• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مشاعره ی 3 شاعر

baroon

متخصص بخش ادبیات



تازه بهارا ورقت زرد شد
دیگ منه کآتش ما سرد شد

چند خرامی و تکبّر کنی؟
دولت پارینه تصوّر کنی؟

پیش کسی رو که طلبکار توست
ناز بر آن کن که خریدار توست



* سعدی *




 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی

تشنگان گر آب جویند از جهان

آب جوید هم به عالم تشنگان




مولانا



 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مرا خاک کوی نیاز
به یک دو قطره که ایثار کردی ای دیده
بسا که بر رخ کنی کرشمه و نیاز
....
حافظ
 

afson.ma

کاربر ويژه
زلف او دام است و خالش دانه ي آن دام و من ..... بر اميد دانه اي افتاده ام در دام دوست
حافظ
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده ست
دل سودازده از غصه دو نیم افتاده ست

چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است
لیکن این هست که این نسخه سقیم افتاده ست
...
حافظ
 
آخرین ویرایش:

majnooneleyli

کاربر ويژه
دردم از یار است و درمان نیز هم


دل فدای او شد و جان نیز هم



اینکه می گویند آن خوشتر ز حسن


یار ما این دارد و آن نیز هم



یاد باد آن کوبه قصد خون ما


عهد را بشکست و پیمان نیز هم




دوستان در پرده می گویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم




چو سر آمد دولت شبهای وصل
بگذرد ایام هجران نیزهم




هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم




اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم




عاشق از قاضی نترسد می بیار
بلکه از یرغوی دیوان نیز هم




محتسب داند که حافظ عاشق است
وآصف ملک سلیمان نیز هم
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی


عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی





دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی





ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی





آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان

که دل اهل نظر برد که سریست خدایی





پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند

تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی





حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان

این توانم که بیایم به محلت به گدایی





عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی





روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا

در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی





گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی




شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن

تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی





سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد

که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی





خلق گویند برو دل به هوای دگری ده

نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی






(سعدی علیه الرحمه)
 

baroon

متخصص بخش ادبیات





یا رب این بوی که امروز به ما می‌آید
ز سراپرده ی اسرار خدا می‌آید

بوستان را کرمش خلعت نو می‌پوشد
خستگان را ز دواخانه دوا می‌آید

در نمازند درختان و به تسبیح طیور
در رکوعست بنفشه که دوتا می‌آید

...



*مولوی*
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
دل می‌رود و دیده نمی‌شاید دوخت
چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت
پروانه‌ی مستمند را شمع نسوخت
آن سوخت که شمع را چنین می‌افروخت
......
سعدی
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
تو کدامی و چه نامی که چنین خوب خرامی
خون عشاق حلالست زهی شوخ حرامی

بیم آنست دمادم که چو پروانه بسوزم
از تغابن که تو چون شمع چرا شاهد عامی

فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانت
که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی






سعدی
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
یکی سر بر کنار یار و خواب صبح مستولی
چه غم دارد ز مسکینی که سر بر آستان دارد
.....
سعدی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



در خم زلف تو آن خال سیه دانی چیست؟
نقطه ی دوده که در حلقه ی جیم افتاده ست




*حافظ*
 

liliput

کاربر ويژه
یارا بهشت صحبت یاران همدم است
دیدار یار نا مناسب جهنم است .

سعدی
 

liliput

کاربر ويژه
تو آهو چشم نگذاری مرا از دست تا آنگه
که همچون آهو از دستت نهم سر در بیابانی

سعدی
 

ثمره

کاربر ويژه
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد

حضرت حافظ

 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
(مولانا)
 
بالا