• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

۞۞۞ ارباب صدای قدمت می آید ۞ همسفر با کاروان ۞۞۞

برسام

کاربر ويژه
nmsw2769tb6282zzpv60.jpg


گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز



تن من آب شد اما اثرم هست هنوز



جای سیلی زروی گونه من پاک نشد!



ردشلاق بروی کمرم هست هنوز



می توانم بخداباتو بیایم بابا



جان زهرا کمی ازبال وپرم هست هنوز



گفتم ای دختر شامی برو وطعنه نزن



سایه رحمت بابا به سرم هست هنوز



منکه از حرمله وزجر نخواهم ترسید



دختر فاطمه هستم جگرم هست هنوز



گفت که می زنمت اسم پدرراببری



گفتم ای زجر بزن چون سپرم هست هنوز



همه دم ناز کشیدو به دلم تسکین داد



جای شکر است که عمه به برم هست هنوز



بازمین خوردن من دیده خود می بندد



شره در چهره ساقی حرم هست هنوز



خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟



همه خاطره ها در نظرم هست هنوز



غصه معجر من رانخوری بابا جان



پاره شد معجرم اما به سرم هست هنوز




 

برسام

کاربر ويژه
29-9-1391%5CIMAGE634915125680294488.jpg

من وسحر ،من وعمه من و سر پدرم

چه خواندني شده امشب كتاب مختصرم

سلام تازه ز راه آمده كجا بودي

نشسته برسر و رويت غبار، همسفرم

هميشه در پي خورشيد ماه مي آيد

كجاست سوره ي والشمس من سرقمرم

شكست اگر زفراق برادرت كمرت

شكسته درغم شش ماهه ي حرم كمرم

هزار و نهصد و پنجاه زخم بربدنت

هزار و نهصد وپنجاه داغ برجگرم

لبي نمانده برايت كه بوسه اي بزنم

سري نمانده برايت كه گيرمش به برم

ازآن شبي كه مرا زجر زجر داد و كشيد

نه دست من به كمر ميرسد نه موي سرم

تنم سبك شده وگوش من شده سنگين

به ضربه اي همه جا تيره گشته درنظرم

نه موي شانه كشيده نه صورتي سالم

چنين شكسته بيا پيش مادرت مَبَرم
 

نفس91

کاربر ويژه
روز چهارم در روز چهارم محرم، عبیداللّه‏ بن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شرکت در جنگ با امام حسین علیه‏السلام تشویق و ترغیب نمود. به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه که عبارت بودند از: 1. شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر؛ 2. یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر؛ 3. حصین بن نمیر با چهار هزار نفر؛ 4. مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر؛ به سپاه عمر بن سعد پیوستند.9 بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است.


karevan.jpg




شب چهارم: حضرت حرّ(ع)

شب چهارم عزاداری محرم اختصاص به یکی از شهیدان سربلند کربلا یعنی حربن یزید ریاحی دارد. البته این شب را به فرزندان حضرت زینب نیز منسوب کرده اند. حر الگوی توبه و حقیقت جویی است. او در آغاز برخورد با امام حسین(ع) چنین جایگاه وارسته ای نداشت و به گفتة خودش مأمور بود و معذور! اما ادب و تواضع حر در مقابل سالار شهیدان، سبب رهایی او شد. حر با ژرف بینی، حق را بر باطل ترجیح داد و پیشانی پشیمانی بر سجده گاه توبه فرود آورد. حر، جذاب ترین الگوی توبه برای خطاکاران است.



مقتل جناب حرّ بن یزید ریاحی (ره)


