و با خدا معبودى ديگر مخوان خدايى جز او نيست جز ذات او همه چيز نابودشونده است فرمان از آن اوست و به سوى او بازگردانيده میشويد
می بینیم که ابونصر آیه قرآن را چنان در پایان کلام خود قرار داده که گویی جزئی از آن است و سخن الهی را به نحو اتمّ بر کرسی خرد و دانایی نشانده است.
دو نکتۀ دیگر در آیه هست:
یکی آنکه هر حکمی و حکومتی و تأثیری و سلطه و قدرتی در جهان هست نیز ار همان وجود یگانه است و وقتی مردمان غیر از خدا و حق مطلق چیز دیگری را می خوانند به حقیقت عدم را که همان نیستی است آواز می دهند تا به کمک ایشان بیاید.
دیگر اینکه در پایان آیه خداوند مژده ای دلنشین قرار داده و آن این است که شما آدمیان چنانکه از سرچشمه ذات او در جهان جاری شده اید باز بدان وجود نامتناهی باز می گردید و آنچه هالک الذات است ماهیت هاست نه وجود.
بنابر این هیچ وجودی از این حیث که وابسته به وجود است عدم نخواهد شد.
خلاصه کلام بیرون از اصطلاحات فلسفی، این است که اگر مردمان نیک بنگرند می بینند که موجودات عالم علی الدوام می آیند و می روند و بدیهی است آنچه می آید و می رود دستخوش قدرتی بیرون از ذات خویش است و آن قدرت چیزی جز وجود نیست.
تنها وجود است که در پشت همه تغییرات باقی می ماند و هر چند موجودات به یکدیگر تبدیل شوند باز از دایره وجود نمی توانند خارج شوند.
بنابر این اگر می خواهید چیزی را به عنوان منبع قدرت و تأثیر به کمک فراخوانید آنان را که می آیند و می روند صدا نکنید بلکه یک دل و یک جهت روی در آن کس کنید که بی زوال و استوار در پشت همه کائنات حضور دارد و غیر از او هیچ موجود دیگری نیست که چنین باشد زیرا اگر موجود دیگری نیز فرض شود آن موجود نیز همان یگانه لایزال خواهد بود.
بگو در زمين بگرديد و بنگريد چگونه آفرينش را آغاز كرده است سپس [باز] خداست كه نشاه آخرت را پديد می آورد خداست كه بر هر چيزى تواناست فرمان دلپذیری است که هر کس را شوق به اطاعت آن هست. کیست که نخواهد در جهان بگردد و اطوار طبیعت و مردمان و اقوام و ملل وآداب و سنن و هنرها و ذوقها را و رقص ها و آوازها و معماری ها و شیوه های زندگی را تماشا کند.
و به دنبال راز آغازها باشد که اینهمه اطوار گوناگون که همه آکنده از نظم و تدبر است از کجا و چگونه پدید آمده است.
در روزگار پیش متفکران و دانشمندان چون فارابی و ابن سینا و ابوریحان بیرونی از این گونه سیرها در زمین کرده اند و محصول تجربیات خود را به صورت کتابها و یادداشت هایی به بشریت عرضه داشته اند اما افرادی مانند هربرت اسپنسر انگلیسی و چارلز داروین به سبب امکانات فناوری در زمان خود سیر گسترده تری در جهان کرده اند.
آنها اطوار گوناگون حیات را با دقتی شگفت نظاره کرده اند تا دریابند که آغاز خلقت چگونه بوده است و بعضی برای شناخت اسرار خلقت به سیر در زمین بسنده نکردند بلکه ستارگان و کهکشانها و سحابیها را نیز با تلسکوپهای دقیق زیر نظر گرفتند و نیز سفری به دنیای بی نهایت کوچکها یعنی اتمها و ذرات کوچک تر از اتم داشته اند و هر یک از غواصی در این بحر بی کران اگر نگوییم به گوهری لااقل به صدفی و سنگواره دست یافته اند.
نیوتن یک از غواصان این بحر عمیق گفته است:
من نمی دانم که مردمان درباره من چه می اندیشند ولی من خود را کودکی می بینم که بر کنار ساحل هستی قدم می زند و گاه و بیگاه صدفی یا سنگی را که نرم را جلب می کند بر میدارم و پاک می کنم و در جیب هایم می گذارم در حالی که تمامی اقیانوس حقیقت در پیش روی من نامکشوف است.
بگو در زمين بگرديد و بنگريد چگونه آفرينش را آغاز كرده است سپس [باز] خداست كه نشاه آخرت را پديد می آورد خداست كه بر هر چيزى تواناست
چندان ساده نیست که آدمی در زمین بگردد و سرچشمه های حیات و اسرار زندگی را درک کند حتی اگر نیوتن باشد اما اگر تا بدان حد که در توان انسانی اوست بکوشد، هم تا اندازه ای به راز حیات پی می برد و هم در می یابد که نسئه دیگری نیز از زندگی در پیش است و آن نیروی هوشمندی که این همه بدایع و عجایب و غرایب از خاک برآورده است حکیم تر و داناتر از آن است که این کوزۀ پر نقش و نگار را بر زمین بزند و بشکند و دیگر هیچ خبری در پیش نباشد بلکه بدیهی است که این همه غوغای حیات مقدمه حیات دیگری است که سرّ حکمت این زندگی را بیان خواهد کرد.
