• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

رباعـــــیّـات ابوســـعید ابــی الخیــــر

baroon

متخصص بخش ادبیات




ما کشته ی عشقیم و جهان مسلخ ماست
ما بی خور و خوابیم و جهان مطبخ ماست
ما را نبود هوای فردوس از آنک
صدمرتبه بالاتر از آن دوزخ ماست




----------



یا رب غم آنچه غیر تو در دل ماست
بردار که بی حاصلی از حاصل ماست
الحمد که چون تو رهنمایی داریم
کز گمشدگانیم که غم منزل ماست




----------



یاد تو شب و روز قرین دل ماست
سودای دلت گوشه نشین دل ماست
از حلقه ی بندگیت بیرون نرود
تا نقش حیات در نگین دل ماست
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




گردون کمری ز عمر فرسوده ی ماست
دریا اثری ز اشک آلوده ی ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ی ماست
فردوس دمی ز وقت آسوده ی ماست




----------



عصیان خلایق ارچه صحرا صحراست
در پیش عنایت تو یک برگ گیاست
هرچند گناه ماست کشتی کشتی
غم نیست که رحمت تو دریا دریاست



----------



آن آتش سوزنده که عشقش لقبست
در پیکر کفر و دین چو سوزنده تبست
ایمان دگر و کیش محبت دگرست
پیغمبر عشق نه عجم نه عربست





 

baroon

متخصص بخش ادبیات




از ما همه عجز و نیستی مطلوبست
هستی و توابعش ز ما منکوبست
این اوست پدید گشته در صورت ما
این قدرت و فعل از آن به ما منسوبست



----------



گویند دل آیینه آیین عجبست
دوری رخ شاهدان خودبین عجبست
در آینه روی شاهدان نیست عجب
خود شاهد و خود آینه‌اش این عجبست




----------



گر سبحه ی صد دانه شماری خوبست
ور جام می از کف نگذاری خوبست
گفتی چه کنم چه تحفه آرم بر دوست
بی‌درد میا هر آنچه آری خوبست

 

baroon

متخصص بخش ادبیات




پیوسته ز من کشیده دامن دل توست
فارغ ز من سوخته خرمن دل توست
گر عمر وفا کند من از تو دل خویش
فارغ‌تر از آن کنم که از من دل توست



----------



دل کیست که گویم از برای غم توست
یا آنکه حریم تن سرای غم توست
لطفیست که می کند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم توست



----------



ای دل غم عشق از برای من و توست
سر بر خط او نه که سزای من و توست
تو چاشنی درد ندانی ورنه
یک دم غم دوست خونبهای من و توست
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




ناکامیَم ای دوست ز خودکامی توست
وین سوختگیهای من از خامی توست
مگذار که در عشق تو رسوا گردم
رسوایی من باعث بدنامی توست



----------



اسرار ملک بین که به غول افتاده ست
وان سکه ی زر بین که به پول افتاده ست
وان دست برافشاندن مردان زد و کون
اکنون به ترانه ی کچول افتاده ست




----------



ای حیدر شهسوار وقت مددست
ای زبده ی هشت و چار وقت مددست
من عاجزم از جهان و دشمن بسیار
ای صاحب ذوالفقار وقت مددست
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




عشقم که بهر رگم غمی پیوندست
دردم که دلم به درد حاجتمندست
صبرم که بکام پنجه ی شیرم هست
شکرم که مدام خواهشم خرسندست



----------



در عالم اگر فلک اگر ماه و خورست
از باده ی مستی تو پیمانه خورست
فارغ ز جهانی و جهان غیر تو نیست
بیرون ز مکانی و مکان از تو پرست



----------



سوفسطایی که از خرد بی‌خبرست
گوید عالم خیالی اندر گذرست
آری عالم همه خیالیست ولی
پیوسته حقیقتی درو جلوه گرست
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




ای برهمن آن عذار چون لاله پرست
رخسار نگار چارده ساله پرست
گر چشم خدای بین نداری باری
خورشید پرست شو نه گوساله پرست



----------



آلوده ی دنیا جگرش ریش ترست
آسوده‌ترست هر که درویش ترست
هر خر که برو زنگی و زنجیری هست
چون به نگری بار برو بیش ترست



----------



یا رب سبب حیات حیوان بفرست
وز خوان کرم نعمت الوان بفرست
از بهر لب تشنه ی طفلان نبات
از سینه ی ابر شیر باران بفرست
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




یا رب تو زمانه را دلیلی بفرست
نمرودان را پشه چو پیلی بفرست
فرعون صفتان همه زبردست شدند
موسی و عصا و رود نیلی بفرست