مبارزات و شهادت حر بن یزید ریاحی رضی الله تعالی عنه:
حرّ بن یزید ریاحی از شهدای حملهء اوّل محسوب می شود.
این وقت حربن یزید بر اصحاب عمر سعد چون شیر غضبناک حمله کرد و به شعر عنتره تمثل جست:
وِ لَبانِهِ حَتّی تَسَرْبَلَ بالدَّمِ ما زِلتُ اَرْ میهْم بِثُغْرَهِ نَحْرِهِ
و هم رجز می‌خواند و می‌گفت:
اَضْرِبُ فی اَعْناقِکُمْ بِالسَّیْفِ
اَضْرِبُکُمْ وَلا اَری مِنْ حَیْفٍ اِنّی اَنَا الْحُرُّ وَ مَاْوَی الضَّیْفِ
عَنْ خَیْر مَنْ حَلَّ بِاَرْض الْخَیْفِ
روای گفت: دیدم اسب او را که تا ضربت بر گوشها و حاجب او وارد شده بو د و خون از او جاری بود حصین بن تمیم رو کرد به یزید بن سفیان و گفت: ای یزید این همان حر است که تو آرزوی کشتن او را داشتی اینک به مبارزت او بشتاب گفت بلی و به سوی حر شتافت و گفت: ای حر میل مبارزت داری؟ گفت: بلی پس با هم نبرد کردند. حصین بن تمیم گفت: به خدا قسم مثل آنکه جان یزید در دست حر بود او را فرصت نداد تا به قتل رسانید، پس پیوسته جنگ کرد تا آنکه عمر سعد امر کرد حصین بن تمیم را با پانصد کمان دار اصحاب حسین را تیرباران کنند، پس لشکر عمر سعد ایشان را تیرباران کردند زمانی نکشید که اسبهای ایشان هلاک شدند و سواران پیاده گشتند.
ابومخنف از ایوب بن مشرح حیوانی نقل کرده که گفت والله من پی کردم اسب حر را و تیری بر شکم اسب او زدم که به لرزه و اضطراب درآمد آنگاه بسر در آمد.
مؤلف گوید: که گویا حسان بن ثابت در این مقام گفته:
فَهَدَمْتُ رُکْنَ الْمَجْدِ اِنْ لَمْ تُعْقَرِ وَ یَقُولُ لِلطَّر‎ْفِاِصْطَبِرْلِش� �بَا الْقَنا
و چه قدر شایسته است در این مقالم نقل این حدیث حضرت صادق علیه السلام:
قالَ الْحُرُّ عَلی جَمیع اَحْوالِهِ اِنْ نابَتْهُ نائِبَهٌ صَبَرَلَها وَ اِنْ تَداکَتْ عَلَیْهَا الْمَصائبُ لَمْ تَکْسِرْهُ وَ اِنْ اُسِرَ وَ قُهِرَ وَ اسْتَبْدلَ بِالْیُسْرِ عُشراً.
راوی گفت پس حر از روی اسب مانند شیر جستن کرد و شمشیر برانی در دستش بود و می‌گفت:
اَشجَعُ مِن ذی لِبَدٍ هِزَبْر ان تعقرو ابی فَاَنا ابنُ الحُرّ
پس ندیدم احدی را هرگز مانند او سر از تن جدا کند و لشکر هلاک کند، اهل سیر و تاریخ گفته‌اند که حر و زهیر با هم قرار داده بودند که بر لشکر حمله کنند و مقاتله شدید و کارزار سختی نمایند و هر کدام گرفتار شدند دیگری حمله کند و او را خلاصی نماید و بدینگونه یک ساعتی نبرد کردند و حر رجز می‌خواند و می‌گفت:
وَلَنْ اَصابَ الْیَوْمَ اِلاّ مُقْبِلاَ
لاناکِلاً مِنْهُمْ وَلا مُهَلّلاً اَلیْتُ لا اُقْتَلُ حَتّی اَقْتُلا
اَضْربُهُمْ بِالسَّیْفِ ضَرْباً مِقْصَلاً
و در دست حر شمشیری بود که نوگ از دم او لایح بود و گویا ابن معتز در حق او گفته بود:
فَما یُنتَضی اِلاّ لِسَفْکِ دِماء
بَقِیَّهَ غَیْم رَقَّ دوُنَ سَماءٍ وَلی صارِم‏ٌ فیهِ الْمَنایا کَوامِنٌ
تَری فَوْقَ مَنْبَتِهِ الْفِرِندَ کاَنَّهُ
بعضی گفته‌اند که امام حسین علیه السلام به نزد او آمد و هنوز خون از او جستن داشت، پس فرمود: به به ای حر تو حری همچنان که نام گذاشته شدی به آن، حری در دنیا و آخرت پس خواند آن حضرت:
وَ نِعْمَ الْحُرُّ عِنْدَ مُخْتَلَفِ الرّماحِ
فَجادَ بِنَفْسِهِ عِنْدالصَّباح لَنِعْمَ الْحُرُّ حُرّ بَنی رَیاح
وَ نِعْمَ الْحُرُّ اِذْ نادی حُسَیْناً

منبع : کتاب منتهی الامال ،اثر حاج شیخ عباس قمی

 
آخرین ویرایش:

نفس91

کاربر ويژه
داستان نبش قبرجناب حر بن یزید ریاحی



هنگامی که شاه اسماعیل صفوی به کربلا مشرف شد نخست به زیارت سالار شهیدان رفت و آنگاه حضرت ابوالفضل علیه السلام و دیگر شهدای کربلا علیهم السلام را زیارت نمود. اما به زیارت حر، آن آزاده روزگار که قبرش با قبر سالارش فاصله دارد، نرفت.پرسیدند: « چرا؟»
استدلال کرد که اگر توبه او پذیرفته شده بود از سالارش حسین علیه السلام دور نمی ماند.
توضیح دادند که: « شاها ! از آنجایی که او در سپاه یزید فرمانده لشکر بود و آشنایانی داشت پس از شهادت در راه حق و در یاری حسین علیه السلام بستگانش بدن او را با تلاش و با اصرار بسیار از میدان جنگ خارج ساختند ودر اینجا به خاک سپردند.»
شاه گفت: « من می روم با این شرط که دستور دهم قبر او را بشکافند و درون قبر را بنگرم اگر شهید باشد نپوسیده است و برای او مقبره می سازم. در غیر این صورت دستور تخریب قبرش را صادر خواهم کرد. »
پس از این تصمیم به همراه گروهی از علما، سران ارتش و ارکان دولت خویش، کنار قبر حر آمدند و دستور نبش قبر را صادر کرد.
هنگامی که قبر گشوده شد شگفت زده شدند چرا که دیدند پیکر به خون آغشته آن آزاده قهرمان پس از گذشت بیش از یک هزار سال صحیح و سالم است. زخمهای بی شمار گویی تازه وارد آمده و دستمالی نیز که سالارش حسین علیه السلام بر فرق او بسته و مدال بزرگی است بر پیشانی دارد.
شاه اسماعیل گفت: « این دستمال از امام حسین علیه السلام است و برای ما مایه برکت و پیروزی بر دشمنان و مایه شفای بیماران. به همین جهت با دست خویش آن را باز کرد و دستمال دیگری بست اما به مجرد باز کردن آن دستمال، خون جاری شد و هرگونه کوشش برای متوقف ساختن آن بی حاصل ماند.
به ناچار شاه همان دستمال را بر سر حر بست و گوشه ای از آن را به عنوان تبرک برداشت و خون هم متوقف شد. به همین جهت دستور داد برای او مقبره ساختند و مردم را به زیارت ایشان فراخواند.