این همه کاسه زرین به سر خوان فلک
بهر آن است که یک روز صلایی برسد
دیوان شمس
زان مایه که طبع ها سرشتند
ما را ورقی دگر نوشتند
تا در نگریم و راز جوییم
سر رشته کار بازجوییم
کاین کار و کیایی از پیِ چیست
او کیست کیای کار، او کیست
هر نقش بدیع کایدت پیش
جز مبدع او در او میندیش
بیرون تر از این حواله گاهی است
کانجا به طریق عجز راهی است
مقصود نظامی این است که مشاهده اسرار زمین و آسمان نهایتا ما را می رساند به اینکه ورای عالم محسوسات عالم دیگری هست که حواله گاه نهایی ماست.
زیرا آن کس که این نشئۀ دنیا را انشا کرد و خطی بدین زیبایی برنگاشت که به گفته مولانا:
صاد چشم و نون ابرو، جیم گوش
برنوشتی فتنۀ صد عقل و هوش
چنین کسی قادر است نشئه دیگری از حیات را در ساحت دیگری از هستی انشا کند.
داستان كسانى كه غير از خدا دوستانى اختيار كرده اند همچون عنكبوت است كه خانه اى براى خويش ساخته و در حقيقت اگر می دانستند سست ترين خانه ها همان خانه عنكبوت است.
دام عنکبوت در عین حال رمزی از طنابهای اهریمنی است که شیطان با آن دست و پای آدمیان را می بندد و چه ضعیف انسانی باید که در چنین دامی فروافتد. چنین کس پشه ای و مگسی بیش نخواهد بود.
چند پری چون مگس از بهر قوت
در دهن این تنۀ عنکبوت
نظامی، مخزن الاسرار
عنکبوتی است جهان، دام نهان کرده ز هر سو
حیف باشد چو تو مرغی، که در این دام بمانی
حسین الهی قمشه ای
چهار پنجم حشراتی که طعمه می شوند طعمه عنکبوت و اگر همین خانه سست نبود حشرات روزگار آدمیان را سیاه می کردند.
عنکبوت در ادبِ فارسی رمز انسانهای دون همت است که به شکار مگسی در این عالم قناعت کرده اند و هوسی بزرگ در سر ندارند تا به هوای آن وجودشان همه شور و عشق و مستی شود. به گفته سنایی:
عارفان هر دمی دو عید کنند
عنکبوتان مگس قدید کنند
مولانا شیطان را عنکبوتی خوانده است که بر ضعیفان و سست رأیان سلطه ای دارد اما او را بر مخلصان که چنگ در ریسمان محکم الهی زده اند سروری ندارد.
عنکبوتِ دیو بر تو چون ذباب
کرّ و فرّ دارد نه بر کبک و عقاب
عنکبوت با همۀ سستی و دون همتی، از آیات محکم الهی است. او بر صخره ای بلند و عظیم می ایستد بی هیچ هراس و دهشت و چون قصد حرکت به دامنه دارد از لعاب دهان خویش ریسمانی می سازد.
و یک سرِ آن را به سنگ وصل می کند بی هیچ افزاری، آنگاه خود را بدان موی باریک که از دهان تولید می کند می آویزد و پایین می آید سالم و درست و طناب را می گذارد و می رود.
کیست که در مقابل شگفتی تعظیم نکند و تسبیح نگوید آن آفریدگار یگانه را که به هر موجود شیوه های زندگیش را چنین خوب و کارآمد آموخته است.
«الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُ
وتُواْ الْکِتَابَ حِلٌّ لَّکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلُّ لَّهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُۆْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ وَلاَ مُتَّخِذِی أَخْدَانٍ وَمَن یَکْفُرْ بِالإِیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ . امروز چیزهاى پاکیزه براى شما حلال شده و طعام کسانى که اهل کتابند براى شما حلال و طعام شما براى آنان حلال است و [بر شما حلال است ازدواج با] زنان پاکدامن از مسلمان و زنان پاکدامن از کسانى که پیش از شما کتاب [آسمانى] به آنان داده شده به شرط آنکه مهرهایشان را به ایشان بدهید در حالى که خود پاکدامن باشید نه زناکار و نه آنکه زنان را در پنهانى دوست خود بگیرید و هر کس در ایمان خود شک کند قطعا عملش تباه شده و در آخرت از زیانکاران است». آیهی ۵، سورهی مائده
خداوند در این آیه ابتدا میفرماید:
«أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبات»،
یعنی آن چه پاک، طاهر، نیکو و مفید است را بر شما حلال نمودم.
