تو به دل زخم زدي
پر پروانه ي دل سوخته است
از شمع سخنت
زدي هم نيش وكنايه، دردي
توزخود پرسيدي
كه چگونه و چرا
اين همه خوبي را
به كلامي همه را سوزاندي؟!!!
آه از اين بي نمكي
دستِ منْ هست تهي
و چه سخت است پريشاني من
از بد وبد خواهي
خوب بودن چه قشنگ
به خيالت همه ننگ
و نبودم ز آن انديشه
كه تو در سر داشتي
من با بال و پر چلچله ها خواهم رفت
به دياري كه مرا مي فهميد
آنجا نور دلش همه هديه به من است
همه جاي لب معشوق، بر آن سبزه ي خوب ...
من مكانم همان جاي قشنگ
همه دل ها يكرنگ
شادي، شور و صفا
در زمانش پيدا
پس بگذار در اين زيبايي
بشوم من مهمان
تا براي دل تو
بشوم من ميزبان ...
سعيد مطوري/شمع شبستان
از دفتر شور عشق
(هنر)