• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
شعری از رهی معیری
گریه ی بی اختیار تو را خبر ز دل بی قرار باید و نیست

غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست

اسیر گریه ی بی اختیار خویشتنم

فغان که در کف من اختیار باید و نیست

چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست

چو صبحدم نفسم بی غبار باید و نیست

مرا ز باده نوشین نمی گشاید دل

که می بگرمی آغوش یار باید و نیست

درون آتش از آنم که آتشین گل من

مرا چو پاره ی دل در کنار باید و نیست

بسرد مهری باد خزان نباید و هست

به فیض بخشی ابر بهار باید و نیست

چگونه لاف محبت زنی ؟ که از غم عشق

ترا چو لاله دلی داغدار باید و نیست

کجا به صحبت پکان رسی ؟ که دیده تو

بسان شبنم گل اشکبار باید و نیست

رهی بشام جدایی چه طاقتی است مرا ؟

که روز وصل دلم را قرار باید و نیست​

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
چرا مردم قفس را آفريدند ؟

چرا پروازها را پر شكستند ؟

چرا آوازها را سر بريدند ؟

پس از كشف قفس ، پرواز پژمرد

سرودن بر لب بلبل گره خورد

كلاف لاله سر در گم فرو ماند

شكفتن در گلوي گل گره خورد

چرا نيلوفر آواز بلبل

به پاي ميله هاي سرد پيچيد ؟

چرا آواز غمگين قناري

درون سينه اش از درد پيچيد ؟

چرا لبخند گل پرپر شد و ريخت ؟

چه شد آن آرزوهاي بهاري ؟

چرا در پشت ميله خط خطي شد

صداي صاف آواز قناري ؟

چرا لاي كتابي ، خشك كردند

براي يادگاري پيچكي را ؟

به دفتر هاي خود سنجاق كردند

پر پروانه و سنجاقكي را ؟

خدا پر داد تا پرواز باشد

گلويي داد تا آواز باشد

خدا مي خواست باغ آسمان ها

به روي ما هميشه باز باشد

خدا بال وپر و پروازشان داد

ولي مردم درون خود خزيدند

خدا هفت آسمان باز را ساخت

ولي مردم قفس را آفريدند
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
روز مبادا
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری ست
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما
کسی چه می داند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا
باشد

وقتی تو نیسی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه بایدها...
هر روز بی تو
روز مباداست!!!
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
زندگی چیست خون دل خوردن

زیر دیوار آرزو مردن

رسم دورنگی آیین ما نیست

یک رنگ باشد روز و شب من
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
نمی‌گذارند.....

نمی‌گذارند، هجوم گذشته‌ها،

تا بدانم،

طفلکِ اکنونم به کجا می‌رود.

بر من ببخش دخترکِ معصوم،

من نمی‌دانستم،

این جاده، انتهایش ویرانیست.

در نیمه راه رهایت کردم،

اما خدا می داند ...

....با تو، ویران شدم.






 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
حمید مصدق خرداد 1343"


*تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت


" جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت




http://forum.p30parsi.com/showthread.php?t=8766&page=236#ixzz0yK6OyDix
 

melika

متخصص بخش زبان انگلیسی
[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]خوشا به حالت، ای روستایی

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]چه شاد و خرم، چه با صفایی

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]در شهر ما نیست، جز دود و ماشین

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]دلم گرفته، از آن و از این

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]در شهر ما نیست، جز داد و فریاد

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]خوشا به حالت، که هستی آزاد

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]ای کاش من هم، پرنده بودم

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]با شادمانی، پر می گشودم

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]می رفتم از شهر، به روستایی
[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]

