• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید

من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی یا عاقلی

یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود

آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

من بودم و چشمان تو نه آتشین و نه گلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی یا عاقلی

 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
ای اشک دوباره در دلم درد شدی
تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی

از کودکی ام هر آنزمان خواستمت
گفتند دگر گریه نکن مرد شدی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




کمی با من مدارا کن کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم منِ گم را تو پيدا کن

تو را از شب جدا کردم تو را از قصه آوردم
نمی شد با تو بد باشم نمی شد از تو برگردم

نه از برگم نه از جنگل نه از باران نه از شبنم
نه آن تعميدی رودم نه آن مريم ترين مريم

منم هم سقف ديروزی که عطر خانگی دارد
که دستان تو را بايد به شام سفره بسپارد

کمی به من مدارا کن کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن من گم را تو پيدا کن

اگر سختم اگر دشوار اگر سيل مصيبت وار
اگر تلخم اگر بيمار منم از عشق تو بسيار

منم هم خون و هم گريه که بغضش را به دريا داد
که از اوج پريدن ها بر اين ويرانه ها افتاد


کمی با من مدارا کن کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن من گم را تو پيدا کن






 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
راستش غزلی رو تازه نوشته بودم دلیلشو نمی دونم ولی خودمم از این غزل خوشم اومده با اجازه همون شعر رو اینجا میارم




ای نگاه آشنا در لحظه های خالی ام
تا تو هستی من تمام لحظه ها را عالی ام

من نگاه ساده ات را میخرم قیمت بگو
آن نگاهی را که میشد باعث خوشحالی ام

چشمهایت را ببندو چند ساعت خواب باش
تا نبیند چشمهایت لحظه بی حالی ام

پر شده این کالبد از لحظه های ناب عشق
شوق چشمانت نباشد آدمی پوشالی ام

هر کجا پا میگذارم روبرویم چشم توست
غرق گشته در نگاهت تار وپود قالی ام

من نمی ماندم در اینجا لحظه ای کوتاه هم
گر نمی شد باعث پرواز من بی بالی ام

لحظه ای هر گز نبینم چشم برداری زمن
من هنوز آن عاشق بی طاقت و جنجالی ام


 

baroon

متخصص بخش ادبیات

جناب چاووش عزیز ، به شما نباید تبریک گفت! به اهالی ایران انجمن تبریک میگم برای امتیاز حضور شما در این جمع:گل:
جدا از بلاغت کلام، با خوندنش حسّ عمیق و قشنگی به مخاطب هدیه میکنه. ممنوووونم و شاد.
امیدوارم مارو هم به شاگردی خودتون پذیرا باشید:گل:
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
از لطف بیکرانتان سپاسگذارم بارون عزیز خوشحالم با اینچنین علاقه مندانی در اینجا آشنا شدم ولی بقول معروف (ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم )
ابن چند بیت رو هم بخاطر سپاسگذاری شما دوستان گرام در اینجا میاورم

گیرایی چشمان سیاهت چند است؟
یا قیمت آن صورت ماهت چند است؟

ای دختر مهتاب که بردی دل من
یک بار بگو نرخ نگاهت چند است؟



میروی با خود نگاهم را ببر
از درون سینه آهم را ببر

لا اقل خورشید چشمت را بده
در عوض بخت سیاهم را ببر

 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
سحرگاهان که شبنم آیتی از پاک بودن را
به گل ها هدیه می بخشد
به آن محراب پاکش آرزو کردم
برایت خوب دیدن
خوب ماندن
خوب بودن را...
 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات


من از آن گاه دیرین

که گندم مایه-ی آوارگی گشت و به سیبی این هبوط آمد
می دانستم
هیچ بهشتی نیست!

مگر آنجا

که من با تو، یکی باشم
اگر چه دوزخ-اش نامند
به نادانی!