----------



ای خالق خلق رهنمایی بفرست
بر بنده ی بی‌نوا نوایی بفرست
کار من بیچاره گره در گرهست
رحمی کن و گره گشایی بفرست



----------



ما را به جز این جهان جهانی دگرست
جز دوزخ و فردوس مکانی دگرست
قلّاشی و عاشقیش سرمایه ی ماست
قوّالی و زاهدی از آنی دگرست
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




سرمایه ی عمر آدمی یک نفسست
آن یک نفس از برای یک همنفسست
با همنفسی گر نفسی بنشینی
مجموع حیات عمر آن یک نفسست



----------



گفتی که فلان ز یاد ما خاموشست
از باده ی عشق دیگری مدهوشست
شرمت بادا هنوز خاک در تو
از گرمی خون دل من در جوشست



----------



راه تو به هر روش که پویند خوشست
وصل تو به هر جهت که جویند خوشست
روی تو به هر دیده که بینند نکوست
نام تو به هر زبان که گویند خوشست
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




دل رفت بر کسی که سیماش خوشست
غم خوش نبود ولیک غم هاش خوشست
جان می طلبد نمی دهم روزی چن
در جان سخنی نیست، تقاضاش خوشست



----------



دل بر سر عهد استوار خویشست
جان در غم تو بر سر کار خویشست
از دل هوس هر دو جهانم بر خاست
الا غم تو که برقرار خویشست




----------



بر شکل بتان رهزن عشاق حقّست
لا بل که عیان در همه آفاق حقّست
چیزی که بود ز روی تقلید جهان
والله که همان بوجه اطلاق حقّست

 

baroon

متخصص بخش ادبیات



دور از تو فضای دهر بر من تنگست
دارم دلکی که زیر صد من سنگست
عمریست که مدتش زمان را عارست
جانیست که بردنش اجل را ننگست



[URL="http://www.iranjoman.com/"]----------




کردیم هر آن حیله که عقل آن دانست
تا بو که توان راه به جانان دانست
ره می‌نبریم وهم طمع می‌نبریم
نتوان دانست بو که نتوان دانست




----------



نردیست جهان که بردنش باختنست
نرادی او بنقش کم ساختنست
دنیا به مثل چو کعبتین نردست
برداشتنش برای انداختنست
[/URL]
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



آواز در آمد بنگر یار منست
من خود دانم کرا غم کار منست
سیصد گل سرخ بر رخ یار منست
خیزم بچنم که گل چدن کار منست




----------



تا مهر ابوتراب دمساز منست
حیدر به جهان همدم و همراز منست
این هر دو جگر گوشه دو بالند مرا
مشکن بالم که وقت پرواز منست




----------



عشق تو بلای دل درویش منست
بیگانه نمی‌شود مگر خویش منست
خواهم سفری کنم ز غم بگریزم
منزل منزل غم تو در پیش منست




 

baroon

متخصص بخش ادبیات



عالم به خروش لااله الا هوست
عاقل به گمان که دشمنست این یا دوست
دریا به وجود خویش موجی دارد
خس پندارد که این کشاکش با اوست




----------



عنبر زلفی که ماه در چنبر اوست
شیرین سخنی که شهد در شکر اوست
زان چندان بار نامه کاندر سر اوست
فرمانده روزگار فرمانبر اوست



----------



عقرب سر زلف یار و مه پیکر اوست
با این همه کبر و ناز کاندر سر اوست
شیرین دهنی و شهد در شکر اوست
فرمانده روزگار فرمانبر اوست
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



زان می خوردم که روح پیمانه ی اوست
زان مست شدم که عقل دیوانه ی اوست
دودی به من آمد آتشی با من زد
زان شمع که آفتاب پروانه ی اوست



----------



آن مه که وفا و حسن سرمایه ی اوست
اوج فلک حسن کمین پایه ی اوست
خورشید رُخش نگر و گر نتوانی
آن زلف سیه نگر که همسایه ی اوست



----------



بر ما در وصل بسته می دارد دوست
دل را به فراق خسته می دارد دوست
من‌بعد من و شکستگی بر در دوست
چون دوست دل شکسته می دارد دوست
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو به جان خسته داریم ای دوست
گفتی که به دلشکستگان نزدیکم
ما نیز دل شکسته داریم ای دوست



----------



ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست
جور تو از آنک شم که روی تو نکوست
مردم گویند بهشت خواهی یا دوست
ای بی خبران بهشت با دوست نکوست



----------



ای خواجه تو را غم جمال ماه است
اندیشه ی باغ و راغ و خرمن گاه است
ما سوختگان عالم تجریدیم
ما را غم لا اله الا الله است
 
بالا