منبع :کرامت صالحین ،مرحوم محمد شریف رازی




 

نفس91

کاربر ويژه
1722008_842.jpg


آخـر تـو نـه حـر یزیــدی حـر مـایی

ای حر تو از این پیش‌تر بودی حسینی
حتـی تـو در صلب پدر بودی حسینی
دیشب دعـا کـردم کـه پیش ما بیایی
آخـر تـو نـه حـر یزیــدی حـر مـایی
پیش از ولادت مـا دلت را برده بودیم
بر تـو بشـارت از بهـشت آورده بودیم
در کوثر رحمت شنـاور گشتی ای حر
زهرا دعایت کـرد تـا برگشتی ای حر
ما بـر گنه‌کـاران در رحـمت گشودیم
روزی که تو با ما نبودی، بـا تـو بودیم
با دست عفو خود به پایت گل فشاندیم
تو دوستی، ما دشمـن خود را نراندیم
با ما شدی دیگر ز خود، خود را رها کن
خـون گلـویت را نثـار خـاک مـا کن
هرچند بـد کردی، خریدارت منم من
در این جهان و آن جهان یارت منم من
تو خار، نه! تو شاخـۀ یـاس من استی
تو حـر عاصـی نه! تو عباس من استی
تـو جـان‌نثـار عتـرت پیغمبــر استی
در چشم مـن دیگـر علـیِِِِِِِِِِِّ اکبر استی
امروز، دیگر مـا تـو هستیم و تـو مایی
تنهـا نـه در مایـی در آغـوش خدایی
گفتم: بـرو! مادر بگریــد در عــزایت
مـادر نه! من می‌گریم امـروز از برایت
وصف تـو را بایـد کنـار پیکـرت گفت
آری تو حری همچنان که مادرت گفت


 

نفس91

کاربر ويژه
حُرّ ابن رياحي

شبیه سایه به دنبال شاه می آمد
ز شهر کوفه دمادم سپاه می آمد
حسین معنی آزادی است، این حُر بود
که در محاصره ی اشک و آه می آمد
ارادتی که ز عمق دلش به زهرا داشت
عزیز فاطمه را در نگاه می آمد
بدون جذبه ی مولا به قهقرا می رفت
اسیر او شد و خواهی نخواه می آمد
ز خیل بی ادبان گر کسی به جایش بود
به طعن و زخم زبان و گناه می آمد
قرار بود بماند که احترام کند
وگرنه لحظه ی اول به راه می آمد



به نام فاطمه لب بسته از تفاخر شد
ز غیر حق که شد آزاد، تازه حُر، حُر شد



اگر قدم به قدم با حسین حرِّکت کرد
ز دور فاصله را با حرم رعایت کرد
علیِّ اکبر اذان گفت، گفت: بسم الله...
امام کل جهان نیت جماعت کرد
حسین رحمت خود را به دشمنان هم داد
ز اهل کوفه برای نماز دعوت کرد
دوید حُرّ و کنار بُریر قامت بست
به اقتدای امام بهشت نیت کرد
نماز چون که به پایان رسید حُر برخواست
وداع کرد و به سمت سپاه رجعت کرد
ز دور دید که آل علی سوار شدند
و او قدم به قدم با حسین حرکت کرد



به عبد رو سیه اثبات کرد حُرِّ شهید
به توبه می شود از نار هم به نور رسید



به روی چهره يِ حر، هُرم ِشمس می تابید
به دشت از زِهِ خورشید تیره می بارید
نمود دست دمی سایه بان چشمانش
میان هاله ی گرما امام را می دید
سوال کرد ز خود پس چرا توقف کرد
کجاست این برهوتی که اهل بیت رسید
غریبه ای به حضور امام دیدند کیست
همان که آمده آن پیرمرد موی سفید
اشاره کردن او را ز دور می بینم
ولی نمی شنوم این چه گفت و او چه شنید
امام دست به روی محاسنش دارد
مگر چه گفت که رنگ از جمال ماه پرید



ندای هاتفی آمد ز عالم بالا
رسید قافله ی عاشقان به کرب و بلا

13930805000290_PhotoA.jpg
 

برسام

کاربر ويژه
1714844_552.jpg


زمان پیوستن به اباعبدالله

وی در منزل زرود، علی رغم میل باطنی به تشویق همسرش، دیلم یا دلهم،‌ بنت عمرو پس از آمدن پیک امام به خیمه اش و دعوت برای همراهی با حسین (ع) به محضر امام رسید و در انقلابی شگرف همسفر امام به کربلا شد.

نحوه شهادت

زهیر در روز عاشورا به نصیحت سپاه عمر سعد پرداخت. ناسزایش گفتند. دیگر موعظه کرد. شمر به سوی او تیر و سخنان ناروایش را پاسخی سزاوار داد. امام فرمان بازگشت به او داد زهیر حمله شمر و یارانش را برای آتش زدن خیمه های امام دفع کرد. همراه با حرّ جنگ سختی کرد. ظهر عاشورا جان خود را همراه با سعید بن عبدالله سپر نماز امام کرد. پس از نماز در نبردی دلیرانه و کشتن صد و بیست نفر از دشمنان به دست کثیر بن عبدالله شبعی و مهاجر بن او تمیمی به شهادت رسید.
سن: حدود 60 سال

ویژگی ها و فضایل

سخنور و خطیب، شجاع و مدیر، قرآن شناس، بصیر و آگاه به دین و شأن معصومین، علاقه مند به اباعبدالله الحسین (ع)، صبور در شدائد،‌ ایثارگر و فداکار، رشید و دلاور و رزم آزموده بود.

نام در زیارتنامه ها و منابع

در زیارت ناحیه مقدسه آمده است: السلام علی زهیر بن القین البجلی القائل للحسین و قد اذن له بالانصراف : لاو الله لایکون ذلک ابداً تررک ابن رسول الله اسیراً فی ید الاعداء و انجو؟ لا ارانی الله ذالک الیوم. در منابع و مقاتل مانند : تاریخ طبری ج 5 ص 404 الکامل فی التاریخ ج 4 ص 63-64 تاریخ یعقوبی ج 2 ص 244 -245 الارشاد ج 2 ص 101 مقتل الحسین خوارزمی ج 2 ص 20 ارشاد مفید ص 231 و ... به وی اشاره شده است.