آنجا که دارد، آب و هوایی
 

eliza

متخصص بخش
شعری از فریدون مشیری

از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در حون شان جوشید
آدمیت مرده بود
گرچه آدم زندخ بود !
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند.
ازهمان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند.
آدمیت مرده بود !
بعد ، دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب ،
گشت وگشت .
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت .
ای دریغ ،
آدمیت برنگشت!
قرن ما،
روزگار مرگ انسانیت است!
سینه دنیا ز خوبی ها تهی ست،صحبت از آزادگی ، پاکی ، مروت ، ابلهی است!
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست!
قرن موسی چومبه هاست!
روزگار مرگ انسانیت است
من که ازپژمردن یک شاخه گل ،
ازنگاه ساکت یک کودک بیمار ،
از فغان یک قناری در قفس ،
از غم یک مرد در زنجیر،
_حتی قاتلی بر دار _
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام، زهرم در پیاله ،اشک و خونم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست ،
وای! جنگل را بیابان می کنند!
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند!
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردان با جان انسان می کنند!
صحبت از پژمردن یک برگ نیست .
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست .
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان دیگر نرست .
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست!
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور،
صحبت از مرگ محبت ،مرگ عشق،
گفتگو از مرگ انسانیت است!


فریدون مشیری 1345

 

eliza

متخصص بخش

رقص آرام

This is a poem

این شـعـر توسـط یک نوجوان متبلا به سـرطان نوشته شده است.
written by a teenager with cancer.

She wants to see how many
people get her poem.

او مایل است بداند چند نفرشعر او را می خوانند.

It is quite the poem. Please pass it on.
این کل شعر اوست.. لطفا آنرا برای دیگران هم ارسال کنید..
This
poem was written by a terminally ill young girl in a
New York
Hospital
این شعر را این دختربسیار جوان در حالی که آخرین روزهای زندگی اش را سپری می کند در بیمارستان نیویورک نگاشته است
It was sent
by
و آنرا یکی از پزشکان بیمارستان فرستاده است. تقاضا داریم مطلب بعد از شعر را نیز به دقت بخوانید

a medical doctor - Make sure to read what is in the closing statement
AFTER THE POEM.


SLOW DANCE
رقص آرام
Have you ever
watched kids


آیا تا به حال به کودکان نگریسته اید


On a merry-go-round?

در حالیکه به بازی "چرخ چرخ" مشغولند؟

Or listened to
the rain


و یا به صدای باران گوش فرا داده اید،


Slapping on the ground?


آن زمان که قطراتش به زمین برخورد می کند؟


Ever followed a
butterfly's erratic flight?


تا بحال بدنبال پروانه ای دویده اید، آن زمان که نامنظم و بی هدف به چپ و راست پرواز می کند؟


Or gazed at the sun into the fading
night?


یا به خورشید رنگ پریده خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود؟


You better slow down.


کمی آرام تر حرکت کنید

Don't dance so
fast..


اینقدر تند و سریع به رقص درنیایید
Time is short.


زمان کوتاه است
The music won't
last


موسیقی بزودی پایان خواهد یافت

Do you run through each day

On the
fly?


آیا روزها را شتابان پشت سر می گذارید؟
When you ask How are you?
آنگاه که از کسی می پرسید حالت چطور است،
Do you hear the
reply?


آیا پاسخ سوال خود را می شنوید؟
When the day is done
هنگامی که روز به پایان می رسد
Do you lie in your
bed


آیا در رختخواب خود دراز می کشید
With the next hundred chores
و اجازه می دهید که صدها کار ناتمام بیهوده و روزمره
Running through
your head?


در کله شما رژه روند؟
You'd better slow down
سرعت خود را کم کنید. کم تر شتاب کنید..
Don't dance so
fast.


اینقدر تند و سریع به رقص در نیایید.
Time is short..
زمان کوتاه است.


The music won't
last. موسیقی دیری نخواهد پائید
Ever told your child,
آیا تا بحال به کودک خود گفته اید،


We'll do it
tomorrow?
"فردا این کار را خواهیم کرد"


And in your haste,
و آنچنان شتابان بوده اید
Not see
his


که نتوانید غم او را در چشمانش ببینید؟
sorrow?