سپس به برخی از نیازهای ضروری مانند «خوردن» اشاره نموده و پس از بیان حکم آنها، به نیاز «مرد و زن» به یک دیگر پرداخته است و پس از بیان ضرورت برقراری روابط و انحصار نیکو و حلال بودن آن به شکل ازدواج (نکاح) تأکید میفرماید: «غَیْرَ مُسافِحینَ وَ لا مُتَّخِذی أَخْدان»، یعنی این رابطه نباید به شکل رفیقگیری باشد.
و كسانى كه در راه ما كوشيده اند به يقين راههاى خود را بر آنان می نماييم و در حقيقت خدا با نيكوكاران است
از وعده های دلپذیر الهی یکی این است که می فرماید هر کس در راه ما قدم گذارد و در آن راه تلاش و کوشش کند و استقامت ورزد ما به تحقیق او را به راه های کمال و نهایتاً به سوی خود هدایت خواهیم کرد.
خداوند هر آینه یار و همراه نیکوکاران است یعنی چنین نیست که آدمی با اخلاص مقصود بلندی را طلب کند و جهد کند و نپاید.
در حدیث آمده است که: «مَن طلبَ و جدَّ وجدَ». مولانا حدیث را به نظم آورده است:
گفت پیغمبر که چون کوبی دری
عاقبت زان در برون آید سری
چون ز چاهی می کَنی هر روز خاک
عاقبت اندر رسی در آبِ پاک
سایۀ حق بر سرِ بنده بوَد
عاقبت جوینده یابنده بوَد
این وعده در مقابل وعده هایی است که شیطان به آدمیان می دهد که اگر به راه من آیید شما را خوشبختی و شادکامی می بخشم و روزگار را چنان به کامتان کنم که بگویید ای فلک بپای و دیگر هیچ حرکت مکن که من به خوش ترین احوال رسیده ام.
اما شیطان سالها مردم را به دنبال خود می کشاند و جان و نفَس آنها را می گیرد و به هیچ کامی نرسیده ایشان را محروم از عالم بیرون می فرستد.
وعده ها باشد حقیق دلپذیر
وعده ها باشد مجازی تاسه گیر
و كسانى كه در راه ما كوشيده اند به يقين راههاى خود را بر آنان می نماييم و در حقيقت خدا با نيكوكاران است
مولانا در تفسیر این آیه به نکتۀ لطیفی اشاره کرده است و آن اینکه صرف جهد و تلاش برای رسیدن به مقصود کافی نیست بلکه جهد باید درست در جهت رسیدن به مقصود باشد و خداوند در آیه، «جاهدوا فینا» فرموده نه جاهدوا عنا:
جاهدوا فینا بگفت آن شهریار
جاهدوا عنا نگفت ای بی قرار
ای کمان و تیرها برساخته
صید نزدیک و تو دور انداخته
هر که دور اندازتر او دورتر
وز چنین گنج است او مهجورتر
فلسفی خود را از اندیشه بکشت
گو بدو کاو را سوی گنج است پشت
گو بدان چندان که افزون می دود
از مراد دل جداتر می شود
این ابیات در داستان آن مرد گنج طلب است که با وی در خواب گفته اند تیر در کمان بگذار و بیفکن هر کجا افتاد گنج آنجاست.
آن مرد تیر در کمان می گذارد و تا بناگوش کمان را می کشد و تیر در مکانی بسیار دور می افتد و گنج را نمی یابد و باز سعی می کند دور و دورتر بیندازد باز گنج را نمی یابد تا در خواب با او عتاب می کنند که ما گفتیم تیر را در کمان بگذار و رها کن و دستوری برای کشیدن کمان ندادیم. کشیدن کمان فضولیِ بی جای توست.
مقصود داستان این است که آن گنجِ مقصود همانجاست که خودت ایستاده ای. آن گنج توسا. راه دور و دراز مپیما و آن را از خود طبی کن و جهد کن تا به خویشتن در رسی.
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
چه بسیار مردمند که مجاهده در راه خدا را به انجام پاره ای سنتها و عادتها محدود می کنند و عبادت بر عبادت می افزایند و ذکر بر ذکر یا سقایت حجاج و عمارت مسجد می کنند اما روی در دنیا دارند و هیچ جهد و کوشش در راه اعتلای خوبی و زیبایی و دانایی و تعالی فرهنگی و معنوی نمی کنند.
آنها مصداق «جاهدوا عنا» هستند و پشت به گنج با شتاب می روند که اگر بنشینند و هیچ حرکت نکنند خود پیشرفت است:
این مدعیان در طلبش پشت به راهند
باشد که نشینم نفسی پیشتر افتم
نگاه فرجام کسانی که بدی کردند [بسی] بدتر بود [چرا] که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را به ریشخند میگرفتند.
جزای بدی جز بدی نیست. بدان را بی گمان بدی در پیش است چنانکه خوبان را خوبی در انتظار خواهد بود.این یکی از قوانین کلی عالم است و این قانون بارها و بارها در قرآن تکرار شده است تا به خوبی در دلها بنشیند.
در سوره یونس، آیه 26، خداوند می فرماید «للذینَ أحسنوا الحسنی و زیادة» یعنی آنها که کار نیک کردند به نیکی می رسند و چیزی بیش از آن. اما آنها که بدی می کنند معادل همان بدی را دریافت خواهند کرد چنانکه در آیه حاضر آمده است.
