• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

۞۞۞ ارباب صدای قدمت می آید ۞ همسفر با کاروان ۞۞۞

نفس91

کاربر ويژه
شب هشتم محرم
epic_immortality_2_by_alnassre_d6u17ro.jpg



مقتل و ذکر مصیبت حضرت علی اکبر (عایه السلام)


حضرت على بن الحسین علیه‌‌السلام (على اکبر) اولین فرد از بنى هاشم بود که آماده نبرد شد.

او زیباترین و خوشخوترین مردم بود. سنّ شریف آن حضرت را در هنگام شهادت 19 سال یا 18 سال و به روایتى 25 سال نوشته‌‏‌اند.
علی اکبر، اوّلین شهید از آل ابى طالب است که روز عاشورا نزد پدر گرامى‌‌‏اش آمد و اذن میدان طلبید. امام علیه‌السلام بى درنگ به او اجازه فرمود و در همان حال ناامید از حیات او، به قامت رعنایش نگریست و باران اشک از دیدگانش فرو ریخت.
هنگامى که امام علیه‌السلام به چهره نورانى فرزندش «على اکبر» نگریست، سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد:



«اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلى‏ هؤُلاءِ الْقَوْمِ، فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلامٌ اشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله، کُنَّا إِذَا اشْتَقْنا إِلى‏ نَبِیِّکَ نَظَرْنا إِلى‏ وَجْهِهِ، اللَّهُمَّ امْنَعْهُمْ بَرَکاتِ الْأَرْضِ، وَ فَرِّقْهُمْ تَفْریقاً، وَ مَزِّقْهُمْ تَمْزیقاً، وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً، وَ لا تُرْضِ الْوُلاةَ عَنْهُمْ أَبَداً، فَإِنَّهُمْ دَعَوُونا لِیَنْصُرُونا ثُمَّ عَدَوا عَلَیْنا یُقاتِلُونَنا».



خدایا! بر این گروه ستمگر گواه باش که اینک جوانى به مبارزه با آنان مى‌‏رود که از نظر صورت و سیرت و گفتار، شبیه‏‌ترین مردم به رسول تو، حضرت محمّد صلى الله علیه و آله است. ما هر زمان که مشتاق دیدار پیامبرت مى‏‌شدیم، به چهره او مى‏‌نگریستیم. خدایا! برکات زمین را از آنان دریغ‌‏دار، و اجتماع آنان را پراکنده و متلاشى ساز و آنان را گروه‌‏هاى مختلف و متفاوتى قرار ده، و والیان آنها را هیچگاه از آنان راضى مگردان! که اینان ما را دعوت کردند تا به یارى ما برخیزند ولى اینک ستمکارانه به جنگ با ما برخاستند».
پس امام علیه‌السلام رو به عمر بن سعد کرده، فریاد زد:


«مالَکَ؟ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ! وَ لا بارَکَ اللَّهُ لَکَ فِی أَمْرِکَ، وَ سَلَّطَ عَلَیْکَ مَنْ یَذْبَحُکَ بَعْدی عَلى‏ فِراشِکَ، کَما قَطَعْتَ رَحِمی وَ لَمْ تَحْفَظْ قَرابَتی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله»

خدا نسل تو را ریشه کن کند و به هیچ کارت برکت ندهد و بر تو کسى را چیره سازد که
سرت را بعد از من در بستر از تن جدا سازد، همان گونه که تو رشته رحم مرا قطع کردى، و پیوند مرا با رسول خدا نادیده گرفتى!».


آنگاه امام با صداى رسا این آیه را تلاوت کرد: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى‏ آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»؛ خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برترى داد، آنها فرزندان (و دودمانى) بودند که (از نظر پاکى و تقوى و فضیلت) بعضى از بعضى دیگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست.
در این هنگام على اکبر بر سپاه اموى حمله کرد در حالى که این رجز را مى‏‌خواند:
أنَا عَلىُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِىٍّ / نَحْنُ وَ بَیْتِ اللَّهِ اوْلى‏ بِالنَّبِىِ‏
وَاللَّهِ لَایَحْکُمُ فِینَا ابْنُ الدَّعِىِّ / أَطْعَنُکُمْ بِالرُّمْحِ حَتّى‏ یَنْثَنی‏
أَضْرِبُکُمْ بِالسَّیْفِ أَحْمی عَنْ أبی / ضَرْبَ غُلامٍ هاشِمِىٍّ عَلَویّ‏


منم على، پسر حسین فرزند على، به خانه خدا سوگند! ما به رسول خدا از همه کسى سزاوارتریم.
به خدا سوگند! پسر زیاد را نمى‌‏رسد که درباره ما حکم کند. آنقدر با نیزه بر شما بزنم تا کج شود، در حمایت از پدرم، با شمشیر بر شما ضربت فرود آورم ضربتى چون ضربت جوان هاشمى علوى.
پس از آن بر سپاه دشمن تاخت و بسیارى از آنان را به هلاکت رساند به گونه‏‌اى که دشمن از کثرت کشته‌‏شدگان به فغان آمد.
با آن که تشنگى بر آن حضرت چیره شده بود یکصد و بیست نفر را به خاک افکند، و در حالى که زخم‌‏هاى
زیادى برداشته بود، نزد پدر آمد و عرض کرد:

«یا أبَهْ! ألْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنی، وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ أَجْهَدَنی، فَهَلْ إِلى‏ شَرْبَةٍ مِنْ ماءٍ سَبِیلٌ أَتَقَوّى‏ بِها عَلَى الْأَعْداءِ»



پدر جان! تشنگى مرا از پاى درآورد و سنگینى سلاح ناتوانم ساخت. آیا جرعه آبى هست که بتوانم بنوشم و به جنگ ادامه دهم؟!

امام علیه‌السلام فرمود: «یا بُنَىَّ یَعِزُّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ عَلى‏ عَلِىٍّ وَ عَلى‏ أَبیکَ، أَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا یُجیبُونَکَ، وَ تَسْتَغیثَ بِهِمْ فَلا یُغیثُونَکَ، یا بُنَىَّ هاتِ لِسانَکَ»


پسر جان! چقدر بر حضرت محمّد و على و پدرت، ناگوار است که آنان را بخوانى ولى پاسخى به تو ندهند و از آنان یارى بطلبى ولى یاریت نکنند. اى فرزندم! زبان خود را نزدیک آر!
آنگاه ‏امام علیه‌السلام زبان على‏اکبر را در دهان گرفت و مکید و انگشتر خود را به او داد و فرمود:

«خُذْ هذَا الْخاتَمَ فی فیکَ وَ ارْجِعْ إِلى‏ قِتالِ عَدُوِّکَ، فَإِنّی أَرْجُو أَنَّکَ لا تُمْسی حَتّى‏ یَسْقِیَکَ جَدُّکَ بِکَأْسِهِ الْأَوْفى‏ شَرْبَةً لا تَظْمَأُ بَعْدَها أَبَداً»



این انگشتر را در دهانت بگذار و به نبرد با دشمن بازگرد امیدوارم که هنوز به شب نرسیده جدّت رسول خدا با جامى سرشار از شربت بهشتى تو را سیراب سازد، به گونه‏‌اى که پس از آن هرگز تشنه نگردى! (اعیان الشیعه، ج 1 ص 607 ؛ فتوح ابن اعثم، ج 5 ص 207 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 42)
على اکبر علیه‌السلام به میدان بازگشت و همانند پدر و جدش على مرتضى علیه‌السلام در هنگام نبرد بر یمین و یسار لشکر کوفه حمله مى‏‌نمود و به هر سو رو مى‏‌کرد جمعیت انبوهى از او مى‏‌گریختند یا به خاک مى‌‏افتادند.
«مُرّة بن مُنقِد» ناجوانمردانه با نیزه‏‌اش از پشت بر او حمله کرد که على اکبر از روى زین اسب افتاد و مرّة با شمشیر بر فرق آن حضرت زد و سرش را شکافت.
دشمن خونخوار و سنگدل و وحشى اطرافش را گرفتند و با شمشیرها بدن پاکش را قطعه قطعه نمودند.


در آخرین دقائق، على اکبر علیه‌السلام صدا زد:


«یا أَبَتاهُ السَّلامُ عَلَیْکَ هذا جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ قَدْ سَقانِی بِکَأْسِهِ الْأَوْفى‏ وَیُقْرِئُکَ السَّلامَ وَ یَقُولُ: عَجِّلْ الْقُدُومَ إِلَیْنا فَإِنَّ لَکَ کَأساً مَذْخُورَةً»

سلام بر تو یا أبتاه (خداحافظ پدرجان)، این جدم رسول خداست که مرا سیراب کرد و بر تو سلام مى‏‌رساند و مى‏‌گوید در آمدنت به نزد ما شتاب کن، که براى تو جامى از شراب بهشتى ذخیره نموده‏‌‌ام. آنگاه فریادى زد و به شهادت رسید. (مقاتل الطالبین، ص 52 ؛ بحارالانوار، ج 45 ص 44)

امام علیه‌السلام با شنیدن صداى على اکبر علیه‌السلام چون بازشکارى خود را کنار پیکر غرقه به خون فرزندش رساند.
بنا به نقل سید بن طاووس:


«فَجاءَ الْحُسَیْنُ علیه‌السلام حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِ، وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلى خَدِّهِ»

امام علیه‌السلام بر بالین على اکبر حاضر شد و صورت به صورت فرزندش نهاد. (لهوف، ص 167)

وضعیّت دلخراشى بود، چنان آن صحنه امام علیه‌السلام را متأثر ساخت که آن قوم را نفرین کرد:


«قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ» خداوند بکشد قومى که تو را شهید کرد.

در آن حال امام علیه‌السلام سخت منقلب شد به گونه‌‏اى که صداى گریه آن حضرت بلند شد در حالى که کسى تا آن زمان صداى گریه او را نشنیده بود.

آنگاه فرمود: «عَلَى الدُّنْیا بَعْدَکَ الْعَفا» پس از تو، افّ بر این دنیا باد. (ارشاد مفید، ص 459)
در زیارتى که با سند صحیح از امام صادق علیه‌السلام نقل شده است درباره شدت این مصیبت مى‌‏خوانیم: «وَلاتَسْکُنُ عَلَیْکَ مِنْ أَبیکَ زَفَرَة

سوز و گداز پدرت بر داغ تو هرگز تسلّى نیافت. (کمال الزیارات، باب 79)

طبرى مى‌‏نویسد: «حمید بن مسلم» مى‏‌گوید: در همین حال دیدم زنى سراسیمه از خیمه‏ها خارج شد و فریاد مى‏‌کشید: «واحَبِیباه، یَابْنَ أُخَیَّاه» او به سرعت به طرف قتلگاه على اکبر مى‌‏آمد، پرسیدم، او کیست: گفتند: زینب دختر على بن ابى‏طالب علیه‌السلام است.


آمد و خود را روى پیکر على اکبر انداخت، امام علیه‌السلام دستش را گرفت و به سوى خیمه‏ها برگرداند.
آنگاه به جوانان بنى‏هاشم خطاب کرد و فرمود: «یا فُتْیانَ بَنِی هاشِمٍ إحْمِلُوا أَخاکُمْ إلى‏ الْفُسْطاطِ» اى جوانان بنى‏هاشم، برادرتان را به خیمه‏‌ها ببرید. (عاشورا ریشه‏ها، انگیزه‏ها، رویدادها، پیامدها، ص 477)
روضه علی‌اکبر(ع) از زبان استاد شید مرتضی مطهری
نوشته‏‌‌اند تا اصحاب زنده بودند، تا یک نفرشان هم زنده بود، خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر، از خاندان امام حسین، از فرزندان، برادرزادگان، برادران، عموزادگان به میدان برود.
مى‏‌گفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفه‏‌مان را انجام بدهیم، وقتى ما کشته شدیم خودتان مى‏دانید.
اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد. آخرین فرد از اصحاب اباعبداللَّه که شهید شد، یک‌مرتبه ولوله‏اى در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد.

همه از جا حرکت کردند. نوشته‏اند: «فَجَعَلَ یودَعُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً» شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خداحافظى کردن، دست به گردن یکدیگر انداختن، صورت یکدیگر را بوسیدن.

از جوانان اهل بیت پیغمبر، اول کسى که موفق شد از اباعبداللَّه کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش على اکبر بود که خود اباعبداللَّه درباره‌‏اش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل، اخلاق، منطق و سخن گفتن، شبیه ترین فرد به پیغمبر بوده است.

سخن که مى‌‏گفت گویى پیغمبر است که سخن مى‏‌گوید. آنقدر شبیه بود که خود اباعبداللَّه فرمود: خدایا خودت مى‏‌دانى که وقتى ما مشتاق دیدار پیغمبر مى‏‌شدیم، به این جوان نگاه مى‌‏کردیم. آیینه تمام نماى پیغمبر بود. این جوان آمد خدمت پدر، گفت:

پدرجان! به من اجازه جهاد بده. درباره بسیارى از اصحاب، مخصوصاً جوانان، روایت شده که وقتى براى اجازه گرفتن نزد حضرت مى‏‌آمدند، حضرت به نحوى تعلّل مى‌‏کرد (مثل داستان قاسم که مکرر شنیده‌‏اید) ولى وقتى که على اکبر مى‏‌آید و اجازه میدان مى‏‌خواهد، حضرت فقط سرشان را پایین مى‏‌اندازند. جوان روانه میدان شد.
نوشته‌‏اند اباعبداللَّه چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود: «ثُمَّ نَظَرَ الَیْهِ نَظَرَ ائِسٍ» به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدى که به جوان خودش نگاه مى‏‌کند.

ناامیدانه نگاهى به جوانش کرد، چند قدمى هم پشت سر او رفت. اینجا بود که گفت: خدایا! خودت گواه باش که جوانى به جنگ اینها مى‌‏رود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیه‏‌تر است. جمله‏‌اى هم به عمر سعد گفت، فریاد زد به طورى که عمر سعد فهمید: «یَابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ» خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردى.

بعد از همین دعاى اباعبداللَّه، دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار، عمر سعد را کشت. پسر عمر سعد براى شفاعت پدرش در مجلس مختار شرکت کرده بود. سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالى که روى آن پارچه‌‏اى انداخته بودند، و گذاشتند جلوى مختار. حالا پسر او آمده براى شفاعت پدرش. یک وقت به پسر گفتند: آیا سرى را که اینجاست مى‏‌شناسى؟ وقتى آن پارچه را برداشت، دید سر پدرش است. بى اختیار از جا حرکت کرد. مختار گفت: او را به پدرش ملحق کنید.

