• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مشاعره *** هر چی قبلی بگه!!!

liliput

کاربر ويژه
سیزده را همه عالم بدر امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم بدرم .


*/ ن /*
 
آخرین ویرایش:

liliput

کاربر ويژه
این همه شهد وشکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

( ه )
 

baroon

متخصص بخش ادبیات





ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست



* ج *
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان
جان به غم هایش سپردم نیست آرامم هنوز




* ظ *
 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات


آسمون! شعر تو رو هیچکس ندونست
محرم راز تو بودنو نتونست
همه تا بارون اومد دستی پریدن
هی می گفتن رحمته اما ندیدن

آسمون حرف هزارونو شنیدی
بغض صد عاشق بی پناهو دیدی
کی تورو دید وقتی گریه هات روونه
قربون دلت برم چه مهربونه

آسمون! بدجور غریبی
عاشقو چه بی نصیبی
دل من برات می سوزه
چه حکایت عجیبی!

آسمون! ساده ای امّا
پر از احساس عمیقی
واسه انگشتر پاکی
چه گرانبها عقیقی!

آسمون! منم مثل تو ساده بودم
واسه سوختن توی عشق آماده بودم
امّا حالا تیکه تیکه م بی ستاره
سهم آسمونه قلبم نمی باره

آسمون بس که نباریدم بریدم
هرچی گشتم بستر عشقی ندیدم
هرجای خشکی که جون دادم نمیره
وقتی جون گرفت دیدم یه جایی گیره



*ک*
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
کمر تا کی بخونم آن بت نامهربان بندد



که باشم من که بر خونم چنان سروی میان بندد







شوم قربان دمی صد ره کمان ابروانش را


هلال ابرویم هر گه، که ترکش بر میان بندد







تراوش میکند راز غمش از هر بن مویم


اگر غیرت گلو گیرد، اگر حیرت زبان بندد







الهی همچو موسی رب ارنی را نمی‌گویم


که مهر خامشی از لن ترانی بر میان بندد






نه از صدق و صفا رنگی، نه از مهر و وفا بویی


کسی چون دل بسرو و لاله این بوستان بندد







وفای‌ دوستان گر با رضی این است میترسم


که دل از دوستان برگیرد و بر دشمنان بندد




... خ ...

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
خشت اول؛ دست معمار دلــــم لرزیده بود
عشق- این دیوار کج- محو ثریا مانده است...






"عباس کریمی"



...جیم...
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


جز حضور تو
هيچ چيز اين جهان بيكرانه را
جدّی نگرفتم
حتی عشق را...


*ل*
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را



نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را






کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم



به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را






به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم


که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را






بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی


چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را






چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی


که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را






سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل


خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را






نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده


به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را






به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان


خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را






نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن


که از آب بقا جویند عمر جاودانی را

.. ص ..

 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
صبوری کن که در دنیا صبوری چاره ساز است
در لطف و کرامت بر صبوران بازه باز است
(م)
 
آخرین ویرایش:

مهری

کاربر ويژه
من از روییدن خار لب دیوار دانستم که ناکس کس نمی گردد به این بالا نشینی ها (الف)
 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات




ابر بارنده به دریا می گفت
من نباشم تو کجا دریایی؟

در دلش خنده کنان دریا گفت
ابر بارنده! تو خود از مایی



*ص*
 

مهشید

کاربر ويژه




صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت

قدسیان گویی که شعر حافظ از بر میکنند


* ف*

 

asl_davood

متخصص بخش کتابخانه الکترونیکی
فتنه ام بر زلف و بالای تو ای بدر منیر
قامت است آن یا قیامت ، عنبر است آن یا عبیر

گم شدم در راه سودا ره نمایا ره نمای
شخصم از پای اندرآمد دستگیرا دستگیر

:گل: س :گل:
 
بالا