چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم نیزه در نیزه غریبانه تنت را دیدم زیر پامال کبود سم مرکب ها، نه به روی دست ملائک بدنت را دیدم گرچه نشناختمت وقت عبور از گودال عمه میگفت تن بی کفنت را دیدم گیسویت بر سر نی شعر غریبی میخواند زلف خونین شکن در شکنت را دیدم قاری من سر نیزه ز عجائب گفتی شام، تفسیر غریب سخنت را دیدم آه یعقوب شده چشم من از روزی که به تن تیره دلی پیرهنت را دیدم خیزران شیفتهی ساحت لب هایت شد چشم وا کردم و زخم دهنت را دیدم تا سحر قلب تنور از غم تو آتش بود عطر گیسوی تو و ... سوختنت را دیدم
دیـگرم شـورى به آب و گـل رسید
گـاه مـیـدان دارى ایـن دل رسـید
نـوبت پـا در رکـاب آوردن اسـت
اسب عشرت را سوارى کـردن است
تنگ شد ساقى دل از روى صـواب
زین مى عشرت مرا پـر کن شـراب
کز سر مستـى سبـک سـازم عـنان
سرگران بر لـشکـر مـطـلب زنان
روى در میـدان ایـن دفـتر کـنـم
شرح مـیدان رفـتن شـه ، سر کـنم
بـازگـویـم آن شـه دنـیـا و دیـن
سـرور و سرحـلقه اهـل یـقـیـن
چون که خـود را یکه و تنها بـدیـد
خـویشتن را دور از آن تـن هـا بدید
قـد براى رفـتن از جـا راست کرد
هر تدارک خاطرش مى خواست ، کرد
پـا نهـاد از روى هـمّت در رکاب
کـرد با اسب از سر شـفـقت خطاب
کـاى سبک پـر ذوالجناح تـیـز تک
گـرد نـعـلت سرمـه چـشم مـلک
اى سمـاوى جـلوه قـدسـى خرام
وى ز مـبـدأ تا معـادت نـیـم گـام
رو به کـوى دوست منهاج من است
دیده واکـن وقت مـعراج مـن است
بد به شـب معراج آن گـیتى فـروز
اى عـجب معراج من باشـد به روز
تـو بـراق آسـمـان پـیمـاى مـن
روز عـاشـورا شـب اسـراى من
پس به چالاکى به پشت زیـن نشست
این بگـفت و برد سوى تـیـغ دست
اى مشعشع ذوالفـقـار دل شـکـاف
مدتـى شد تا که مانـدى در غـلاف
آنـقدر در جاى خود کردى درنـگ
تـا گرفت آییـنـه اسـلام ، زنـگ
من تو را صـیقل دهـم از آگـهـى
تا تـو آن آیـینه را صیـقـل دهـى
* * *
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفـت تا گـیرد بـرادر را عنان
سیل اشکش بـست بر وى راه را
دود آهش کرد حـیران شـاه را
در قفاى شاه رفتى هـر زمـان
بانگ مهلا مهـلااش بر آسمـان
کاى سوار سرگران کم کن شتاب
جان من لختى سبک تر زن رکاب
تا ببـوسم آن رخ دلـجـوى تو
تا بـبویم آن شـکـنج مـوى تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز
گوشه چشمى بدان سو کرد بـاز
دید مشکین مویى از جنس زنـان
بر فلک دستى و دستى بر عـنان
زن مگـو مرد آفرین روزگـار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو خاک درش نقش جبـین
زن مگو دست خدا در آسـتـین
* * *
پس ز جان بر خواهر استـقبال کـرد
تا رخـش بـوسد الـف را دال کـرد
