی که گریهکنان شاهد اجرای تعزیهاند رد میشود.
عروسک و قمقمهاش را محکم زیر بغل میگیرد.
شمر با هیبتی خشن، همانطور که دور امام حسین(علیه السلام) میچرخد و نعره میزند،
از گوشهی چشم دخترک را میپاید.
او با قدمهای کوچکش از پلههای سکوی تعزیه بالا میرود.
از مقابل شمر میگذرد،
مقابل امام حسین(علیه السلام) میایستد و به لبهای سفید شدهاش زل میزند.
قمقمه را که آب تویش قلپ قلپ صدا میدهد، مقابل او میگیرد.
شمشیر از دست شمر میافتد و رجز خوانیاش قطع میشود.
دخترک میگوید: «بخور، مالِ تو آوردم» و بر میگردد.
رو به روی شمر که حالا بر زمین زانو زده، میایستد.
مردمکهای دخترک زیر لایهی براق اشک میلرزد.
توی چشمهای شمر نگاه میکند و با بغض میگوید: «بابای بد!»
نگاه شمر از چانهی لرزان دخترک میگذرد، و روی زمین میماند.
او نمیبیند که دخترک چگونه با غیظ از پلههای سکو پایین میرود.
خیلی قشنگ بود.ممنونم از
saghialatashi
برگرفته از: http://saghialatashi.blogfa.com/
دخترک از میان جمعیتی که گریهکنان شاهد اجرای تعزیهاند رد میشود.
عروسک و قمقمهاش را محکم زیر بغل میگیرد.
شمر با هیبتی خشن، همانطور که دور امام حسین(علیه السلام) میچرخد و نعره میزند،
از گوشهی چشم دخترک را میپاید.
او با قدمهای کوچکش از پلههای سکوی تعزیه بالا میرود.
از مقابل شمر میگذرد،
مقابل امام حسین(علیه السلام) میایستد و به لبهای سفید شدهاش زل میزند.
قمقمه را که آب تویش قلپ قلپ صدا میدهد، مقابل او میگیرد.
شمشیر از دست شمر میافتد و رجز خوانیاش قطع میشود.
دخترک میگوید: «بخور، مالِ تو آوردم» و بر میگردد.
رو به روی شمر که حالا بر زمین زانو زده، میایستد.
مردمکهای دخترک زیر لایهی براق اشک میلرزد.
توی چشمهای شمر نگاه میکند و با بغض میگوید: «بابای بد!»
نگاه شمر از چانهی لرزان دخترک میگذرد، و روی زمین میماند.
او نمیبیند که دخترک چگونه با غیظ از پلههای سکو پایین میرود.
خیلی قشنگ بود.ممنونم از
برگرفته از: http://saghialatashi.blogfa.com/