• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مشاعره با کلمه

Maryam

متخصص بخش ادبیات

به کلبه ی حقیر ِ من تو هم بیا سری بزن …..
دو چشم ِ من سفـید شد بیا بیا دری بزن

دلم سیاه شد از این ترانه های بی طرب …..
بیا به خـانه ی دلــم تو رنـگِ دیگــری بزن

بیا که خشک شد قلــم در آستانِ دفـترم …..
به نظم و نثر ِ مرده ام دوباره جوهری بزن


" پاییز "
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
غمگين چو پاييزم، از من بگذر
شعري غم انگيزم، از من بگذر

تورج نگهبان


((عشق))​
 

Spider woman

کاربر ويژه
ريشه دردل کرده اي و خود نمي داني هنوز

در جبـينم راز عـشـقت را نمــــي خواني هنوز
((باران))
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی

بيا دوباره نگيريم چتر فاصله را
که روی شانه‌ی گل، جای پای باران است

سلمان هراتی​



((آب))
 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات
همه جانست سر تا پای جانان
از آن جز جان نشاید جای جانان


به آب روی و خون دل توان ریخت
برای چون تو جان سودای جانان


سنایی


((آتش))
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت

آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت

جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع

دوش بر من ز سر هر چو پروانه بسوخت
(باد)
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
نههمیشه برای عاشق شدن
به دنبال باران و بهار و بابونه نباش
گاهی
در انتهای خارهای یک کاکتوس
به غنچه ای می رسی
که ماه را بر لبانت می نشاند

خار
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
در خیابان چهار صبح
هر کسی بامی دارد بر سر
هر کسی باغی از خواب نهان دارد در سر
لیک من مثل تو هستم - تنها -
ای درخت، ای قفس خشک بهاری مدفون!
سیم پر خار و درخشانی از اخترها،
دور من، دور تو پیچیده از آفاق جهانی مجهول
و در این ساعت خاموشی،
ماه، موجود غریبی ست که شخصیت بی نامی دارد:
گاه چون صورت نورای قدیسان است
گاه پستان بلورین زنی است
خال کوبی شده با نام هزاران مرد
گاه چون دایره ی پوستی کولیهاست
ماه در خواب مرا می بیند:
پنج انگشت بپیچیده به پنچ انگشت
و دو بازو که گرفته ست دو زانو را تنگ
(بغلی از تنهایی)
در خیابان چهار صبح
ماه، سبکی ست به مقیاس جدید شعر
که ز تنهایی شب می شکفد الهامش
و در این ساعت خاموشی،
هر کسی بامی دارد بر سر
هر کسی باغی از خواب نهان دارد در سر
هر کسی نام و نشانی دارد
اما من،
روی این نیمکت سرد خیابان چهار صبح
پنج انگشت بپیچیده به پنج انگشت
و دو بازو که گرفته ست دو زانو را تنگ
بغلی دارم از تنهایی
(بغلی از تنهایی)
دیگران نام و نشانی دارند.



رضا براهنی




(ازل)
 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات
آنها که ربوده‌-ی الستند
از عهد الست باز مستند

تا شربت بیخودی چشیدند
از بیم و امید، باز رستند

چالاک شدند، پس به یک گام
از جوی حدوث، باز جستند

اندر طلب مقام اصلی
دل در ازل و ابد نبستند

خالی ز خود و به دوست باقی
این طرفه که نیستند و هستند

این طایفه‌-اند، اهل توحید
باقی، همه خویشتن پرستند

شیخ بهایی


(دور )
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
من پا به پای موکب خورشید
یک روز تا غروب سفر کردم
دنیا چه کوچک است
وین راه شرق و غرب چه کوتاه
تنها دو روز راه میان زمین و ماه
اما من و تو دور
آنگونه دور دور که اعجاز عشق نیز
ما را به یکدیگر نرساند ز هیچ راه
آه


(فریدون مشیری)
(راه)
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
تو یک غروب غم انگیز می رسی از راه
که می برند مرا روی شانه های سیاه

صدای گریه بلند است و جمله هایی هم

شبیهِ تسلیت و غصه و غمی جانکاه

به گوش یخزده ام می رسد ، وَ فریادی

شبیهِ حرمتِ این لااله الا الله !
وَ چشم هام، که چشم انتظار تو هستند !
اگر چه منجمدند و نمی کنند نگاه

وَ بغض می کُند آن جا جنازه ی من که

" تو " را همیشه " نَفَس" می کشید و "خود" را " آه " !
چقدر شب که تو را من مرور کرده ام و

رسیده ام به غزل، گُل، شکوفه، دریا، ماه !
بدون تو، همه ی عمر من دو قسمت شد :
" دقیقه های تکیده " ، " دقیقه های تباه "
اگر چه متن بلندیست درد دل هایم

سکوت می کنم و شرحِ قصّه را کوتاه :
که باز جمعه رسید و نیامدی و شدند

" غروبِ جمعه " و " مرگ" و " وجودِ من" همراه !
برای بدرقه ی نعش من بیا " هر روز "
که کار من شده سی بار مرگ " در هر ماه "
و کُلَّ دلخوشی زندگی من ، این که

تو یک غروب غم انگیز، می رسی از راه ...