همچـو جان خود در آغـوشش کشید
این سخـن آهسته در گـوشش کـشید
کاى عـنـان گیر من آیا زیـنـبـى؟
یـا کـه آه دردمـنـدان در شـبـى
پیش پـاى شـوق زنجیـرى مـکـن
راه عـشق است عنان گـیرى مـکن
با تـو هستـم جـان خواهر هـمسفر
تو به پا ایـن راه پویى مـن به سـر
خانه سوزان را تو صاحب خانه باش
با زنان در هـمرهـى مردانه بـاش
جان خـواهـر در غمم زارى مکـن
با صـدا بـهـرم عـزادارى مکـن
هست بر من نـاگـوار و ناپـســند
از تـو زینب گـر صـدا گردد بلـند
هر چه باشـد تو على را دخـتـرى
ماده شیرا کى کـم از شـیـر نـرى
با زبـان زیـنـبى شه آنچه گـفـت
با حسینی گـوش زینب مـى شـنفت
گوش عشق آرى زبان خواهد زعشق
فهم عشق آرى بیان خواهد ز عـشق
با زبـان دیـگـر این آواز نـیـست
گوش دیگـر محـرم این راز نـیست
* * *
اى سخنگو لحظه اى خاموش بـاش
اى زبان از پاى تا سر گـوش باش
تا بـبـینم از سر صدق و صـواب
شاه را زینب چه مى گوید جـواب
* * *
عشق را از یک مـشیمه زاده ایـم
لب به یـک پـستان غم بـنهاده ایم
تـربیت بـودت بر یک دوشـمـان
پرورش در جیب یک آغـوشمـان
تا کنیم ایـن راه را مسـتانه طـى
هر دو از یک جام خوردستـیم مى
تو شهادت جستى اى سبط رسـول
من اسیرى را به جان کردم قـبول
خودنمایى کن که طـاقت طـاق شد
جان تـجلّى تـو را مشـتاق شـد
حـالتى زیـن به براى سیر نیست
خودنمایى کن در این جا غیر نیست
* * *
قـابـل اسـرار دید آن سـیـنـه را
مسـتـعـد جـلـوه دیـد آیـیـنه را
معنى اندر لوح صورت نـقش بسـت
آنچه از جان خواست اندر دل نشست
آفـتـابى کـرد در زیـنـب ظهـور
ذره اى زآن آتـــش وادى طــور
شد عیان در طور جـانـش رایــتى
خـرّ مـوسى صعـقـا زان آیـتـى
عین زینب دیـد ز ینب را بـه عیـن
بلکه با عیـن حـسین ، عـین حـسین
غـیب بین گردیـد بـا چشم شـهـود
خواند بر لـوح وفـا نقـش عـهـود
دیـد تابى در خـود و بى تاب شـد
دیده خـورشید بــیـن پـر آب شد
صورت حالـش پـریـشانى گرفـت
دست بـى تابى به پیـشـانى گرفـت
خواست تا بـر خرمـن جنس زنـان
آتـش انـدازد انـا الاعــلا زنـان
دید شه لب را به دنـدان مـى گـزد
کز تو این جـا پـرده دارى مى سزد
رخ ز بـى تـابى نـمى تـابى چرا
در حضور دوسـت بى تابـى چـرا؟
کرد خـوددارى ولـى تـابـش نبود
ظرفـیت در خـورد آن آبـش نـبود
از تـجـلّـى هاى آن سـرو سهـى
خواست زیـنب تا کـند قـالب تـهى
سایـه سـان بر پاى آن پـاک اوفتاد
صحیه زن غش کرد و بر خاک اوفتاد
* * *
از رکـاب اى شهـسوار حـق پرست
پاى خالى کن که زیـنب رفـت ز دست
شـد پـیـاده بر زمـین زانـو نـهـاد
بـر سـر زانـو سـر بـانـو نـهـاد
گفت وگـو کـردنـد با هـم مـتـصل
ایـن بــآن و آن بــایــن از راه دل
دیگر این جا گفت وگو را راه نیست !!