این‏‌طور بود که على اکبر به میدان رفت. مورخین اجماع دارند که جناب على اکبر با شهامت و از جان گذشتگى بى‌‏نظیرى مبارزه کرد.

بعد از آن که مقدار زیادى مبارزه کرد، آمد خدمت پدر بزرگوارش- که این جزء معماى تاریخ است که مقصود چه بوده و براى چه آمده است؟- گفت: پدرجان «الْعَطَش»! تشنگى دارد مرا مى‏‌کشد، سنگینى این اسلحه مرا خیلى خسته کرده است، اگر جرعه‌‏اى آب به کام من برسد نیرو مى‏‌گیرم و باز حمله مى‏‌کنم.

این سخن جان اباعبداللَّه را آتش مى‏‌زند، مى‏گوید: پسر جان! ببین دهان من از دهان تو خشکتر است، ولى من به تو وعده مى‌‏دهم که از دست جدّت پیغمبر آب خواهى نوشید. این جوان مى‏‌رود به میدان و باز مبارزه مى‌‏کند.
مردى است به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوى حدیث است، مثل یک خبرنگار در صحراى کربلا بوده است.

البته در جنگ شرکت نداشته ولى اغلب قضایا را او نقل کرده است. مى‏گوید: کنار مردى بودم. وقتى على اکبر حمله مى‌‏‌کرد، همه از جلوى او فرار مى‌‏‌کردند. او ناراحت شد، خودش هم مرد شجاعى بود، گفت: قسم مى‌‏‌خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.

من به او گفتم: تو چکار دارى، بگذار بالأخره او را خواهند کشت. گفت: خیر. على اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمى آنچنان به على اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طورى که دستهایش را به گردن اسب انداخت، چون خودش نمى‌‏توانست تعادل خود را حفظ کند. در اینجا فریاد کشید: «یا ابَتاه! هذا جَدّى رَسولُ اللَّه»

پدر جان! الآن دارم جدّ خودم را به چشم دل مى‏‌‌بینم و شربت آب مى‌‏‌نوشم. اسب، جناب على اکبر را در میان لشکر دشمن برد، اسبى که در واقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم. اینجاست که جمله عجیبى نوشته‏اند: «فَاحْتَمَلَهُ الْفَرَسُ الى‏ عَسْکَرِ الْأعْداءِ فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِمْ ارْباً ارْباً» و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه‏ (مجموعه‏ آثار استاد شهید مطهرى، ج‏17 ، ص 345)


روضه علی اکبر از زبان علماء ماضین
امام حسین(ع) دوتا بدن را خود به خیمه نیاورده است
مرحوم آیت الله فلسفی (ره) خطیب شهیر می فرمود: چرا آقا نعش شهدای دیگر را خودش آورده بود حال چرا نعش علی را نیاورده؟
رو کرد به طرف خیام و فرمود: "یافتیان بنی هاشم! احملوا اخاکم الی الفسطاط" ای جوانان بنی هاشم بیایید و نعش علی اکبر (ع) را به خیمه ببرید.

آقا امام حسین(ع) دوتا بدن را نیاورده است. هر دو را هم عذر شرعی داشته است! یکی بدن حضرت ابالفضل العباس(ع) است و یکی هم بدن حضرت علی اکبر (ع) است! چرا؟ چون اسائه ادب به بدن می شد جنازه مسلمانان هم محترم است نباید اسائه بشود. اگر بخواهیم بدانیم چرا پیکر مطهر عباس (ع) را نیاورده است از حرف های بنی اسد به زین العابدین (ع) می فهمیم. بنی اسد به زین العابدین (ع) گفتند: آقا! یک بدن کنار نهر علقمه است آنقدر قطعه قطعه و چاک چاک است که نمی توان بدن را برداشت هر طرف بدن را میگیریم طرف دیگر بدن به زمین می آید. فلذا آقا فرمود: قبر عباس (ع) را در کنار بدنش کندند و همان جا هم دفنش کردند. اگر بخواهی بدانی ابالفضل العباس(ع) کجا به زمین افتاده است . همان جاست که دفنش کرده اند.
اما بدن علی اکبر(ع) روایت دارد: " فقطعوه بسیوفهم اربا اربا " خیلی بدن علی اکبر(ع) را صدمه زدند.
آقا دید اگر بخواهد یک نفری بدن را بیاورد ممکن است مثلا، اعضای بدن جدا شود اهانت به بدن می شود!
امام حسین (ع)می داند که این کار یک نفر نیست فلذا فرمود: یافتیان بنی هاشم یعنی ای جوانان بنی هاشم همگی بیایید و کمک کنید یکی بازو را بگیرد یکی پهلو را بگیرد یکی سر را بگیرد تا بدن علی اکبر (ع) را به خیمه بیاوریم.
منبع: مقتل فلسفی ص57
************





 

نفس91

کاربر ويژه
مجلس وفات های امام حسین(ع)

در مقتل شوشتری از قول مرحوم شیخ جعفر شوشتری (ره) آمده است: مجلس امروز مجلسی است که به اصطلاح مردم اسمش مجلس شهادت علی اکبر (ع)است. لیکن به اصطلاح بنده در خصوص این مجلس می گویم: مجلس وفات حسین (ع) است. نه مجلس یک وفات. بلکه مجلس وفات های حسین (ع) است.

احتضار اول حضرت، زمانی بود که برتن علی اکبر (ع) زره پوشانید و او را راهی میدان نمود و نظر ما یوسانه ای به او کرد "فنظرالیه نظر آیس منه"
احتضار دوم سیدالشهدا (ع) زمانی بود که بعد از چند جراحت و غلبه تشنگی علی اکبر (ع) آمد پشت خیمه به سمت پدر و نگاهش به روی علی اکبر (ع) افتاد. وفات یا احضار دیگر آن حضرت زمانی بود که علی اکبر (ع) از او طلب آب نمود و ایشان فرمودند: " یابنی هات لسانک" زبانت را بیرون بیاور.
و او را دوباره راهی میدان کرد: وقت وفات بی احتضاری سیدالشهدا (ع) آن زمانی بود که اسب آن مظلوم علی اکبر (ع) را برد میان لشگر دشمن. پس همه آن لشگر او را احاطه کردند. "فجعلوا یضربونه بسیوفهم حتی قطعوه اربا اربا" پس شروع کردند به زدن او با شمشیرهای خودشان تا پاره پاره نمودند او را بند بند. در همان حالت یا وقتی که بر زمین قرار گرفت. صدا زد: "یا ابتاه علیک منی السلام".
منبع:مقتل شوشتری ص181.



phoca_thumb_l_hazrat-ali-akbar%20%2816%29.jpg
 

نفس91

کاربر ويژه


ز دستم‌ مي‌ روي‌ اما صدايم‌ در نمي‌آيد

دلم‌ ميسوزد و كاري‌ ز دستم‌ بر نمي‌آيد

سرم‌ را مي‌گذارم‌ رويِ‌ كِتف‌ِ خواهرم‌ زينب‌

الا اي‌ محرم‌ دردم‌ چرا اكبر نمي‌آيد

اگر زينب‌ نمي‌آمد گريبان‌ پاره‌ مي‌كردم‌


تحمل‌ مي‌رود اما شب‌ غم‌ سر نمي‌آيد

اذان‌ گوي‌ دل‌ بابا، اذاني‌ ميهمانم‌ كن‌

اگر چه‌ از گلوي‌ تو صدائي‌ در نمي‌آيد

الا اي‌ سرو بي‌ همتا، عصاي‌ِ پيريِ‌ بابا


به والله‌ سرم‌ ديگر از اين‌ بدتر نمي‌آيد

تمام سعي خود را ميكنم اما نميدانم

چرا اين تيرها از پيكر تو در نمي آيد


 

نفس91

کاربر ويژه
ali_alakbar_muharram1435h_by_mustafa20_d6tzd5l.jpg


انگار بنا نیست سری داشته باشی

سر داشته باشی، جگری داشته باشی
انگار بنا نیست که از میوه ي باغت
اندازه کافی ثمری داشته باشی
انگار بنا نیست که ای پیر محاسن!
این آخر عمری پسری داشته باشی
ای باد به زلف علی اکبر لیلا
مدیون حسینی نظری داشته باشی
می میرم اگر بیش از این ناز بریزی
بگذار که چندی پدری داشته باشی
تو از همه ي آينه ها پيش تريني
تكثير شدي بيشتري داشته باشي
رفتی و نگفتی پدرت چشم به راه است
از من تو نباید خبری داشته باشی؟
بی یار اگر آمده ام پیش تو گفتم
شاید بدن مختصری داشته باشی
چه خوب به هم نیزه تو را دوخت و نگذاشت
تا پیکر پاشیده تری داشته باشی
با نیم عبا بردن این جسم بعید است
باید که عبای دگری داشته باشی





 

نفس91

کاربر ويژه
ويژگي‌هاي علي اکبر(عليه السلام)

به شهادت و اقرار امام حسين (عليه السلام)، علي اکبر (عليه السلام) آينه تمام‌نماي ظاهر و باطن رسول الله (صلي الله عليه و آله) بوده است.(12) بنابراين، او بسيار خوش‌چهره و خوش خُلق بوده است.(13)
درباره دوران کودکي علي اکبر، روايتي نقل شده که گوياي اعجاز و کرامت و تربيت او در دامان حسين بن علي (عليهماالسلام) است. در کتاب «ضياء العالمين» از «زفير بن يحيي» و او از «کثير بن شاذان» گزارش کرده که گفت: «خودم شاهد بودم که علي اکبر در غير فصل مناسب، از پدر بزرگوارش انگور طلب کرد. ناگاه امام حسين(عليه السلام) با دست به کناره ديوار مسجد زد که انگور و موزي از آن خارج شد. پس فرزند خود را از آن خورانيده و فرمود: «ما عندالله لاوليائه اکثر؛ از آنچه نزد خداي تعالي است به اوليائش بيشتر مي‌رسد.»(14)
«ابوالفرج اصفهاني» از مغيره نقل کرده که روزي معاويه از اطرافيان خود پرسيد: «به نظر شما چه کسي سزاوار خلافت است؟» اطرافيان در پاسخ گفتند: «خود شما.» او گفت: «نه، به اعتقاد من سزاوارترين کس بر خلافت علي بن الحسين است؛ هم او که آينه‌ي جدش رسول خدا و داراي صفات ممتازي چون شجاعت بني‌هاشم و سخاوت بني‌اميه، زيبايي چهره و فخر و فخامت ثقيف است.» آري، دشمني چون معاويه، علي اکبر را اينگونه وصف مي‌کند!(15)





حرکت علي اکبر(عليه السلام) به سوي ميدان

از زيارات ناحيه مقدسه اينگونه برمي‌آيد که «علي اکبر» (عليه السلام) نخستين ياور امام از اهل بيت رسالت است که عازم ميدان رزم شده است. چنانچه در آن زيارت اينگونه آمده است: «السلام عليک يا اوّل قتيلٍ، من نسل خير سليلٍ من سلالة ابراهيم(17)؛ سلام بر تو، اي اول کشته از نسل بهترين دودمان ابراهيم خليل.»
علاوه بر زيارت ناحيه مقدسه، ابوالفرج اصفهاني نيز پس از ياران امام حسين(عليه السلام) اولين شهيد را علي اکبر (عليه السلام) دانسته است.(18)


در روز عاشورا هنگامي که علي اکبر وارد ميدان کربلا شد. مردي فرياد برآورد: «اي علي! تو با اميرالمؤمنين (يزيد) نسبت خويشاوندي داري و ما قصد ملاحظه و مراعات حال خويشان او را داريم، اگر بخواهيد شما را امان مي‌دهيم.» آن حضرت در پاسخ فرمودند: «اِنَّ قَرابَةَ رَسولِ اللهِ اَحَقُّ اَنْ تُرعي(21)؛ مرآعات خويشاوندي رسول خدا به حقيقت نزديک‌تر است.»


شعار حماسي علي اکبر عليه السلام
پس از آن که علي اکبر (عليه السلام) امان‌نامه سپاه ابن سعد را با بي‌اعتنايي رد کرد، حملات پي در پي خود به آن قوم را با اين شعار آغاز کرد:
«انا علي بن الحسين بن عليّ نحن و بيت الله اولي بالنّبي
تالله لايحکم فينا ابن الدّعي اضرب بالسّيف اُحامي عن ابي
ضرب غلامٍ هاشميٍّ قرشي؛(22)
من علي فرزند حسين، فرزند علي هستم، به خانه خدا (کعبه) قسم، ما به پيامبر سزاوارتريم؛ سوگند به خداوند اين زنازاده نمي‌تواند بر ما حکم راند، با شمشير شما را مي‌کشم و از پدرم حمايت مي‌کنم؛
آن هم شمشير زدن نوجواني از تبار هاشم و قريش.»



