• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

Maryam

متخصص بخش ادبیات
من خودم بودم



من نه عاشق بودم

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من خودم بودم و یک حس غریب

که به صد عشق و هوس می ارزید

من خودم بودم دستی که صداقت می کاشت

گر چه در حسرت گندم پوسید

من خودم بودم هر پنجره ای

که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود

و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگیم پیدا بود

من نه عاشق بودم

و نه دلداده به گیسوی بلند

و نه آلوده به افکار پلید

من به دنبال نگاهی بودم

که مرا از پس دیوانگیم می فهمید

آرزویم این بود

دور اما چه قشنگ

که روم تا در دروازه نور

تا شوم چیره به شفافی صبح

به خودم می گفتم

تا دم پنجره ها راهی نیست

من نمی دانستم

که چه جرمی دارد

دستهایی که تهیست

و چرا بوی تعفن دارد

گل پیری که به گلخانه نرست

روزگاریست غریب

تازگی می گویند

که چه عیبی دارد

که سگی چاق رود لای برنج

من چه خوش بین بودم

همه اش رویا بود

و خدا می داند

سادگی از ته دلبستگیم پیدا بود
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ولی برای همیشه



ای آفتاب به شب مبتلا خداحافظ

غریب واره دیر آشنا خداحافظ

به قله ات نرسانید بخت کوتاهم

بلند پایه بالا بلا خداحافظ

تو ابتدای خوش ماجرای من بودی

ای انتهای بد ماجرا خداحافظ

به بسترت نرسیدند کوزه های عطش

سراب تفته چشمه نما خداحافظ

میان ماندن و رفتن درنگ می کشدم

بگو سلام بگویم و یا خداحافظ

قبول می کنم از چشمهای معصومت

که بی گناه ترینی ولی خداحافظ

اگر چه با تو سرشتند سرنوشت مرا

ولی برای همیشه تو را خداحافظ .
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
یادش به خیر


عاقبت صید سفر شد یار ما یادش به خیر

نازنینی بود و از ما شد جدا یادش به خیر

با فراقش یاد من تا عهد دیرین پر گرفت

گفتم ای دل سالهای جانفزا یادش به خیر

آن لب خندان که شب های غم و صبح نشاط

بوسه می زد همچو گل بر روی ما یادش به خیر

با همه بیگانه ماندم تا که از من دل برید

صحبت آن دلنواز آشنا یادش به خیر

قصه می گفت برای کودکان چون شهرزاد

داستان دزد و نارنج طلا یادش به خیر

سالهای عشرت ما بود و فرزندان چو ماه

ای دریغ ان سالها وان ماهها یادش به خیر

یار رفت و عمر رفت و جمع ما پاشیده شد

راستی خوش عشرتی بود ای خدا یادش به خیر

می رسد روزی که از من هم نماند غیر یاد

آن زمان بر تربتم گویی که ها یادش به خیر
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
قیصر امین پور

ای نامت از دل و جان ، در همه جا ، به هر زبان جاری

عطر پاک نفست ، سبز و رها ، از آسمان جاری

نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری

تو نسیم خوش نفسی ......من کویر خار و خسم

گر به فریادم نرسی ......همچو مرغی در قفسم

تو با منی اما ....من از خودم دورم

چو قطره از دریا ....من از تو مهجورم

با یادت ای بهشت من ، آتش دوزخ کجاست

عشق تو در سرشت من ، با دل و جان آشناست

چگونه فریادت نزنم ....چرا دم از یادت نزنم


در اوج تنهایی....

چگونه فریادت نزنم ....چرا دم از یادت نزنم

تویی که با مایی...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
تا گل هیچ


می رفتیم ، و درختان چه بلند ، و تماشا چه سیاه!
راهی بود از ما تا گل هیچ.
مرگی در دامنه ها ، ابری سر کوه ، مرغان لب زیست.
می خواندیم: « بی تو دری بودم به برون ، و نگاهی به کران ، وصدایی به کویر.»
می رفتیم ، خاک از ما می ترسید ، و زمان بر سر ما می بارید.
خندیدم : ورطه پرید از خواب ، و نهان آوایی افشاندند.
ما خاموش ، و بیابان نگران ، و افق یک رشته نگاه.
بنشستم ، تو چشمت پر دور ، من دستم پر تنهایی ، و زمین ها پرخواب.
خوابیدم. می گویند : دستی در خوابی گل می چید.