اگر در جایی بدی و سختی هست میل می کند به سوی آن کس که خود را به بدی آراسته و در انتظار آن بدی است. به گفته مولانا در مثنوی:
ذره ذره هر چه در ارض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست
ناریان مر ناریان را جاذبند
نوریان مر نوریان را طالبند
او جمیل است و محبُّ للجمال
کی جوان نوگزیند پیر زال
عجب است که آدمیان وقتی می خواهند مقامِ خوبی و محبوبی را به دست آورند خود را برای آن می آرایند اگرچه ریا و تظاهر باشد و خوب می دانند که اگر صاحب جمالی در راه است باید خود را برای او آراست زیرا بدیهی است که او پیش پیش زشتان و دد صفتان و دیو رویان نمی رود.
او انسان آلوده و آشفته را خوش نمی دارد پس چهره را به لبخند و ظاهر را به پاکیزگی و لباس فاخر می آرایند باشد که بدان خوبی دست یابند.
نگاه فرجام کسانی که بدی کردند [بسی] بدتر بود [چرا] که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را به ریشخند میگرفتند.
عجب است که آدمیان وقتی می خواهند مقامِ خوبی و محبوبی را به دست آورند خود را برای آن می آرایند اگرچه ریا و تظاهر باشد و خوب می دانند که اگر صاحب جمالی در راه است باید خود را برای او آراست زیرا بدیهی است که او پیش پیش زشتان و دد صفتان و دیو رویان نمی رود.
این قانون جاذبه عمومی را همه در دل پذیرفته اند و این همه جامه های دروغ و تزویر و نقابهای مردم فریب که آدمیان به خود می پوشند حاصل اعتقاد به همین جاذبه سنخیت است الا آنکه اگر با ظاهر آراسته و باطن آلوده خوبرویی را به چنگ آورند بی گمان به زودی آن خوبرو از پیش ایشان خواهد رفت و زشت رویی به جای او خواهد نشست.
چگونه است که مردم انواع کارهای بد که از زشتی آن به خودمی لرزند و از شرم آب می شوند به جا می آورند، چه دروغها می گویند و چه ظلمها می کنند و در انتظار خوبی و خوشی و سعادت نشسته اند.
زهی خیال باطل که عالم اینچنین نادان و نابینا باشد و فرق میان خوبی و بدی را ندهد.
این آیه فرشته ای است که مرتب اعلام می کند که عاقبتِ بدکاران بدی است و هنگامی که این بدی مکرر شد و قبح بدی از میان رفت به تدریج بدکاران به تکذیب آیات الهی یعنی قانون مسلم هستی می پردازند.
در ادامه آن آیات را به سخره می گیرند و به چند روزی اقبال دنیوی که آزمون آنهاست چنان مغرور می شوند که فرشته آن آیت را ریشخند می کنند که کجاست آن بدی که برای ما در راه است.
نگاه فرجام کسانی که بدی کردند [بسی] بدتر بود [چرا] که آیات خدا را تکذیب کردند و آنها را به ریشخند میگرفتند.
این آیه فرشته ای است که مرتب اعلام می کند که عاقبتِ بدکاران بدی است و هنگامی که این بدی مکرر شد و قبح بدی از میان رفت به تدریج بدکاران به تکذیب آیات الهی یعنی قانون مسلم هستی می پردازند.
در ادامه آن آیات را به سخره می گیرند و به چند روزی اقبال دنیوی که آزمون آنهاست چنان مغرور می شوند که فرشته آن آیت را ریشخند می کنند که کجاست آن بدی که برای ما در راه است.
چرا ما را هیچ بدی در پیش نمی آید و این منتهای شقاوت آدمی است که راه را حتی بر درهای بی شمار توبه که همیشه باز است می بندد تا به ناگاه پرده ستاری حق فرو افتد و زشتی و تباهی کارشان آشکار شود و آن بدیها را که کرده اند به چشم ببیند و چون قارون در زمین فرو روند چنانکه مولانا گفت:
ای آنکه به دلها، ز حسد خار خلیدی
اینها همه کردیّ و در آن گور خزیدی
تلخی دهد امروز تو را در دل و در کام
آن زهر گیاهی که در این دشت چشیدی
هیچ بلا و سختی در جهان بدتر از این نیست که آدمی به بدی و زشتکاری و ظلم و تعدی منسوب گردد و هیچ زیانی بیش از این بر آدمی وارد نمی شود که گوهر خوبی و تاج کرامت و انسانیت را از دست بدهد.
از فیلسوف بزرگ آلمانی، کانت،
نقل کرده اند که گفت:
اگر امروز به من بگویند که مرگت فر رسیده مرا هیج جای نگرانی نیست. گویم: فرمان خدا راست اما وای بر من اگر گویند که فلان کس از تو ستمی دیده و تلخکام است، مرا هیچ آرام و قرار نخواهد ماند.
پس روی خود را با گرایش تمام به حق به سوی این دین کن با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خدای تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولی بیشتر مردم نمیدانند.