Ali_Akbar_2010_by_DEA_pride.jpg


پس از شهادت علي اکبر

پس از سلام علي بود که امام به بالين فرزند خود آمد. گفته‌اند: «وَ اَنکبَ عليهِ و اَصفا خَدَّهُ عَلي خَدِّهِ؛ و خود را روي علي انداخت و گونه بر گونه فرزند نهاد.»(40) بدن قطعه قطعه شده‌ي علي، چنان امام را متأثر ساخت که آن قوم را نفرين کرد: «قتل الله قوماً قتلوک(41)؛ خداوند بکشد قومي که تو را کشت.» سپس فرمود: «يا بنيّ ما اجراهم علي الرّحمن و علي انتهاک حرمة الرّسول؛ اي پسرم! اينها نسبت به خدا چه گستاخ و بي شرم‌اند و هتک حريم رسول خدا مي‌کنند.»
در آن حال اشک از چشمان مبارک امام سرازير شد و فرمود: «علي الدّنيا بعدک العفا؛ پس از تو اي پسرم! افّ بر اين دنيا باد.»(42) و نيز فرمود: «يعزّ علي جدّک و ابيک ان تدعوهم فلا يجيبوک، تستغيث بهم فلا يغيثوک؛ بر جد و پدرت گران است که تو آنها را بخواني، ولي آنها تو را پاسخ نگويند، و به آنها پناه بري ولي پناهي ندهند.»(43)

پاشيدن خون علي به آسمان
سپس امام مشتي از خون پاک علي را بر گرفت و به طرف آسمان پاشيد. قطره‌اي از آن روي زمين نريخت؛(44) در زيارت صحيح السندي که امام صادق (عليه السلام) به ابوحمزه ثمالي آموخته‌اند، اينگونه آمده است:
بِابي انتَ و امّي من مذبوح و مقتولٍ من غير جرم، و بابي انت و امّي دمک المرتقي به الي حبيب الله، بالبي انت و امّي من مقدّمٍ بين يدي ابيک يحتسبک و يبکي عليک، محرقاً عليک قلبه، يرفع دمک بکفّه الي عنان السّماء لا ترجع منه قطرةٌ، و لا تسکن عليک من ابيک زفرةٌ(45)؛
پدر و مادرم فداي آن سر ببريده که بدون هيچ جرم و گناه کشته شد. پدر و مادرم فداي خون بالا رونده تو، به سوي حبيب خدا، پدر و مادرم به فداي تو، اي کسي که از پدرت پيشي گرفتي در حالي که او تو را به شمار آورد و بر تو بگريست. دل او به سبب مصيبت تو آتش گرفت و خونت را به آسمان مي‌پاشيد، به گونه‌اي که قطره‌اي از آن بازنگشت، و آه پدرت بر مصيبت تو هرگز آرام نگرفت.
 

نفس91

کاربر ويژه
ali-akbar-mazhabiun.ir-1.jpg



دیر افتاد ولی رشته به رشته شده بود
بدنش از تب خورشید برشته شده بود
تا عبا زیر سرش رفت هوایی تر شد
بال بالی زد و دیدند فرشته شده بود
داغ او ساخت از ارباب قتیل العبرات
این پیمبر تنش از روضه سرشته شده بود
رشته عمر حسین است که گفت آینه بین
مثل صد دانه تسبیح شد و ریخت زمین
از قلم کاش می افتاد رجزهاش کمی

تا که بیرون ندهد لخته پس از باز دمی
داشت خندیدنشان کار خودش را می کرد
طبق معمول رسید عمه... عجب پا قدمی
با پدر یک یک اعضاش نمی آمد راه
کاش می شد که بسازند همین جا حرمی
خوانده از قصه انگور پدر رازِ پسر
کاش می کرد کسی دور پدر را، ز پسر
کار مشکل شد و دیدند به زانو افتاد
گره ي معجر زینب به تکاپو افتاد
چادرش را که تکان داد عیان شد محشر
قسم عمه سادات به گیسو افتاد
میخ و دیوار و در خانه به چشمش آمد
گذر چشم عقیله که به پهلو افتاد
پهلویش حب علی داشت که درکوچه شکست
جگرش وقت اذان بر افق نیزه نشست




 

نفس91

کاربر ويژه
ali-akbar-mazhabiun.ir-3.jpg


من چگونه سوی خیمه خبرت را ببرم؟


خبــر ریختــن بــــــــــال و پرت را ببرم

واژه های بدنت سخت به هم ریخته است

سینه ات یـا جگـرت یــا که سرت را ببرم؟

مثل مـــــادر وسط کوچه گرفتــــار شدی

تـــن پامــــال شـــــده در گذرت را ببرم

ولــــدی لب بــزن و نـــــام مرا بــــــاز ببر

تا به همـراه نســـــــیم این اثرت را ببرم

ارباً اربا تر از این قامت تو قلب من است

چــــــونکه باید بدن مختصـــــرت را ببرم

میوه های لب تو روی زمین ریخته است

بــا عبــــــــا آمده ام تـــــا ثمرت را ببرم

بت شکن بودی وپیش از همه مبعوث شدی

حـــالیــــــــا آمــــــده ام تــا تبرت را ببرم

شبــه پیغمبـــر من معجزه هـــا داری، حیف!

قســـمت من شــده شق القــمرت را ببرم


سفره ات پهن شده در همهء دشت ، کریم

ســهم من هم شده ســوز سحرت را ببرم

لشـــگر روبـرویت "آکله الاکبـــــاد" اســت

کاش می شد که علی جان جگرت را ببرم


بدنی نیســت که تشـییـع کنم ، مجبــورم

تـکه تـکه تنـــــــــی از دور و برت را ببرم

عمه ات آمده بالای ســــرت می گوید :

تو که رفتــی بگُــــذار ایــن پدرت را ببرم


ترسم این است که لب بر لب تو جان بدهد

بگُــــــذار ایـــن پـــــدر محتضـــرت را ببرم

مادرت نیست ولی منتظر سوغات است!

عطر گیســـوی تو از این سفرت را ببرم


 

نفس91

کاربر ويژه
شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام

***

3458287b647f299731e513dce7422346_d34c4c7.jpg

به حرم تا که تو را از سفرت آورند
پدر پیر تو را پشت سرت آوردند


چقدر در سر راهم پر خونین دیدم
چه بلایی به سر بال و پرت آوردند


چنگ ها جوشن و خوود و سپرت را بردند
در عوض هرچه که می شد به سرت آوردند


نیزه هایی که هنوز از نوکشان می ریزد
لخته خون های گلویت خبرت آوردند


پشت تو تا به حرم پیش رخ نامحرم
شانه های خم زینب پدرت آوردند


تا در آغوش کشم جسم تو را بار دگر
تکه تکه تنی از دور و برت آوردند


آخرین عضو تو وقتی به حرم آید
شکر
مادرت نیست بگویم پسرت آوردند


 

برسام

کاربر ويژه

شب نهم - یا ساقی العطاشا

1384293709.jpg




زندگانی حضرت اباالفضل العباس علیه السلام، یل ام البنین...

در نگاه به قلّه ‏های رفیع ایمان و شجاعت و وفا، چشم ما به وارسته مردی بزرگ و بی‏ بدیل مي‏افتد، به نام عبّاس فرزند رشید امیرالمؤمنین(ع) كه در فضل و كمال و فتوّت و رادمردی، الگویی برجسته است. در اخلاص و استقامت و پایمردی، نمونه است و در هر خصلت نیك و صفت ارزشمندی، كه كرامت یك انسان به آن بسته است، سرمشق است. ما پیوسته دین باوری و حقجویی و باطل ستیزی و جانبازی را از او آموخته‏ایم و نسل الله‏اكبرِ امروز، وامدار مكتب جهاد و شهادتی است كه اباالفضل(ع) در آن مكتب، علمدار است و همچون خورشید، درخشان......

اینك، گرچه از صحنه‏های آن همه ایثار و دلاوری و وفا كه در عاشورا اتّفاق افتاد و آینه‏ای فضیلت نما پیش چشم جهانیان نهاد، بیش از هزار و سیصد سال میگذرد، امّا تاریخ، روشن از كرامتهای عباس بن علی(ع) است و نام ‏او با وفا، ادب، ایثار و جانبازی همراه است و گذشتِ این همه سال، كمترین غباری بر سیمای فتوّتی، كه در رفتار آن حضرت جلوه‌گر شد، ننشانده است....
عبّاس یعنی تا شهادت یكّه تازی عبّاس یعنی عشق، یعنی پاكبازی...
عبّاس یعنی با شهیدان همنوازی عبّاس یعنی یك نیستان تكنوازی...
آنچه مي‏خوانید گوشه‏ای از شخصیت حضرت اباالفضل(ع) را ترسیم مي‏كند، باشد كه نام و یاد و زندگینامة آن شهید بزرگ و سردار رشید، چراغ یقین و شعلة ایمان را در ذهن و زندگي‏مان روشن سازد....
سالها از شهادت جانگداز دختر پیامبر، حضرت زهرا میگذشت. حضرت علی(ع) پس از فاطمه با امامه (دختر زادة پیامبر اكرم) ازدواج كرده بود. امّا با گذشت بیش از ده سال از آن داغ جانسوز، هنوز هم غم فراق زهرا در دل علی(ع) بود....
برای خاندان پیامبر، سرنوشتی شگفت رقم زده شده بود. بنی هاشم، در اوج عزّت و بزرگواری، مظلومانه مي‏زیستند. وقتی علی(ع) به فكر گرفتن همسر دیگری بود، عاشورا در برابر دیدگانش بود. برادرش «عقیل » را كه در علم نسب‏شناسی وارد بود و قبایل و تیره‏های گوناگون و خصلتها و خصوصیتهای اخلاقی و روحی آنان را خوب مي‏شناخت طلبید. از عقیل خواست كه: برایم همسری پیدا كن شایسته و از قبیله‏ای كه اجدادش از شجاعان و دلیر مردان باشند تا بانویی این چنین، برایم فرزندی آورد شجاع و تكسوار و رشید....
پس از مدّتی، عقیل زنی از طایفة كلاب را خدمت امیرالمؤمنین(ع) معرفی كرد كه آن ویژگی ها را داشت. نامش «فاطمه»، دختر حزام بن خالد بود و نیاكانش همه از دلیرمردان بودند. از طرف مادر نیز دارای نجابت خانوادگی و اصالت و عظمت بود. او را فاطمة كلابیه می گفتند و بعدها به «امّ‏البنین» شهرت یافت، یعنی مادرِ پسران، چهار پسری كه به‏دنیا آورد و عبّاس یكی از آنان بود....
عقیل برای خواستگاری او نزد پدرش رفت. وی از این موضوع استقبال كرد و با كمال افتخار، پاسخ آری گفت. حضرت علی(ع) با آن زن شریف ازدواج كرد. فاطمة كلابیه سراسر نجابت و پاكی و خلوص بود. در آغاز ازدواج، وقتی وارد خانة علی(ع) شد، حسن و حسین « بیمار بودند. او آنان را پرستاری كرد و ملاطفت بسیار به آنان نشان داد....
گویند: وقتی او را فاطمه صدا كردند گفت: مرا فاطمه خطاب نكنید تا یاد غمهای مادرتان فاطمه زنده نشود، مرا خادم خود بدانید....
ثمرة ازدواج حضرت علی با او، چهار پسر رشید بود به نامهای: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، كه هر چهار تن سالها بعد در حادثة كربلا به شهادت رسیدند. عباس، قهرمانی كه در این كتاب از او و خوبي‏ها و فضیلتهایش سخن میگوییم، نخستین ثمرة این ازدواج پر بركت و بزرگترین پسر امّ البنین بود....
ولادت نخستین فرزند امّ البنین، در روز چهارم شعبان سال 26 هجری در مدینه بود. تولّد عباس، خانة علی و دل مولا را روشن و سرشار از امید ساخت، چون حضرت مي‏دید در كربلایی كه در پیش است، این فرزند، پرچمدار و جان نثار آن فرزندش خواهد بود وعباسِ علی، فدای حسینِ فاطمه خواهد گشت....
وقتی به دنیا آمد حضرت علی(ع) در گوش او اذان و اقامه گفت، نام خدا و رسول را بر گوش او خواند و او را با توحید و رسالت و دین، پیوند داد و نام او را عباس نهاد. در روز هفتم تولّدش طبق رسم و سنّت اسلامی گوسفندی را به عنوانِ عقیقه ذبح كردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند....
عباس چند سال پس از شهادت پدر در سنّ هجده سالگی در اوائل امامت امام مجتبی با لُبابه، دخترعبدالله بن عباس ازدواج كرده بود. ابن عباس راوی حدیث و مفسّر قرآن و شاگرد لایق و برجستة علی(ع) بود. شخصیت معنوی و فكری این بانو نیز در خانة این مفسّر امّت شكل گرفته و به علم و ادب آراسته بود. از این ازدواج دو فرزند به نامهای «عبیدالله» و «فضل» پدید آمد كه هر دو بعدها از عالمان بزرگ دین و مروّجان قرآن گشتند. از نوادگان حضرت اباالفضل(ع) نیز كسانی بودند كه در شمار راویان احادیث و عالمان دین در عصر امامان دیگر بودند و این نور علوی كه در وجود عباس تجلّی داشت، در نسلهای بعد نیز تداوم یافت و پاسدارانی برای دین خدا تقدیم كرد كه همه از عالمان و عابدان و فصیحان و ادیبان بودند....
غیر از نام، كه مشخّص كنندة هر فرد از دیگران است، صفات و ویژگي‏های اخلاقی و عملی اشخاص نیز آنان را از دیگران متمایز مي‏كند و به خاطر آن خصوصیات بر آنها «لقب» نهاده مي‏شود و با آن لقبها آنان را صدا مي‏زنند یا از آنان یاد مي‏كنند....
نام این فرزند رشید امیرالمؤمنین «عباس» بود، چون شیرآسا حمله مي‏كرد و دلیر بود و در میدانهای نبرد، همچون شیری خشمگین بود كه ترس در دل دشمن مي‏ریخت و فریادهای حماسي‏اش لرزه بر اندام حریفان مي‏افكند....
كُنیه‏اش «ابوالفضل» بود، پدر فضل؛ هم به این جهت كه فضل، نام پسر او بود، هم به این جهت كه در واقع نیز، پدر فضیلت بود و فضل و نیكی زادة او و مولود سرشت پاكش و پروردة دست كریمش بود....
او را «ابوالقِربه» (پدر مشك) هم میگفتند به خاطر مشكِ آبی كه به دوش میگرفت و از كودكی میان بنی هاشم سقّایی مي‏كرد....
«سقّا» لقب دیگر این بزرگ مرد بود. آب آور تشنگان و طفلان، به خصوص درسفر كربلا، ساقی كاروانیان و آب آور لب تشنگان خیمه‏های ابا عبدالله(ع) بود و یكی از مسؤولیتهایش در كربلا تأمین آب برای خیمه‏های امام بود و وقتی از روز هفتم محرّم، آب را به روی یاران امام حسین(ع) بستند، یك بار به همراهی تنی چند از یاران، صف دشمن را شكافت و از فرات آب به خیمه‏ها آورد. عاقبت هم روز عاشورا در راه آب اوری برای كودكان تشنه به شهادت رسید. او از تبار هاشم و عبدالمطلب وابوطالب بود، كه همه از ساقیانِ حجاج بودند.علی(ع) نیز ان همه چاه و قنات حفر كرد تا تشنگان را سیراب سازد. در روز صفّین هم سپاه علی(ع) پس از استیلا بر آب، سپاه معاویه را اجازه داد كه از آن بنوشد تا شاهدی بر فتوّت جبهة علی(ع) باشد. عباس، تداوم آن خط و این مرام و استمرار این فرهنگ و فرزانگی است. دركربلا هم منصب سقّایی داشت تا پاسدار شرف باشد....
لقب دیگرش «قمر بنی هاشم» بود. در میان بنی هاشم زیباترین و جذاب‏ترین چهره را داشت و چون ماه درخشان در شب تار مي‏درخشید....
او با عنوانِ «باب الحوائج» هم مشهور است....
یكی دیگر از لقبهای او «رئیس عسكر الحسین» است، فرمانده سپاه حسین(ع(...
او به «علمدار» و «سپهدار» هم معروف است. این لقب در ارتباط با نقش پرچمداری عباس در كربلاست. وی فرمانده نظامی نیروهای حق در ركاب امام حسین(ع) بود و خود سیدالشهدا او را با عنوانِ «صاحب لواء» خطاب كرد كه نشان‏دهندة نقش علمداری اوست «عبدصالح» (بندة شایسته) لقب دیگری است كه در زیارتنامة او به چشم مي‏خورد، زیارتنامه‏ای كه امام صادق(ع) بیان فرموده است. این كه یك حجّت معصوم الهی، عباسِ شهید را عبدصالح و مطیع خدا و رسول و امام معرفی كند، افتخار كوچكی نیست....
یكی دیگر از لقبهایش «طیار» است، چون همانند عمویش جعفر طیار به جای دو دستی كه از پیكرش جدا شد، دو بال به او داده شده تا در بهشت بال در بال فرشتگان پرواز كند. این بشارت را پدرش امیرالمؤمنین(ع) در كودكی عباس، آن هنگام كه دستهای او را مي‏بوسید و میگریست به اهل خانه داد تا تسِلای غم و اندوه آنان گردد....
«مواسی» از لقبهای دیگر اوست و اشاره به مواسات و ازخود گذشتگی و فدا شدن او در راه برادرش امام حسین(ع) دارد.(1)...
در زیارت ناحیة مقدّسه نیز كه از زبان امام زمان(ع) امده است، خطاب به او چنین دارد:...
»سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرالمؤمنین، ان كه‏جانش را فدای برادرش كرد، آن كه از دیروزِ خود براي‏فردایش بهره گرفت، آن كه خود را فدای حسین كردوخود را نگهبان او قرار داد، آن كه دستانش قطع شد...«...
هفتم محرّم بود. كاروان شهادت چند روزی بود كه در سرزمین كربلا فرود آمده بود. سپاه كوفه بر نهر فرات مسلّط بودند و آب را به روی حسین و یارانش بسته بودند. این فرمانی بود كه از كوفه رسیده بود، مي‏خواستند ناجوانمردانه با استفاده از اهرمِ فشارِ عطش، حسین را به تسلیم و سازش وادارند....
شمربن ذی الجوشن كه از هتّاك ترین و كین توزترین دشمنان اهل‏بیت بود، با طعنه و طنز، تشنگی امام را مطرح مي‏كرد. پس از آن كه آب را به روی فرزند زهرا بستند، شمر گفت: هرگز آب نخواهید نوشید تا هلاك شوید....
عباس بن علی(ع) به سیدالشهدا گفت: ای ابا عبدالله، مگر نه این كه ما برحقّیم؟...
فرمود: آری....
پس از آن، اباالفضل بر آنان كه مانع برداشتن آب شده بودند حمله آورد و آنان را از كنار آب پراكنده ساخت تا آن كه همراهان امام آب برداشتند و سیراب شدند....
حلقة محاصرة فرات تنگتر و كنترل شدیدتر شد و برداشتن آب از فرات دشوار گشت. در نتیجه، تشنگی و كم آبی در خیمه‏های امام حسین(ع) آشكار شد و عطش بر كودكان بیشترین تأثیر را داشت. چشمها و دلها در پی عباس رشید بود تا برای این مشكل چاره‏ای بیندیشد و آبی به خیمه‏ها برساند....
حسین بن علی(ع) برادر رشیدش عباس را مأمور كرد تا مسؤولیت تهیة آب را برای خیمه‏ها به عهده گیرد. او سقّایي‏تشنه كامان را عهده دار شد. همراه سی مرد سوار از بنی هاشم و دیگر یاران و بیست نفر پیاده، كه تحت فرمانش بودند، به‏سوی فرات روان شد. پرچم این گروه را به«نافع بن هلال» سپرد. فرات در محاصرة نیروهای دشمن بود. برای برداشتن آب مي‏بایست با عملیاتی قهرمانانه، ضمن درهم شكستن حلقة محاصره، مشكها را پر از آب كرده به اردوگاه باز آورند....
گروه به شطّ رسیدند. مشكها را پر كرده بیرون آمدند. در برگشت از فرات بودند كه نگهبانان فرات راه را بر آنان بستند تا مانع آبرسانی به خیمه‏ها شوند. ناچار درگیری پیش آمد. جمعی به نبرد پرداختند و مأموران فرات را مشغول ساختند و جمعی دیگر آب را به مقصد رساندند. عباس و نافع، در جمع گروهی بودند كه نبرد مي‏كردند، هم در مرحلة اوّل كه مي‏خواستند وارد فرات شوند، هم هنگام باز آوردن آب....
این نخستین برخورد نظامی بین گروهی از یاران امام حسین(ع) با سپاه كوفه در ساحل رود فرات بود. عباس دلاور خود را آماده ساخته بود كه در هر جا و هر لحظه كه نیاز به فداكاری باشد، از جان مایه بگذارد و در خدمت حسین بن علی(ع) و فرزندان پاك او باشد....