پارسا مرزبان
 
آخرین ویرایش:

چاووش

متخصص بخش ادبیات
عزیزان این شعر استاد گرامیم شهریار تقدیم به عاشقان

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم

چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم




چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو

به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم




خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر

من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم




فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را

زحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم




فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو

سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم




صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را

ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم




ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم

حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم




تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی

من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم




حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری

در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم




ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها

که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
هنوز از شب دمی باقی است، می خواند در او شبگیر
و شب تاب، از نهان جایش، به ساحل می زند سوسو

به مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ی من
به مانند دل من که هنوز از حوصله وز صبر من باقی ست در او

به مانند خیال عشق تلخ من که می خواند
و مانند چراغ من که سوسو می زند در پنجره ی من

نگاه چشم سوزانش - امید انگیز - با من
در این تاریک منزل می زند سوسو...

نیما یوشیج
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید.

آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن،
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا تواناییّ بهتر را پدید آرید،

آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند،
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان!

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!
نان به سفره، جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب می‌خواند شما را.
موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد
باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه‌هاتان را ز راه دور دیده...

آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بیتابیش افزون
می‌کند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا.

آی آدمها!
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید،
می زند فریاد و امّید کمک دارد.

آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش
می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید:
-«آی آدمها»...

و صدای باد هر دم دلگزاتر،
در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها:
-«آی آدمها»...




نیما یوشیج
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



آرزویم این است

نتراود اشک در چشم تو هرگز

مگر از شوق زیاد

نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز

وبه اندازه ی هر روز تو عاشق باشی

عاشق آنکه تو را می خواهد . . .

و به لبخند تو از خویش رها می گردد

و تو را دوست بدارد به همان اندازه

که دلت می خواهد



 
آخرین ویرایش:

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات



سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند

پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند

به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند

ز زلف عنبرین جان‌ها چو بگشایند بفشانند

به عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند

نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند

سرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابند

رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند

ز چشمم لعل رمانی چو می‌خندند می‌بارند

ز رویم راز پنهانی چو می‌بینند می‌خوانند

دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد

ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند

چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند

بدین درگاه حافظ را چو می‌خوانند می‌رانند

در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند

که با این درد اگر دربند درمانند درمانند
 

آسمان دریایی

متخصص بخش زبان انگلیسی
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند،
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]و تو رفتي و هنوز
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]غم تو مانده به جا
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]غم آن خاطره ي شيرينت
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]كه در انبوه درختان سرو
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]من و تو پرسه زنان
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]پي هم مي گشتيم
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]دور از انديشه ي فردايي غريب
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]كه نمي دانستيم ،چقدر فرداها
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]زودتر ازپيريمان
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]گرد غم برسرمان مي ريزند
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]آهِ آن خاطره ات
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]كه شبي باراني
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]من و تو اشك به چشم خنديديم
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]سينه مي آزارد
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]به خودم مي گويم:
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]كاش مي شد آن شب
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]كاش مي شد آن روز
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]دل تو مهر نداشت
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]ديده ام باز نبود
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]كه تو را از پي تاريكي شب بشناسد
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]و تو رفتي و هنوز
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]غصه ها و دردها...
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
با سلام
نمیدونم از شعر طنز کسی خوشش میاد یا نه
ولی برای تنوع در ریتم این صفحه با اجازه عزیزانم شعر طنزی رو که به تازه گی سرودم رو اینجا میارم
لطفا اگه انتقاد ویا پیشنهاد ی بود دریغ نفرمایید
(البته اینجا اولین جاییه که این شعر و میذارم)

