• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

شکـــرســتان

baroon

متخصص بخش ادبیات




درویشی گیوه در پا نماز خواند. دزدی طمع در گیوه او بست. گفت: با گیوه نماز درست نباشد. درویش دریافت و گفت: اگر نماز نباشد، گیوه باشد
.


:بدجنس:
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ظریفی مرغ بریان در سفره بخیلی دید كه سه روز پی در پی بود و نمی‌خورد. گفت: عمر این مرغ بریان، بعد از مرگ،‌ درازتر از عمر اوست پیش از مرگ
.

:خنده2:
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



شخصی با دوستی گفت که مرا چشم درد می کند، تدبیر چه باشد؟
دوستش گفت: مرا پارسال دندان درد می کرد، برکندم!


:9:​
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




شخصی دعوای خدایی می کرد. او را پیش خلیفه بردند.

او را گفت پارسال یکی اینجا دعوای پیغمبری می کرد او را بکشتند.
گفت: نیک کرده اند که او را من نفرستاده بودم!




:تعجب:
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




قلمی از قلمدان قاضی افتاد.

شخصی که آنجا حضور داشت گفت: جناب قاضی کلنگ خود را بردارید.
قاضی خشمگین پاسخ داد: مردک این قلم است نه کلنگ! تو هنوز کلنگ و قلم را از هم بازنشناسی؟
مرد گفت: هر چه هست باشد، تو خانه ی مرا با آن ویران کردی.




:50:
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




رنجوری را سركه هفت ساله تجویز كردند. از دوستی بخواست. گفت: من دارم اما نمی‌دهم. گفت: چرا؟ گفت: اگر من سركه به كسی دادمی، سال اول تمام شدی و به هفت سالگی نرسیدی.




:بدجنس:​
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
ده مرد و یک زن به طنابی آویزان بودند. طناب تحمل وزن یازده نفر را نداشت. باید یکنفر طناب را رها می کرد وگرنه همه سقوط می کردند.
زن گفت: من در تمام عمر همیشه عادت داشتم که داوطلبانه خودم را وقف فرزندان و همسرم کنم و در مقابل چیزی مطالبه نکنم. من طناب را رها می کنم چون به فداکاری عادت دارم.
در این لحظه مردان سخت به هیجان آمدند و شروع به کف زدن کردند.

 

baroon

متخصص بخش ادبیات





مردی به نماز جماعت ایستاده بود ولی بسیار عجله داشت و می‌خواست نماز هر چه زودتر تمام شود و به کارش بپردازد.
پیشنماز بعد از خواندن سوره ی فاتحه سوره نوح را شروع کرد و گفت: "ما فرستادیم نوح را..." (سوره نوح)؛
اما دنباله ی آیه را فراموش کرده بود و مدتی نمازگزاران را منتظر گذاشت.
مرد نمازگزار که نمی‌توانست صبر کند با صدای بلندی گفت: ‌ای شیخ! اگر نوح نمی‌رود کس دیگری را بفرست و ما را بیش از این در انتظار مگذار!




:غش2:
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



مردی از کسی چیزی بخواست، او را دشنام داد.
گفت مرا که چیزی ندهی چرا به دشنام رانی؟ گفت خوش ندارم که تهی دست روانت کنم!




:15:


 

baroon

متخصص بخش ادبیات




زشت رویی در آیینه به چهره خود می نگریست و می گفت سپاس خدای را که مرا صورتی نیکو بداد!
غلامش ایستاده بود و این سخن می شنید و چون از نزد او به در آمد، کسی بر در خانه او را از حال صاحبش پرسید؛
گفت در خانه نشسته و بر خدا دروغ می بندد!




:giggle:

 

baroon

متخصص بخش ادبیات




روباه را پرسیدند که در گریختن از سگ چند حیله دانی؟
گفت: از صد فزون باشد، اما نیکو تر از همه این است که من و او را با یکدیگر اتّفاق دیدار نیفتد!




:خنده2:
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



مردی سجاده ی عابدی را دزديد. عابد چون ديد، دزد خجالت كشيد وسجاده را واگذاشت و گفت: نمی دانستم كه سجاده از توست.
عابد گفت: چگونه نمی دانستی كه سجاده از تو نيست؟!



:15:​
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
یکی نوشته بود انشالله آنهایی که مطلب رو میخونن و دوست دارن ولی لایک و کامنت نمیدن یه نفر پیدا بشه دوستشون داشته باشه ولی بهشون نگه :غش2::غش2::غش2::غش2::غش2::غش2:
 

معصومه بانو

متخصص بخش خانه و خانواده
ده مرد و یک زن به طنابی آویزان بودند. طناب تحمل وزن یازده نفر را نداشت. باید یکنفر طناب را رها می کرد وگرنه همه سقوط می کردند.
زن گفت: من در تمام عمر همیشه عادت داشتم که داوطلبانه خودم را وقف فرزندان و همسرم کنم و در مقابل چیزی مطالبه نکنم. من طناب را رها می کنم چون به فداکاری عادت دارم.
در این لحظه مردان سخت به هیجان آمدند و شروع به کف زدن کردند


خیلی جالب بود دستتون درد نکنه کلی خندیدم:غش::نیش::غش::نیش:
 

روژین

کاربر ويژه
لطیفه های کودکان

دلیل منطقی





قاضی: چرا پول این آقا را نمی دهی؟

متهم: آقای قاضی! باور کنید یک سال است به او التماس می کنم یک هفته به من وقت بدهد، ولی قبول نمی کند!
 

روژین

کاربر ويژه
مکالمه در ساندویچ فروشی





مردی به ساندویچ فروشی رفت و گفت: آقا لطفاً یک ساندویچ مرغ به من بدهید. فقط گوجه فرنگی نگذارید.

ساندویچ فروش: گوجه فرنگی تمام شده، می خواهید به جایش خیار شور نگذاریم.
 

روژین

کاربر ويژه
از فواید ماسک




از پزشک جراحی که ماسک به چهره داشت پرسیدند: چرا موقع عمل صورت خود را می پوشانید؟

جراح: برای این که اگر بیمار در حین عمل مرد، آن دنیا نتواند مرا شناسایی کند.
 

روژین

کاربر ويژه
خروس خوش حافظه




اولی: چرا خروس موقع قوقولی قوقو کردن چشم هایش را می بندد؟

دومی: برای این که نشان بدهد از حفظ هم بلد است بخواند.
 

روژین

کاربر ويژه
شجاعت از نوع دیگر




اولی: وقت جنگ، یک نفر یا صد نفر برای من فرقی ندارد.

دومی: چطور؟

اولی: چون در هر حال من فرار می کنم!
 
بالا