Ever lost touch,
تا بحال آیا بدون تاثری
Let a good
friendship die


اجازه داده اید دوستی ای به پایان رسد،
Cause you never had time
فقط بدان سبب که هرگز وقت کافی ندارید؟

or call
and say,'Hi'
آیا هرگز به کسی تلفن زده اید فقط به این خاطر که به او بگویید: دوست من، سلام؟
You'd better slow down.
حال کمی سرعت خود را کم کنید. کمتر شتاب کنید.
Don't dance
so fast.
اینقدر تند وسریع به رقص درنیایید.
Time is short..
زمان کوتاه است.
The music won't last.موسیقی دیری نخواهد پایید.

When you run so fast to get somewhere
آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می دوید،
You
miss half the fun of getting there.
نیمی از لذت راه را بر خود حرام می کنید.
When you worry and hurry
through your day,
آنگاه که روز خود را با نگرانی و عجله بسر می رسانید،
It is like an unopened
gift....
گویی هدیه ای را ناگشوده به کناری می نهید.
Thrown away.

Life is not a
race.
زندگی که یک مسابقه دو نیست!
Do take it slower
کمی آرام گیرید
Hear the
music
به موسیقی گوش بسپارید،
Before the song is over.

پیش از آنکه آوای آن به پایان رسد.
FORWARDED E-MAILS ARE TRACKED TO OBTAIN THE TOTAL
COUNT.

ایمیل های فرستاده شده شمارش خواهد شد تا به حد نصاب برسد..

Dear All: PLEASE pass this mail on to everyone you know -
even to those you don't know! It is the request of a special girl who will
soon
leave this world due to cancer.

دوستان عزیز: لطفا این ایمیل را برای همه کسانی که می شناسید و حتی آنها که نمی شناسید بفرستید! این تقاضای دختری است که به خاطر سرطان بزودی جهان را بدرود خواهد گفت.

This young girl has 6 months left
to live, and as her dying wish, she wanted to send a letter telling
everyone to
live their life to the fullest, since she never will.


تنها 6 ماه دیگر از زندگی این دختر باقی مانده است و آخرین آرزوی او این است که میخواهد به همه بگوید زندگی را تمام و کمال زندگی کنند، کاری که او نمی تواند بکند.


She'll
never make it to prom, graduate from high school, or get married and have a
family of her own.


او هرگز نخواهد توانست در میهمانی پایان دبیرستان با دیگر دوستانش به رقص و پایکوبی بپردازد و یا ازدواج کند و خانواده ای تشکیل دهد.


By you sending this to as many people as
possible, you can give her and her family a little hope, because with every


شما با فرستادن این ایمیل به افراد دیگر می توانید کمی امید به او و خانواده اش هدیه کنید زیرا

name
that this is sent to, The American Cancer Society will donate 3 cents per
name
با ازای تعداد افرادی که این ایمیل به آنها فرستاده شود، انجمن سرطان امریکا 3 سنت

برای معالجه و بهبود او اختصاص خواهد داد.
to her treatment and
recovery plan. One guy ( named Mr. Arabi )sent this to 1500 people! In Iran So I
know that we can at least send it to 5 or 6. It's
not even your money, just
your time!

یک نفر در ایران این ایمیل را برای 1500 نفر فرستاده است! ( مستر اعرابی )من اطمینان دارم شما می توانید آن را حداقل برای 5 یا 6 نفر بفرستید. لازم نیست از پول خود مایه بگذارید، تنها وقت خود را اختصاص دهید.


 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
تو که ترانه نیستی تا بنویسمت
تو
ماهی ِ لغزنده ی بی تُنگی هستی که مُدام از دستان ِکوچکم لیز میخوری !
و من
به انعکاس ِ پرشهای ِ شادمانه ات در چشمانم
دلشادم ...
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
دلت را بتکان،
غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن…….
دلت را بتکان،
اشتباهایت تالاپی می افتد زمین ، بذار همان جا بماند ،
فقط از لابه لای اشتباهایت یک تجربه را بیرون بکش …
قاب کن و بزن به دیوار دلت ……
دلت را محکم تر اگر بتکانی،تمام کینه هایت هم می ریزد….
و تمام آن غم های بزرگ…
و همه حسرت ها و آرزوهایت…..
محکم تر از قبل بتکان
تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای! هم بیفتد…..
حالا آرام تر، آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد……
تلخ یا شیرین چه تفاوت می کند؟!
خاطره ، خاطره ست باید باشد ... باید بماند…
کافی ست؟!!
نه هنوز دلت خاک دارد…یک تکان دیگر بس است..
تکاندی...؟؟!!
دلت را ببین! چقدر تمیز شد. دلت سبک شد!
حالا این دل جای * او* ست …
دعوتش کن ، این دل مال* او* ست
همه چیز ریخت از دلت همه چیز افتاد …و حالا…
حالا تو ماندی و یک دل
یک دل و یک قاب تجربه،
مشتی خاطره و یک * او*...
خانه تکانی دلت مبارک ...
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
من از او بگذرم؟خدا نكند!!!

