• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

فال حافظ

Reza

متخصص بخش اسکریپت
غزل ۲۶۳- بیا و کشتی ما در شط شراب انداز غزل ۲۶۴- خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز


خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز پیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز عاقبت منزل ما وادی خاموشان است حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است بر رخ او نظر از آینه پاک انداز به سر سبز تو ای سرو که گر خاک شوم ناز از سر بنه و سایه بر این خاک انداز دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست از لب خود به شفاخانه تریاک انداز ملک این مزرعه دانی که ثباتی ندهد آتشی از جگر جام در املاک انداز غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید دود آهیش در آیینه ادراک انداز چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ وین قبا در ره آن قامت چالاک انداز غزل 264- خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز
 

Reza

متخصص بخش اسکریپت
بگذار تا ز شارع میخانه بگذریمکز بهر جرعه‌ای همه محتاج این دریمروز نخست چون دم رندی زدیم و عشقشرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریمجایی که تخت و مسند جم می‌رود به بادگر غم خوریم خوش نبود به که می‌خوریمتا بو که دست در کمر او توان زدندر خون دل نشسته چو یاقوت احمریمواعظ مکن نصیحت شوریدگان که مابا خاک کوی دوست به فردوس ننگریمچون صوفیان به حالت و رقصند مقتداما نیز هم به شعبده دستی برآوریماز جرعه تو خاک زمین در و لعل یافتبیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریمحافظ چو ره به کنگره کاخ وصل نیستبا خاک آستانه این در به سر بریمغزل 372- بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم
 

rahnama

پدر ایران انجمن
امشب تصمیم گرفتم فالی بگیرم . نتیجه :
68.gif
 

Reza

متخصص بخش اسکریپت
28.gif

دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن از دوستان جانی مشکل توان بریدن خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ وان جا به نیک نامی پیراهنی دریدن گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن گه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار کخر ملول گردی از دست و لب گزیدن فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن گویی برفت حافظ از یاد شاه یحیی یا رب به یادش آور درویش پروریدن غزل 392- دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن


 

Reza

متخصص بخش اسکریپت
ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه درساخته‌ای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شده‌ای
قدر این مرتبه نشناخته‌ای یعنی چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداخته‌ای یعنی چه
سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان
و از میان تیغ به ما آخته‌ای یعنی چه
هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته‌ای یعنی چه
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار
خانه از غیر نپرداخته‌ای یعنی چه
غزل 420- ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه
 

Reza

متخصص بخش اسکریپت
گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شود
پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود
یا رب اندر کنف سایه آن سرو بلند
گر من سوخته یک دم بنشینم چه شود
آخر ای خاتم جمشید همایون آثار
گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود
واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید
من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود
عقلم از خانه به دررفت و گر می این است
دیدم از پیش که در خانه دینم چه شود
صرف شد عمر گران مایه به معشوقه و می
تا از آنم چه به پیش آید از اینم چه شود
خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت
حافظ ار نیز بداند که چنینم چه شود
 

rahnama

پدر ایران انجمن


بیا که قصر امل سخت سست بنیادست بیار باده که بنیاد عمر بر بادست غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب سروش عالم غیبم چه مژده‌ها دادست که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتادست نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر که این حدیث ز پیر طریقتم یادست غم جهان مخور و پند من مبر از یاد که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست رضا به داده بده وز جبین گره بگشای که بر من و تو در اختیار نگشادست مجو درستی عهد از جهان سست نهاد که این عجوز عروس هزاردامادست نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل بنال بلبل بی دل که جای فریادست حسد چه می‌بری ای سست نظم بر حافظ قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
 

Reza

متخصص بخش اسکریپت
104.gif

این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی‌معنی غرق می ناب اولی
چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم
در کنج خراباتی افتاده خراب اولی
چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی
هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی
من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت
این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی
 

Reza

متخصص بخش اسکریپت
۱ چو گل هر دم به بویت جامه در تن
کنم چاک از گریبان تا به دامن
۲ تنت را دید گل گویی که در باغ
چو مستان جامه را بدرید بر تن
۳ من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من
۴ به قول دشمنان برگشتی از دوست
نگردد هیچ کس دوست دشمن
۵ تنت در جامه چون در جام باده
دلت در سینه چون در سیم آهن
۶ ببار ای شمع اشک از چشم خ
ونین که شد سوز دلت بر خلق روشن
۷ مکن کز سینه‌ام آه جگرسوز
برآید همچو دود از راه روزن
۸ دلم را مشکن و در پا مینداز
که دارد در سر زلف تو مسکن
۹ چو دل در زلف تو بسته‌ست حافظ
بدین سان کار او در پا میفکن

 

maksemos

متخصص بخش خودرو



12.gif


ای ول حافظ جان :شاد:

اصلا از اول فال تا آخرش رو خوب اومدی ....
بازم از این کارا بکن :بدجنس:



در ضمن بچه هااا این بالایی هاا برا منه هااا :خنده2:
 
بالا