• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مجموعه ی اشعار | سیّـــدعلی صالحی

baroon

متخصص بخش ادبیات
مجموعه ی اشعار | سیّـــدعلی صالحی > از آوازهای کوليان اهوازی




سايه‌ها


سايه در کشاکش باد
غليظتر از هوای آبیِ بالا
بود،
سايه ميل تيرگی
در سر داشت،
باد
بوی عجيبی از آينه
می‌آورد

بوی سوختن هيزم تر
می‌آمد
بابونه در آتش و
سايه در سابه به سايه
نشسته بود

مارِ دو سر بزايی
روزگارِ مجروحِ موذيان!

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


حلّاج


خاکستری که تويی
خاموشی‌ات چراغی است
خانه به خانه
فراخوان روشنی

خاکستری که تويی
بر اوراق شب اما
هر نقطه‌ی معناش
در تماشای فانوس و گريه
نطفه می‌بندد

دريغا!
دريچه‌ای که آشنات باشد
در اوزانِ اين کوچه نيست،
رديف اين همه چراغِ مُرده
به چه کارت می‌آيد؟

سنگين و خسته
از کوچه‌ی کلمات می‌گذری
هر واژه ديواری‌ست
مُرده‌ريگ دفتری ناخوانا
که تو را هزارساله خواهد کرد

نگاه کن
هم پس از اين همه هوا
تنها يکی صدا
ترا به جانبِ مرگ می‌خواند

انسانِ اين دقيقه‌ی بينا
کجاست
تا مَنَش بر سنگفرش ستاره
نظاره کنم

خاکستری که ماييم
مگر که حوصله‌ی حلّاجی ...

ورنه باد
رو به باد خواهد وزيد!

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


سرشت سور



نه هق‌هقِ چوپان
در اندوهِ نی
نه موسمِ ماه و
نه سُم‌کوبی گوزن
در مرگ جفت خويش

در دوردست اين کرانه
مرغی
از شوق آسمان نخواهد خواند
و عقابی از مرمر و ماه برنخواهد خاست
ماه
در موسمِ زفاف
مايوس از آواز اين پلنگ
در قلعه‌ی زمستان
پير خواهد شد

و من بی‌چراغ و چکامه
از کوره‌راهِ شبِ گريه خواهم گذشت

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


برگزيده



سخن از رعد خفته‌ای‌ست
فراتر از اين رعشه‌ی جنون
که مَنَش
مثقالی اگر بر گريبانِ اين سياره درافکنم
هزار منظومه از ترازوی جهان
خواهد گريخت

من در توازنِ هول و
حيات
اکسيرِ ستاره و بارانم
که از مصافِ شب ديجور
باز می‌آيد

من
وطن
در اندوه خويش
برگزيده‌ام
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


وصيّت



سرانجام
هر شن‌ريزه‌ای
وطن در سواحل ماه
خواهد گرفت

دريغا که از اين رودِ بی‌ثمر
مگر
بر پلی از آب ديده بگذری،
ورنه اين غزل
نعش مرثيتی است
که در غُسل رنج‌ها
مزاری نخواهد يافت

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


تَنا



من
مصدر عشقم
پيش از اين، مرا در کالبد حضرت سليمانم
ديده‌اند،
هم از اين ديگر
باز به گونه‌ی ديگران
باز می‌آيم

هر آنچه من ديده‌ام
ديگر نديده‌اند

من آدمی‌ام
مصدر مرگ من
سرآغازِ گريه‌هاست

تا دمی ديگر
دوباره به هيئتِ هوای لاژورد
از قوسِ آسمان و آينه
بگذرم

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


نيلوفر



گريز ستاره از اذهان شب
وحی ديگری‌ست
که از تناسخ دريا
بشارتم می‌دهد

شاعرترين خاموش اين خانه
منم
که از اعتراض واژه
در معانی مرگ،
خبر از خوابِ پروانه
آورده‌ام

دريغا
دردی در اين دواير ديوانه ديده‌ام
چنين
که به گيسوی گريه می‌پيچم.
باری
مگرم که در گشودنِ اين راز
آوازی از طراز آينه خيزد
ورنه شکستن اين سنگ را
مجال باور نيست

باشيد
که در توشه‌ی باد
صدای بيشه‌ای خواهيد شنيد
با پروانه‌هاش، خاموشی‌هاش، خواب‌هاش:
نيمی شهود جادو
نيمی پَرِ عقاب

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


کاهنه



انگشت بر دهان باد
مردگان را
در آواز اين گل سرخ
فرا خوانده‌ام.
من چه کرده‌ام
که در فالِ مبهم اين ستاره
پير زاده شدم

