• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

گفتگوی آزاد

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
هنر كرد برد از عراق....:تعجب:
ببين فوتبالمون به كجا رسيده كه بردن از عراق بايد واسمون خوشحال كننده باشه...:نه:
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
باز یاد دوست آمد بانسیم
خورشید هم از شدت دلتنگی من گوشه گیری کرده بود
اما نبود...
دیدگان پر ز شوق دوست را دیگر نمی دیدم...
روح آرامم دگر بی چهره بود...
خسته بودم،خسته از دنیای بی شرم پر از آه و پریشانی..
می دویدم سوی دشتی که درونش خاطراتم چون چمن سرسبز و تنها تشنه ی دیدار من بودند...
دشت هم تاریک بود و خاطراتم را نمی دیدم...
آن همه شیرینی و طبع لطیفش را کنار خود نمی دیدم...
ناگهان اشکی ز چشمم بر زمین افتاد...
دانه ای گویی درون خاک آنجا تشنه بود...
خاک های دشت رویاهای من از اشک هایم پر شدند...
دیدگان پر زشوق دوست را اما نمی دیدم...
خستگی چشمان من را بسته بود و شب گذشت...
چشم ها را باز کردم من گمانم صبح فردا بود...
خاطرات من دوباره دشت را پر کرده بود...
اشک هایم کار خود را کرده بود...



شبتون خوش و پرستاره...
 

rahnama

پدر ایران انجمن
یادداشتی از آرش جان دیدم. مانده بودم چکار کنم . بگم دیدم ولی واقعیت دلم نیامد زیاد در آن تایپیک بمانم. زندگی این است که هیچوقت نه میتوانیم همیشه خوشحال باشیم و نه همیشه ناراحت. (جمله بندیم درست بود ؟ بهر حال ) دنیا همین است رفتن و آمدن . یکی میرود و یکی می آید. دلمان میگیرد . غصه میخوریم وووو واقعا نمی توانم جمله ها را درست بنویسم بماند به وقت دیگر.
خلاصه اش میکنم. آرش جان دوستت داریم . در مسئولیت معاونت سایت باقی بمان.
وفتی شما بشوی کاربر ساده من بخواهم استعفا دهم که تجربه ای ندارم میشوم کمک کاربر ساده.:گل::احترام:
اگر دلت میاد : یاعلی
 

PedRaM

کاربر ويژه
چرا من رنگی نمیشم؟؟؟؟؟؟؟؟اهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
خسته شدم باو
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
زندگی خاطره ای تکراریست...
عشق ها ،دوری ها ،اجباریست...
سردی فاصله ها . اجباریست...
فکر تازه ، عشق کاغذ به قلم تکراریست...
سطح کاغذ ، رنگ خودکار ، چشم بیدار ،گرچه زیباست ،ولی تکراریست...
رنگ باران، بوی خاک ، سنگ سخت و برف سرد تکراریست...
شب و روز و ماه و خورشید و فضا تکراریست.
نبض باران ، نبض من، تکراریست...
شعر ها ، قافیه ها ، تکراریست...
چرخش بود و نبود تکراریست ...
اوج تکرار ، در تنهایست...
زندگی اول به آخر هر چه هست تکراریست...


شب بخيرم ميدونم تكراريست...
شبتون خوش و پرستاره...


 

maksemos

متخصص بخش خودرو
اووووووووووووووووووه
گفتم روزگار نامرده ......
نشننیدین
بیا اینم عاقبتش...................
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
:خنده2:
آقا هوشنگ از لینک زیر استفاده کنید :
انجمن های تخصصی ایران انجمن - 5 آمار برتر

بعد از ورود زیر ارسالهایی که در بالا حرکت میکنند سمت راست صفحه :
گزینه ی
نتایج جهت مشاهده :

رو روی 200 انتخاب کنید و بعد همونجا دکمه ی به روز رسانی رو بزنید .
200 تایپیک آخر ارسال شده ظاهر میشن .


متاسفانه مطلب خوانده نشده , دفن می شود.:فکر:
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
شخصی به شخصی گفت : منظور راهنما از این جمله که در گفتگوی آزاد نوشته چیست؟ (متاسفانه مطلب خوانده نشده , دفن می شود.:فکر: )
شخص دوم : متوجه نشدم.
شخص اول : شما هم ...

:خنده2:
خیلی جالب بود آقا هوشنگ :گل:
 

rahnama

پدر ایران انجمن
خوشبختانه ایران انجمن با کمک اعضای :گل: ش باعث شده که به یک دائرة المعارف بزرگ تبدیل شود. ضمن تشکر از تک تک اعضا , آرزوی ترقی هر چه بیشتر سابت ایران انجمن را دارم.
 

..::آبی دل::..

متخصص بخش
نهمین در بهشت

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند، فرشته پری به شاعر داد و شاعـر شعری بـه فرشته.
شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت و فرشته شعـر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت.
خدا گفت: دیگر تمام شد. دیگرزندگی برای هر دوتان دشـوار می شود. زیرا شاعری که بـوی آسمـان را بشنود، زمیـن برایش کوچـک اسـت و فـرشته ای کـه مـزه عـشق را بچشد، آسمـان برایش تنـگ
فرشته دست شاعر را گرفـت تا راه های آسمان را نشانش بدهـد و...شاعـر بال فرشته را گرفت تـا کوچـه پس کوچـه های زمیـن را به او معرفی کند. شـب کـه هر دو به خانه برگشتند، روی بال های فرشته قدری خاک بود و روی شانه های شاعر چند تا پر ....
فرشته پیش شاعر آمد و گفت: می خواهم عاشق شوم.
شاعر گفت: نه. تو فرشته ای و عشق کار تو نیست. فرشته اصرار کرد و اصرار کرد. شاعر گفت: اما پیش از عاشقی باید عصیان کرد و اگـر چنین کنی از بهشت اخراجت می کنند.
آیا آدم و سرنوشت تلخش را فراموش کرده ای؟ اما فرشته باز هم پافشاری کرد. آن قـدر که شاعر به ناچار نشانی درخـت ممنوعه را به او داد.
فرشته رفت و از میوه آن درخت خورد. اما پرهایش ریخت و پشیمان شد.
آنگاه پیش خدا رفت و گفت: خدایا مرا ببخش. من به خودم ظلم کرده ام. عصیان کردم و عاشق شدم. آیا حالا مرا از بهشت بیرون می کنی؟
خدا گفت: پس تو هم این قصـه را وارونه فهمیدی! پس تو هـم نمی دانی تنها آن که عصیـان می کند و عاشق می شود، می تواند به بهشت وارد شود! و آن وقـت خدا نهمین در بهشت را باز کرد. فرشته وارد شد و شاعـر را دیـد که آنجـا نشسته است در سوگ هشت بهشت و رنج هبوط! فرشته حقیقت ماجرا را برایش گفت. اما او باور نکرد. آدم ها هیچ کدام این قصه را باور نمی کنند. تنها آن فرشته است که می داند بهشت واقعی کجاست...

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
من هم این پیروزی رو به همه هموطنان فوتبال دوستم تبریک ... :گل:
و امیدوارم
هر روز بهتر از دیروز باشن ... شبیه این تبلیغه گفتم :نیش:
 
بالا