• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مشاعره با کلمه

چاووش

متخصص بخش ادبیات
چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش

زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست




این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است

کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست


زخم
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
تو به دل زخم زدي
پر پروانه ي دل سوخته است
از شمع سخنت
زدي هم نيش وكنايه، دردي

توزخود پرسيدي
كه چگونه و چرا
اين همه خوبي را
به كلامي همه را سوزاندي؟!!!

آه از اين بي نمكي
دستِ منْ هست تهي
و چه سخت است پريشاني من
از بد وبد خواهي

خوب بودن چه قشنگ
به خيالت همه ننگ
و نبودم ز آن انديشه
كه تو در سر داشتي

من با بال و پر چلچله ها خواهم رفت
به دياري كه مرا مي فهميد
آنجا نور دلش همه هديه به من است
همه جاي لب معشوق، بر آن سبزه ي خوب ...

من مكانم همان جاي قشنگ
همه دل ها يكرنگ
شادي، شور و صفا
در زمانش پيدا

پس بگذار در اين زيبايي
بشوم من مهمان
تا براي دل تو
بشوم من ميزبان ...

سعيد مطوري/شمع شبستان
از دفتر شور عشق

(هنر)
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
با فصل بهارگل به چمن مهمان است
این هم هنری ز حکمت یزدان است
بلبل به سر شاخ غزل خوش خواند
این زمزمه هم خود هنر رحمان است
گر گوش کنی زمزمه آید بر گوش
این ورد یقین ندای یا سبحان است


((ساز))
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات



ساز من آوازي از دلتنگي من ساز كن

نغمه اي ازنوبخوان،فصلي دگرآغازكن

آسمان ديده ام مي بارد و آرام نيست
يا ببار با ديده ام،يا با غمش دمسازكن

قصد دارد جانم اين سرما وسوزاندرون
يارب آخرهمرهي با اين دلم همراز كن

اي كه دوري ازسراي سرد من، هم بازگرد
يك دوچندي همچنان بر بام دل پرواز كن

شعرمن را كس نمي خواند با سوزو گداز
قصه ام را با نواي تازه اي در ساز كن!

(( خزان ))
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
به رهی دیدم برگ خزان، پژمرده ز بیداد زمان، کز شاخه جدا بود؛
چو ز گلشن رو کرده نهان، در رهگذرش باد خزان، چون پیک بلا بود.‏
ای برگ ستمدیده‌ی پاییزی، آخر تو ز گلشن ز چه بگریزی؟
روزی تو هم آغوش گلی بودی، دلداده و مدهوش گلی بودی
ای عاشق شیدا، دلداده‌ی رسوا، گویمت چرا فسرده ام
در گل نه صفایی باشد نه وفایی، جز ستم ز وی نبرده ام
آه! خار غمش در دل بنشاندم، در ره او من جان بفشاندم
تا شد نوگل گلشن و زیب چمن
رفت آن گل من از دست، با خار و خسی پیوست
من ماندم و صد خار ستم، وین پیکر بی جان

رهگذر
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم

به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم




نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم
خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم


همه به کاری و من دست شسته از همه کاری
همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم


خزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گل
در آرزوی شکوفائی و بهار تو بودم


اگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاری
تو یار من که نبودی منم که یار تو بودم


چو لاله بود چراغم به جستجوی تو در دست
ولی به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم


به کوی عشق تو راضی شدم به نقش گدائی
اگر چه شهره به هر شهر و شهریار تو بودم


خیال
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست

شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشين کلام تو چيدنی ستش
يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست
خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست
من در فضای خلوت تو خيمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست
تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا
با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست


شکست
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی


شکست
عهد مودت نگار دلبندم
برید مهر و وفا یار سست پیوندم
به خاک پای عزیزان که از محبت دوست
دل از محبت دنیا و آخرت کندم
تطاولی که تو کردی به دوستی با من
من آن به دشمن خون خوار خویش نپسندم
اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی
هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندم
بیار ساقی سرمست جام باده عشق
بده به رغم مناصح که می‌دهد پندم
من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا
پدر بگوی که من بی‌حساب فرزندم
به خاک پای تو سوگند و جان زنده دلان
که من به پای تو در مردن آرزومندم
بیا بیا صنما کز سر پریشانی
نماند جز سر زلف تو هیچ پابندم
به خنده گفت که سعدی از این سخن بگریز
کجا روم که به زندان عشق دربندم



استاد سخن سعدی



(عاشقانه)​
 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات

به لب خوانم سرودی عاشقانه

به دل سازم صد آواز و ترانه
به گوش تو به ساز عشق نوازم

گوشه-ای، سوزی
پر از شور و
پر از روح و
پر از راز

نوایی دلکش و سه گاهی عارفانه

پارسا مرزبان

(ماهور)
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
شور را
زمزمه می کنم
در تازه بیات غروب
و در سویدای دشت
دل به ماهور می سپارم
با امید نگاه روشن تو ...