وام

من میگم یه وام بده برم یه خونه بخرم
تو میگی یه پول بذار تو رو به مکه ببرم

من میگم پول ندارم تو خونمون شام بخورم
تو میگی غصه نخور قسط تو رو کم می برم

من میگم چادر زدم تو کوچه مون جا ندارم
تو میگی عزیز من با کسی دعوا ندارم

من میگم قرض کنم پول بذارم تو بانکتون
تو میگی به به به وای وای جون وای وای جون

من میگم آس و پاسم شپش زده توی جیبام
تو میگی ضامن بیار بهت بدم مقداری وام

من میگم رییس من آقای من قربونتم
تو میگی بالا بری پایین بیای وام نمیدم

من میگم کار گرم ضامن من فقط خداست
تو میگی برو بابا خدا فقط تو مسجداست

من میگم چیکار کنم نه پول دارم نه اعتبار
تو میگی برو جونم دوسه تا کارمند بیار

من میگم چک نمیشه سفته چطور خودم چطور
تو میگی این آش کشک خاله ته میخوای بخور

من میگم آقا رییس به حرف من گوش نمیدی
تو میگی حرفای تو چرته که تحویلم میدی

من میگم این همه جایزه میدین به آدما
تو میگی به آدما نه امثال مثل شما

من میگم شما بگین چیمون از آدا کمه
تو میگی هیچی دیگه یه تخته تون فقط کمه

من میگم گردنم از موی شما باریکتره
تو میگی روز تو از موی منم تاریکتره

من میگم چیکار کنم چاره کار من چیه
تو میگی چاره تو تبصره آخریه

من میگم یه راهی رو نشون بده تو این کویر
تو میگی یه راه داری قربونتم برو بمیر

م - چاووش//90
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
ماه پیشانی طلا


تقدیم به مولا علی (ع)




خورشید پنهان میشود وقتی تو پیدا میشوی
شب نور باران میشود وقتی تو پیدا میشوی

در کوچه های خاطره گلخنده ها وا میشود
شادی فراوان میشود وقتی تو پیدا میشوی

لبهای سرد و یخ زده میخندد از گرمای تو
سرما پشیمان میشود وقتی تو پیدا میشوی

ما در غریبستان غم بیمار وار افتاده ایم
هر درد درمان میشود وقتی تو پیدا میشوی

ای ماه پیشانی طلا در آسمان ما در آ
ظلمت گریزان میشود وقتی تو پیدا میشوی

در چشمهای روشنت تصویری از آرامش است
دریا نمایان میشود وقتی تو پیدا میشوی

هر ناله ای را بشنوی مانند موجی میشوی
انگار طوفان میشود وقتی تو پیدا میشوی

در ازدحام عاشقان مشکل فقط دل بستن است
دل بستن آسان میشود وقتی تو پیدا میشوی

این باغها بی رنگ تو بوی غریبی میدهد
بلبل غزلخوان میشود وقتی تو پیدا میشوی



التماس دعا

م - چاووش //87
 

myfs2

کاربر ويژه
آواره
نیمه شب بود و غمی تازه نفس
ره خوابم زد و ماندم بیدار
ریخت از پرتو لرزنده شمع
سایه دسته گلی بر دیوار
همه گل بود ولی روح نداشت
سایه ای مضطرب و لرزان بود
چهره ای سرد و غم انگیز و سیاه
گوییا:مرده سرگردان بود
شمع خاموش شد از تندی باد
اثر از سایه به دیوار نماند
کس نپرسید کجا رفت؟که بود؟
که دمی چند در اینجا گذراند
این منم خسته در این کلبه تنگ
جسم درمانده ام از روح جداست
من اگر سایه خویشم یا رب
روح آواره من کیست؟کجاست؟
 
آخرین ویرایش:

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی



با تو بودن خوبست
تو قشنگی
مثل تو ، مثل خودت
مثل وقتی که سخن می گویی
مثل هر وقت که برمی گردی از کوچه به خانه
مثل تصویر درختی در آب
روی کاشانه ، در چشمان منتظرم می رویی

منوچهر آتشی
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
عطر شکوفه داری

مثل گل بهاری

وقتی که از راه میای شادی شور میاری

مهربونیت قشنگه هم زبونیت قشنگه

وقتی باهام قهر میکنی پشیمونیت قشنگه

تو یار دل نوازی یک پارچه عشق و نازی حالا ببینم با دلم تا به کی میخوای بسازی آخ تا به کی میخوای بسازی

مهربونیت قشنگه هم زبونیت قشنگه

وقتی باهام قهر میکنی پشیمونیت قشنگه

.....
 
بالا