رجز

انا زهیر و انا ابن القین اذوذکم بالسیف عن حسین
انّ حُسیناً احد السبطین من عترهِ البّر التقی الزیّن
ذاک رسولُ الله غیر المْین اضربکم و لا ایری من شین

و خطاب به امام برای بشارت ، پس از نبردی سنگین می گفت :

فدتک نفسی هادیا مهدیا الیوم نلقی جدک النبیا
و حسناً و المرتضی علیاً و ذاجنا الشهید الحیّا

اطلاعات دیگر

1- زهیر در هنگام پیوستن به امام خطاب به همراهانش گفت. هر که دوستدار شهادت است، همراه من بیاید. و گرنه برود و این آخرین دیدار من با شماست. به همسرش گفت: تو آزادی. از قرائن پیداست همسرش با او همراه شده است یا با فاصله ای اندک از رزمگاه بوده است. پس از شهادت زهیر همسر او دلهم به غلامش گفت: این کفن را بگیر و ببر و مولایت را دفن کن. غلام می رود؛ امّا با دیدن بدن امام کفن را بر او می پوشاند و باز می گردد. دلهم وی را می ستاید و آفرین می گوید و کفنی دیگر برای همسرش تدارک می بیند و به غلام می دهد.

2- سلمان بن مضارب ،‌پسر عموی زهیر. همزمان با زهیر همسفر امام می شود و در کربلا به شهادت می رسد.

3- زهیر هنگام پیوستن به اباعبدالله خاطره جنگ بلنجر را باز گفت و توصیه سلمان فارسی را که درآن جنگ پس از دریافت غنایم فراوان گفته بود : آنگاه که سیّد جوانان آل محمد را درک کردید از پیکار و کشته شدن در کنار او بیش از دستیابی به این غنایم شادمان شد.

4- در منطقه ذی حُسم ،‌پس از ملاقات یاران امام با حر بن یزید ریاحی ، امام خطبه خواند و زهیر خطاب به یاران گفت شما سخن می گویید یا من سخن بگویم ؟ همگان گفتند تو بگو و زهیر عارفانه و عاشقانه سخن گفت و اعلام و اعلام وفاداری کرد.

5- زهیر وقتی سختگیر های حرّ را دید به امام پیشنهاد جنگ داد و گفت جنگ با اینان، سپاه حرّ، آسانتر از جنگ با نیرهای بعدی است و امام پاسخ داد ما کنت لأبد أهم بقتال: ما آغازگر جنگ نخواهیم بود.

6- در روز نهم محّرم وقتی شمر آماده حمله شد،‌ حضرت عبّاس از طرف امام برای گفت گو با دشمنان مأمور شد. همراه اباالفضل العباس بیست تن برگزیده شدند که زهیر یکی از آنان بود. زهیر با سپاه عمر سعد و شخصی به نام عَزره گفت و گو کرد.

7-شب عاشورا پس از خطابة امام و دعوت رفتن،‌ زهیر یکی از خطابه خوانان آتشین و اعلام کنندگان فداکاری بود.

8- پس از شهادت زهیر امام اندوهگینانه در کنار تن خونینش گفت: لا یبعدنّک الله یا زهیر! ولعن الله قاتلیک لعنُ الذینَ مُسخو قرده و خنازیر. خداوند تو را از رحمت خود دور نگرداند و قاتلانت را مانند کسانی که با لعنت خدا به صورت میمون و خوک در آمدند، لعنت کند.

9- با رفتار ها و گفتار هایی که از زهیر در کربلا و مسیر رسیدن به کربلا میشناسیم،‌ در عثمانی بودن وی تشکیک و تردید جّدی هست.

***منبع: کتاب آیینه‌داران آفتاب نوشته محمدرضا سنگری



 

برسام

کاربر ويژه
زهیر بن قین جبلی




zohir.jpg


در برخی کتب نقل شده است وقتی زهیر به میان سپاهیان عبیدالله رفته بود و آنها را به همراهی امام حسین دعوت می‌کرد یکی از آنها به زهیر گفت: اى زهير! چه شد؟ تو كه از نظر ما شيعه و پيرو اهل بيت نبودى و از عثمان هوادارى مى‏كردى.


زهير پاسخ داد: آيا اكنون از سخنانم در نمى‏يابى كه من از دوستداران آنانم؟! به خدا سوگند! من نه هيچ‏گاه نامه‏اى به او نوشتم و نه پيكى نزدش فرستادم و نه به او وعده همكارى دادم، ولى در مسير راه با او همنوا گشتم، زمانى كه او را ديدم به ياد رسول خدا (ص) و جايگاه آن حضرت افتادم و پى بردم كه دشمنان وى و حزب شما درباره آن حضرت چه تصميمى دارند، مصمّم شدم به يارى او بشتابم و در جمع هوادارانش قرار گيرم و براى حفظ حق خدا و رسولش‏ جانم را در راهش نثار كنم (7).

آرزو دارم هزار بار در راه شما كشته شوم


ابو مخنف روايت كرده كه با فرا رسيدن شب دهم محرم، حسين (ع) براى ياران و خاندان خود، خطابه‏اى ايراد كرد و در سخنان خود فرمود: «اكنون تاريكى شب شما را فرا گرفته، از اين فرصت مناسب استفاده كنيد و هر يك از مردانتان، دست مردى از خاندان مرا بگيرد و اينجا را ترك گويد؛ زيرا اين مردم تنها در پى من هستند.»

زهير به پاخاست و عرضه داشت: «به خدا سوگند! دوست دارم كشته شوم، دوباره زنده گردم، مجددا كشته شوم تا به همين ترتيب هزار بار كشته شوم و خداوند بدين وسيله خطر كشته شدن را از وجود مقدس شما و جوانان اهل بيت دور نمايد» (8).