  • امان نامه

صدایی از پشت خیمه‏های امام حسین(ع) به گوش رسید. صدای ابلیس، صدای وسواس خنّاس، صدای «شمر» كه میگفت: «خواهر زادگانِ ما كجایند؟» او اباالفضل و سه برادرش را صدا مي‏زد. برای آنان امان نامه آورده بود....
یك بار دیگر نیز پیش از این، دایی اباالفضل از ابن زیاد برای او خطّ امان گرفته بود، ولی عباس مؤدّبانه آن را ردّ كرده بود. این بار شمر برای جدا كردن اباالفضل از جمع یاران امام آمده بود....
عباس ابتدا اعتنایی نكرد و گوش به آن صدا نسپرد، چون صاحب صدا و هدف او را مي‏دانست. امام حسین(ع) فرمود: برادرم عباس، هر چند او فاسق است، ولی جوابش را بده و ببین چه كار دارد....
عباس همراه سه برادر دیگرش از خیمه بیرون آمدند. شمر امان نامه‏ای را كه از ابن زیاد، والی كوفه، برای آنان گرفته بود به عباس عرضه كرد و گفت: اگردست از حسین بكشید و به سوی ما بیایید جانتان در امان خواهد بود....
عباس، خشمگین از این همه گستاخی و پررویی، نگاهی غضب آلود به شمر افكند و بر سرش فریاد كشید:...
»نفرین و خشم و لعنت خدا بر تو و بر «امان» تو! دستت شكسته باد ای بی آزرم پست! ایا از ما مي‏خواهی كه دست از یاری شریف‏ترین مجاهد راه خدا، حسین پسر فاطمه برداریم و او را تنها گذاریم و طوق اطاعت و فرمانبرداری لعینان و فرومایگان را به گردن افكنیم؟ آیا برای ما امان مي‏آوری درحالی كه پسر رسول خدا را امانی نیست؟!«....
در نقل دیگری است كه فرمود: «امان خدا بهتر از امان عبیداللّه است»...
آن تبهكار سرافكنده و ناكام بازگشت. شمر مي‏خواست با جذب عباس، ضمن آن كه ضربه‏ای به سپاه حسین بن علی(ع) مي‏زند، جبهة كوفه را هم تقویت كند. بی شك، عباس دلیرمردی جنگاور بود و مظهر خشم علی(ع)، حضورش در میان اصحاب سیدالشهدا بسیار با اهمیت و مایة قوّت قلب آنان بود. امّا دشمنان حق و پیروان باطل، همیشه نادان وكوردلند. مگرعباس در این لحظه‏های سرنوشت ساز و در آستانة شهادتی شكوهمند، فرزند فاطمه را تنها میگذارد و خود را از یك سعادت ابدی محروم مي‏سازد!...


  • روز خون، روز شهادت

صبح عاشورا دو سپاه رو در روی هم قرار داشتند، سپاه نار و سپاه نور. حسین بن علی(ع) همان یاران اندك خویش را كه به صد نفر نمي‏رسیدند سازماندهی كرد. «زهیر» را به فرماندهی جناح راست لشكر،«حبیب» را به فرماندهی جناح چپ سپاه خود گماشت. علم را به دست پر توانِ برادرش اباالفضل سپرد و خود و بني‏هاشم در قلب سپاه قرار گرفتند....
علمداری در میدانهای نبرد قدیم نقشی حسّاس داشت. پرچمدارانِ جنگ را از با صلابت‏ترین و مقاوم‏ترین نیروهای مؤمن انتخاب مي‏كردند. امام از آن جهت علم را به عباس سپرد كه قمر بني‏هاشم، كفایت بیشتر و توان افزون‏تر برای حمل پرچم و مقاومت در میدان و استواری در رزم داشت و از دیگران شایسته‏تر بود....

آتش جنگ افروخته شد و ابتدا به صورت نبرد تن به تن. از طرفین، دلیر مردانی قدم در میدان میگذاشتند و مي‏جنگیدند. سپاه اندك و پرتوان امام، چه در نبرد تن به تن و چه در هجوم دسته‏جمعی، با حمله‏های دلیرانة خویش دشمن را مي‏پراكندند. زمین زیر گامهای استوارشان مي‏لرزید. مي‏رزمیدند، مجروح مي‏شدند، بر زمین می غلتیدند، مي‏كشتند و كشته مي‏شدند و زیباترین حماسه‏های جاوید را مي‏آفریدند....
عباس بن علی همچنان علم بر دوش، هدایت و فرماندهی مي‏كرد و از بامداد عاشورا تا لحظة شهادت، یك نفس آرام نداشت. گاهی به مدد مجروحی مي‏شتافت، گاهی به یاری یك رزمنده و نجات او از محاصرة دشمن مي‏پرداخت، گاهی به حمله‏های برق آسا در میدان مي‏پرداخت و صفوف دشمن را از هم مي‏درید و چون شیر مي‏غرّید و مي‏خروشید....
روز عاشورا از ظهر گذشته بود، نبرد ادامه داشت. یاران امام تعدادی در خاك و خون غلتیده بودند. نافع بن هلال، عابس شاكری، حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، حرّ، جون، زهیر بن قین، حنظله، عمروبن جناده و خیلي‏های دیگر شهید شده بودند. تشنگی بر اردوگاه امام حاكم بود....
نوبت به جوانان بنی هاشم رسیده بود. علی اكبر نخستین هاشمیی بود كه شربت شهادت نوشید. دیگران هم در پی او رفتند. مظلومیت، تنهایی و تشنگی بي‏تاب كننده بود. امّا عباس، همچنان پرچم مبارزه را استوار در دست داشت و سایه وار در پی امام حسین بود وخود را سپر حفاظتی او ساخته بود....
تشنگی بر حسین بن علی(ع) غلبه كرده بود. سوار بر اسب شد و به قصد فرات، بر بلندی مشرفِ بر آب بالا امد. مي‏خواست خود را به آب فرات برساند و رفع عطش كند.عباس هم در برابر او بود و مراقب حضرت. فرمان به سپاه كوفه رسید كه مانع ورود امام به فرات شوند، چون مي‏دانستند اگرامام آب بنوشد و رمقی تازه كند، تلفاتشان بسیار خواهد بود. گروهی در برابر امام صف آرایی كردند و تیراندازی به سوی امام آغاز شد. پانصد نفر مأمور بر آب بودند و در آن هیاهو میان امام و عباس فاصله انداختند. گرد عباس را گرفتند و او را از حسین بن علی جدا كردند. امّا عباس به تنهایی با آنان درگیری شدیدی داشت و مجروح شد و خود را از آن جا به امام رساند....


