• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

دقایقی چند با اشعار قیصر امین پور

baroon

متخصص بخش ادبیات




می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را

محو تو ام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را

بی تابم آن چنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را

بایسته ای چنان که تپیدن برای دل
یا آن چنان که بال ِ پریدن عقاب را

حتی اگر نباشی ، می آفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را

ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را


 

baroon

متخصص بخش ادبیات




ساکت
تنها
چون کتابی در مسیر باد
می خورد هر دم ورق
اما
هیچ کس او را نمی خواند
برگ ها را می دهد بر باد
می رود از یاد
هیچ چیز از او نمی ماند
بادبان کشتی او در مسیر باد
مقصدش هرجا که باداباد!
بادبان را ناخدا باد است
لیک اورا هم خدا، هم ناخدا
باد است!

 

baroon

متخصص بخش ادبیات




و قاف

حرف آخر عشق است

آنجا که نام کوچک من

آغاز می شود



قیصر امین پور
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم: تو را دوست دارم

نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!
من ای حس مبهم تو را دوست دارم

سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با هم: تو را دوست دارم

جهان یك دهان شد هم آواز با ما:
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم

315322_348544778554209_1808009748_n.jpg
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
گرچه چون موج مرا شوق ز خود رستن بود
موج موج دل من تشنه ی پیوستن بود

یک دم آرام ندیدم دل خود را همه عمر
بس که هر لحظه به صد حادثه آبستن بود

خواستم از تو به غیر تو نخواهم اما

خواستنها همه موقوف توانستن بود

کاش از روز ازل هیچ نمی دانستم
که هبوط ابدم از پی دانستن بود

چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت
همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود



296398_275128345831431_3326026_n.jpg
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
ناودانها شر شر باران بی صبری است
آسمان بی حوصله ، حجم هوا ابری است

کفشهایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی صبری است

پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد

در تب دردی که مثل زندگی جبری است

و سرانگشتی به روی شیشه های مات
بار دیگر می نویسد : " خانه ام ابری است "
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
پیش بیا‌! پیش بیا‌! پیش‌تر !
تا که بگویم غم دل بیش‌تر

دوست‌ترت دارم از هر‌چه دوست
ای تو به من از خود من خویش‌تر

دوست‌تر از آن که بگویم چه‌قدر
بیش‌تر از بیش‌تر از بیش‌تر...

داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درویش‌تر

هیچ نریزد به‌جز از نام تو
بر رگ من گر بزنی نیشتر

فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافیه ‌اندیش‌تر
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
320379_466781043332826_860972499_n.jpg





















بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند

از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران آینه ی تردیدند

نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند

چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند

غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو زهم پرسیدند

در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند

سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند

تو بیایی همه ساعتها و ثانیه ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند





 
آخرین ویرایش:

parastu

متخصص بخش گالری عکس
...

تمام حجم قفس را شناختيم، بس است

بيا به تجربه در آسمان پري بزنيم

به اشك خويش بشوييم آسمان ها را

ز خون به روي زمين رنگ ديگري بزنيم

اگر چه نيت خوبي است زيستن اما

خوشا كه دست به تصميم بهتري بزنيم

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
314440_280136641997268_1362531496_n.jpg

باز هم اول مهر آمده بود
و معلم آرام
اسم ها را می خواند:
اصغر پورحسن
پاسخ آمد: حاضر

قاسم هاشمیان
پاسخ آمد: حاضر
اکبر لیلازاد
پاسخش را کسی از جمع نداد
بار دیگر هم خواند
اکبر لیلازاد
پاسخش را کسی از جمع نداد
همه ساکت بودیم
جای او اینجا بود
اینک اما تنها
یک سبد لاله ی سرخ
در کنار ما بود
لحظه ای بعد، معلم سبد گل را دید
شانه هایش لرزید
همه ساکت بودیم
ناگهان در دل خود
زمزمه ای حس کردیم
غنچه ای در دل ما می جوشید
گل فریاد شکفت
همه پاسخ دادیم: حاضر
ما همه اکبر لیلا زادیم

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
302398_253722361345688_201708980_n.jpg

از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود، ولی چه سود اگر عشق نبود؟

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره ی کبود، اگر عشق نبود


از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟

در سینه ی هر سنگ، دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود!

