امروز رفتم آزمایشگاه خون بدم:گریه:
انقده می ترسیدم،صورتمو کردم یه طرف دیگه و چشمامو محکم بستم:ناراحت:
چند ثانیه گذشت و تو دلم می گفتم ااااااااه چقده آخه ضد عفونی می کنه....بسه دیگه....مردم از ترس
بعد یهو آقاهه گفت تموم شد
باورم نمی شد.....یه نگاه به دستم کردم و یه نگاه به اقاهه.. بعد گفت:نگاه کن چه تمرکزی کرده...
واااای دوباره چشمامو محکم تر از قبل بستم و.........اااااااااااااااااااااااااا:نه:
اصلا دردم نیومد:8::63: