خدا رو چه ديدی....
براي اولين بار بود که دخترک به شهر بازی می رفت ، خيلی ذوق زده بود، آخه اونقدر همکلاسی هاش از شهر بازی و دستگاهاش براش تعريف کرده بودن که هر جمعه بهونه شهر بازی رو می گرفت و مادرش هم که وضع مالی مناسبی نداشت و زندگی رو با درآمدی که از خياطی برای اين و اون به دست می آورد، می گذروند، قول هفته بعد رو بهش می داد.
و حالا به آرزوش رسيده بود....
اونقدر خوشحال بود که نمی دونست از کدوم دستگاه شروع کنه. دلش می خواست همه دستگاه هايی رو که دوستاش براش تعريف کرده بودن سوار بشه...
اما هنوز چند تا دستگاه بيشتر سوار نشده بود که مادرش با ديدن کيف پول تقريباً خاليش، دستش رو گرفت و گفت: بسه عزيزم ديگه بايد بريم .
دخترک اخماشو تو هم کرد و گفت: ولي مامان من هنوز ترن هوايی و سورتمه و ....
و زن حرفشو قطع کرد و گفت: بقيه دستگاه ها باشه برای يه روز ديگه
دخترک که به گريه افتاده بود، گفت:
ولی اگه بابام زنده بود حتماً ميزاشت بقيه دستگاه ها رو هم سوار شم!
زن که اشک تو چشماش جمع شده بود، دخترک رو در آغوش گرفت و سعی کرد آرومش کنه
در همين حال خانمی که دور از چشم همراهانش، شاهد ماجرا بود و تحت تأثير حرفهای دخترک قرار گرفته بود، از پشت سر دستشو گذاشت رو شونه زن و با لحن مهربونی گفت:
ببخشيد خانم اين تراول از کيف شما افتاد!
زن که جا خورده بود گفت: ولی... من...
خانم مهربون حرفشو قطع کرد و گفت:
بعضی وقتا پيش مياد، مهم اينه که همديگر رو ببينيم و مشکل هم رو درک کنيم
زن در حالی که سعي می کرد اشک هاشو پنهون کنه، برگشت و به دخترک گفت:
گريه نکن دخترم اگه بابات نيست، خدا هست.... هر دستگاهی که دوست داری ميتونی سوار بشی.
براي اولين بار بود که دخترک به شهر بازی می رفت ، خيلی ذوق زده بود، آخه اونقدر همکلاسی هاش از شهر بازی و دستگاهاش براش تعريف کرده بودن که هر جمعه بهونه شهر بازی رو می گرفت و مادرش هم که وضع مالی مناسبی نداشت و زندگی رو با درآمدی که از خياطی برای اين و اون به دست می آورد، می گذروند، قول هفته بعد رو بهش می داد.
و حالا به آرزوش رسيده بود....
اونقدر خوشحال بود که نمی دونست از کدوم دستگاه شروع کنه. دلش می خواست همه دستگاه هايی رو که دوستاش براش تعريف کرده بودن سوار بشه...
اما هنوز چند تا دستگاه بيشتر سوار نشده بود که مادرش با ديدن کيف پول تقريباً خاليش، دستش رو گرفت و گفت: بسه عزيزم ديگه بايد بريم .
دخترک اخماشو تو هم کرد و گفت: ولي مامان من هنوز ترن هوايی و سورتمه و ....
و زن حرفشو قطع کرد و گفت: بقيه دستگاه ها باشه برای يه روز ديگه
دخترک که به گريه افتاده بود، گفت:
ولی اگه بابام زنده بود حتماً ميزاشت بقيه دستگاه ها رو هم سوار شم!
زن که اشک تو چشماش جمع شده بود، دخترک رو در آغوش گرفت و سعی کرد آرومش کنه
در همين حال خانمی که دور از چشم همراهانش، شاهد ماجرا بود و تحت تأثير حرفهای دخترک قرار گرفته بود، از پشت سر دستشو گذاشت رو شونه زن و با لحن مهربونی گفت:
ببخشيد خانم اين تراول از کيف شما افتاد!
زن که جا خورده بود گفت: ولی... من...
خانم مهربون حرفشو قطع کرد و گفت:
بعضی وقتا پيش مياد، مهم اينه که همديگر رو ببينيم و مشکل هم رو درک کنيم
زن در حالی که سعي می کرد اشک هاشو پنهون کنه، برگشت و به دخترک گفت:
گريه نکن دخترم اگه بابات نيست، خدا هست.... هر دستگاهی که دوست داری ميتونی سوار بشی.
رضا کلاهی