دعای امام حسين (ع) در حق زهیر


سروى در مناقب مى‏گويد آن‏گاه كه زهير از اسب به زمين افتاد، امام (ع) بالين او حاضر شد و فرمود: «لا يبعدنّك اللّه يا زهير! و لعن اللّه قاتليك، لعن الذين مسخوا قردة و خنازير»، خداوند تو را از رحمت خويش دور نگرداند و قاتلان تو را مانند كسانى كه با لعنت خدا به صورت ميمون و خوك در آمدند، لعنت نمايد.








زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
امام پیک فرستاده در پی ات... برخیز!
در انتظار جوابت نشسته... تا برسی
چه شام باشی و کوفه... چه کربلا ای دل!
مقیم عشق که باشی... به مقتدا برسی
زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام
که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی
مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش!
که در مقام ارادت به مدعا برسی
تمام خاک جهان کربلاست... پس بشتاب
درست در وسط آتش بلا برسی...
زهیر باش دلم! با یزید نفس بجنگ!
که تا به اجر شهیدان نی نوا برسی




 

برسام

کاربر ويژه
pu36894i37r1ngcyepr0.jpg



طفلی اگر بزرگ شود با کریم ها
یک روز میشود خودش از کریم ها
عبدلله حسین شدم از قدیم ها
دل میدهند دست عمو ها یتیم ها
طفل حسن شدم بغلت جا کنی مرا
تو هم عمو شدی گره ای وا کنی مرا
آهی که میکِشد جگر من ، مرا بس است
شوقی که سر زده به سر من ، مرا بس است
وقتی تو میشوی پدر من ، مرا بس است
یک بار گفتن پسر من ، مرا بس است
از هیچ کس کنار تو بیمی نداشتم
از عمر خویش ، حس یتیمی نداشتم
دستي كريم هست كه نذر خدا شود
وقتي نياز بود ، به وقتش جدا شود
از عمه ام بخواه كه دستم رها شود
هركس كه كوچك است ، نبايد فدا شود؟
بايد براي خود جگري دست و پا كنم
با دست كوچكم سپري دست و پا كنم
ديگر بس است گرم دلِ خويشتن شدن
آماده ام كنيد براي كفن شدن
حالا رسيده است زمان حسن شدن
آماده ي مبارزه ي تن به تن شدن
يك نيزه اي نماند دفاع از عمو كنم؟!
يورش بياورم ، همه را زير و رو كنم؟!
آماده ام كه دست دهم پاي حنجرت
تير سه شعبه اي بخورم جاي حنجرت
شايد كه نيزه اي نرود لاي حنجرت
دشمن نشسته مستِ تماشاي حنجرت
سوگند اي عمو به دلِ خونِ خواهرت
تا زنده ام جدا نشود سر ز پيكرت
اين حفره روي سينه ي تو اي عمو ز چيست؟
اين زخم ِ روي سينه ي تو ارثِ مادريست
اين جاي زخم نيزه و شمشيرها كه نيست
بر روي سينه ي تو عمو جان جاي پاي كيست؟
عبداللهت نمُرده ذبيح از قفا شوي

بر روي نيزه هاي شكسته فدا شوي
 

نفس91

کاربر ويژه



شهادت حضرت قاسم بن الحسن (عليه السلام)


