• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

عشق و عاشق

Nethunter

متخصص بخش شبکه و اینترنت
برای عشق




برای عشق گریه كن ولی به كسی نگو.

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.

برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشكن .

برای عشق جون خودتو بده ولی جون كسی رو نگیر

برای عشق وصال كن ولی فرار نكن

برای عشق زندگی كن ولی عاشقونه زندگی كن

برای عشق بمیر ولی كسی رو نكش .

برای عشق خودت باش ولی خوب باش



.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

eliza

متخصص بخش
شعر(عشق و عاشقی)

نگاه کن...
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه ی سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
اشاره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود
تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاج ها ، ز ابرها ، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام
نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
 

eliza

متخصص بخش
غمی غمناک
38e848c8e31b8aff6fd80de0d229783b.gif

شب سردی است,و من افسرده.
راه دوری است,و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم,تنها,از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر,سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ بر آرم از دل:
وای,این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل
غم من,لیک,غمی غمناک است
 

eliza

متخصص بخش
دلم براي کسي تنگ است...

دلم براي کسي تنگ است...
دلم براي کسي تنگ است که دل تنگ است…
دلم براي کسي تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هديه مي دهد …
دلم براي کسي تنگ است که با زيبايي کلا مش مرا در عشقش غرق مي کند…
دلم براي کسي تنگ است که تنم آغوشش را مي طلبد …
دلم براي کسي تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را مي طلبد…
دلم براي کسي تنگ است که سرم شانه هايش را آرزو دارد…
دلم براي کسي تنگ است که گوشهايم شنيدن صدايش را حسرت مي کشد …
دلم براي کسي تنگ است که چشمانم ، چشمانش را مي طلبد …
دلم براي کسي تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…
دلم براي کسي تنگ است که اشکهايم را ديده…
دلم براي کسي تنگ است که تنهاييم را چشيده…
دلم براي کسي تنگ است که سرنوشتش همانند من است
دلم براي کسي تنگ است که دلش همانند دل من است…

دلم براي کسي تنگ است که تنهاييش تنهايي من است…
دلم براي کسي تنگ است که مرهم زخمهاي کهنه است…
دلم براي کسي تنگ است که محرم اسرار است…
دلم براي کسي تنگ است که راهنماي زندگيست…
دلم براي کسي تنگ است که قلب من براي داشتنش عمرها صبر مي کند…
دلم براي کسي تنگ است که دوست نام اوست…
دلم براي کسي تنگ است که دوستيش بدون (( تا )) است…


دلم براي کسي تنگ است که دل تنگ دل تنگي هايم است…
 

eliza

متخصص بخش
آرزوهایی که حرام شدند

آرزوهایی که حرام شدند
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند


به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم


لستر هم با زرنگی آرزو کرد


دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد


بعد با هر کدام از این سه آرزو


سه آرزوی دیگر آرزو کرد


آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی


بعد با هر کدام از این دوازده آرزو


سه آرزوی دیگر خواست


که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...


به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد


برای خواستن یه آرزوی دیگر


تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...


۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو


بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن


جست و خیز کردن و آواز خواندن


و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر


بیشتر و بیشتر


در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند


عشق می ورزیدند و محبت میکردند


لستر وسط آرزوهایش نشست


آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا


و نشست به شمردنشان تا .......


پیر شد


و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود


و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند


آرزوهایش را شمردند


حتی یکی از آنها هم گم نشده بود


همشان نو بودند و برق میزدند


بفرمائید چند تا بردارید


به یاد لستر هم باشید


که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها


همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!

 

eliza

متخصص بخش
کلبه ای می سازم

پشت تنهایی شب، زیراین سقف کبود

که به زیبایی پروازکبوترباشد

چهارچوبش ازعشق، سقفش ازعطربهار

رنگ دیوار اتاقش ازآب

پنجره ای ازنور، پرده اش ازگل یاس

عکس لبخند تورا می کوبم

روی ایوان حیاط

تا که هرصبح اقاقی ها را با توسرشارکنم

همه دلخوشیم بودن توست

وچراغ شب تنهای من، نورچشمان تواست

کاشکی درسبد احساسم، شاخه ای مریم بود

عطر آن را با عشق

توشه راه گل قاصدکی می کردم

که به تنهایی تو سربزند

توبه من نزدیکی وخودت می دانی

شبنم یخ زده چشمانم در زمستان سکوت

گرمی دست تو را می طلبد.