فطرت به معنای آفرینش و سرشت و طبیعت و خصوصیات ذاتی و امثال این معانی است و در این آیه خداوند به بیان مهم ترین نکته در آفرینش انسان پرداخته است و آن این است که سرشت آدمی با سرشت خداوند یکی است.
آدم را خدای گون آفریده و به همین جهت او را خلیفه خود کرده است و هر چه طبع و خلق و خوی خداست، طبع و خُلق و خوی انسان نیز همان است.
پادشاهان مظهرِ شاهیِّ حق
عارفان مرآتِ آگاهیِّ حق
خوبرویان مظهرِ خوبیِّ او
عکسِ ایشان عکسِ مطلوبیِّ او
مثنوی
گر به خواب آییم مستانِ وی ایم
ور به بیداری، به دستانِ وی ایم
مثنوی
این مشابهت در سرشت و خلق و خوی چنان است که می توان گفت هر آنچه خدای را خوش نمی آید خلق را نیز ناخوش است و هر چه مرضیِّ خداست مردمان نیز آن را دوست دارند.
به طوری که اگر ما مجموعۀ آیاتی را که خداوند در آن به خوشامد و ناخوشامد خود اشاره کرده است جمع کنیم فهرستی از مطلوبات و نامطلوبات انسانها نیز به دست می آید.
برای مثال در قرآن آمده است که خداوند نیکوکاران را دوست می دارد و خداوند آنها را که توبه می کنند دوست دارد و نیز آنها را که پاک و پاکیزه اند و آنها که پرهیزکارند و آنان که منصف و داد پیشه اند و چون ما به ضمیر خویشتن باز می گردیم می بینیم که ما آدمیان نیز این گروه از مردمان را دوست می داریم.
هر کس از ایشان توبه کنان نزد ما آید توبه اش را می پذیریم و هر که را راستگو و صادق باشد و پاک و طیب و طاهر است دوست می داریم.
پس روی خود را با گرایش تمام به حق به سوی این دین کن با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خدای تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولی بیشتر مردم نمیدانند.
در قرآن می خوانیم خداوند متجاوزان را دوست نمی دارد و خیانتکاران را و فخرفروشان را و مغروران غافل را و ستمکاران و گناهکاران را و ما نیز هیچ یک از انسانها را با این صفات نمی پسندیم.
به سببِ این مشابهت در سرشت، می توان گفت تعلیمات خداوند در این خلاصه می شود که مانند من باشید، بخشنده و مهربان و شکیبا و آمرزنده و نیکوکار و خلاق و خستگی ناپذیر.
آنجا که خداوند فرموده است اهل ایمان بیشترین عشق را به پروردگار خود دارند اقتضای همین مشابهت ها را دارد زیرا به تعبیر مولانا:
هر که او هم رنگِ یار خویش نیست
عشق او جز رنگ و بویی بیش نیست
مثنوی
حتی در اوصافی که ما انسانها به سبب حضور در عالم ماده و صورت در بند آن گرفتاریم باز شوق آن داریم که از این بندها نیز خلاصی یابیم تا بیش از پیش شبیه پروردگار خود شویم که به تعبیرِ کتاب مقدس خداوند آدم را به صورت خود آفریده است.
و این مشابهت را شاعران عارف پیشهٔ غرب شباهت نخستین primal similitude خوانده اند و امانت الهی نزد ما همین شباهت است.
و در تعریف حکمت گفته اند:
الحکمةُ التشبُّه بإله العالم (حکمت شبیه شدن به خدای عالم است).
الحکمة صیرورة الانسان عالماً عقلیاً مضاهیاً للعالم العینی (یعنی حکمت این است که آدمی به یک عالم عقلی تبدیل شود که با عالم عینی و محسوس برابر باشد.)
پس روی خود را با گرایش تمام به حق به سوی این دین کن با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خدای تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولی بیشتر مردم نمیدانند.
و اگر گاه وبیگاه کسانی افرادی از نوع بشر را خدا یا فرزند خدا خوانده اند اگر چه به معنی ظاهر خطاست اما علتِ نامگذاری، مشابهت بوده است میان آن فرد و پروردگار عالم، چنانکه حضرت عیسی تمام وجودش محبت بود و روح و روحانیت داشت و مرده زنده می کرد و بیماران را شفا می بخشید و اینها پاره ای از صفات خداست.
بنابراین دین قیم و استوار و درست همان دینی است که برپایۀ فطرت مشترک انسان و خداوند استوار است و اینکه پیامبر فرمود هر چه شریعت بدان حکم می کند عقل نیز می پذیرد (کلُّ ما حکمَ به الشرع حکم به العقل) به همین خاطر است.
زیرا عقل نام عمومی همۀ امتیازات فطری ماست. عقل است که هم ادراک کلیات می کند و هم در مقام وهم و خیال، معانی و صور جزئیه را می فهمد و هم در مرتبۀ احساس، تمیز مفید و مضر و خوش و ناخوش می دهد.