پـرده افـکنـدند و کـس آگاه نـیست
وایِ من خیمه ها به غارت رفت گیسویی رویِ نی پریشان ماند وسط چند خیمه سوزان خواهری دل شکسته حیران ماند *** وایِ من چادری به یغما رفت بانویی معجرش در آتش سوخت مَردِ بیمار خیمه يِ توحید نیمی از بسترش در آتش سوخت *** شعله و دود تا فلك ميرفت كربلا هم سقيفه اي دارد به لبِ كُندِ تيغ خُرده نگير هركه اينجا وظيفه اي دارد *** عاقبت هرچه بود با سختی سر ِ خورشید را جدا کردند مرد خورجین به دستی آوردند صحبت از دِرهَم و طلا کردند *** مرد خورجین به دست با سرعت سوی دارالعماره میتازد مرد خوش قول کوفه با جیبی مملو از گوشواره میتازد *** بادِ تند خزان چه سوزی داشت چند برگی ز لاله ای گم شد در هیاهوی غارت خیمه گوشوار سه ساله ای گم شد *** وای از هق هق ِ النگوها آسمان هم به هق هق افتاده داس ِ بی رحم کینه بر جانِ غنچه های شقایق افتاده *** حرف خلخال را دگر نزنيد دردِ سر ساز ميشود به خدا دختران تازه يادشان رفته زخم ها باز ميشود به خدا *** سر عباس را به نیزه زدند تا ببیند چه بر حرم رفته تا ببیند نگاه یک لشگر به سوی چند محترم رفته
و چشمان ترش آتش گرفته ز سوز تشنگي در بين خيمه تمام پيكرش آتش گرفته بگوئيد از نجف حيدر بيايد كه موي دخترش آتش گرفته ميان خيمه ها اي دادِ بي داد بميرم معجرش آتش گرفته يكي در خيمه ها دنبال آب است گلوي اصغرش آتش گرفته تمام هستي اش رفته به غارت كه ياس پرپرش آتش گرفته از آن تيري كه رأسش را جدا كرد صداي مادرش آتش گرفته و در گودال زير دشنه مي ديد نگاه خواهرش آتش گرفته همه ديدند، از خيمه چگونه نفَس در حنجرش آتش گرفته كنار جسم عريان برادر يكي بال و پرش آتش گرفته
اهل عزا بر سرزنيد شام غريبان امشب است
بر فاطمه خبر دهيد گيسو پريشان زينب است
گلها همه، پرپر شده، صد پاره تن، اكبر شده
مظلوم حسين(2) مظلوم حسين جانم حسين
آتش گرفته خيمه ها بشنو صداى ناله ها
از هر طرف آيد نوا عمه بيا عمه بيا
گلها همه، پرپر شده، صد پاره تن، اكبر شده
مظلوم حسين(2) مظلوم حسين جانم حسين
وایِ من خیمه ها به غارت رفت گیسویی رویِ نی پریشان ماند وسط چند خیمه سوزان خواهری دل شکسته حیران ماند *** وایِ من چادری به یغما رفت بانویی معجرش در آتش سوخت مَردِ بیمار خیمه يِ توحید نیمی از بسترش در آتش سوخت *** شعله و دود تا فلك ميرفت كربلا هم سقيفه اي دارد به لبِ كُندِ تيغ خُرده نگير هركه اينجا وظيفه اي دارد *** عاقبت هرچه بود با سختی سر ِ خورشید را جدا کردند مرد خورجین به دستی آوردند صحبت از دِرهَم و طلا کردند *** مرد خورجین به دست با سرعت سوی دارالعماره میتازد مرد خوش قول کوفه با جیبی مملو از گوشواره میتازد *** بادِ تند خزان چه سوزی داشت چند برگی ز لاله ای گم شد در هیاهوی غارت خیمه گوشوار سه ساله ای گم شد *** وای از هق هق ِ النگوها آسمان هم به هق هق افتاده داس ِ بی رحم کینه بر جانِ غنچه های شقایق افتاده *** حرف خلخال را دگر نزنيد دردِ سر ساز ميشود به خدا دختران تازه يادشان رفته زخم ها باز ميشود به خدا *** سر عباس را به نیزه زدند تا ببیند چه بر حرم رفته تا ببیند نگاه یک لشگر به سوی چند محترم رفته
وقایع پس از عاشورا – سال 61 هجری ( تا اربعین شهیدان کربلا )
11 محرم :
صبح ، عمر سعد بر کشته های لشگر خود نماز خوانده و دستور داد به خاک سپردند .
[*]بعد از ظهر ، بدستور عمرسعد ، باقیمانده کاروان حسین (ع) را از قتلگاه و از کنار بدن امام (ع) و دیگر شهیدان عبور داده و با این شکنجه روحی ، بسوی کوفه روانه کردند .
[*]توسط مردان قبیله اسد ، دفن بدن بی سر شهیدان شروع شد .
[*]سر امام (ع) را پیش ابن زیاد بردند .
[*]کاروان اسرا را در بیرون کوفه اسکان موقت دادند .