در آن شب،بعد از آن اتمام حجت‏ها وقتى كه همه يكجا و صريحا اعلام وفادارى كردند و گفتند:ما هرگز از تو جدا نخواهيم شد،يكدفعه صحنه عوض شد.امام عليه السلام فرمود:حالا كه اين طور است،بدانيد كه ما كشته خواهيم شد.همه گفتند:الحمد لله،خدا را شكر مى‏كنيم براى چنين توفيقى كه به ما عنايت كرد،اين براى ما مژده است، شادمانى است.طفلى در گوشه‏اى از مجلس نشسته بود كه سيزده سال بيشتر نداشت.
اين طفل پيش خودش شك كرد كه آيا اين كشته شدن شامل من هم مى‏شود يا نه؟از طرفى حضرت فرمود مولای شما كه در اينجا هستيد،ولى ممكن است من چون كودك و نا بالغ هستم مقصود نباشم.رو كرد به ابا عبد الله و گفت:«يا عماه!»عمو جان!«و انا فى من يقتل؟ »آيا من جزء كشته شدگان فردا خواهم بود؟
نوشته‏اند ابا عبد الله در اينجا رقت كرد و به اين طفل-كه جناب قاسم بن الحسن است-جوابى نداد.از او سؤالى كرد،فرمود: پسر برادر!تو اول به سؤال من جواب بده تا بعد من به سؤال تو جواب بدهم.اول بگو: «كيف الموت عندك؟»مردن پيش تو چگونه است،چه طعم و مزه‏اى دارد؟عرض كرد:«يا عماه احلى من العسل‏»از عسل براى من شيرين‏تر است،تو اگر بگويى كه من فردا شهيد مى‏شوم،مژده‏اى به من داده‏اى.فرمود:بله فرزند برادر،«اما بعد ان تبلو ببلاء عظيم‏»ولى بعد از آنكه به درد سختى مبتلا خواهى شد،بعد از يك ابتلاى بسيار بسيار سخت.گفت:خدا را شكر،الحمد لله كه چنين حادثه‏اى رخ مى‏دهد.
حالا شما ببينيد با توجه به اين سخن ابا عبد الله،فردا چه صحنه طبيعى عجيبى به وجود مى‏آيد.بعد از شهادت جناب على اكبر،همين طفل سيزده ساله مى‏آيد خدمت ابا عبد الله در حالى كه چون اندامش كوچك است و نابالغ و بچه است،اسلحه‏اى به تنش راست نمى‏آيد.زره‏ها را براى مردان بزرگ ساخته‏اند نه براى بچه‏هاى كوچك.
كلاه خودها براى سر افراد بزرگ مناسب است نه براى سر بچه كوچك.عرض كرد:عمو جان!نوبت من است،اجازه بدهيد به ميدان بروم.(در روز عاشورا هيچ كس بدون اجازه ابا عبد الله به ميدان نمى‏رفت.هر كس وقتى مى‏آمد،اول سلامى عرض مى‏كرد: السلام عليك يا ابا عبد الله،به من اجازه بدهيد.)ابا عبد الله به اين زوديها به او اجازه نداد.او شروع كرد به گريه كردن.قاسم و عمو در آغوش هم شروع كردند به گريه كردن.
نوشته‏اند: «فجعل يقبل يديه و رجليه‏»[SUP] (1) [/SUP]يعنى قاسم شروع كرد دستها و پاهاى ابا عبد الله را بوسيدن.آيا اين[صحنه]براى اين نبوده كه تاريخ بهتر قضاوت كند؟او اصرار مى‏كند و ابا عبد الله انكار.ابا عبد الله مى‏خواهد به قاسم اجازه بدهد و بگويد اگر مى‏خواهى بروى برو،اما با لفظ به او اجازه نداد،بلكه يكدفعه دستها را گشود و گفت: بيا فرزند برادر،مى‏خواهم با تو خداحافظى كنم.قاسم دست‏به گردن ابا عبد الله انداخت و ابا عبد الله دست‏به گردن جناب قاسم.نوشته‏اند اين عمو و برادر زاده آنقدر در اين صحنه گريه كردند-اصحاب و اهل بيت ابا عبد الله ناظر اين صحنه جانگداز بودند-كه هر دو بى حال و از يكديگر جدا شدند.
اين طفل فورا سوار بر اسب خودش شد.راوى كه در لشكر عمر سعد بود مى‏گويد:يكمرتبه ما بچه‏اى را ديديم كه سوار اسب شده و به سر خودش به جاى كلاه خود يك عمامه بسته است و به پايش هم چكمه‏اى نيست،كفش معمولى است و بند يك كفشش هم باز بود و يادم نمى‏رود كه پاى چپش بود،و تعبيرش اين است:«كانه فلقة القمر»[SUP] (2) [/SUP]گويى اين بچه پاره‏اى از ماه بود،اينقدر زيبا بود.همان راوى مى‏گويد:قاسم كه داشت مى‏آمد،هنوز دانه‏هاى اشكش مى‏ريخت.رسم بر اين بود كه افراد خودشان را معرفى مى‏كردند كه من كى هستم.همه متحيرند كه اين بچه كيست؟ همين كه مقابل مردم ايستاد،فريادش بلند شد:
ان تنكرونى فانا ابن الحسن سبط النبى المصطفى المؤتمن
مردم!اگر مرا نمى‏شناسيد،من پسر حسن بن على بن ابيطالبم.
هذا الحسين كالاسير المرتهن بين اناس لا سقوا صوب المزن[SUP] (3) [/SUP]
اين مردى كه اينجا مى‏بينيد و گرفتار شماست،عموى من حسين بن على بن ابيطالب است.
جناب قاسم به ميدان مى‏رود.ابا عبد الله اسب خودشان را حاضر كرده و[افسار آن را]به دست گرفته‏اند و گويى منتظر فرصتى هستند كه وظيفه خودشان را انجام بدهند. من نمى‏دانم ديگر قلب ابا عبد الله در آن وقت چه حالى داشت.منتظر است،منتظر صداى قاسم كه ناگهان فرياد«يا عماه‏»قاسم بلند شد.
راوى مى‏گويد:ما نفهميديم كه حسين با چه سرعتى سوار اسب شد و اسب را تاخت كرد.تعبير او اين است كه مانند يك باز شكارى خودش را به صحنه جنگ رساند.نوشته‏اند بعد از آنكه جناب قاسم از روى اسب به زمين افتاده بود در حدود دويست نفر دور بدن او بودند و يك نفر مى‏خواست‏سر قاسم را از بدن جدا كند ولى هنگامى كه ديدند ابا عبد الله آمد،همه فرار كردند و همان كسى كه به قصد قتل قاسم آمده بود،زير دست و پاى اسبان پايمال شد.از بس كه ترسيدند،رفيق خودشان را زير سم اسبهاى خودشان پايمال كردند.جمعيت زياد،اسبها حركت كرده‏اند، چشم چشم را نمى‏بيند.به قول فردوسى:
ز سم ستوران در آن پهن دشت زمين شد شش و آسمان گشت هشت
هيچ كس نمى‏داند كه قضيه از چه قرار است.«و انجلت الغبرة‏»[SUP] (4) [/SUP]همينكه غبارها نشست، حسين را ديدند كه سر قاسم را به دامن گرفته است.(من اين را فراموش نمى‏كنم،خدا رحمت كند مرحوم اشراقى واعظ معروف قم را،گفت:يك بار من در حضور مرحوم آيت الله حائرى اين روضه را-كه متن تاريخ است،عين مقتل است و يك كلمه كم و زياد در آن نيست-خواندم.به قدرى مرحوم حاج شيخ گريه كرد كه بى تاب شد.
بعد به من گفت:فلانى! خواهش مى‏كنم بعد از اين در هر مجلسى كه من هستم اين قسمت را نخوان كه من تاب شنيدنش را ندارم).در حالى كه جناب قاسم آخرين لحظاتش را طى مى‏كند و از شدت درد پاهايش را به زمين مى‏كوبد(و الغلام يفحص برجليه)[SUP] (5) [/SUP]شنيدند كه ابا عبد الله چنين مى‏گويد:«يعز و الله على عمك ان تدعوه فلا ينفعك صوته‏»[SUP] (6) [/SUP]پسر برادرم!چقدر بر من ناگوار است كه تو فرياد كنى يا عماه،ولى عموى تو نتواند به تو پاسخ درستى بدهد، چقدر بر من ناگوار است كه به بالين تو برسم اما نتوانم كارى براى تو انجام بدهم.
 