و اینکه هم در مرتبۀ قلب عشق می ورزد و هم به نام وجدان، حافظ انسانیت و شرافت ماست و ما را به کمترین قدمی که از راه فطرت دور شویم ملامت می کند و آن عقل که گفته اند غیر از عشق است، اصطلاح دیگری است که فقط به مرتبۀ خاصی از عقل اشاره دارد البته آن نیز از مراتب عقل آدمی است اما عقل در آن معنی محدود نیست.
پس روی خود را با گرایش تمام به حق به سوی این دین کن با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است آفرینش خدای تغییرپذیر نیست این است همان دین پایدار ولی بیشتر مردم نمیدانند.
بدین نگاه وحدتی حاصل می شود میان دین و شریعت و رسول و فطرت و عقل و شهوت که همه تجلی خواست پروردگار در انسانند الا آنکه گاه و بیگاه به سبب جهل یا غفلت یا انحراف از مسیر سلامت یا تعصبات که معمولا از تحصیلات اجتماعی است انسان در اجرای شهوات و خواسته های خود به خطا و عصیان می افتد. در این حال خداوند برای تقویت فرامین فطرت و شفا دادن بیماریهای آن رسولانی را بسیج کرده است تا آدمیان را از این انحرافات برهانند و باز در مسیر فطرت قرار دهند. تسلیم شدن به فطرت الهی جوهر اسلام است که با این تعبیر نه تنها دین همۀ آدمیان بلکه دین مجموعۀ عالم است که همه به شوق و رغبت در مسیر فطرت خویش گام بر میدارند.
طبیعت از خطا مصون است و به نفس ذات و صفات خود خدا را تسبیح می گوید اما آدمیان پاره ای با این تسبیح جهانی هماهنگ می شوند و بسیاری نیز در این موسیقیِ حیات صداهای ناهنجار و ناخوش بر می آورند که همان صدای شیطان است. این معنی در سوره حج آیۀ 18 بدین بیان آمده است:
آیا نمی بینی که خداوند را هر که در آسمان و زمین است سجده می کند و خورشید و ماه و ستارگان و کوه ها و درختان و چهار پایان و بسیاری از مردمان نیز به سجده او مشغولند و بسیاری از مردمان نیز هستند که از این سجده سرکشی می کنند و بدین سبب مستحق عذاب می شوند و هر کس خدا را و حقیقت مطلق را سست گرفت و خوار داشت دیگر هیچ کس او را گرامی نخواهد داشت. همانا که خداوند هر چه بخواهد به جا می آورد.
و آنچه [به قصد] ربا میدهید تا در اموال مردم سود و افزایش بردارد نزد خدا فزونی نمیگیرد و[لی] آنچه را از زکات در حالی که خشنودی خدا را خواستارید دادید پس آنان همان فزونییافتگانند [و مضاعف میشود]
کلمه ربا در لغت به معنی زیادی و فزونی است و چون مردم به دیگران قرض می دادند و هنگام بازگرفتن طلب افزونی می کردند این نوع قرض را قرض ربوی خوانده اند و کلمهٔ زکات به معنی تزکیه کردن، پاک کردن و پیراستن و کاستن است. بنابر این در سخن مشفقانهٔ خداوند این است که آنچه نزد شما افزونی به نظر می آید نزد خداوند، یعنی در ساحت حقیقت محض، نه تنها افزونی نیست بلکه کاستن است.
این باژگونگی در رفتارهای الهی نسبت به تصورات و محاسبات ما مثالهای بسیار دارد. آتشی را باید طلب کرد که عاقبت چون آب مایۀ دلنوازی است نه آن آب آسایش و راحت طلبی که آدمی را از همان آب به آتش پرتاب می کند.
همچنین گفته اند انتقاد هر چند تلخ است اما موجب نیل به کمال می شود که عین شیرینی است اما ستایش اگرچه شیرین می نماید اما تلخی محرومیت از کمال هنر را به دنبال دارد.
ربا نیز افزایش خطرناک است چون بیماری خرچنگ (سرطان)، و افزایش قند اضافی در بدن، و افزایش فشار خون. و صدقه اگرچه کم شدن است مایۀ افزایش سلامتی شخص و جامعه و افزایش شادی عمومی است. چنین است که منصفان را خلف می آید از نعمتها و ممسکان را تلف و محرومیت در پیش است.
عجب است که انسانها از سرطانِ سلولهای ثروتِ ناحق باک ندارد و از سرطانِ افزایشِ قندهای فریبندۀ باطل و چربیِ چرب زبانی و چاپلوسی نمی اندیشند که این زیادیها با آنها چه خواهد کرد.
به سبب آنچه دستهای مردم فراهم آورده فساد در خشکی و دریا نمودار شده است تا [سزای] بعضی از آنچه را که کردهاند به آنان بچشاند باشد که بازگردند
در نظام عالم آنچه مشهود است این است که هر عملی را عکس العملی است مناسب با آن.
حال اگر عملی عکس العملی نامطلوب داشته باشد همان نامطلوب بودنش دلالت می کند به اینکه از آن عمل بپرهیزیم و اگر کارها عواقبی نمی داشت ما هیچ گاه کسب تجربه نمی کردیم و به بدی و خوبی مطمئن نمی شدیم.
