امروز که عکسای مکه و مدینه رو گذاشتم یاد خیلی از خاطراتم افتادم. خدا رو شکر من دو بار به خانه خدا برای عمره رفتم. :بله:
یادش بخیر... بار اولی که رفتم خونه خدا اون موقع خلوت بود حدود دو سه سال پیش بود فکر کنم.. دختر عموم نازنین منو برد که بریم حجرالاسود رو بوس کنم.. می گفت با لاله خواهرم رفته خیلی راحت رفتن تو صف تونستند حجرالاسود رو ببوسند. گفت بیا تو هم برو ببوس.. ما هم رفتیم.. یه طرف حجرالاسود صف آقایون بود یه طرف صف خانوما.. بالای حجرالاسود یه پلیس ایستاده بود و هر کس می اومد حجرالاسود رو ببوسه تا می بوسیدش بهش می گفت برو بعدی بیاد.. به غیر از اون چند مسئول مرد هم حواسشون بود که آقایون بی نظمی نکنند.. ولی صف خانوما متاسفانه از شانس ما اون لحظه مسئول نداشت.. مسئولای خانوم نمی دونم اون موقع کجا بودند:53:.. این بود که صف خانوما کمی بی نظم تر بود و خلاصه ما همینطور رفتیم و یواش یواش هی جلوتر می رفتیم.. هر چی جلوتر می رفتیم فشار بیشتر می شد .. همینطور فشار شدید و شدیدتر می شد تا رسیدیم به دم حجرالاسود.. من دستم رو بردو به طرف حجرالاسود فکر کنم کمی سرانگشتم خورد بهش که یک هو یک دست از این ور اومد رو صورتم یکی انگار زد پس کله م یکی دیگه هلم داد و اینجا بود که فهمیدم رسما دارم کتک می خورم همینطور داد می زدم آی ولم کنید من می خوام برم وای الانه که شهید بشم بابا راه بدین من می خوام برم بیرون و یک هو رفتم زیر جمعیت و نازنین منو کشوند بالا وگرنه ممکن بود خفه بشم :28:... همینطور که داشتیم بد و بیراه می گفتیم:26: به زحمت از جمعیت بیرون رفتیم.. خدا قبول کنه:نیش2:
چقدر کبوتر داشت مکه..یادشون بخیر.. اصلا از آدما نمی ترسیدند حتی گربه ها هم کبوترا رو نمی خوردن.. به احتمال زیاد رستورانا و مردم خیلی به گربه ها غذا می دادن که کاری به کار کبوترا نداشتن.. از هتل که می اومدیم بیرون (هتل نزدیک حرم بود) تا برسیم به کعبه از کنارشون رد می شدیم.. همینجور دسته دسته رو زمین راه می رفتن و دونه هایی رو که مردم براشون پاشیده بودند رو می خوردند وااااااااااااای یادش بخیر