نفس91

کاربر ويژه
مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی

زهرا شدی،علی شدی ومصطفی شدی


وقتی عسل ز لعل لبت بوسه ای گرفت

تنها سواره ی حسن مجتبی شدی


از بس عزیز هستی واز بس که محشری

بین قنوت زینب کبری دعا شدی


دل ها شکست و غصّه حرم را فرا گرفت

وقتی که از کنار عمویت جدا شدی


بند رکاب حسرت پای تو را کشید

تا راهی میانه ی دشت بلا شدی


دانه به دانه موی عمویت سفید شد

وقتی زمین فتادی و وقتی که تا شدی


در بین معرکه چقدَر نیزه خوردی و

پرپر شدی خلاصه شدی نخ نما شدی


یک نیزه دار جسم تو را بر زمین زد و

بر زیر نعل کشته ی بی انتها شدی


تشییع پیکرت چقدر دردسر شد و

آخر میان تکّه حصیری تو جا شدی


آن خاطرات کوچه دوباره مرور شد

وقتی به زیر پای عدو جابه جا شدی


 

نفس91

کاربر ويژه

روضه قاسم ابن حسن




مورخین صورت او را به قرص ماه تشبیه کرده اند. قاسم با وجود نوجوان بودنش، در مبارزه بسیار دلاور بود و سی و پنج نفر از سپاه عمر سعد را به هلاکت رساند.

« حمید بن مسلم »، تاریخ نگار کربلا، می‌نویسد:« من در میان سپاه کوفه ایستاده بودم و به این نوجوان نگاه می کردم که عمر بن سعد ازدی به من گفت « من به او حمله خواهم کرد.»
به او گفتم:« سبحان الله! می‌خواهی چه کنی؟ به خدا قسم، او حتی اگر مرا بکشد، من دست بر او بلند نمی‌کنم. همین گروه که محاصره اش کرده اند، او را بس است.»
او گفت:« من به او حمله خواهم کرد.»
آن‌گاه به قاسم حمله کرد و ضربتی بر فرق قاسم زد که او را با صورت بر زمین انداخت. قاسم فریاد بر آورد:« عمو جان!»
مادرش ایستاده بود و نظاره می کرد.
حسین علیه السلام خود را با عجله به بالین قاسم رساند و ضربتی بر قاتل قاسم زد. او دست خود را پیش آورد، دستش از آرنج جدا شد و کمک طلبید. سپاه کوفه برای نجات او شتافتند و جنگ شدیدی در گرفت و سینه قاتل قاسم در زیر سم اسبان خرد شد.

غبار فضای میدان را پر کرده بود. هنگامی که غبار فرو نشست، امام حسین علیه السلام را دیدم که بر بالین قاسم ایستاده است. قاسم دست و پا می‌زد.
امام فرمود:« چقدر بر عموی تو سخت است که او را به کمک بخوانی و از دست او کاری بر نیاید، و برای تو سودی نداشته باشد. آنان که تو را کشتند، از رحمت خدا دور باشند.»
آن گاه قاسم را به سینه گرفت، او را از میدان بیرون برد و در همان حال، این اشعار را می‌خواند:«از خانه‌ها و وطن‌شان دور افتادند و وحوش بیابان‌ها بر آنها نوحه می‌کنند. بر آنها که شمشیر های دشمنان، آنان را در بر گرفته است، چشم ها چگونه نگرید؟ بر آن ماه هایی که نور آنان خاموش شده و بدن‌های زیبای آنان را خاک بیابان در بر گرفته.»



  • مادر قاسم « رمله » نام داشت.



 

نفس91

کاربر ويژه
groom_groom_of_karbala_by_mustafa20_d6qwd39.jpg



با سر ِنیزه تنت را چه به هم ریخته اند

ذره ذره بدنت را چه به هم ریخته اند
سنگها روی لب خشک تو جا خوش کردند
این عقیق یمنت را چه به هم ریخته اند
وسط معرکه ای رفتی و گیر افتادی
سر فرصت بدنت را چه به هم ریخته اند
تابه حالا نشده بود جوابم ندهی
وای بر من دهنت را چه به هم ریخته اند
چشم من تار شده به چه مداواش کنم
یوسفم پیرهنت را چه به هم ریخته اند
عمه ات آمده تا دست به معجر ببرد
پدر بی کفنت را چه به هم ریخته اند
ابروان تو حسینی ست و چشمت حسنی ست
این حسین و حسنت را چه به هم ریخته اند

 

نفس91

کاربر ويژه



نیزه خوردی و تمامی تنت پاره شده

صبرکن،تابرسم من،بدنت پاره شده

خاطرت هست کفنت کردم و رفتی میدان ؟؟

تو چه کردی پسرمن کفنت پاره شده ؟؟

زیر تیغ و تبر لشگریان یوسف من

تکه تکه شدی و پیرهنت پاره شده

تو رجز خواندی و با سنگ جوابت دادند

بی سبب نیست عمو جان دهنت پاره شده

وای برمن که صدایت نرسید قاسم جان

وای من حنجره ی ناله زنت پاره شده

راضی هستی بروم من و بگویم نجمه!

