• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

دقایقی چند با اشعار قیصر امین پور

baroon

متخصص بخش ادبیات


وقتى جهان‎
از ریشه جهنم
و آدم‎
از عدم ‎
و سعى‎
از ریشه هاى یأس مى آید‎ ...

وقتى كه یك تفاوت ساده‎ در حرف‎
كفتار را‎
به كفتر‎
تبدیل مى كند‎...

باید به بى تفاوتى واژه ها‎
و واژه هاى بى طرفى
مثل نان
دل بست‎!

نان را ‎ از هر طرف بخوانى‎
نان است!
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



چرا باز هم غم؟
چرا باز دلشوره های دمادم؟

پسینگاه جمعه؛
همان لحظه های هبوط!
همان وقت میلاد آدم!
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات



چه اسفند ها...آه!
چه اسفند ها دود کردیم،
برای تو ای روزهای اردیبهشتی
که گفتند این روز ها می رسی،
از همین راه !

قیصر امین پور
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
در تمام طول این سفر اگر
طول و عرض صفر را
طی نکرده ام
در عبور ازاین مسیر
از “الف” اگر گذشته ام
از اگر اگر به “یا” رسیده ام
از کجا به ناکجا
یا اگر به وهم بودنم
احتمال داده ام!
باز هم دویده ام
ان چنان که زندگی مرا
در همای تو
نفس نفس
حدس می زند

هر چه می دوم
با گمان رد گامهای تو
گم نمی شوم
راستی
در میان این همه اگر
تو چقدر بایدی؟! …

قیصر امین پور
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


من همسن و سال پسر تو هستم ،
تو همسن و سال پدر من هستی.
پسر تو درس می خواند و کار نمی کند،
من کار می کنم و درس نمی خوانم.
پدر من نه کار دارد ، نه خانه،
تو هم کاری داری، هم خانه ، هم کارخانه ؛
من در کارخانه ی تو کار می کنم.
و در اینجا همه چیز عادلانه تقسیم شده است:
سود آن برای تو ، دود آن برای من.
من کار می کنم ، تو احتکار می کنی.
من بار می کنم ،تو انبار می کنی.
من رنج می برم،تو گنج می بری.
من در کارخانه ی تو کار میکنم.
و در اینجا هیچ فرقی بین من و تو نیست:
وقتی که من کار می کنم، تو خسته می شوی،
وقتی که من خسته می شوم ، تو برای استراحت به شمال می روی،
وقتی که من بیمار می شوم ،تو برای معالجه به خارج می روی.
من در کارخانه ی تو کار می کنم.
و در اینجا همه کارها به نوبت است:
یک روز من کار می کنم، تو کار نمی کنی،
روز دیگر تو کار نمی کنی ، من کار می کنم.
من در کارخانه ی تو کار می کنم
کارخانه ی تو بزرگ است.
اما کارخانه ی تو هر قدر هم بزرگ باشد،
از کارخانه ی خدا که بزرگتر نیست.
کارخانه ی خدا از کارخانه ی تو و از همه ی کارخانه ها بزرگتر است.
و در کارخانه ی خدا همه ی کارها به نوبت است،
در کارخانه ی خدا همه چیز عادلانه تقسیم می شود.
در کارخانه ی خدا ، همه کار می کنند.
در کارخانه ی خدا ، حتی خدا هم کار می کند.
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



از بد بتر اگر هست

اين است

اين كه باشي

در چاه نابرادر ، تنها

زنداني زليخا

چوب حراج خورده ي بازار برده ها

البته بي كه يوسف باشي!

پس بهتر است درز بگيري
اين پاره پوره پيرهنِ

بي بو و خاصيت را

كه چشم هيچ چشم به راهي را

روشن نمي كند


 

baroon

متخصص بخش ادبیات


صياد به صد بهانه ما را نگرفت
با آن همه دام و دانه ما را نگرفت

اين دور كمان چگونه دوری است كه هيچ
حتي به خطا نشانه ما را نگرفت؟​
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
نام گمشده
ـــــــــــــــــــــ
دلم را ورق می زنم
به دنبال نامی که گم شد
در اوراق زرد و پراکنده ی این کتاب قدیمی
به دنبال نامی که من....
- منِ شعرهایم که من هست و من نیست -
به دنبال نامی که تو....
- توی آشنا - ناشناس تمام غزل ها -
به دنبال نامی که او....
به دنبال اویی که کو؟
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ما که این همه برای عشق

آه و ناله ی دروغ می کنیم


راستی چرا


در رثای بی شمار عاشقان


که بی دریغ


خون خویش را نثار عشق می کنند


از نثار یک دریغ هم


دریغ می کنیم؟




 

baroon

متخصص بخش ادبیات



با توأم
ای لنگر تسکین!
ای تکان های دل!
ای آرامش ساحل!