 

eliza

متخصص بخش
تو را می خواهم و دانم که هرگز


به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس مرغی اسیرم

زپشت میله های سرد و تیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

در این فکرم که دستی پیش آید

و من ناگه گشایم پر به سویت

در این فکرم که در یک لحظه غفلت

از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم مرد زندانبان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

در این فکرم من و دانم که هرگز

مرا یاری رفتن زین قفس نیست

اگر هم مرد زندانبان بخواهد

دگر از بهر پروازم نفس نیست

زپشت میله ها هرصبح روشن

نگاه کودکی خندد به رویم

چو من سر کنم آواز شادی

لبش با بوسه آید به سویم

اگر ای آسمان خواهم که یک روز

از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم

ز من بگذر که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوز دل خویش

فروزان می کنم ویرانه ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را
 

eliza

متخصص بخش
یک روز رسد غمی به اندازه ی کوه

یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت

افسانه ی زندگی چنین است عزیز


در سایه ی کوه باید از دشت گذشت
 

eliza

متخصص بخش
باورت داشتم از روز نخست،


آمدی تا باشی،


و پر از شعر،


پر از همهمه بودی،


اما،


هیچ حرفی نزدی،


پر از گفتن دلدادگیت،


پراز زمزمۀ عشق به دریاشدنت،


باز حرفی نزدی،


و فقط خندیدی،


خوب من،


میفهمم


از دو چشمت همۀ حرف تو را،


بی کلام اینجا باش.


آخر اینجا بودن،


نیست محتاج صدا.


بودنت با دل من،


بی صدا هم زیباست
 

eliza

متخصص بخش
اي مهربانتر از من
با من
در دستهاي تو
آيا کدام رمز بشارت نهفته بود ؟
کز من دريغ کردي
تنها تويي
مثل پرنده هاي بهاري در آفتاب
مثل زلال قطره بباران صبحدم
مثل نسيم سرد سحر
مثل سحر آب
آواز مهرباني تو با من
در کوچه باغهاي محبت
مثل شکوفه هاي سپيد سيب
ايثار سادگي است
افسوس آيا چه کس تو را
از مهربان شدن با من
مايوس مي کند؟

__________________
 

eliza

متخصص بخش
ای مهربان تر از برگ در بوسه‌های باران
بيداری ستاره ، در چشم جويباران

آيينه ی نگاهت؛ پيوند صبح و ساحل

لبخندِ گاه گاهت ؛ صبح ِ ستاره باران

بازآ که در هوايت ، خاموشی جنونم

فريادها بر انگيخت از سنگ ِ کوهساران

اي جويبار ِ جاري ! زين سايه برگ مگريز

کاين گونه فرصت از کف ، دادند بي شماران

گفتي : "به روزگاري مهری نشسته بر دل!"

"بيرون نمی‌توان کرد، حتي به روزگاران"