(شهر)
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
سلام بر شیراز
به حافظیه، به سعدی و قصر دشت سلام
به شهر عشق و حکایات و سرگذشت سلام

مهدی سهیلی




(انسان)
 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات

دل به گیسوی تو بسته است پریشان نشود

گر پری عشق بورزد، چون انسان نشود

سجده-ها کرد پری در ره طاعت ولی
آدمی لب به لب آورد، هراسان نشود

پارسا مرزبان

(آشنا)
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم خدا را زخمه ای
زخمه ای تا برکشم آواز خویش

برلبانم قفل خاموشی زدم
با کلیدی آشنا بازش کنید
کودک دل رنجه ی دست جفاست
با سر انگشت وفا نازش کنید

پر کن این پیمانه را ای هم نفس
پر کن این پیمانه را از خون او
مست مستم کن چنان کز شور می
باز گویم قصه افسون او

رنگ چشمش را چه میپرسی ز من
رنگ چشمش کی مرا پا بند کرد
آتشی کز دیدگانش سر کشید
این دل دیوانه را دربند کرد

از لبانش کی نشان دارم به جان
جز شرار بوسه های دلنشین
بر تنم کی مانده است یادگار
جز فشار بازوان آهنین

من چه میدانم سر انگشتش چه کرد
در میان خرمن گیسوی من
آنقدر دانم که این آشفتگی
زان سبب افتاده اندر موی من

آتشی شد بر دل و جانم گرفت
راهزن شد راه ایمانم گرفت
رفته بود از دست من دامان صبر
چون ز پا افتادم آسانم گرفت

گم شدم در پهنه صحرای عشق
در شبی چون چهره بختم سیاه
ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت
بر سرم بارید باران گناه

مست بودم ‚ مست عشق و مست ناز
مردی آمد قلب سنگم را ربود
بس که رنجم داد و لذت دادمش
ترک او کردم چه می دانم که بود

مستیم از سر پرید ای همنفس
بار دیگر پرکن این پیمانه را
خون بده خون دل آن خودپرست
تا به پایان آرم این افسانه را


فروغ فرخزاد




((روشنایی))
 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات



به شوق نور در ظلمت قدم بردار
به این غم های جان آزار دل مسپار
که مرغان گلستان زاد
که سرشارند از آواز آزادی
نمی دانند هرگز لذت و ذوق رهایی را
و رعنایان تن در تور پرورده
نمی دانند در پایان تاریکی شکوه روشنایی را




( رستاخیز )
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات



شب را باور نکن چرا که تو از خورشیدها آمده ای

بیا

بیا وعشق را رهایی را به زندان بانی این روح زنگار خورده گمار

هجوم تنهایی یک قرن را چه غریبانه به سکوت نشسته ای

آیینه ها هنوز انتظار تصویر تو را میکشند

تا شکوه روشنایی روی رستاخیز ذهنشان نور را جوانه زند

تا شب ریشه ها به رگبار آفتاب درآمیزد

آری دنیا هنوز آلودست

وانسان اینجا تنهاست

شرم آلوده تردید است

وآدمی در اضطراب لحظه ماندن رنج را به بهایی گزاف خرید

وتو تنها تو مقدس ترین واژه معصومیت یقینی.

ای موهبتی که هزاران قرن از میان تمام آمدگان و رفتگان از حرف های

نامت هم هنوز در هراسند

ای آوار اندوه ای ...


>سایه گل<
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده‌ام
خارم ولی به سایهٔ گل آرمیده‌ام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر به گریبان کشیده‌ام

رهی معیری



((نوازش))
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
کجاست پیک صبا گر همی‌کند کرمی
قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق
چو شبنمی است که بر بحر می‌کشد رقمی

(پرسه)
 

Ever Green

متخصص بخش پزشکی
خرقه از پير فلک دارم و کشکول از ماه
تا به دريوزه شبي پرسه به کوئي بزنيم

زمین

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
درختها به من آموختند فاصله‌ای
میان عشقزمینی و آسمانی نیست

فاضل نظری


((آینه))
 
بالا