به بالای خويش بَر شدن
مقصودِ محرمانه‌ی
هر موجی نيست

ما
در
زادنِ دريا
توفان را به ترانه سروده‌ايم

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


وارياسيون



ای کاش
چنين نبود
که بودنِ آدمی‌ست

ای کاش
هرگز
اين آدمی زاده را
تماشای خون نبود

و ای کاش
عشق
چندان عريان بود
که من اين همه رهايی را!
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
مجموعه ی اشعار | سیّـــدعلی صالحی > از آوازهای کوليان اهوازی


اگر بازم بگذارد



تنها سرود ملکوت است
که هر
هزاره
از دهانِ کسی مگر!
و من زاده‌ی اويم
راه در راه و چراغ به راه!
نور به راه و
نماز و گريه به راه،
رستگاریِ رازداران است اين،
با يادِ عزيزش
آهوی چشمه‌های دور

و تنها سرودِ ملکوت
است
اين،
دريغا که لکنت عشق بازَم نمی‌گذارد...

 

baroon

متخصص بخش ادبیات
مجموعه ی اشعار | سیّـــدعلی صالحی > از آوازهای کوليان اهوازی



از اَبد



دردا
از اين خيل خواب‌آلود
من
بی‌نشان‌تر و
بی‌پيدا،
از ميان کسان خويش
خواهم گريخت

در اين دقيقه‌ی بينا
تنها منم
که بر کلاله‌ی ماه
آيندگانم به اشاره می‌گذرند

سرانجام
روزی باز می‌آيم و
دفترها بر اين دريا خواهم نوشت

بی‌مرگ‌تر از اين دلِ خاموش
هم ديده‌ای مراست
که عشق را مگر معجزتی!

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


به شالِ سبز



اکنون
تا چشم در چشم شب
بچرخانم و
خواب از خيالِ اين قبيله بگيرم،
هم به نامی ديگرم بخوان!

من از گهواره‌ی درگذشتگان
به خاطرِ تو و ترانه
بازآمده‌ام
دريغا دختر ايام کبود
که بود اين سايه
که از وَرای آينه گذشت؟

راه‌ها بسيار
زندگی‌ها بسيار و
مرگ‌های من که بسيارتر!

اکنون دريابم
که گيسو به شالِ آفتاب
خواهم گشود

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


جادوگرِ واژگان



گردويی پير
خميده بر خوابزارِ دامنه
و ستاره‌ای مانوس
که از حيرتِ التفات
آمده است

زاد‌رودِ من اين گونه از بادهای سَحَری
به سايه‌سارِ سکوت مُرده است.
از هوشِ دوش و تبسم فردا،
جادوگرِ بزرگِ واژگان منم
که فردا را بر بال فرشته
خواهی‌ام ديد!

من آخرين اسم مستعارِ ستاره‌ام
رازها دارد اين روايت شگفت
همچون گردويی جوان
برخاسته از بيداری کوه و
کرانه‌های نور


تهران - ۱۳۵۵

 

baroon

متخصص بخش ادبیات


بادا...


فراتر خيز ای باد
باد شمال و
شبانه‌ی بی‌گذر!

من کوکویِ مُرغ مرده‌ای می‌شنوم
که گلو به تيغ مرگ
از زيتون‌بنانِ پير می‌گذرد.
من هوهوی بادِ خسته‌ای
می‌شنوم
که سينه به ساليان دور
از حيرتِ آواز و آدمی
می‌گذرد

پس تو
تو
که از دوش‌های دور می‌آيی،
هم از سکوت غبار و
گورهای گمشدگان
خواهی گذشت؟

اين هول حکايتی است
در شامگاهِ افسانه و
اضطراب،
که در گُرگُر اين سينه می‌سوزد

باری
ترانه از من و
تعويذِ عاقبت از تو
ای دليل راه!

تا من به حيرتِ التفات
ديگرترِ اين دريا بارِ خسته
شوم



 

baroon

متخصص بخش ادبیات


دريا و آدمی


با من از روايت گريه‌ها
سخن مگوی

صبح‌های مرمرين در پی است،
سواران ستاره‌پوش در پی است

گُل‌گُل شبنم و
لغزش لاله
در نسيمه‌های نور

ديگر
نه نامی از دريا،
نه نقشی
که در چشم آدمی

من راز‌جویِ آن روايتم
که هنوزش کسی
بازنسروده است

با من از روايت رازها
سخن بگوی!

 
بالا