" بگذر ای ناصح از نصیحت ما
این سخن ها علاج ما نکند
بگذر از من ترا به پیغمبر
من از او بگذرم؟!خدا نکند!!!!
گفت (امید) و بازهم گوید
با وفا ترک بی وفا نکند "

اخوان ثالث
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
من آن کالام را دریا فرو برده
گله‌ام را گرگ‌ها خورده
من آن آواره‌ی این دشتِ بی‌فرسنگ
من آن شهرِ غریبم، ساکنانش سنگ
ولی گویا دگر این بی‌نوا شهزاده باید دخمه‌ای جوید ..

اخوان ثالث.
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
در خیابان ها
با متانت راه می رویم
بارعایت آداب
نشان می دهیم که خوشبختیم
اما این طور نیست
و این رژه
رژه ای است شبیه فرار
یعنی ما
آرام و منظم
از حقیقت خود می گریزیم. ..
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
یوسف گمگشته ام هرگز به کنعان بر نگشت
چاه دیگر در رهش جا مانده پنهان برنگشت


پیرهن بر تن دریده زد به آتش بال و پر
وارهید از بند تن دیگر به زندان بر نشگت


سرزمینی بی بهار اینجا و باغی پر قفس
رفت از این ویرانه آن مرغ غزلخوان بر نگشت


دور گردون شد به کام سفله گان دوره گرد
آن عزیز پاک ما ناکام دوران برنگشت

آنکه خار ره به پایش می شکست اما ز مهر
بوسه می زد بر لب خار مغیلان برنگشت

وقت رفتن بال قرآن بر سرش گسترده بود
رفت و تا اوج فلک با بال قرآن برنگشت

سیل غم گو تا بکوبد زورق تهایی ام
رفته کاکایی کجا همراه توفان برنگشت

تاج گل بود و سبدهایی ز گل بر جای او
کلبه احزان ز گل پر شد گلستان بر نگشت

مثل شبنم تازه بود و ساده چون آب زلال
ابر پاکی شد ولی با ناز باران برنگشت

یوسف یعقوب اگر حافظ ز کنعان رفته بود
یوسف گمگشته ام هرگز به کنعان بر نگشت







 

Maryam

متخصص بخش ادبیات

.

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ايم

ولي دل به پائيز نسپرده‌ايم

چو گلدان خالي لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده‌ايم

اگر داغ دل بود، ما ديده‌ايم
اگر خون دل بود، ما خورده‌ايم

اگر دل دليل است، آورده‌ايم
اگر داغ شرط است، ما برده‌ايم

اگر دشنه دشمنان، گردنيم
اگر خنجر دوستان، گرده‌ايم

گواهي بخواهيد، اينک گواه
همين زخم هايي که نشمرده‌ايم

دلي سر بلند و سري سر به زير
از اين دست عمري به سر برده‌ايم
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
.



دهانت را می‌بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم.
دلت را می‌بویند
روزگار ِ غریبی‌ست، نازنین
و عشق را
کنار ِ تیرکِ راه‌بند
تازیانه می‌زنند.

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد


در این بُن‌بستِ کج‌وپیچ ِ سرما
آتش را
به سوخت‌بار ِسرود و شعر
فروزان می‌دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.

روزگار ِ غریبی‌ست، نازنین
آن که بر در می‌کوبد شباهنگام
به کُشتن ِ چراغ آمده است.


