از مترسکی پرسیدم : آیا از تنهایی ماندن در این مزرعه بیزار نشده ای؟؟؟
گفت در ترساندن دیگران برای من لذتی به یاد ماندنی است پس من از کاره خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمیشوم
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم : راست میکی ، من چنین لذتی را تجربه کرده بودم!
گفت تو اشتباه میکنی!
زیرا کسی نمیتواند چنین لذتی را ببرد مگر اینکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد.
آدم های عاشق همانند قاتل ها خطرناکند؛ آن ها بعد از شکست تغییر می کنند . . . ناگهان دیگر دوست نمی دارند، دیگر قادر می شوند که هرگــــــــز اشک نریزند و نا گهان تبدیل به انسانی فوق العاده خطرناک می شوند ؛ آن ها راه زنده ماندن را یاد گرفته اند . . .