بيگانگي ز حد رفت، اي آشنا مپرهيز

زين عاشق ِ پشيمان، سرخيل شرمساران

پيش از من و تو بسيار ، بودند و نقش بستند

ديوار ِ زندگي را زين گونه يادگاران

وين نغمه ی محبت، بعد از من و تو ماند

تا در زمانه باقيست آواز ِ باد و باران
 

eliza

متخصص بخش
مثل آینه سوت و كور شكستی و رها شدم

تبر شدم شكستمت اگر چه بی خدا شدم


حیف روزهای رفته كه به خاطرش خطر كنم


حیف روزهای مونده كه قراره بی تو سر كنم


خدا كنه تموم بشه قصه ی تلخ رفتنت


بیای و از یادم بره روزهای شكستنت


تو سهم من نبودی و به قصه ها سپردمت


ولی به عشقمون قسم كه تا خدا می بردمت
 

eliza

متخصص بخش
باور نمي کني از باران بپرس
لحظه هايم را آنقَدُر حرمت دارم

که پروانه،
شعرِ شامگاهِ شمع‌اش را
از سلامِ صبحم مي‌سرايد
چطور باور مي‌کني
پاي پريروز پروانه،
پرسه‌اي زده باشم
که مرداب،
گلويي از آن تر نمي کند
خيالت خوش
تا بوي علف و عشق به پيراهنم پيداست
همواره و هنوز
همان روستائيم
تو
باور نمي کني از باران بپرس
 

eliza

متخصص بخش
کجایی عشق ؟؟؟
خیلی تنهام ...

از تنهایی خسته شدم ...
منتظر یه عشقم ...
یه عشق حقیقی ...
کاش یه عشق واقعی میومد و من و همراش می کرد ...
کاش همه ی عشقها واقعی بودن ...
مثل کویری که منتظر بارونه ...
کاش


 

eliza

متخصص بخش
باز ذکر سحرم نام دلآرای تو بود
زینت خلوت دل نور تولای تو بود
چشم هر سو که نظر کرد تو آنجا بودی
دین و دل در گرو دیده شهلای تو بود
بید از وجد برقص آمده گل می خندید
حسرت سرو سهی قامت رعنای تو بود
غنچه از شرم نقابی برخ انداخته بود
بلبل سوخته دل محو تماشای تو بود
لاله آماده که جان برکف اخلاص نهد
چشم نرگس نگران گل سیمای تو بود
شمع گریان که دم وصل نگار آخر شد
ماه تابان همه شب زائر شیدای تو بود
آه ، پروانه چه بیهوده تقلا می کرد
همه جا بودی و آن گمشده جویای تو بود
رونق هستی و سرمایه هر ساقی مست
جرعه ای باده که از ساغر مینای تو بود
زتمنای تو محبوب نیاسود دمی
که کویر دل او تشنه دریای تو بود
 

eliza

متخصص بخش
می دونست دلم اسیره ولی رفت
می دونست دلم گرفته ولی رفت

می دونست تنهایی سخته ولی رفت
می تونست باهام بمونه ولی رفت
می دونست دلم شکسته ولی رفت
غم اون تو دل نشسته ولی رفت
می دونست دوستش داشتم ...
ولی رفت
 

eliza

متخصص بخش
i122534_71.jpg


خیالم از مرور تو در گل


چو غنچه می گیرد


چگونه از نفس گل


بچینمت ؟!

که می میرد

.

.

!

 

eliza

متخصص بخش

khiale_to.jpg


برای تو می نویسم ....

برای تویی كه تنهایی هایم پر از یاد توست...

برای تویی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست...

برای تویی كه احساسم از آن وجود نازنین توست...

برای تویی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تویی كه چشمانم همیشه به راه تو دوخته است...

برای تویی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...

برای تویی كه وجودم را محو وجود نازنین خود كردی...

برای تویی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است ...

برای تویی كه سـكوتـت سخت ترین شكنجه من است....

برای تویی كه قلبت پـاك است...

برای تویی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...

برای تویی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تویی كه غمهایت معنای سوختنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...
 

eliza

متخصص بخش
امشب زغمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت........
 

eliza

متخصص بخش
تنهایی ام تو را با خودم خواهد برد تا انتها

تا بی کران

باید ببینم چه کسی می تواند رد پای تو را بیابد

آیا کسی واقعا هست
که تو را آنگونه که هستی شناخته باشد

با من باش
من که اینگونه اسیر توام

atrnk5.jpg


__________________

هرچيز که ما مي‌بينيم خود چيز ديگري را پنهان مي‌کند...

ما هميشه مي‌خواهيم چيزي که پنهان است را با چيزي که مي‌بينيم، ببينيم...

اما اين امکان پذير نيست. انسان‌ها اسرارشان را خيلي خوب پنهان مي‌کنند

 
بالا