سهراب سپهری
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
خانه ی دوست کجاست؟


خانه ی دوست کجاست ؟
در فلق بود که پرسید سوار .
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
«نرسیده به درخت ، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر بدر می آرد ،
پس به سمت گل تنهایی می پیچی ،
دو قدم مانده به گل ،
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد .
در صمیمیت سیال فضا ، خش خشی می شنوی ،
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا ، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی خانه ی دوست کجاست »
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
شب سردی است و من افسرده

راه دوری است و پایی خسته


تیرگی هست و چراغی مرده

می کنم تنها از جاده عبور

دور ماندند ز من آدمها

سایه ای از سر دیوار گذشت

غمی افزود مرا بر غم ها

فکر تاریکی و این ویرانی


بی خبر آمد تا به دل من

قصه ها ساز کند پنهانی


نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر سحر نزدیک است


هر دم این بانگ برآرم از دل

وای این شب چه قدر تاریک است


خنده ای کو که به دل انگیزم ؟

قطره ای کو که به دریا ریزم ؟


صخره ای کو که بدان آویزم ؟

مثل این است که شب نمناک است


دیگران را هم غم هست به دل

غم من لیک غمی غمناک است
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش

ساز او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانی ست.

ور جز اینش جامه ای باید،
بافته بس شعله زر تار پودش باد

گو بروید، یا نروید، هر چه در هر جا که خواهد
یا نمی خواهد
باغبان و رهگذاری نیست.
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست .

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد،
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید،
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوه های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید.

باغ بی برگی
خنده اش خونی ست اشک آمیز .
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصل ها، پاییز .
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یکنفردر آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا تواناییّ بهتر را پدید آرید،
آن زمان که تنگ میبندید
برکمرهاتان کمربند،
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره،جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب می‌خواند شما را.
موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد
باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه‌هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون
می‌کند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا.
آی آدمها!
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید،
می زند فریاد و امّید کمک دارد
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش
می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید:
-"آی آدمها"...

و صدای باد هر دم دلگزاتر،
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
-"آی آدمها"...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
شعری بسیار زیبا در وصف خدا از زنده یاد قیصر امین پور!



پیش از اینها فكر می كردم خدا
خانه ای دارد كنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق كوچكی از تاج او
هر ستاره، پولكی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، كهكشان

رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل وطوفان، نعره توفنده اش

دكمه ی پیراهن او، آفتا ب
برق تیغ خنجر او ماهتاب

هیچ كس از جای او آگاه نیست
هیچ كس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان،دور از زمین

بود، اما در میان ما نبود
مهربان وساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم، ازخود، ازخدا
از زمین، از آسمان، از ابرها

زود می گفتند : این كار خداست
پرس وجو از كار او كاری خداست

هرچه می پرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است

تا ببندی چشم، كورت می كند
تا شدی نزدیك، دورت می كند

كج گشودی دست، سنگت می كند
كج نهادی پای، لنگت می كند

با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم، خواب دیو وغول بود

خواب می دیدم كه غرق آتشم
در دهان اژدهای سركشم

در دهان اژدهای خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد نعره هایم، بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا ...

نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می كردم، همه از ترس بود
مثل از بر كردن یك درس بود

مثل تمرین حساب وهندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تكلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود

...

تا كه یك شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یك سفر

در میان راه، در یك روستا
خانه ای دیدم، خوب وآشنا

زود پرسیدم : پدر، اینجا كجاست ؟
گفت، اینجا خانه ی خوب خداست!

گفت : اینجا می شود یك لحضه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

با وضویی، دست و رویی تازه كرد
با دل خود، گفتگویی تازه كرد

گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟

گفت : آری، خانه او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان وساده و بی كینه است
مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی

خشم، نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معنی می دهد

هیچ كس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است...

...

تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان وآشناست

دوستی، از من به من نزدیك تر
از رگ گردن به من نزدیك تر

آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بود

می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاك وبی ریا

می توان با این خدا پرواز كرد
سفره ی دل را برایش باز كرد

می توان درباره ی گل حرف زد
صاف وساده، مثل بلبل حرف زد

چكه چكه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت

می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سكوت آواز خواند

می توان مثل علفها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان وآشنا :
"پیش از اینها فكر می كردم خدا ..."
 

eliza

متخصص بخش
متن ادبی و زیبا(حتما بخوانید)

«باران»


ابرها جمع شدند

کوچه باغها سرک کشیدند و مشتاق نگریستند

لباس باغچه خیس خیس شد

شاپرکی کنار گل لاله عباسی پناه گرفت

زندگی رنگ بهار گرفت

بوی خاک تمام زمان را پر کرد

هنوز ابرها نرفته اند

عمر ماست که می رود
 

eliza

متخصص بخش
متن ادبی و زیبا(حتما بخوانید)

خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود


خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاك كشیدن بود

پلنگ من دل مغرورم پریدو پنجه به خالی زد
كه عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری
كه هر دو باورمان زاغاز به یكدگر نرسیدن بود