اما وقتی نتایج کارها را به چشم خود می بینیم و نمی پسندیم و به سختی و عذاب مبتلا می شویم این خود نعمتی است از نعمتهای الهی و شیوه ای است برای ایجاد آگاهی و نهایتا حرکت تکاملی انسان.
و امروز بیش از هر زمان دیگری در جهان فساد و تباهیِ حاصل از خطا و اشتباهات آدمیان بیداد می کند و این بیداد را باید جدی گرفت و چاره اندیشی کرد تا از میزان فساد کاسته شود.
باید علتها را بررسی کرد و با از بین بردن علتها معلولها را که همان تباهی روی زمین است از میان برد و اصولا نظام پاداش و جزا و لذت و رنج برای همین است که آدمیان از پاره ای کارهای خود به سبب رنجهایی که تولید کرده اند بازگردند.
مشکل این است که بسیاری از مردم با آنکه گرفتار رنج و محنت می شوند آن رنج و محنت را محصول کار خویش نمی بینند تا در کارهای خود تجدید نظر کنند.
آن کس که دلش گرفته است باید بیندیشد که این قبض و گرفتگی از کجاست و اگر تفحص کند غالبا به همین واقعیت می رسد که در جایی قبض و رنج و محنتی ایجاد کرده یا از وظیفه ای سرباز زده است.
به سبب آنچه دستهای مردم فراهم آورده فساد در خشکی و دریا نمودار شده است تا [سزای] بعضی از آنچه را که کردهاند به آنان بچشاند باشد که بازگردند
*امروز بیش از هر زمان دیگری در جهان فساد و تباهیِ حاصل از خطا و اشتباهات آدمیان بیداد می کند و این بیداد را باید جدی گرفت و چاره اندیشی کرد تا از میزان فساد کاسته شود.
*توصیۀ قرآن و حکیمان و شاعران به طور کلی این است که در هر رنج و محنتی و فساد و تباهی به خود رجوع کنید و آن را بازتاب اعمال خود بدانید تا بتوانید چاره اندیشی کنید و بر آن فائق آیید.
*البته مشکل این است که بسیاری از مردم با آنکه گرفتار رنج و محنت می شوند آن رنج و محنت را محصول کار خویش نمی بینند تا در کارهای خود تجدید نظر کنند.
*اما اکثر آدمیان گرایش دارند به اینکه خطاها را چون شیطان به گردن دیگران بیندازند و هر بدی که می بینند به کسی غیر از خود منسوب کنند در حالی که به گفته مولانا:
آن گنه در وی ز عکس جرم تُست
باید آن خو را ز طبع خویش شست
چونکه قُبح خویش دیدی ای حسن
اندر آیینه بر آیینه مزن
مثنوی
*خانم دیکنسن در قطعه شعر کوتاهی گفته است که اگر در هنگام غروب احساس دلتنگی می کنی به خاطر آن لبخند است که نزدی و آن دست نیاز است که نگرفتی.
*این اصل پاداش و جزا که در زبان انگلیسی از آن به Compensation theory تعبیر می کنند در سراسر قرآن و سراسر ادبیات منظوم و منثور جهان از درونمایه های اصلی و می توان گفت جوهر همه تعلیمات اخلاقی است.
به سبب آنچه دستهای مردم فراهم آورده فساد در خشکی و دریا نمودار شده است تا [سزای] بعضی از آنچه را که کردهاند به آنان بچشاند باشد که بازگردند.
*توصیۀ قرآن و حکیمان و شاعران به طور کلی این است که در هر رنج و محنتی و فساد و تباهی به خود رجوع کنید و آن را بازتاب اعمال خود بدانید تا بتوانید چاره اندیشی کنید و بر آن فائق آیید.
اگر عملی عکس العملی نامطلوب داشته باشد همان نامطلوب بودنش دلالت می کند به اینکه از آن عمل بپرهیزیم و اگر کارها عواقبی نمی داشت ما هیچ گاه کسب تجربه نمی کردیم و به بدی و خوبی مطمئن نمی شدیم.
این اصل پاداش و جزا که در زبان انگلیسی از آن به Compensation theory تعبیر می کنند در سراسر قرآن و سراسر ادبیات منظوم و منثور جهان از درونمایه های اصلی و می توان گفت جوهر همه تعلیمات اخلاقی است.
گاه رنجها و محنتهایی بر انسانهای پاک و قدیس پیش می آید که بزتاب کار آنها نیست بلکه تجربه ای است برای ایشان و برای دیگران که ناظران احوال او هستند، آزمونی است در پایداری در راه حق و تعلیمی مردمان را که در راه حق باید از هیچ رنج و محنتی نهراسند، مانند داستان حضرت ایوب.
اسکار وایلد گفته است: «مسیح بر صلیبِ رنج و محنت خطبه خواند و بشریت را چون عروسی به عقد خود درآورد و همۀ آنها را با خود به بهشت خواهد برد.»