  • حماسة ساحل فرات

برای دلاورِ غیوری همچون عباس، دشوارترین مسؤولیت، ماندن برای نوبت آخر است. برای او كه جانی لبریز از ایمان و قلبی سرشار از شور و شهادت طلبی داشت، ماندن تا اخرین لحظات عاشورا و تحمّل آن همه داغِ برادران و یاران و غربت و مظلومیتِ سیدالشهدا بسیار سنگین بود، امّا تكلیفی بود كه بر عهده داشت....
نیروهای تحت فرمان عباس به شهادت رسیدند. او به‏عنوان فرمانده بي‏سپاه چه مي‏توانست بكند؟ سردار تنها و بي‏لشكر، احساس تنهایی و دلتنگی كرد. وقتی دید كه چه ستاره‏های درخشانی بر زمین كربلا افتاده و چه قهرمانان آزاده‏ای به خون غلتیده‏اند و برادرن و برادرزادگان و اصحابِ با وفا و مخلص امام بر ریگزار تفتیدة كربلا بر خاك آرمیده‏اند، شوق پیوستن به آنان در درونش التهابی عجیب پدید آوردواشتیاق زایدالوصفی به شهادت، او را به حضور امام‏حسین كشید تا اجازة میدان و رخصتِ نبرد نهایی را بگیرد....
امّا امام اجازه نداد و فرمود: «انت صاحبُ لوائی؛ تو پرچمدار منی». یعنی اگر تو به میدان روی و كشته شوی، پرچم اردوی حسینی فرو خواهد افتاد. او به تنهایی برای امام حسین، مثل یك سپاه بود و حامی امام و مدافع خیمه‏ها و باز دارندة دشمنان از هجوم به زنان و كودكان....
امّا بی تابی عباس برای جهاد و شهادت، بیش از آن بود كه بتوان او را به درنگ وا داشت، با اصرار از امام رخصت میدان طلبید و گفت:از این منافقان دلم به تنگ آمده است، مي‏خواهم انتقام خویش را از آنان بستانم....
درست است. داغ آن همه شهید بر دل عباس نشسته است. دشوار است كه این شیر بیشة شجاعت و نمونة والای رشادت را نگه داشت. امّا كودكان هم تشنه بودند و صدای العطش آنان بلند بود. عباس هم منصب سقایی و آب‏رسانی به خیمه‏ها را داشت....
عباس خود نیز تشنه بود، امّا وقتی نگاهش به بي‏تابی كودكان امام حسین(ع) و كاروان كربلا مي‏افتاد و چهره‏های زرد و لبهای خشكیدة آنان و مشكهای خالی را مي‏دید و ناله‏های «واعطشاه» را از آن خردسالانِ گریان مي‏شنید، تشنگی خود را از یاد مي‏برد....
امام از عباس خواست كه حال كه مي‏خواهی بروی، پس آبی برای این كودكان تشنه فراهم كن: یا از دشمن بخواه یا از فرات بیاور؛ آنگاه این تو و این میدان و این نبرد با این فرومایگان پست....
اباالفضل به سوی سپاه كوفه رفت. آنان را موعظه كرد، از خشم خدا بیمشان داد و خطاب به ابن سعد گفت:...
«ای پسر سعد، اینك این حسین، پسر دختر پیامبر است. یاران و خاندانش را كشتید. خانواده و فرزندانش تشنه‏اند. آبی به آنان بدهید كه عطش، دلهایشان را كباب كرده است و...«....
سخن عباس آنان را به تكاپو وا داشت. همهمه‏ای میانشان افتاد. برخی دلشان به رحم آمد و اشك در چشمشان نشست، امّا از آن میان «شمر» فریاد زد: ای پسر علی، اگر روی زمین همه آب باشد و در اختیار ما، هرگز یك قطره از آن هم به شما نخواهیم داد، مگر آن كه تن به بیعت با یزید بدهید....
عباس در برابر این همه فرومایگی و پستی و خبث، چه مي‏توانست بگوید یا چه كند؟ نزد برادرش برگشت و طغیان و سركشی آنان را به عرض امام رسانید. در همین حال بود كه صدای كودكان را شنید: العطش... العطش! آب... آب....
عباس دید كه آنان در آستان هلاكتند، با این لبان خشكیده و چهره‏های رنگ لاریده و چشمان بی فروغ. عباس زنده باشد و حال كودكان امام، این چنین؟... سوار بر اسب شد، مشكی به دوش انداخت و شمشیر برگرفت و به سمت فرات تاخت وچنان حمله كرد كه حلقة محاصره را از هم درید و خود را به‏آب رساند. مشك را پر از آب كرد تا این مایة حیات و طراوت را به خیمه‏های بی آب و افسرده و لبهای خشكیده برساند....
سینه‏اش از عطش مي‏سوخت. آب سرد و گوارای فرات هم پیش چشمانش موج زنان میگذشت. دست عباس رفت تا كفی از آب بردارد و بنوشد، امّا موج تند یك احساس انسانی، موجی از وفا در ضمیرش جوشید، به یاد وصیت علی(ع) درشب شهادتش و به یاد لبهای تشنة امام حسین و كودكان عطشان افتاد. بنوشد یا ننوشد؟ این‏جا بود كه صحنة ازمون وفا پیش آمده بود و جدالِ عقل و عشق:...
عقل گفتش تشنه كامی، نوش كن...
عشق گفتش بحر غیرت جوش كن...
آب گفتش بر صفای من نگر...
قلب گفتش در وفای من نگر...
عافیت گفتش كف ابی بنوش...
عاطفت گفتش كه چشم از وی بپوش...
تشنگی گفتش تو را سازم هلاك...
رستگی گفتش كه از مردن چه باك؟...
جان عباس با جان حسین پیوند داشت، یك روح در دوبدن بودند. عباسِ وفادار چگونه از شطّ فرات آب گوارا بنوشد، در حالی كه لبهای حسین از تشنگی خشكیده است؟ هرگز، این رسم وفا به برادر نیست. به خود خطاب كرد:...
»ای نفس، پس از حسین زنده نباشی! این حسین است كه در آستانة مرگ و شهادت است و تو آب سرد مي‏نوشی؟! به خدا سوگند، این هرگز رسم دینداری من نیست«....
و آب را بر فرات ریخت. به یاد عطش حسین، آب ننوشید تا خودش نیز همچون برادرش لب تشنه شهادت را استقبال كند و به این صورت، آموزگار راستین وفا باشد....
آب مي‏خواست ببوسد لبت، امّا هیهات...
این سبك مایه، كم از همّت و مقدار تو بود...
مشك را بر دوش افكند و راه خیمه‏ها را در پیش گرفت. امّا نگهبانان شطّ فرات، راه را بر او بستند. عباس چاره‏ای جز نبرد با آنان نداشت. جنگی سخت میان سقای كربلا و آن فرومایگان در گرفت. عباس بن علی گوشه‏ای از شجاعت خویش را نشان داد. هیچ كس به تنهایی جرأت رویارو شدن با او را نداشت، از این‏رو به صورت گروهی بر او مي‏تاختند تا در محاصره‏اش قرار دهند. او نمي‏خواست با آنان رسماً جنگ كند. هدفش آن بود كه آب را سالم به خیمه‏ها برساند. از هر طرف بر او حمله آوردند و عباس شمشیر مي‏زد و راه میگشود و پیش مي‏آمد. رجز مي‏خواند و آنان را از دور و بر خود مي‏پراكند. امّا در این گیر و دار، تیغی كه بر دست او فرود آمد، دست راست او را قطع كرد. با از دست دادن یك دست، بی آن كه روحیهء مقاومتش را از دست بدهد به نبرد ادامه مي‏داد و این گونه رجز مي‏خواند:«به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع كردید، من تا ابد از دینِ خود حمایت مي‏كنم و از امام راستینی كه یقینی صادق دارد و فرزند پیامبر پاك و امین است«....
دستان او در راه شرف و مردانگی قلم شد تا قلم تاریخ، این فضیلتها را برای او در ساحل رودِ همیشه جاری خوبي‏ها بنگارد. آن دستی كه به حمایت از حق برافراشته شده و به یاری حسین بر خاسته بود و از آن دست، كرم و عطا و بزرگواری مي‏تراوید و رفته بود تا برای خیمه‏ها آب بیاورد، قطع شد، ولی راه او قطع نشد؛ ایمانش استوار بود و هدفش باقی. عباس سوگند خورده بود كه همواره از«دین» و از«امام» پشتیبانی كند، بگذار دست هم فدای آن هدف شود. آن قدر كه به رساندن آب به خیمه گاه و سیراب كردن تشنگان علاقه و همّت داشت، برای حفظ جان خویش اندیشه نمي‏كرد....
اباالفضل، گاهی نعره مي‏زد و خروش بر مي‏آورد تا در دل مهاجمان هراس افكند و گاهی رجز مي‏خواند. خروشهای عباس در میدان نبرد، عصارة همة فریادهای درگلو بشكستة حق طلبان بود. عباس، درحالی كه شمشیر را به دست چپ گرفته بود، به پیكار خویش ادامه داد.امّا یكی از نیروهای دشمن به نام حكیم بن طُفیل، كه پشت درخت خرمایی كمین كرده بود، ضربتی بر دست چپ اباالفضل فرود آورد و آن دست هم از كار افتاد. امّا عباس نه از تكاپو افتاد و نه امیدش را از دست داد و این گونه رجز خواند:...
»ای نفس، از كافران نترس! تو را بشارت باد به رحمت پروردگار، همراه پیامبر برگزیدة خدا. اینان با ستم خویش دست چپم را قطع كردند. خدایا اتش دوزخ را به آنان بچشان«....
از آن پس، تیری هم به مشك خورد و آب مشك، همراه امید عباس بر خاك ریخت....
چشمم از اشك پر و مشك من از آب، تهی است...
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب، تهی است...
به روی اسب، قیامم به روی خاك، سجود...
این نماز ره عشق است، از آداب، تهی است...
تیری بر سینة عباس فرود آمد. یك نفر هم از این فرصت استفاده كرده، گرزی آهنین بر سر ‎آن حضرت فرود آورد و لحظه‏ای بعد،عباس رشید از فراز اسب برزمین افتاد و در پی ضربات مهاجمان به شهادت رسید، درحالی كه 34 سال از عمرش میگذشت....
این گونه آن حیات نورانی به فرجام خونین شهادت انجامید وعباس، در كنار آب، پس از جهادی عظیم و نبردی حماسی جان باخت و پیكر خونین و فرق شكافته و دستان بریده‏اش در ساحل فرات، سندی برای وفای او شدند....
وقتی حسین بن علی(ع) خود را به بالین عباس رساند و علمدار خویش را غرق درخون و كشته یافت، فرمود: اكنون كمرم شكست و چاره و تدبیرم گسست....
پیكر عباس در میدان جنگ ماند و امام به خیمه‏ها بازگشت، با یك دنیا اندوه كه از شهادت برادرش بر دل داشت. بازگشت تا خود را برای لحظة دیدار با خداوند آماده كند و با اهل‏بیت خویش، آخرین وداع را داشته باشد....
اینك كه از آن همه ایثار و ادب و دلاوری و وفا و حقگزاری، بیش از هزار و سیصد سال میگذرد، هنوز تاریخ، روشن از كرامتهای عباس بن علی(ع) است و نام او با وفا و ادب و مردانگی همراه است....
آن سردار فداكار با لبی تشنه و جگری سوخته، پا به فرات گذاشت، امّا جوانمردی و وفایش نگذاشت كه او آب بنوشد و امام و اهل‏بیت و كودكان تشنه كام باشند. لب تشنه از فرات بیرون آمد تا آب را به كودكان برساند....
خود از آب ننوشید و فرات را تشنة لبهای خویش نهاد و برگشت و دستِ عطش فرات، دیگر هرگز به دامن وفای عباس نرسید. این ایثار را كجا مي‏توان یافت و این همه فداكاری مگر در واژه میگنجد و با كلام قابل بیان است؟...
دستان اباالفضل(ع) قلم شد و این دستها برای آزادگان جهان علم گشت و عباس آموزگار بی بدیل فتوّت و مردانگی در تاریخ شد.(1...


  • زیارتگاه عشق

خورشید خونرنگ عاشورا غروب كرد. دو روز پس از آن حادثه، پیكر مطهّر شهید بزرگ و سالار سپاه حسین(ع)، سقّای كربلا،علمدار سیدالشهدا، عباس‏بن علی(ع) توسّط گروهی از طایفة بنی اسد دركنار نهرعلقمه به خاك سپرده شد. امام سجاد(ع) كه خود را برای دفن پیكر شهدا به كربلا رسانده بود، نوبت دفن بدن امام حسین و عباس كه شد، شخصاً وارد قبر شد و آن دو پیكر خونین را درون قبر گذاشت....
مدفن مقدّس حضرت ابوالفضل(ع) درفاصله‏ای حدود سیصد متردرشرق قبرمطهّرامام حسین، دریك بلندی در سرراه غاضریه قرار دارد و مزار او جدا از مرقد سیدالشهد است تا مركزیتی برای عاشقان معنویت باشد و قبله و بارگاه ملكوتی و با صفای او هم جایی باشد برای یاد خدا و دعا و نیایش تا دستهای پر نیاز و دعا خوان به درگاه پروردگار بلند شود و به نام اباالفضل، كه باب الحوائج است، متوسّل گردد....
مرقد حضرت عباس در كربلا همواره مورد توجّه شیفتگان حق بوده است و زائرانش با خضوع و خشوع و ادب، با چشمی اشگبار و با احترام به مقام والا و جایگاه رفیع این اسوة وفا و فتوّت، آن را زیارت مي‏كرده و مي‏كنند. و با ارج نهادن به وفا و فداكاری او، از زندگی و شهادت ان سرباز و سردار رشیدِ كربلا الهام میگیرند و درس غیرت مي‏آموزند. این خط، همچنان در فرهنگ شیعی تداوم دارد....
عباس در دل و جان زائران موقعیتی ویژه دارد. او را به‏عنوان باب الوائجی كه در حرمش حاجت مي‏دهد مي‏شناسند. مهابت نام عباس در دل دوست و دشمن نهفته است، حتی دوستانش از قسم دروغ به نام او مي‏ترسند و بدخواهان هم از بی احترامی به مزار و زائران و حرم اباالفضل هراس دارند و از قهر و غضب عباس حساب مي‏برند....
چه بسیار بزرگانی كه با ادب در آستان اباالفضل به زیارت خاضعانه پرداخته‏اند وچه بسیارحاجتمندانی كه با توسّل به او، حاجت خویش را از خدا گرفته‏اند. زیارت او مورد سفارش وتأكید پیشوایان دین بوده و برای آن، آداب و دستورهای خاصّی گفته‏اند كه در كتابهای دعا و زیارت امده است....
محبوبیت اباالفضل العباس در دل شیعیان از محبّت و احترام ائمّه به آن حضرت سرچشمه میگیرد. آنان كه عاشقانه برای او نذر مي‏كنند و اطعام مي‏دهند، دلباختگان كرامت و جوانمردی و فتوّت اویند. حضرت زهرا عباس را همچون فرزند خود مي‏داند و به او عنایت ویژه دارد....
یكی از مؤمنانی كه همه روزه حرم امام حسین(ع) را زیارت مي‏كرده، امّا حرم حضرت عباس را هفته‏ای یك‏بار زیارت مي‏كرده است، در خواب حضرت زهرا را مي‏بیند. به آن حضرت سلام مي‏دهد، امّا با بي‏اعتنایی آن بانوی پاك رو به رو مي‏شود. میگوید: پدر و مادرم فدایت، چه كرده‏ام كه از من اعراض مي‏كنی؟! می فرماید: چون تو از زیارت فرزندم اعراض مي‏كنی. میگوید: من فرزندت را هر روز زیارت مي‏كنم. حضرت زهرا مي‏فرماید: پسرم حسین را زیارت مي‏كنی، امّا پسرم عباس را كم زیارت مي‏كنی....
تعابیری كه از امام سجاد، امام صادق و حضرت ولی عصر عجل الله فرجه در گذشته دربارة قمر بنی هاشم نقل كردیم، جایگاه رفیع او را نشان مي‏دهد و ما را مشتاق زیارتش مي‏سازد....
امام صادق(ع) به سرزمین عراق رفت و پس از زیارت قبر حسین بن علی(ع) به سمت قبر عباس رفت، كنار آن مرقد ایستاد و زیارتنامه‏ای خطاب به او خواند(1) تا برای ما نیز الگویی برای عرض ادب به ساحت قمر بني‏هاشم باشد. این زیارتنامه، كه به روایت ابوحمزة ثمالی، از زبان امام صادق(ع) نقل شده است و متنی برای زیارت قبر آن حضرت و ترسیمی از فضایل اخلاقی و جهادی علمدار كربلاست، مفاهیمی همچون تسلیم، تصدیق، وفا، خیرخواهی، جهاد، شهادت، استمرار راه شهدای بدر و... را مورد تأكید قرار داده است. دراین جا به ترجمة قسمتهایی از زیارتنامة آن حضرت اشاره مي‏كنیم:...
»سلام خدا و رسولان و بندگان صالح خداوند و همة شهیدان و صدّیقان بر تو باد، ای فرزند امیرالمؤمنین!...
گواهی مي‏دهم كه تو نسبت به حسین بن علی(ع) آن امام مظلوم وجانشین پیامبر، تسلیم بودی و صدق و وفا داشتی....
لعنت حق بر قاتلان تو باد، بر آنان كه حق تو را نشناختند و حرمت تو را زیر پا گذاشتند و میان تو و آب فرات، فاصله افكندند....
شهادت مي‏دهم كه تو مظلومانه شهید شدی......
من تابع شمایم و نصرتم برای شما آماده است و دلم تسلیم شماست....
سلام بر تو ای بندة صالح و شایسته و مطیع خدا و رسول و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین »....
گواهی مي‏دهم كه تو راهی را رفتی كه شهدای بدر، آن را پیمودند و مجاهدان راه خدا در ان راه با دشمنان دین جنگیدند و از دوستان خدا حمایت و دفاع كردند. خداوند، بهترین و بیشترین و كامل‏ترین پاداش به تو دهد....
گواهی مي‏دهم كه تو نهایت تلاش را در این راه كردی. خداوند تو را در زمرة شهیدان محشور سازد و با رستگاران قرار دهد و بهترین جایگاه را در بهشت به تو عطا كند....
شهادت مي‏دهم كه تو نه سست شدی و نه كوتاهی كردی، بلكه با بصیرت در كار خود عمل كردی، به صالحان اقتدا و از آنان پیروی كردی. خداوند بین ما و بین شما و پیامبرش و اولیایش در منزلهای بهشتیان جمع كند و ما را با شما محشور گرداند«....
 