کتف و بازوی یل بت شکنت پاره شده

به زمین خوردی و در خون خودت غوطه وری

سینه ات از سر پر پر زدنت پاره شده
 

نفس91

کاربر ويژه



می روی نور ز هر دیده جدا می گردد

حاجتی را که حسن داشت روا می گردد
مادرت نجمه به زهرا متوسل شده است
یا که مشغول مناجات و دعا می گردد
وجعلنا به تو میخواند که چشمت نزنند
این گل یاسمن انگشت نما می گردد
او مدام از من و عباس سئوالش این بود
این همه اسب به یک نقطه چرا می گردد
زرهی یافت نشد تا به تو اندازه شود
کفن اندازه به این قد رسا می گردد
مثل آئینه ی افتاده به زیر سنگی
برسد دست به آئینه دو تا می گردد
سنگ باران شده ای؟خصم نفهمیده هنوز
سنگ از فیض نگاه تو طلا می گردد
قد کشیدی بدن توست و یا موم عسل
تک تک اعضای تو در راه سوا می گردد
عمه ات زود تر از من بَرِ اکبر آمد
دیر اگر کرده به دنبال عبا می گردد
به روی دست عمو غلت نزن میترسم
استخوان های تو از مهره جدا میگردد
اکبرم سُبحه تو هم خاک تیمم شده ای
رأس اصغر به نوک نی قبله نما می گردد



 

برسام

کاربر ويژه
روز هفتم 1. در روز هفتم محرم عبید اللّه‏ بن زیاد ضمن نامه‏ای به عمر بن سعد از وی خواست تا با سپاهیان خود بین امام حسین و یاران، و آب فرات فاصله ایجاد کرده و اجازه نوشیدن آب به آنها ندهد.15 عمر بن سعد نیز بدون فاصله "عمرو بن حجاج" را با 500 سوار در کنار شریعه فرات مستقر کرد و مانع دسترسی امام حسین علیه‏السلام و یارانش به آب شدند. 2. در این روز مردی به نام "عبداللّه‏ بن حصین ازدی" ـ که از قبیله "بجیله" بود ـ فریاد برآورد: ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطره‏ای از آن را نخواهی آشامید، تا از عطش جان دهی! امام علیه‏السلام فرمودند: خدایا! او را از تشنگی بکش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده. حمید بن مسلم می‏گوید: به خدا سوگند که پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او پروردگاری نیست، دیدم که عبداللّه‏ بن حصین آنقدر آب می‏آشامید تا شکمش بالا می‏آمد و آن را بالا می‏آورد و باز فریاد می‏زد: العطش! باز آب می‏خورد، ولی سیراب نمی‏شد. چنین بود تا به هلاکت رسید.16

9511.jpg



علی اصغر(ع) فرزند کوچک امام حسین(ع) و حضرت رباب دختر امرءالقیس است که با تیر سه شعبة حرمله بن کاهل اسدی به شهادت رسید. مصیبت علی اصغر(ع) برای حسین(ع) جان فرسا بود چنان که گریست و به خداوند عرض کرد: خدایا خودت میان ما و این قوم داوری کن. آنان ما را فرا خواندند تا یاری کنند ولی برای کشتن ما کمر بسته اند. در این لحظه ندایی از آسمان رسید که: ای حسین(ع) در اندیشه اصغر(ع) مباش، هم اکنون دایه ای در بهشت برای شیر دادن به او آماده است. شب هفتم، شب رضاست. حسین(ع) بهترین الگوی پایداری و رضآیت است. او پس از تحمل شهادت همه یاران و جوانانش، کودک شیرخوار خود را به میدان آورد. هنگامی که علی اصغر نیز فدا شد بر قضای الهی گردن نهاد و خطاب به خداوند گفت: ای خدا! چون تو این صحنه ها را می بینی تحمل این مصیبت ها بر من آسان می شود.
 

برسام

کاربر ويژه
shahadat1-aliasghar-alvershop.com%20%282%29.jpg


هر روز می سوزی و خاکستر نداری


تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری


"خورشید بر نی بود" و حق داری بسوزی


دیدی به جز او سایه ای بر سر نداری


برگشته ای؛ این را کسی باور نمی کرد


برگشته ای؛ این را خودت باور نداری


می خواهی از بغض گلوگیرت بگویی


از لایی لایی واژه ای بهتر نداری


هر بار یاد غربت مولا می افتی


می سوزی از این که علی اصغر نداری


این غم که طفلی که بغل داری خیالی ست


«سخت است آری سخت تر از هر نداری»*


ما پای این گهواره عمری گریه کردیم


یک وقت دست از لای لایی برنداری





 

برسام

کاربر ويژه
1_Design52.jpg


وقتی لبان کوچک تو بی جواب شد


مادر به جای آب، ز شرم تو آب شد


بیهوده پا به سینه ی من می زنی مکوش


پیش لبان خشک تو دریا سراب شد


مثل همیشه بوسه زدم روی گونه ات


اما لبم ز تاول رویت کباب شد


وقتی عمود خیمه ی عباس را کشید


گفتم رباب: خیمۀ عمرت خراب شد


از چشم های حرمله پیداست فکر چیست


مادر دعا نکرده ای و مستجاب شد





 

برسام

کاربر ويژه
10626552_880067548693855_1614240829356155362_n.jpg

ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد

خواهد که آب گوید امّا زبان ندارد

دیشب به گاهواره تا صبح ناله می زد

امروز روی دستم دیگر توان ندارد

هنگام گریه کوشد تا اشک خود بنوشد

اشگی که تر کند لب دور دهان ندارد

رخ مثل برگ پاییز لب چون دو چوبۀ خشک

این غنچۀ بهاری غیر از خزان ندارد

ای حرمله مکش تیر یکسو فکن کمان را

یک برگ گل که تاب تیر و کمان ندارد

شمشیر اوست آهش فریاد او تلظّی

جانش به لب رسیده تاب بیان ندارد

منّت به من گذارید یک قطره آب آرید

بر کودکی که در تن جز نیمه جان ندارد

با من اگر به جنگید تا کشتنم بجنگید

این شیرخواره بر کف تیغ و سنان ندارد

مادر نشسته تنها در خیمه بین زنها

جز اشک خجلت خود آب روان ندارد

تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن

جز شانۀ امامش دیگر مکان ندارد

«میثم»، به حشر نبود غیر از فغان و آهش

آنکو از این مصیبت آه و فغان ندارد

غلامرضا سازگار
 
بالا