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟

 

baroon

متخصص بخش ادبیات





خوشا هر باغ را بارانی از سبز

خوشا هر دشت را دامانی از سبز

برای هر دریچه سهمی از نور

لب هر پنجره گلدانی از سبز




**قيصر امين پور **

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
آه، آيا می توان آغاز كرد
باز اين راهِ به پايان برده را؟

می توان در كوچه ها احساس كرد
باز بوی خاک باران خورده را؟

می توان يک بار ديگر باز هم
بال های كودكی را باز كرد؟



چشم ها را بست و بر بالِ خيال
تا تماشاي خدا پرواز كرد؟


 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
این روزها که می گذرد
هر روز احساس می کنم که کسی در باد فریاد می زند
احساس می کنم که مرا از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور صدا می زند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
آن روز ناگزیر که می آید
روزی که عابران خمیده یک لحظه وقت داشته باشند
تا سربلند باشند
و آفتاب را در آسمان ببینند
روزی که این قطار قدیمی
در بستر موازی تکرار یک لحظه بی بهانه توقف کند
تا چشم های خسته ی خواب آلود
از پشت پنجره
تصویر ابرها را در قاب
و طرح واژگونه ی جنگل را در آب بنگرند
آن روز پرواز دستهای صمیمی
در جستجوی دوست آغاز می شود
روزی که روز تازه ی پرواز
روزی که نامه ها همه باز است
روزی که جای نامه و مهر و تمبر
بال کبوتری را امضا کنیم
و مثل نامه ای بفرستیم صندوقهای پستی​
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
این ترانه بوی نان نمی دهد
بوی حرف دیگران نمی دهد

سفره ی دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمی دهد

نامه ای که ساده و صمیمی است
بوی شعر و داستان نمی دهد :

با سلام و آرزوی طول عمر
که زمانه این زمان نمی دهد

کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی دهد

یک وجب زمین برای باغچه
یک دریچه آسمان نمی دهد

وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد، زمان نمی دهد

فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی دهد

هیچ کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی دهد

هیچ کس به غیر ناسزا تو را
هدیه ای به رایگان نمی دهد

کس ز فرط های و هوی گرگ و میش
دل به هی هی شبان نمی دهد

جز دلت که قطره ای است بی کران
کس نشان ز بیکران نمی دهد

عشق نام بی نشانه است و کس
نام دیگری بدان نمی دهد

جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی دهد

نا امیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این ، نه آن ... نمی دهد

پاره های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی دهد

خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد ...
 

targol

کاربر ويژه
کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای دور اجاقی ساده بود

شب که می شد نقشها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود

می شدم پروانه خوابم می پرید
خواب هایم اتفاقی ساده بود

زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود

قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود.

قصر امین پور
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
ای فرصت نسیم برای وزندگی
پروانه ی پرنده برای پرندگی

ای اهتزاز روح به بوی نسیم دوست
امکانِ دل برای تکان و تپندگی

لیلایی تو را همه مجنون کوه و دشت:
بادِ دوندگی و غزالِ رمندگی

در بند خویش بودن معنای عشق نیست
چونانکه زنده بودن ، معنای زندگی

غرقِ عرق ز دست دلِ سرکش خودم
شرمندگی است پیش تو اظهار بندگی

 

دختر مهتاب

متخصص بخش آموزش خیاطی
در این زمانه هیچ‌كس خودش نیست
كسی برای یك نفس خودش نیست
مین دمی كه رفت و بازدم شد
نفس ـ نفس، نفس ـ نفس خودش نیست

همین هوا كه عین عشق پاك است
گره كه خود با هوس خودش نیست
خدای ما اگر كه در خود ماست
كسی كه بی‌خداست، پس خودش نیست

دلی كه گرد خویش می‌تند تار،
اگرچه قدر یك مگس، خودش نیست
مگس، به هركجا، به‌جز مگس نیست
ولی عقاب در قفس، خودش نیست

تو ای من، ای عقاب ِ بسته‌بالم
اگرچه بر تو راه ِ پیش و پس نیست
تو دست‌كم كمی شبیه خود باش
در این جهان كه هیچ‌كس خودش نیست

تمام درد ِ ما همین خود ِ ماست
تمام شد، همین و بس: خودش نیست
 
بالا