گل شكفته خداحافظ اگرچه لحظه دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به كام من
فریبكار دغل پیشه بهانه اش نشنیدن بود

اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

چه سرنوشت غم انگیزی كه كرم كوچك ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فكر پریدن بود
 

eliza

متخصص بخش
متن ادبی و زیبا(حتما بخوانید)

در دلم سیبی سرخ


در دلم سیبی سرخ پر آواز و سرور

دم به دم با دل تو می خواند

که تو خوب ترین عطر بهاران باشی

تو برایش چیزی، مثل یک ماه جدید

مثل سرخی تنهای زمستان باشی

سیب من سرخ تر از عشق تو نیست

سیب من تازه تر از عطر تو نیست

سیب من هر چه که باشد با توست . . .

مشکن سیبم را . . . !
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]یاد دارم در غروبی سرد سرد
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]می گذشت از کوچه ی ما دوره گرد
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]داد می زد : کهنه قالی می خرم
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دسته دوم جنس عالی می خرم
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کاسه و ظرف سفالی می خرم
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گر نداری کوزه خالی می خرم
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اشک در چشمان بابا حلقه بست
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]عاقبت آهی کشید بغضش شکست
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اول ماه است و نان در سفره نیست
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بوی نان تازه هوشش برده بود
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اتفاقا مادرم هم روزه بود
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خواهرم بی روسری بیرون دوید
[FONT=courier new, courier, mono]گفت اقا سفره خالی می خرید...؟
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
[FONT=courier new, courier, mono]صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو

[FONT=courier new, courier, mono]یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو
[FONT=courier new, courier, mono]تو اگر کوچ کنی قلب خدا می شکند
[FONT=courier new, courier, mono]صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو ...
[FONT=courier new, courier, mono]*** *** ***
[FONT=courier new, courier, mono]حالا که رفتنی شده ای باشد قبول ...
[FONT=courier new, courier, mono]لا اقل این نکته را بدان :
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آهن قراضه ای که چنان گرم گرم می تپید دلم بود نامهربان . . .
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
آیینه ها دچار فراموشی اند
و نام تو
ورد کوچه ی خاموشی
امشب
تکلیف پنجره
بی چشمهای باز ِ تو روشن نیست!
شعر : مرحوم قیصر امین پور
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
[FONT=courier new, courier, mono]باید فراموشت کنم
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چندیست تمرین میکنم
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]من می توانم! می شود!
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]آرام تلقین میکنم.
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]حالم، نه، اصلآ خوب نیست...
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تا بعد بهتر می شود!!
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]فکری برای ِ این دل ِ تنهای ِ
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] غمگین میکنم.
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]من می پذیرم رفته ای،
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و بر نمی گردی همین!
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خود را برای ِ درک این، صد بار تحسین میکنم.
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]کم کم ز یادم می روی،
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]این روزگار و رسم اوست!
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]این جمله را با تلخی اش
[FONT=courier new, courier, mono][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]صد بار تضمین میکنم.
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
گاهی گمان نمیكنی و می شود...

گاهی نمی شود كه نمی شود...

گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود...

گاهی گدای گدایی و بخت نیست...

گاهی تمام شهر گدای تو می شود...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود

چگونه سایه سیاه سرکشم

اسیر دست آفتاب می شود

اسیر دست آفتاب می شود

نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام میکشد


نگاه کن
تمام آسمان من

پر از شهاب می شود


تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها ز ابرها، بلورها


مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعر ها و شورها
به راه پر ستاره می کشانی ام
فراتر از ستاره می نشانی ام

نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم


چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه های آسمان
کنون به گوش من دوباره می رسد
صدای تو ...

... .. .. ..... ...

 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
واي از اين افسرده‌گان فرياد اهل درد کو ؟
واي از اين افسرده‌گان فرياد اهل درد کو ؟
ناله مستانه دل‌هاي غم پرورد کو ؟
ماه مهر آيين که ميزد باده با رندان کجاست
باد مشکين دم که بوي عشق مي‌آورد کو ؟
در بيابان جنون سرگشته‌ام چون گرد باد
همرهي بايد مرا مجنون صحرا گرد کو ؟
بعد مرگم مِي‌کشان گويند درميخانه‌ها
آن سيه مستي که خم‌ها را تهي مي‌کرد کو ؟
پيش امواج حوادث پايداري سهل نيست
مرد بايد تا نينديشد ز طوفان مرد کو ؟
دردمندان را دلي چون شمع مي‌بايد رهي
گرنه ‌اي بي‌درد اشک گرم و آه سرد کو ؟
رهي معيري​
 
بالا