رنجها بر قدیسان بازخریدِ رنجهای آدمیان است از طریق عشق.
نظامی فرماید:
آینه چون نقشِ تو بنمود راست
خود شکن، آیینه شکستن خطاست
در آیینه عالم عکس زشتیها و یا ناموزونیها و ناراستی ها که آدمیان می کنند هویداست و زیبند و سزاوار است که به جای فرود آوردن خشم خود بر آیینه و شکستن هر آنچه حقیقت را نشان می دهد، به اصلاح چهرۀ خود جراحی و ترمیم پردازد.
و [یاد کن] هنگامی را که لقمان به پسر خویش در حالی که وی او را اندرز میداد گفت ای پسرک من به خدا شرک میاور که به راستی شرک ستمی بزرگ است.
یکی از شخصیتهای ناشناختۀ قرآن لقمان حکیم است: او نه پیغمبر است نه ولی و نه شغل و مقام دیگری در عالم الهیت دارد ولی خداوند به او حکمت عطا کرده است و در قرآن آمده است که ما هر که را حکمت عطا کنیم خیر و برکت عظیمی به او داده ایم.
حکیم کسی است که همه کارش خردمندانه و هماهنگ با نظام کلی عالم است. اصول کلی و طبیعت جهان را می شناسد و بی چون و چرا از آن تبعیت می کند.
داستانهای بسیاری از لقمان نقل شده که در هر یک گوشه ای از حکمت لقمانی آمده است، از جمله حکایت زیر در بوستانِ سعدی، باب چهارم، در تواضع:
شنیدم که لقمان سیه فام بود
نه تن پرور و نازک اندام بود
یکی بندۀ خویش پنداشتش
زبون دید و در کار گِل داشتش
جفا دید و با جور و قهرش بساخت
به سالی سرایی ز بهرش بساخت
چو پیش آمدش بندۀ رفته باز
ز لقمانش آمد نهیبی فراز
به پایش درافتاد و پوزش نمود
بخندید لقمان که پوزش چه سود
به سالی ز جورت جگر خون کنم
به یک ساعت از دل بدر چون کنم
ولی هم ببخشایم ای نیمکرد
که سود تو ما را زیانی نکرد
تو آباد کردی شبستان خویش
مرا حکمت و معرفت گشت بیش
غلامیست در خیلم ای نیکبخت
که فرمایمش وقتها کار سخت
دگر ره نیازارمش سخت دل
چو یاد آیدم سختی کار گِل
هر آن کس که جور بزرگان نبرد
نسوزد دلش بر ضعیفان خرد
گر از حاکمان سختت آید سخن
تو بر زیردستان درشتی مکن
نکو گفت بهرام شه با وزیر
که دشوار با زیر دستان مگیر
از این گونه داستانها در ادب پارسی بسیار آمده است اما در قرآن نیز موعظه ها و حکمت هایی چند از لقمان شده است که در آیات بعد بخشی از آنها آمده است.
و [یاد کن] هنگامی را که لقمان به پسر خویش در حالی که وی او را اندرز میداد گفت ای پسرک من به خدا شرک میاور که به راستی شرک ستمی بزرگ است.
از این گونه داستانها در ادب پارسی بسیار آمده است اما در قرآن نیز موعظه ها و حکمت هایی چند از لقمان شده است که در آیات بعد بخشی از آنها آمده است.
اما مهمترین حکمت همان موعظه ای است که در این قطعه آمده است. اینجا لقمان به فرزندش که همهٔ مردم جهانند گوید: ای فرزند نازنین، شریکی برای خداوند در جهان میاور که ظلمی از این رسواتر نخواهد بود، زیرا ظلم، نهادنِ چیزی است در غیر موضع و جایگاه خود.
بنابر این چه ظلمی از این رسواتر خواهد بود که در کنار آن خدای یگانه و آن نور مطلق و آن وجود بی حد، بت بی جان یا جان داری را چون فرعون که حادث و فقیر بالذات است و می آید و می رود بگذارند و او را به جای خدا در عالم موثر دانند و عبادت کنند.
اهمیت این موعظه در این است که اکثر اهل عالم با آنکه به ظاهر به خدای یگانه و یکتا معتقدند اما در عمل آن یگانه و فرمان او را زیر دست فرعونِ نفسِ خویش می کنند و به هزار فرعون دیگر به حیله و دستان توسل می جویند تا کاری به سود ایشان برآید.
حاصل حکمت و نصیحت لقمان این است که گفت: ای فرزند دل خویش به پروردگار خویش که حق مطلق است بسپار و از هیچ کس دیگر مدد مجوی که تمامی قدرت و خیر و خوبی و هر آنچه در آرزوی بگنجد همه در خزانه اوست و هیچ کس با او در هیچ کمالی شرکت ندارد.
لقمان شخصیت روشن تاریخی ندارد و فرضیاتی که بعضی ارائه کرده اند و شخصیت توراتی به او داده اند راه به جایی نمی برد. او مظهر حکمت است. از معروفترین حکمتهای او در ادب پارسی آن است که سعدی در گلستان آورده است:
لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان که هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهیز کردم.