نور را در پستوی خانه نهان باید کرد


آنک قصابان‌اند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با کُنده و ساتوری خون‌آلود
روزگار ِ غریبی‌ست، نازنین
و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند
و ترانه را بر دهان.


شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد


کبابِ قناری
بر آتش ِسوسن و یاس
روزگار ِ غریبی‌ست، نازنین
ابلیس ِ پیروزْمست
سور ِ عزای ما را بر سفره نشسته است.


خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد


احمد شاملو
 

eliza

متخصص بخش
دفتر دوم - دیوار - شعر رویا

با امیدی گرم شادی بخش با نگاهی مست و رویایی

دخترک افسانه میخواند نیمه شب در کنج تنهایی
بی گمان روزی ز راهی دور می رسد شهزاده ای مغرور
میخورد بر سنگفرش کوچه های شهر ضربه ی سم ستور باد پیمایش
میدرخشد شعله ی خورشید بر فراز تاج زیبایش تار و پود جامه اش از زر سینه اش پنهان به زیر رشته هایی از در و گوهر
می کشاند هر زمان همراه خود سویی باد پرهای کلاهش را یا بر آن پیشانی روشن حلقه ی موی سیاهش را
مردمان در گوش هم آهسته می گویند آه او با این غرور و شوکت و نیرو
در جهان یکتاست بی گمان شهزاده ای والاست
دختران سر می کشند از پشت روزن ها گونه هاشان آتشین از شرم این دیدار سینه ها لرزان و پر غوغا در طپش از شوق یک پندار شاید او خواهان من باشد
لیک گویی دیده ی شهزاده ی زیبا دیده ی مشتاق آنان را نمی بیند
او از این گلزار عطر آگین برگ سبزی هم نمی چیند همچنان آرام و بی تشویش می رود شادان به ره خویش میخورد بر سنگفرش کوچه های شهر ضربه ی سم ستور باد پیمایش مقصد او خانه ی دلدار زیبایش
مردمان از یکدگر پرسند کیست پس این دختر خوشبخت ؟
ناگهان در خانه می پیچد صدای در سوی در گویی ز شادی می گشایم پر
اوست .... آری .... آوست
آه ای شهزاده ای محبوب رویایی نیمه شبها خواب می دیم که می آیی
زیر لب چون کودکی آهسته می خندد با نگاهی گرم و شوق آلود
بر نگاهم راه می بندد ای دو چشمانت رهی روشن به سوی شهر زیبایی
ای نگاهت باده ای در جام مینایی
آه بشتاب ای لبت همرنگ خون لاله ی خوشرنگ صحرایی
ره بسی دور است لیک در پایان این ره قصر پر نور است
می نهم پا در رکاب مرکبش خاموش میخزم در سایه ی آن سینه و آغوش
میشوم مدهوش باز هم آرام و بی تشویش
می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر ضربه ی سم ستور باد پیمایش
می درخشد شعله ی خورشید بر فراز تاج زیبایش می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت

مردمان با دیده ی حیران زیر لب آهته می گویند دختر خوشبخت

__________________

هرچيز که ما مي‌بينيم خود چيز ديگري را پنهان مي‌کند.
ما هميشه مي‌خواهيم چيزي که پنهان است را با چيزي که مي‌بينيم، ببينيم اما اين امکان پذير نيست. انسان‌ها اسرارشان را خيلي خوب پنهان مي‌کنند.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
به التماس نجیبم بخند حرفی نیست

شکسته پای شکیبم بخند حرفی نیست

در امتداد جنونم بیا و رو در رو

به خنده ‫های عجیبم بخند حرفی نیست

از آخرین نفس کوچه هم پرم دادند

به این غروب غریبم بخند حرفی نیست

طلسم اشک مرا با فریب دزدیدند

تو هم برای فریبم بخند حرفی نیست

من از عبور نگاهی شکسته ام، آری

شکستن است نصیبم بخند حرفی نیست

به حال من پری دل گرفته هم خندید

تو هم بخند حبیبم ـ بخند حرفی نیست


مسعود سلاجقه




http://forum.p30parsi.com/showthread.php?t=8766&page=109#ixzz0ykUKo5fO
 
بالا