برسام

کاربر ويژه
last_hopes_by_traneem_d5lsda9.jpg




زبان حال اباعبدالله الحسین(ع) در فراق برادرش اباالفضل العباس(ع):



داغ اکبر آنچنان بگرفته قلبم را که دیگر


از برای داغ اصغر طاقتی در دل نماندم


چون علمدارم کنار علقمه نقش زمین شد


بر جبینش سرنوشت زینب غمدیده خواندم


از کنار نهر علقم دست خالی آمدم من


هیچ می دانی تو خواهر با چه حالی آمدم من؟


زرد روی و اشک ریز وداغدار و ناامیدم


پشت من بشکست و با قد هلالی آمدم من


با هزاران خون دل گل های خود را پروراندم


عاقبت در بین گلچینا تک و تنها بماندم


تا اینکه تورا خوب در آغوش بگیرم


در پیش تو ای عباس بی دست نشستم


لرزید مرا پای چو دیدم خون عشقت


با خون لب خشک تو ای گل بشکستم


من داغ علی دیدم و از پا نفتادم


طفلم به دلم ماندو جوابی نستادم


یادگار حسنم رفت و من اینجا بنماندم


پشت من ازین داغ تو بشکست که فتادم







وداع ماه بنی هاشم با برادر:



برلبم آب و از داغ لبت می میرم

هردم از غصه ی جانسوز تو آتیش گیرم

مادرم داد به من درس وفاداری را

عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم

گاه سردار علمدار و گاهی سقا

گه به پاس حرمت گشت زنان چو شیرم

سعی ها کرد عدو تا کندم از تو جدا

با وجودت که تواند که کند تسخیرم؟

در نگاه غضب آلوده ی من دشمن دید

که چو شیری من از عرصه ی دنیا سیرم

بوته ی عشق تو کرده است مرا چو زرناب

دیگر این آتش غم ها ندهد تغییرم

سعی بسیار نمودم که کنم سیرابت

گشتم آخر خجل از کوشش بی تاثیرم

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد

چشم من داد از آن آب روان تصویرم

باید این دیده و این دست دهم قربانی

تا که تکمیل شود حج من و تقدیرم

جسدم را به سوی خیمه ی اصغر مبرید

که خجالت زده ز آن تشنه لب بی شیرم




افتادن تو از اسب در خیمه کرده تاثیر


از داغ خود تو عباس، کردی برادرت پیر


من دستهایت عباس از خاک برگرفتم


داغت شکست پشتم اکنون تو دست من گیر







قتلگاه ابالفضل العباس(ع):



جوانان جملگی رفتند و سپس شد نوبت عباس


حریم عشق شد بی پاسبان آهسته آهسته


زنخلستان ساحل چون که سوی خیمه می آمد


عدو شد سد راه آن جوان آهسته آهسته


چو تیر سنگدل دشمن بر آن مشک پر آب افتاد


دگر شد ناامید آن قهرمان آهسته آهسته


چو در هنگام بی دستی به دست دشمنان افتاد


برادر جان همی گفت آن زمان آهسته آهسته


رخ مـــاه بنی هـــاشم نگویم دگر چون شد


به زیر پرده ی خون شد نهان آهسته آهسته


به دریای بلا چون کشتی آل نبی بشکست


به تاریک فرو می شد جهان آهسته آهسته


شهیدان غوطه ور در خون اسیران غرقه در حیرت



سکوت اندر فضا شد حکمران آهسته آهسته
 

برسام

کاربر ويژه
tasoa_by_omid_mehrabi-d6u0itg.jpg




با خنده پای اهل جفا می خورد زمین
ساقی میان علقمه تا می خورد زمین

کارش تمام می شود آن کس که عاقبت
سرلشگرش کنار لوا می خورد زمین

باید که دختران حرم گریه سر دهند
وقتی عمو به دست قضا می خورد زمین

چیزی نمی کشد که عدو حمله می کند
آن لحظه هر کسی به جفا می خورد زمین

سر نیزه های لشگریان می رود هوا
شاه غریب کرب و بلا می خورد زمین

طفلی سه ساله بین تکاپوی نیزه ها
با ضربه های سخت عصا می خورد زمین

یک خواهری محجّبه بالای تپّه ای
تا می دود به سمت اخا می خورد زمین


***​
افتادی از بلندی و آقا سرت شکست
ته مانده های زخمی بال وپرت شکست

وقتی عمود آمد وشقّ القمر که شد
تیر کمان میان دو چشم ترت شکست

با نیزه های لشگریان زیر و رو شدی
در زیر نیزه ها به خدا پیکرت شکست

در لحظه ای که تا شدی و دست وپا زدی
سقا کنار خیمه قد خواهرت شکست

بر روی پای فاطمه گفتی بیا اخا
بنگر به نیزه ای کمر لشگرت شکست

یک یا حسین گفتی و زینب دلش گرفت
آن لحظه عاقبت نفس آخرت شکست
 

برسام

کاربر ويژه
alabbas_by_ultradragon_d4i9set.jpg



دلی به وسعت پهنای عرش بالا داشت

لبی به وسعت مهریه های زهرا داشت

کنار علقمه در سجده گاه چشمانش

نداشت هیچ کسی را فقط خدا را داشت

اگر چه قطرۀ آبی میان مشک نبود

ولی کرانۀ چشمش هزار دریا داشت

هدر نرفت ز پرتاب چله ها، تیری

همین که در وسط گیر و دار گیر افتاد

عمودی آمد و فرقش شکست تا جا داشت

امیر علقمه، از بس که قدّ و بالا داشت

درست وقت نزولش؛ همه نگاه شدند

رشید بود، زمین خوردنش تماشا داشت

حسین بود و علی اصغر شهید شده

کنار علقمه اما هنوز سقا، داشت...
 

برسام

کاربر ويژه
abbas_martyrdom_by_miladps3_d5lox2m.jpg


آب شرمنده ی لبت عباس

تشنگی مُرد از خجالت تو

مرد و مردانگی برای ابد

رفت زیر بلیط غیرت تو

**
به ازاین باش با بَدان؛انگار

باب حاجات بهتر از مایی

جمله ام از حسادت است آقا

بیشتر مال ارمنی هایی


**آبرودار آسمان هایی

مهربان ِعشیره ی احساس

در شکوه مقامت آوردند :

رَحِم الله عَمی العباس


**

عشق مدیون جان فشانی هات

معرفت از ازل گرفتارت

شیر ام البنین حلالت باد

تا قیامت ادب بدهکارت


**
پدر مشک های دلواپس

ساقی بی شراب و پیمانه

دختری منتظر نشسته؛ بیا

حُرمت قول های مردانه


**
کوری چشم حرمله برخیز

یاعلی! شاه لشگرش پاشید

غیرت الله! خواهرت زینب

خاک غم روی معجرش پاشید

**
یا علی! شاه بی علمداراست

چند متری شیب گودال است

پای دشمن به خیمه ها وا ش

این صداها؛ فغان خلخال است


**من بمیرم که هرکس و ناکس

روی تو تیغ می کشد عباس

دست هایت چه نعمتی بودند

چادری جیغ می کشد عباس
 

برسام

کاربر ويژه

al_abbas_by_mohd_fantasia_d6u42b8.png




روی اسبِ سركش امواج زین انداخته

آن كه روی آب را هم بر زمین انداخته

رود انگشتی ست جاری كه ابالفضلِ جوان

پا به دریا برده و بر او نگین انداخته

رود دریای خروشانی شده در پای مرد

مثل ماهی كه به زحمت پوستین انداخته

آن ابالفضلی كه نَفْسَش هم یقیناً سركش است

آن چنان نَفْس قوی را این چنین انداخته

طاق ابرویی كه زیر گیسویش كرده كمین

تیر بر قلب سپاهِ در كمین انداخته

تو رگِ غیرت بخوانش من كلید قفل ها

قل هو اللهی كه بر روی جبین انداخته

در همین نقطه فقط كوهی به كوهی می رسد

روی پیشانیش آن وقتی كه چین انداخته

وسعت دیدش وسیع است و به جنگِ یك سپاه

اولین را كشته روی آخرین انداخته





 

برسام

کاربر ويژه
ذکر وقایع شب عاشورا


پس همين كه شب عاشورا نزديك شد حضرت امام حسين عليه السلام اصحاب خود را جمع كرد، حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرموده كه من در آن وقت مريض بودم با آن حال نزديك شدم و گوش فرا داشتم تا پدرم چه مي‌فرمايد، شنيدم كه با اصحاب خود گفت:
اَثْني عَلَي اللهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ تا آخر خطبه كه حاصلش به فارسي اينست: ثنا مي‌كنم خداوند خود را به نيكوتر ثناها و حمد مي‌كنم او را بر شدت و رخاء، اي پروردگار من سپاس مي‌گذارم ترا بر اينكه ما را به تشريف نبوت تكريم فرمودي، و قرآن را تعليم ما نمودي، و به معضلات دين ما را دانا كردي، و ما را گوش شنوا و ديده بينا و دل دانا عطا كردي، پس بگردان ما را از شكرگزاران خود.
پس فرمود: اما بعد، همانا من اصحابي با وفاتر و بهتر از اصحاب خود نمي‌دانم و اهل بيتي از اهل بيت خود نيكوتر ندانم، خداوند شما را جزاي خير دهد و الحال آگاه باشيد كه من گمان ديگر در حق اين جماعت داشتم و ايشان را در طريق اطاعت و متابعت خود پنداشتم اكنون آن خيال ديگر گونه صورت بست لاجرم بيعت خود را از شما برداشتم و شما را به اختيار خود گذاشتم تا بهر جانب كه خواهيد كوچ دهيد و اكنون پرده شب شما را فرو گرفته شب را مطيه رهوار خود قرار دهيد و بهر سو كه خواهيد برويد چه اين جماعت مرا مي جويند چون به من دست يابند بغير من نپردازند.
چون آن جناب سخن بدينجا رسانيد برادران و فرزندان و برادرزادگان و فرزندان عبدالله جعفر عرض كردند: براي چه اين كار كنيم آيابراي آنكه بعد از تو زندگي كنيم؟ خداوند هرگز نگذارد كه ما اينكار ناشايسته را ديدار كنيم.
و اول كسي كه به اين كلام ابتدا كرد عباس بن علي عليه السلام بود پس از آن سايرين متابعت او كردند و بدين منوال سخن گفتند.
پس آن حضرت رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود كه شهادت مسلم بن عقيل شما را كافي است زياده بر اين مصيبت مجوئيد من شما را رخصت دادم هر كجا خواهيد برويد. عرض كردند سبحان الله مردم با ما چه گويند و ما به جواب چه بگوئيم؟ بگوئيم دست از بزرگ و سيد و پسرعم خود برداشتيم و او را در ميان دشمن گذاشتيم بي‌آنكه تير و نيزه و شمشيري در نصرت او بكار بريم، نه بخدا سوگند ما چنين كار ناشايسته‌ نخواهيم كرد بلكه جان و مال و اهل و عيال خود را در راه تو فدا كنيم و با دشمن تو قتال كنيم تا بر ما همان آيد كه بر شما آيد، خداوند قبيح كند زندگاني را كه بعد از تو خواهيم.
اين وقت مسلم بن عوسجه برخاست و عرض كرد يابن رسول الله آيا ما آن كس باشيم كه دست از تو بازداريم پس به كدام حجت در نزد حق تعالي اداي حق ترا عذر بخواهيم، لاوالله من از خدمت شما جدا نشوم تا نيزة خود را در سينه‌هاي دشمنان تو فرو برم و تا دستة شمشير در دست من باشد اندام اعدا را مضروب سازم و اگر مرا سلاح جنگ نباشد به سنگ با ايشان محاربه خواهم كرد، سوگند با خداي كه ما دست از ياري تو برنمي‌داريم تا خداوند بداند كه ما حرمت پيغمبر را در حق تو رعايت نموديم به خدا سوگند كه من در مقام ياري تو به مرتبه‌اي مي‌باشم كه اگر بدانم كشته مي‌شوم آنگاه مرا زنده كنند و بكشند و بسوزانند و خاكستر مرا بر باد دهند و اين كردار را هفتاد مرتبه با من بجاي آورند هرگز از تو جدا نخواهم شد تا گاهي كه مرگ را در خدمت تو ملاقات كنم، و چگونه اين خدمت را به انجام نرسانم و حال آنكه يك شهادت بيش نيست و پس از مرگ آن كرامت جاودانه و سعادت ابديه است.
پس زهير بن قين برخاست و عرضه داشت به خدا سوگند كه من دوست دارم كه كشته شوم آنگاه زنده گردم پس كشته شوم تا هزار مرتبه مرا بكشند و زنده شوم و در ازاي آن خداي متعال دور گرداند شهادت را از جان تو و جان اين جوانان اهل بيت تو و هر يك از اصحاب آن جناب بدين منوال شبيه به يكديگر با آن حضرت سخن مي گفتند و زبان حال هر يك از ايشان اين بود:
مملوك اين جنابم و محتاج اين درم
اين مهر بر كه افكنم آندل كجا برم