صدا
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
بچه ها صبحتان بخیر ......سلام
درس امروز فعل مجهول است
فعل مجهول چیست ، می دانید؟
نسبت ما به فعل مفعول است
در دهانم زبان چو آویزی
در تهی گاه زنگ میلرزید
صوت ناساز آن ، چنان که مگر
شیشه بر روی سنگ می لغزید
ساعتی داد آن سخن دادم
حق گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
(ﮊاله)را زان میان صدا کردم
(ﮊاله) از درس من چه فهمیدی؟
پاسخ من سکوت بود سکوت بود
د... جوابم بده ، کجا بودی ؟
رفته بودی به عالم( هپروت) ؟
خنده ی دختران و غرش من
ریخت بر فرق (ﮊاله) چون باران
لیک او بود غرق حیرت خویش
خشمگین ، انتقامجو ، گفتم :
بچه ها گوش (ﮊاله) سنگین است
دختری طعنه زد که : نه ، جانم ،
درس در گوش (ﮊاله) یاسین است.
باز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پی گیر می رسید به گوش
زیر آتشفشان دیده ی من
(ﮊاله ) آرام بود و سرد و خموش
رفته تا عمق چشم حیرانم
آن دو میخ نگاه خیره ی او
موج زن در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگار تیره ی او
آنچه در آن نگاه می خواندم
قصه ی غصه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدایی که سخت لرزان بود
(فعل مجهول) فعل آن پدریست
که دلم را ز درد پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سیلی کوفت
مادرم را ز خانه بیرون کرد
شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیر خوار من نالید
سوخت از تب برادر من
تا سحر در کنار من نالید
از غم آن دو تن دو دیده من
این یکی اشک بود و آن خون بود
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود
گفت و نالید و آنچه باقی ماند
هق هق گریه بود و ناله ی او
شسته میشد به قطره های سر شک
چهره ی همچو برگ لاله ی او
ناله ی من به ناله اش آمیخت
که غلط بود آنچه من گفتم
درس امروز قصه ی غم تست
تو بگو من چرا سخن گفتم ؟
فعل مجهول فعل آن پدریست
که ترا بیگناه می سوزد
آن حریق هوس بود ، که در او
مادری بی پناه می سوزد..................... سیمین بهبهانی

(من)
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



عزیزترین سوغاتیه غبار پیراهن تو
عمر دوباره ی منه، دیدن و بوییدن تو​


(لحظه)
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
تنها شاهد اشکهای شبانه ام
همین صفحه ی سفید و جوهر سیاه است
هرگز نخواستم چشم نامحرم این لحظه های نا آشنا
فروریختن اشک را بر گونه هایم ببیند
همیشه بالش سکوت را
زیر سر هق هق تنهایی ام گذاشته ام
تا کسی صدایم را نشنود
اما تو
تو که از گریه های پنهانی من با خبری!
چه کنم
گاهی همین گریه های گهگاه
چای خالی تورا
در غربت ترانه هایم پر می کند
باور کن!
غربت


 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات
مولوی:

گفت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربت دیده‌ای بس شهرها

پس کدامین شهر ز آنها خوشترست
گفت آن شهری که در وی دلبرست

هرکجا باشد شه ما را بساط
هست صحرا گر بود سم الخیاط

هر کجا که یوسفی باشد چو ماه
جنتست ارچه که باشد قعر چاه

(بی‌خبر )
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
یادش بخیر
عهد جوانی
که تا سحر
با ماه می نشستم
از ماه بی خبر
اکنون که می دمد سحر از سمت خاوران
بینم که شبم گذشته
از مهتابی بی خبر
این سان که خواب غفلتم از راه میبرد
ترسم که بگذرد آب ز سرم بی خبر

جوانی
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
نوایی نوایی نوایی نوایی
جوانی بگذرد تو قدرش ندانی

(خلیج فارس)​
 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات
ملک الشعرا بهار



سحابی قیرگون بر شد ز دریا
که قیر اندود زو روی دنیا

خلیج فارس گفتی کز مغاکی
به دوزخ رخنه کرد و ریخت آنجا

به ناگه چون بخاری تیره و تار
از آن چاه سیه سر زد به بالا

علم زد بر فراز بام اهواز
خروشان قلزمی جوشان و دروا

نهنگان در چه دوزخ فتادند
وز ایشان رعد سان برخاست هرا

هزاران اژدهای کوه پیکر
به گردون تاختند از سطح غبرا

بجست از کام آنان آتش و دود
وز آن شد روشن و تاریک صحرا

هزیمت شد سپهر از هول و افتاد
ز جیبش مهره‌ی خورشید رخشا

تو گفتی کز نهان اهریمن زشت
شبیخون زد به یزدان توانا

برون پرید روز از روزن مهر
نهان شد در پس دیوار فردا

شب تاری درآمد لرز لرزان
چو کور بی‌عصا در سخت سرما

ز برق او را به کف شمعی که هر دم
فرو مرد از نهیب باد نکبا

طبیعت خنده زد چون خنده‌ی شیر
زمانه نعره زد چون غول کانا

زمین پنهان شد اندر موج باران
که از هر سو درآمد بی محابا

خروشان و شتابان رود کارون
در افزوده به بالا و به پهنا

رخ سرخش غبار آلود و تیره
چو روی مرد جنگی روز هیجا

ز هر سو موجها انگیخت چون کوه
که شد کوه از نهیبش زیر و بالا

به تیغ موجهایش کف نشسته
چو برف دی مهی بر کوه خارا

(برج)
 

baroon

متخصص بخش ادبیات

یک شعر تلخ! :48::


مرا قصر تنهایی و بی کسی بس
از این امن تر برج عاجی ندیدم
که جز سکّه های سیاه دورویی
به بازار یاران رواجی ندیدم




* ساده *



 
بالا