با توأم
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیف های آفتابی!
ای کبود ِ ارغوانی!
ای بنفشابی!
با توأم ای شور، ای دلشوره ی شیرین!

با توأم
ای شادی غمگین!

با توأم
ای غم!
غم مبهم!
ای نمی دانم!
هر چه هستی باش!

اما کاش...

نه، جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش!
اما باش!








 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی



در بند خويش بودن
معنای عشق نيست !!
چونانكه زنده بودن
معنای زندگی...

 

khale suske

کاربر ويژه
[h=6]خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري

لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري

آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري

با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري

صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري

عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري

رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري

عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري

روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري






زنده یاد امین پور
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
شب عبور شما را شهاب لازم نیست

شب عبور شما را شهاب لازم نیست
که با حضور شما آفتاب لازم نیست

در این چمن که ز گلهای برگزیده پر است
برای چیدن گل ، انتخاب لازم نیست

خیال دار تو را خصم از چه می بافد ؟
گلوی شوق که باشد طناب لازم نیست

ز بس که گریه نکردم غرور بغض شکست
برای غسل دل مرده آب لازم نیست

کجاست جای تو ؟ - از آفتاب می پرسم -
سوال روشن ما را جواب لازم نیست

ز پشت پنجره بر خیز تا به کوچه رویم
برای دیدن تصویر ، قاب لازم نیست




قیصر امین پور
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود
اگر دفتر خاطرات طراوت
پر از ردپای دقایق نبود
اگر ذهن آیینه خالی نبود
اگر عادت عابران بی خیالی نبود
اگر گوش سنگین این کوچه ها
فقط یک نفس می توانست
طنین عبوری نسیمانه را
به خاطر سپارد

اگر آسمان می توانست ، یکریز
شبی چشمهای درشت تو را جای شبنم ببارد
اگر رد پای نگاه تو را باد و باران
از این کوچه ها آب و جارو نمی کرد
اگر قلک کودکی لحظه ها را پس انداز می کرد
اگر آسمان سفره هفت رنگ دلش را
برای کسی باز می کرد
و می شد به رسم امانت
گلی را به دست زمین بسپریم
و از آسمان پس بگیریم

اگر خاک کافر نبود
و روی حقیقت نمی ریخت
اگر ساعت آسمان دور باطل نمی زد
اگر کوها کر نبودند
اگر آبها تر نبودند
اگر باد می ایستاد
اگر حرفهای دلم بی اگر بود
اگر فرصت چشم من بیشتر بود
اگر می توانستم از خاک
یک دسته
لبخند پرپر بچینم
تو را می توانستم
ای دور
از دور
یک بار دیگر ببینم
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل، این سقوط ناگزیر

آسمانِ بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر

ای نظاره ی شگفت، ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر

آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر

از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر

این تویی در آن طرف، پشت میله ها رها
این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر

دست خسته ی مرا، مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



خارها
خوار نیستند
شاخه های خشک
چوبه های دار نیستند
میوه های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگ های زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش می رسد
برگ های بی گناه
با زبان ساده اعتراف می کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می خورد!
 

majnooneleyli

کاربر ويژه
تعبیر خواب

دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم:
در آسمان پر می‌کشیدم
و لا‌به‌لای ابرها پرواز می‌کردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس می‌زد


آن‌گاه با خمیازه‌ای ناباورانه
بر شانه‌های خسته‌ام دستی کشیدم
بر شانه‌هایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
احساس می‌کردم!

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
به سر موی دوست دل بستم
رفت عمر و هنوز پا بستم

کم ما گیر و عذر ما بپذیر
بیش از این بر نیامد از دستم

بیش از این خواستم ، ولی چه کنم ؟
چه کنم ؟ چون نمی توانستم

مگر این چند روزه دریابم
چله تا در نرفته از شستم

تو به فکر منی همیشه و من
تا به تو فکر می کنم، هستم

دیگران گر ز بی خودی مستند
من از این خود ، از این خودی مستم

رو به سوی تو مستقیم، دلم
این طرف، آن طرف ندانستم

جز همین زخم خوردن از چپ و راست
زین طرفها چه طرف بر بستم ؟

جرمم این بود : من خودم بودم !
جرمم این است : من خودم هستم !

 
بالا