[TD="width: 7%"]
[/TD]
[TD="width: 46%"]شاها من اربعرش رسانم سريرفضل
گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر
[/TD]




پس حضرت همگي را دعاي خير فرمود.
و علامه مجلسي ره نقل كرده كه در آن وقت جاهاي ايشان را در بهشت به ايشان نمود و حور و قصور و نعيم خود را مشاهده كردند و بر يقين ايشان بيفزود و از اين جهت احساس الم نيزه و شمشير و تيز نمي‌كردند و در تقديم شهادت تعجيل مي‌نمودند.
و سيد بن طاوس روايت كرده كه در اين وقت محمد بن بشيرالحضرمي را خبر دادند كه پسرت را در سرحد مملكت ري اسير گرفتند، گفت عوض جان او و جان خود را از آفريننده جانها مي‌گيرم و من دوست ندارم كه او را اسير كنند و من پس از او زنده و باقي بمانم. چون حضرت كلام او را شنيد فرمود خدا ترا رحمت كند من بيعت خويش را از تو برداشتم برو و فرزند خود را از اسيري برهان، محمد گفت مرا جانوران درنده زنده بردرند و طعمه خود كنند اگر از خدمت تو دور شوم پس حضرت فرمود: اي جامه‌هاي برد را بده به فرزندت تا اعانت جويد به آنها در رهانيدن برادرش، يعني فدية برادر خود كند، پس پنج جامه برد او را عطا كرد كه هزار دينار بها داشت.
شيخ مفيد ره فرموده كه آن حضرت پس از مكالمه با اصحاب به خيمه خود انتقال فرمود و جناب علي بن الحسين عليهماالسلام حديث كرده: در آن شبي كه پدرم در صباح آن شهيد شد من به حالت مرض نشسته بودم و عمه‌ام زينب پرستاري من مي‌كرد كه ناگاه ديدم پدرم كناره گرفت و به خيمه خود رفت و با آن جناب ود جون آزاد كردة ابوذر و شمشير آن حضرت را اصلاح مي‌نمود و پدرم اين اشعار را قرائت مي‌فرمود:
كَمْ لَكِ بِالاشْراق وَالاَصلِ
وَالدَّهْرُ لايَقْنَعُ بالْبَديلِ
وَ كُلُّ حَيٍّ سالِكٌ سَبيلٍ


[TD="width: 4%"]
[/TD]
[TD="width: 51%"]
يا دَهْرُاُفّ لَكِ مِنْ خَليلٍ
مِنْ صاحِبٍ و طالِبٌ قَتيلٍ
و اِنَّما الْاَمْرُ اِلَي الْجَليلِ

[/TD]







چون من اين اشعار محنت آثار را از آن حضرت شنيدم دانستم كه بليه نازل شده است و آن سرور تن به شهادت داده است به اين سبب گريه در گلوي من گرفت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نكردم و لكن عمه‌ام زينب چون اين كلمات شنيد خويشتن داري نتوانست، چه زنها را حالت رقت و جزع بيشتر است، پس برخاست و بيخودانه جانب آن حضرت شتافت و گفت واثكلاه كاش مرگ مرا نابود ساختي و اين زندگاني از من بپرداختي، اين وقت زماني را ماند كه مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم حسن از دنيا رفتند، چه اي برادر تو جانشين گذشتگاني و فريادرس بقيه آنهائي حضرت به جانب او نظر كرد و فرمود اي خواهر نگران باش كه شيطان حلم ترا نربايد و اشك در چشمهاي مباركش بگشت و به اين مثل عرب تمثل جست لَوْ تُرِكَ الْقَطانامَ.
يعني اگر صياد مرغ قطا را به حال خود گذاشتي آن حيوان در آشيانه خخود شاد بخفتي، زينت خاتون سلام الله عليها گفت:

يا ويلتاه كه اين بيشتر دل ما را مجروح مي‌گرداند كه راه چاره از تو منقطع گرديده و به ضرورت شربت ناگوار مرگ مي‌نوشي و ما را غريب و بيكس و تنها در ميان اهل نفاق و شقاق مي‌گذاري، پس لطمه بر صورت خود زد و دست بر گريبان خود را چاك نمود و بر روي افتاد و غش كرد. پس حضرت به سوي او برخاست و آب به صورت او بپاشيد تا بهوش آمد پس او را به اين كلمات تسليم داد فرمود اي خواهر بپرهيز از خدا و شكيبائي كن به صبر، و بدانكه اهل زمين مي‌ميرند و اهل آسمان باقي نمي‌مانند و هر چيزي در معرض هلاكت است جز ذات خداوندي كه خلق فرموده به قدرت خلايق را و بر مي انگيزاند و زنده مي‌گرداند ايشان را و اوست فرد يگانه. جد و پدر و مادر و برادر من بهتر از من بودند و هر يك از دنيا را وداع نمودند، و از براي من و براي هر مسلمي است كه اقتدا و تأسي كند بر رسول خدا «ص» و به امثال اين حكايات زينب را تسلي داد پس از آن فرمود اي خواهر من ترا قسم مي‌دهم و بايد به قسم من عمل كني، وقتي كه من كشته شوم گريبان در مرگ من چاك مزني و چهره خويش را بناخن مخراشي و از براي شهادت من بويل و ثبور فرياد نكني، پس حضرت سجاد عليه السلام فرمود پدرم عمه‌ام را آورد در نزد من نشانيد انتهي.
و روايت شده كه حضرت امام حسين عليه السلام در آن شب فرمود كه خيمه‌هاي حرم را متصل به يكديگر برپا كردند و بر دور آنها خندقي حفر كردند و از هيزم پر نمودند كه جنگ از يك طرف باشد و حضرت علي اكبر عليه السلام را با سي سوار و بيست پياده فرستاد كه چند مشك آب با نهايت خوف و بيم آوردند پس اهل بيت و اصحاب خود را فرمود كه از اين آب بياشاميد كه آخر توشه شما است و وضو بسازيد و غسل كنيد و جامه‌هاي خود را بشوئيد كه كفنهاي شما خواهد بود، و تمام آن شب را به عبادت و دعا و تلاوت و تضرع و مناجات بسر آوردند و صداي تلاوت و عبادت از عسكر سعادت اثر آن نور ديدة ‌خير البشر بلند بود.
فَباتُوا وَ لَهُمْ دَوِيُّ كَدَوِيّ النًّحْلِ مابَيْنَ راكِعٍ وَ ساجِدٍ وَ قائِمٍ وَ قاعدٍ.
شعر:
وَداعٍ وَ مِنْهُمْ رُكّعٌ وَ سُجُودٌ


[TD="width: 5%"]
[/TD]
[TD="width: 49%"]
وَ باتُو فَمِنْهُمْ ذاكِرٌ وَ مُسَبحٌ

[/TD]




و روايت شده كه در آن شب سي و دو نفر از لشكر عمر بداختر به عسكر آن حضرت ملحق شدند و سعادت ملازمت آن حضرت را اختيار كردند و در هنگام سحر آن امام مطهر براي تهيه سفر آخرت فرمود كه نوره براي آن حضرت ساختند در ظرفي كه مشگ در آن بسيار بود و در خيمه مخصوصي درآمده مشغول نوره كشيدن شدند و در آن وقت بريربن خضير همداني و عبدالرحمن بن عبدربه انصاري بر در خيمه محترمه ايستاده بودند و منتظر بودند كه چون آن سرور فارغ شود ايشان نوره بكشند، برير در آن وقت با عبدالرحمن مضاحكه و مطايبه مي‌نمود عبدالرحمن گفت اي برير اين هنگام مطايبه نيست، برير گفت قوم من مي‌دانند كه من هرگز در جواني و پيري مايل به لهو و لعب نبوده‌ام و در اين حالت شادي مي‌كنم به سبب آنكه مي‌دانم كه شهيد خواهم شد و بعد از شهادت حوريان بهشت را در بر خواهم كشيد و به نعيم آخرت متنعم خواهم گرديد.

برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی
 

برسام

کاربر ويژه
شب عاشورا به روایت حضرت سکینه

حدیثی از کتاب «نورالعین» نقل شده که در آن آمده:
سکینه علیهاالسلام، دختر امام حسین علیه السلام گوید:
شب عاشورا، شب مهتابی بود، من در میان خیمه نشسته بودم که ناگاه از پشت خیمه صدای گریه ای شنیدم...

moh76.jpg
از ترس این که مبادا خواهران و سایر زنانی که مطلع نیستند، مطلع شوند، چیزی نگفتم، از خیمه بیرون آمدم و دلم گواهی خبر نمی داد، در راه دامن بر پایم می خورد و می افتادم و برمی خاستم، چون بیرون رفتم، دیدم پدرم نشسته و اصحابش دور او هستند، شنیدم که پدر به آنها می فرمود:
بدانید شما با من آمدید در حالی که می دانستید من به سوی جماعتی می روم که با من، با دل و زبان بیعت کردند، حال می دانید که شیطان بر آنان غالب شده و خدا را فراموش کرده اند.
«والان لیس لهم مقصد سوی قتلی، و قتل من یجاهد بین یدی، و سبی حریمی بعد سلبهم»؛
حال بدانید که ایشان را مقصدی سوای کشتن من و کسانی که در راه من جهاد می کنند و اسیر کردن زنان من و غارت آنها نیست.
می ترسم که شما از این امر آگاهی نداشته باشید، یا بدانید و شرم کنید، مکر و خدعه در نزد ما اهل بیت حرام است. پس هر کس از شما این امر را دوست نمی دارد در این شب برگردد. زیرا که شب، پرده ای است و کسی به کسی نیست... و هر کسی که ما را با جان خود یاری کند در درجات عالیه ی جنان با ما خواهد بود و به تحقیق که جد بزرگوارم خبر داد که:
«ولدی الحسین یقتل بأرض کربلاء غریبا وحیدا عطشانا (فریدا)، فمن نصره فقد نصرنی و نصر ولدی القائم (ولو نصرنا بلسانه فهو فی حزبنا یوم القیامة)»؛
فرزندم حسین در بیابان کربلا غریب، بی کس و تشنه کشته خواهد شد، پس کسی که او را یاری کند به تحقیق مرا یاری کرده است و در حزب ما خواهد بود و فرزندم قائم را یاری کرده، و اگر کسی به زبانش ما را یاری کرده است و در حزب ما خواهد بود و فرزندم قائم را یاری کرده، و اگر کسی به زبانش ما را یاری کند در قیامت در حزب ما خواهد بود.
سکینه علیهاالسلام می گوید:
«فوالله! ما أتم کلامه الا و تفرق القوم من نحو عشرة و عشرین»؛
به خدا قسم! هنوز کلام آن حضرت تمام نشده بود که جماعتی از بی وفایان که به طمع دنیا با آن سید هر دو سرا، همراهی داشتند، طریق بی وفایی را پیش گرفته و در وادی ضلالت منسلک شدند، دسته دسته در آن بیابان متفرق گشتند و کسی با آن غریب بیابان بلای ابتلا نماند، مگر گروهی قلیل که از هفتاد زیادتر و از هشتاد کمتر بودند.
در این هنگام پدر بزرگوارم را دیدم که سر به زیر انداخته در حزن و اندوه بود، چون این صحنه را دیدم بغض و گریه گلویم را گرفت، اما خود را حفظ کردم و رو به آسمان نمودم و گفتم:
«اللهم انهم خذلونا فاخذلهم (و لا تجعل لهم دعاء مسموعا و سلط علیهم الفقر، و لا ترزقهم شفاعة جدی یوم القیامة)»؛
خدایا! آنان ما را یاری نکردند تو نیز آنان را واگذار، و دعای ایشان را اجابت منما، و در زمین از برای ایشان سکنا قرار مده، و فقر را بر آنها مسلط کن، و آنان را از شفاعت جدم بی نصیب گردان.
سکینه علیهاالسلام می گوید: من به خیمه برگشتم و اشک از دیدگان من ریخت، عمه ام ام کلثوم علیهاالسلام مرا دید و گفت: به تو چه شده؟
قصه را برایش نقل کردم.
چون این سخن را شنید، ناله ی: «وا علیاه! وا حسیناه! وا قلة ناصراه!» برآورد و گفت: نمی دانم چگونه از دست دشمنان خلاص خواهیم شد؟ کاش آنها راضی می شدند که عوض برادرم، مرا بکشند.
زنان و مخدرات نیز با شنیدن ناله و گریه ی او جمع شدند و شروع به گریه کردند، صدای گریه از خیمه بلند شد. چون پدرم صدای گریه ی آنها را شنید برخاست و پا در دامن زنان و اشک از دیده ریزان به سوی خیمه آمد، و فرمود: چرا گریه می کنید؟
عمه ام پیش آمد و گفت: ای برادر! ما را به مدینه برگردان.
فرمود: چگونه می توان با این گروه دشمنان به مدینه برگشت؟
عمه ام گفت:
«أجل، ذکرهم محل جدک و أبیک وجدتک و امک و أخیک»؛
جلالت جد، پدر، مادر، برادر و جده ی خود را بیان کن، شاید تو را نشناخته اند.
پدرم فرمود:
«ذکرتهم فلم یذکروا، و وعظتم فلم یتعظوا، لم یسمعوا قولی، (فما غیر قتلی سبیل)»؛
به آنان گفتم گوش نکردند، آنها را موعظه کردم پند نپذیرفتند و گوش به سخن من ندادند و آنان جز کشتن من چیزی در نظر ندارند.
«و لابد أن ترونی علی الثری جدیلا...»؛
آه! آه! که چاره ای نیست مگر آن که مرا بر خاک افتاده ببینی، لکن شما را به تقوا و صبر وصیت می کنم، و این همان است که جد شما خبر داده و وعده ی او خلف نمی شود، و شما را به کسی می سپارم که هر گاه پرده ی کسی را بدرد کسی نمی تواند آن را بپوشاند. (1) .
احادیث و روایات، احکام دین - سایت عاشورا
ویرایش و تلخیص:آکاایران

