• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

گفتگوی آزاد

Maryam

متخصص بخش ادبیات
1.JPG

:39: مبارک باشه امکان جدید :39:
من که خیلی خوشم اومد ازش ، ممنونم از حاکم :گل:

 

maksemos

متخصص بخش خودرو
به به
مرسی رئیس
از این فال حافظ باید نهایت قدر دانی رو کرد

برا من که یه خوبشو جدا کرد داد
دمش گرم :شاد:
 

آسمان دریایی

متخصص بخش زبان انگلیسی
:شاد::شاد::شاد::شاد: وای وای متشکرم.... منم از این قسمت فال حافظ بسی خرسند شدم. سپاس فراوان:گل::گل::گل::احترام:

:4::13::13::14::14:



 

asl_davood

متخصص بخش کتابخانه الکترونیکی
سلاااااااااام :11:

مرسی ادمین جون :گل:

امکان جالبیه خسته نباشید :گل:

ولی فال اشتیاهی میده ههااااااا :خجالت2:

من نه به موفقیت رسیدم نه سعادت :نیش: بعدش میخواد منو زن بده یعنی چی آخه :32::33::73::40:

4.gif
 

0mid

متخصص بخش ورزشی
منم تشکر میکنم بابت این امکان جدید :بله:
38.gif
هه به من میگن امید :نیش:
ناامیدی و یاس در من راه پیدا نمی کند حافظ جان :نیش:​


هز شکلی غیر ازاین.
:تعجب:
خب مثلا فکر میکردی من چه شکلی باشم؟؟؟ :نیش:
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
سلام به همه نیم ساعت پیش یه داستانی رو خوندم راستش برای خودم جالب بود برای همین گفتم بیام خلاصه اش رو برای شما هم بنویسم :7:
داستان در مورد پیرمردی بود به اسم بابا قنبر که یه شب وقتی خواب بوده یه گربه میخوره به پنجره و این گناهی رو از خواب میپرونه بیچاره با عجله بلند میشه از ترسش کــــه پاش سر میخوره ... دامــــ ... محکم میخوره زمین و سرش بدجوری درد میگیره ! :28:
انقده خوابش میومده که میره با همون سر دردش میخوابه ، فردا صبحش که بیدار میشه میبینه یه کلید بزرگ روی میزش هر چی فک میکنه نمیدونه کلید برای کجاس و اون روز قرار بوده کجا بره:47: ؛ گناهی بابا قنبر ما کلید و بر میداره و از خونه میزنه بیرون میره و میره تا به مغازه بقالی میرسه ... کبری خانیم صاحب مغازه بوده اون یه زن بداوخلاقی بوده . بابا قنبر بهش میگه تو میدونی این کلید کجاست ؟
کبری خانیم با اخم میگه من از کجا بدانمممم ؟ نکند دیوانه شدی بابا قنبر ؟:46:
بابا قنبرو با ناراحتی از اون جا میره تا به مغازه قصابی میرسه از قصاب هم همین سوال و میپرسه ، قصاب کاردش و بلند میکنه میگه من چه بدونم ؟ ولی من که هیچ وقت چیزی رو فراموش نمیکنم ! :31:
بابا قنبر آهی میکشه :64:و ناامید از این که کسی کمکش کنه میره روی پله میشینه در اون هین ناظم مدرسه از اون جا میگذره ، ناظم مرده عبوس و اخمویی بوده و خیلی هم کم می خندیده ... مجدد بابا قنبر از ناظم هم همون سوال رو میپرسه و ناظم هم با اخم میگه من چه بدانم پیرمرد حواس پرت ! چرا سوال های عجیب و غریب میپرسی ...؟:26:
بابا قنبر بیچاره با غصه از جاش بلند میشه ولی از بس حواسش پرت بوده پاش به کنار پله گیر میکنه و میوفته .. بنگ :تعجب2:
در این موقع همه چی یادش میاد هیه :74:
پیرمرد دوباره میره روی پله میشینه همه چی یادش اومده بوده و از دست همه دلخور بود :22:، از این دلخور بوده که درسته اون گیج بوده سوال بیخود میپرسیده از دیگران ولی رفتار دیگران هم با اون درست نبوده :34:
بدو مث برق از جاش بلند میشه و میره دنبال ناظم و فریاد میزنه : تو چرا این قدر عبوسی ؟ یادم میاد که همیشه از مدرسه جیم میشدی و زنگ خانه های مردم و میزدی و در میرفتی بعدش هم میخندیدی .
بعد به طرف مغازه بقالی میره و با خنده میگه : کبری خانیم ؟ یادت میاد موقعی که بچه بودی . به مغازه اکبر آقا بقال میرفتی ؟ او همیشه میخندید و به تو شکلات میداد ؟ خدا بیامرز خیلی مهربان بود و همه دوستش داشتن خب . تو چرا اینقدر بداوخلاقی ؟ دلت نمیخواد بچه ها دوستت داشته باشن ؟
بابا قنبر منتظر جواب نشد و رفت پیش قصاب و گفتی : چرا اینقدر خشنی ؟ یادت میاد که یک روزی چوپان بودی و نی میزدی ؟ دلت برای آن روزها تنگ نشده ؟
آخر قصه هم گفته بود که تغییر کردن اون آدم ها با حرفای پیرمرد !

______ . ______ . _______

با خوندن این داستان دلم برای روزهایی که بی دلیل میخندیدم تنگ شد
کاش زود متوجه تغییراتی که گذر زمان روی ما میگذاره بشیم و سعی کنیم خوبی هامون یادمون نره !
ببخشید دیگه طولانی شد :1:
 

majnooneleyli

کاربر ويژه
salam be hame dostaye khobam mikhastam yekam az namehraboniaye in donya begam ke bazi mogheha adamaro kheli naraht mikone dostjonaye man enghad hamo naranjonid hamo mer30 asheghtonam:خنده2:
 

saghialatashi

کاربر ويژه
شاگرد: استاد ، چه کار کنم که خواب امام زمان (عج) رو ببینم؟
استاد : شب یک غذای شور بخور ، آب نخور و بخواب. شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت
شاگرد : استاد دیشب دائم خواب آب می دیدم !‏ خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب می نوشم،کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول
...!
استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی ‏؛‏ تشنه امام زمان(عج) بشو تا خواب امام زمان(عج) ببینی...!

خدا جونم خودت هوامونو داشته باش کسی جز تو رو نداریم

http://saghialatashi.blogfa.com
/

 

saghialatashi

کاربر ويژه
پاسخ : پیشنهاد بحث هفته

شاگرد: استاد ، چه کار کنم که خواب امام زمان (عج) رو ببینم؟
استاد : شب یک غذای شور بخور ، آب نخور و بخواب. شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت
شاگرد : استاد دیشب دائم خواب آب می دیدم !‏ خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب می نوشم،کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول
...!
استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی ‏؛‏ تشنه امام زمان(عج) بشو تا خواب امام زمان(عج) ببینی...!

خدا جونم خودت هوامونو داشته باش کسی جز تو رو نداریم

[url]http://saghialatashi.blogfa.com

/[/URL]
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
سلیامممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم خوفید؟ :نیش:
 
آخرین ویرایش:
بالا