 

برسام

کاربر ويژه



شب عاشورا به روايت امام سجاد(ع)

در روايت شيخ مفيد رحمه الله و سيد بن طاووس رحمه الله آمده:

هنگامي که شب عاشورا نزديک شد، آن حضرت اصحاب کرام خود را جمع فرمود، حضرت سيد الساجدين علي بن الحسين عليهماالسلام مي فرمايد:
من بيمار بودم، لکن خود را به آنان نزديک نمودم، تا بشنوم که آن درمانده ي وادي بلا و سردار اهل ابتلا با اصحاب خود چگونه سلوک مي فرمايد؟!
شنيدم که پدر بزرگوارم افتتاح سخن را به حمد و ثناي الهي و ملک معبود فرمود و طريق شکرگزاري حي ودود پيمود و فرمود:
أما بعد؛ فاني لا أعلم أصحابنا أوفي و لا خيرا من أصحابي، و لا أهل بيت أبر و أوصل من أهل بيتي؛ فجزاکم الله (تعالي عني) خيرا؛
به راستي که من اصحابي را بهتر و باوفاتر از اصحاب خود نمي دانم و اهل بيتي نيکوتر و صله کننده تر از اهل بيت خود نمي دانم، پس خداي متعال شما را (از جانب من) جزاي خير دهد.
آگاه باشيد که يک روز ديگر زياده از عمر ما نمانده. من امشب شما را مرخص کردم و بيعت خود را از گردن شما برداشتم بر شما حرجي نيست، اينک ظلمت شب عالم را فراگرفته، آن را غنيمت دانسته هر يک به طرفي برويد.
و ليأخذ کل رجل منکم بيد رجل من أهل بيتي و تفرقوا في سواد هذا الليل، و ذروني و هؤلاء القوم، فانهم لا يريدون غيري؛
و هر يک از شما دست يکي از اهل بيت مظلوم مرا بگيريد و در اين ظلمت شب برويد و مرا بگذاريد با اين گروه ستمکاري که آنان همه به جهت کشتن من جمع شدند، چرا که آنان غير از مرا نمي خواهند.
شب عاشورا و اعلام وفاداري بني هاشم براي ياري امام حسين
در اين هنگام برادران، فرزندان، برادرزادگانش و اولاد عبدالله بن جعفر - که خواهرزاده ي آن حضرت بودند - زبان معذرت گشودند. جناب عباس عليه السلام به سخن درآمده و ديگران از او متابعت کردند، عرض کردند:
لم نفعل ذلک؟ لنبقي بعدک؟ لا أرانا الله ذلک أبدا؛
دست از ياري تو برداريم که بعد از تو زنده باشيم، خدا هرگز نخواهد که بعد از تو زنده باشيم، زندگي دنيا بي تو به کار نمي آيد.
آن حضرت فرمود:
يا بني عقيل! حسبکم من القتل بمسلم، فاذهبوا أنتم فقد أذنت لکم؛
اي اولاد عقيل! شهادت مسلم براي شما بس است، برگرديد، من شما را اذن مي دهم، برويد.
آنان جواب گفتند - و به روايت ابن بابويه: عبدالله بن مسلم در جواب گفت -:
آيا مردم چه مي گويند که ما بزرگ و آقاي خود و بني عم خود را که بهترين بني اعمام اند، تنها واگذاريم و حتي تيري با ايشان نيندازيم و شمشير و نيزه بکار نبريم و ندانيم چه بر سر ايشان آمد. به خدا! هرگز چنين نکنيم. و لکن جان، مال و عيال خود را فداي تو خواهيم کرد، تا هر چه بر سر تو آيد بر سر ما نيز آيد؛ «فقبح الله العيش بعدک».
و به روايت شيخ مفيد رحمه الله:
از سيدالساجدين عليه السلام مروي است که حضرت امام حسين عليه السلام در آن شب امر فرمود خيمه هاي حرم محترم را نزديک يکديگر زدند، طناب هاي آنها را از يکديگر بيرون برند تا راه تردد مسدود گردد و بر دور آنها خندقي حفر نموده تا از هيزم پر کنند.
و به فرزند مظلومش علي اکبر عليه السلام امر فرمود که با جمعي به سوي فرات رفته مشکي چند آب بياورند.
آن والا مقام با بيست سوار و بيست پياده به سوي فرات رفتند و با نهايت خوف، چند مشکي آب آوردند.
حضرت فرمود: از اين آب بياشاميد که آخرين توشه ي شماست و غسل کنيد و جامه هاي خود را بشوييد که کفن شما خواهد بود. (1) .
آه! آه! چه گويم؟ آن جامه هايي که پوشيده بودند و به جاي کفن هاي خود اختيار فرموده بودند؛ در روز عاشورا با اين که از چوب و ني و شمشير و ناوک تير، پاره پاره شده و به خون و خاک آغشته شده بودند، آنها را نيز از آن شهيدان مضايقه کردند و از بدن پاره پاره ي ايشان کندند و آن ابدان لطيفه و اجساد شريفه را عريان و برهنه بر روي خاک انداختند، تا از شدت حرارت آفتاب پژمرده گرديدند.
بأبي الجسوم العاريات علي الثري
ما سترها الا مثار غبار
پدر و مادرم به فداي آن بدن هاي برهنه اي باد که بر زمين افتاده بودند و براي آنها جز غبار و خاک، ساتري نبود.
بأبي الجسوم الضايعات وحيدة
ما انسها الا وحوش قفار
پدر و مادرم به فداي آن بدن هاي شريفه اي که آنها را ضايع کرده و تنها گذارده بودند و انيسي براي آنان جز وحشيان صحرا نبود.

 

برسام

کاربر ويژه

آخرین سخنان امام حسین ع در شب عاشورا

حسین بن علی(علیهما السلام ) نزدیک غروب تاسوعا پس از آن که از طرف دشمن مهلت داده شد( یا پس از نماز مغرب) در میان افراد بنی هاشم و یاران خویش قرار گرفت و این خطابه را ایراد نمود...



Ashoraa_Day_is_come_by_helmsha3er.jpg


«خدا را به بهترین وجه ستایش کرده و در شداید و آسایش و رنج و رفاه در مقابل نعمت هایش سپاسگزارم. خدایا! تو را می ستایم که بر ما خاندان، با نبوت، کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و با دین و آیین آشنایمان ساختی و به ما گوش(حق شنو) و چشم(حق بین) و قلب(روشن) عطا فرمودی و از گروه مشرک و خدانشناس نگرداندی.
اما بعد، من اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود ندیدم و اهل بیت و خاندانی باوفاتر و صدیق تر از اهل بیت خود سراغ ندارم. خداوند به همه شما جزای خیر دهد».
آن گاه فرمود:«جدم رسول خدا(ص) خبر داده بود که من به عراق فراخوانده می شوم و در محلی به نام عمورا و کربلا فرود آمده و در همان جا به شهادت می رسم و اکنون وقت این شهادت رسیده است. به اعتقاد من همین فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستید و من بیعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه می دهم که از این سیاهی شب استفاده کرده و هر یک از شما دست یکی از افراد خانواده مرا بگیرد و به سوی آبادی و شهر خویش حرکت کند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زیرا این مردم فقط در تعقیب من هستند و اگر بر من دست یابند با دیگران کاری نخواهند داشت، خدا به همه شما جزای خیر و پاداش نیک عنایت کند!»

آخرین آزمایش
حسین بن علی(علیهما السلام ) که در طول راه از مدینه تا کربلا و در موارد مختلف، شهادت خویش را اعلام نموده و به یارانش اجازه مرخصی داده و بیعت را از آنان برداشته بود، درشب عاشورا و برای آخرین بار نیزاین موضوع را با صراحت مطرح نمود که « قد قرب الموعد؛ یعنی هنگام شهادت فرا رسیده است» و من بیعت خود را از شما برداشتم، از تاریکی شب استفاده کنید و راه شهر و دیار خویش را پیش بگیرید.
این پیشنهاد در واقع آخرین آزمایش بود از سوی آن حضرت و نتیجه این آزمایش، عکس العمل یاران آن بزرگوار بود که هر یک با بیان خاص، وفاداری خود را به آن حضرت و استقامت و پایداری خویش را تا آخرین قطره خون اعلام داشتند و بدین گونه از این آزمایش روسفید و سرفراز بیرون آمدند.
حال پاسخ چند تن از این یاران باوفا و اهل بیت صدیق و باصفا:
1- اولین کسی که پس از سخنرانی امام(ع) لب به سخن گشود برادرش عباس بن علی(ع) بود. او چنین گفت:" لا أرنا الله ذلک أبدا؛ خدا چنین روزی را نیاورد که ما تو را بگذاریم و به سوی شهر خود برگردیم."
2- آن گاه سایر افراد بنی هاشم در تعقیب گفتار حضرت ابوالفضل و در همین زمینه سخنانی گفتند که امام نگاهی به فرزندان عقیل کرد و چنین گفت:" حسبکم من القتل بمسلم اذهبوا قد أذنت لکم؛ کشته شدن مسلم برای شما بس است، من به شما اجازه دادم بروید."
آنان در پاسخ امام چنین گفتند: در این صورت اگر از ما سؤال شود که چرا دست از مولا و پیشوای خود برداشتید چه بگوییم؟ نه، به خدا سوگند! هیچ گاه چنین کاری را انجام نخواهیم داد؛ بلکه ثروت و جان و فرزندانمان را فدای راه تو می کنیم و تا آخرین مرحله در رکاب تو می جنگیم.
3- یکی دیگر از این سخنگویان، مسلم بن عوسجه بود که چنین گفت: ما چگونه دست از یاری تو برداریم؟ در این صورت در پیشگاه خدا چه عذری خواهیم داشت؟ به خدا سوگند! من از تو جدا نمی شوم تا با نیزه خود سینه دشمنان تو را بشکافم و تا شمشیر در اختیار من است با آنان بجنگم و اگر هیچ سلاحی نداشتم با سنگ و کلوخ به جنگشان می روم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم.
4- یکی دیگر از یاران آن حضرت سعد بن عبدالله بود که چنین گفت: به خدا سوگند! ما دست از یاری تو برنمی داریم تا در پیشگاه خدا ثابت کنیم که حق پیامبر را درباره تو مراعات نمودیم. به خدا سوگند! اگر بدانم که هفتاد مرتبه کشته می شوم و بدنم را آتش زده و خاکسترم را زنده می کنند، باز هم هرگز دست از یاری تو برنمی دارم و پس از هر بار زنده شدن به یاری ات می شتابم؛ در صورتی که می دانم این مرگ یک بار بیش نیست و پس از آن نعمت بی پایان خداست.
5- زهیربن قین چنین گفت: یابن رسول الله! به خدا سوگند! دوست داشتم که در راه حمایت تو هزار بار کشته، باز زنده و دوباره کشته شوم و باز آرزو داشتم که با کشته شدن من، تو یا یکی از این جوانان بنی هاشم از مرگ نجات یابید.
6- درهمین ساعت ها بود که خبر اسارت فرزند محمد بن بشیرحضرمی( یکی از یاران آن حضرت) به وی رسید. امام به او فرمود: تو آزادی، برو و در آزادی فرزندت تلاش بکن.
محمد بن بشیر گفت: به خدا سوگند! من هرگز دست از تو برنمی دارم! و این جمله را نیز اضافه نمود: درندگان بیابان ها مرا قطعه قطعه کنند و طعمه خویش قرار دهند اگر دست از تو بردارم.
امام چند قطعه لباس قیمتی به او داد تا در اختیار کسانی که می توانند در آزادی فرزندش تلاش کنند قرار دهد.
آن گاه که حسین بن علی(علیهما السلام) این عکس العمل را از افراد بنی هاشم و صحابه و یارانش دید و آن کلمات و جملاتی که دلیل بر آگاهی و احساس مسؤولیت و وفاداری آنان به مقام امامت بود، شنید در ضمن دعا برای آنان«جزاکم الله خیرا؛ خدا به همه شما پاداش نیک عنایت کند» قاطعانه و صریح فرمود: إنی غداً أقتل و کلکم تقتلون...؛ من فردا کشته خواهم شد و همه شما، و حتی قاسم و عبدالله شیرخوار، نیز با من کشته خواهند شد."
همه یاران آن حضرت با شنیدن این بیان یک صدا چنین گفتند: ما نیز از خدای بزرگ سپاسگزاریم که با یاری تو به ما کرامت و با کشته شدن در رکاب تو به ما عزت و شرافت بخشید. ای فرزند پیامبر! آیا ما نباید خشنود باشیم از این که در بهشت با تو هستیم؟
طبق نقل خرائج راوندی امام پرده را از جلو چشم آنان کنار زد و یکایک آنان محل خود و نعمت هایی که در بهشت برایشان مهیا شده است مشاهده نمودند
احادیث و روایات، احکام دین - سایت عاشورا
ویرایش و تلخیص:آکاایران

 

برسام

کاربر ويژه
after_bereavement_by_p_r_o_d19sux4_1_.jpg


ظهر عاشورا
گودال قتلگاه


***

بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد
همین که پیکرت افتاد خواهرت افتاد

تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی
هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد

همینکه از طرف جمعیت دو تا چکمه
رسید اول گودال،مادرت افتاد

تورا به خاطر درهم چه درهمت کردند
چنانکه شرح تن توبه آخرت افتاد

ولی به جان خودت خواهرت مقصر نیست
درآن شلوغی اگر بارها سرت افتاد

خبر رسید که انگشتر تورا بردند
میان راه،النگوی دخترت افتاد

کنارخیمه رسیده است لشگرکوفه
و خواهر توبه یاد برادرت افتاد
 
بالا