وارسی کرد آن حوالی را
پشت هر تپه سنگ بوته ی خار
خیمه در خیمه گوشه در گوشه
بچه ها را شمرد چندین بار چشم هایش به دور و بر چرخید
کاروان را نمود آماده
ایستاد و کمی تامل کرد
هیچ کس از قلم نیفتاده کاروان را شکسته بندی کرد
روی هر زخم مرهمی پیچید
گاه گاهی میان این همه سوز
سر بر نیزه رفته را می دید شانه ها دائماً تکان می خورد
گریه ی بچه ها چه سوزی داشت
داغ ها را کمی تسلی داد
خودش اما چه حال و روزی داشت با تمام وجود می زد شور
رو به رویش سیاهی شب بود
دور تا دور کاروان می گشت
نگران غرور زینب بود تند می رفت و تند بر می گشت
در نظر داشت طول قافله را
بچه ها را یکی یکی می گفت
کم کنید کم کنید فاصله را غیرت حیدریش رو شده بود
چادر مادرانه بر سر داشت
هم حواسش به چشم خواهر بود
هم هوای سر برادر داشت مثل مادر چه غربتی دارد
مثل بابا چقدر مظلوم است
چه کسی گفت آب می خواهم؟
مشک بر دوش ام کلثوم است
شمع ها می سوزد و زخمی ترین پروانه ام عطر نان تازه دارد غنچه ی پیمانه ام شانه های کوچکم از بس که می لرزد دگر عمه زینب سر نمیذارد به روی شانه ام حال که برگشته ای بابا به دختر ها بگو من عروسک داشتم روزی میان خانه ام "با"با" بابا زبان من نمی چرخد ببین بهر هر کاری؛دگر محتاج تازیانه ام دختر زهرایم و دیدی که آخر شام را نیمه شب آتش زدم با نعره ی مردانه ام راستی اصلا تو معنای کنیزی را بگو حرمله با خنده می گفت ای کنیز خانه ام من کبوتر بچه ای بودم پر و بالم شکست جان زهرا زود برگردان مرا به لانه ام آه یادم رفته اصلا ساکن نیزه شدی آه یادم رفته دیگر ساکن ویرانه ام گیسوانم سوختند و توی همه بسته شده اند من که می دانم همه از دست من خسته شده اند
[h=2]رخدادهای روز دوازدهم محرم پیرامون واقعه کربلا به شرح زیر است:
۱. دفن شهدای کربلا
روز دفن بدنهای مطهر سیدالشهداء(ع) و اهل بیت (ع) و اصحاب آن حضرت، توسط امام سجاد (ع) به یاری جمعی از قبیله بنی اسد است، البته برخی از منابع تاریخ دفن شهدای کربلا را در سیزدهم محرم نیز ذکر کردهاند.
البته باید به این نکته توجه داشت از آنجایی که پیکر یک معصوم (ع) پس از ارتحال باید توسط یک معصوم دیگر دفن شود و همچنین سر از پیکر بسیاری از شهدای کربلا نیز جدا شده بود و کسی نبود تا آنها را شناسایی کند، امام زین العابدین (ع) طی الارض کرده و نسبت به دفن آن پیکرها مبادرت ورزیدند.
۲. ورود اهل بیت(ع) به کوفه
روز دوازدهم روز ورود اهل بیت (ع) با حالت اسارت به کوفه است. در این روز "ابن زیاد" فرمان داد که احدی حق ندارد با اسلحه از خانه بیرون آید و ۱۰ هزار سوار و پیاده بر تمام کوچهها و بازارها موکل گردانید، که احدی از شیعیان امیرالمومنین (ع) حرکتی نکنند.
سپس فرمان داد سرهایی را که در کوفه بود برگردانند و در پیش روی اهل بیت (ع) حرکت دهند و با هم وارد شهر کرده در کوی و بازار بگردانند.
مردم با دیدن حالت زار خانواده پیامبر(ص) و سرهای بر نیزه و بانوان در محملهای بدون پوشش، صدا به گریه بلند کردند. زینت کبری، ام کلثوم، فاطمه بنت الحسین و امام زینالعابدین (علیهم السلام) به ترتیب با جگرهای سوزان و قلوب دردناک ایراد خطبه کردند، که عدهای از لشکر با دیدن این اوضاع از کرده خود پشیمان شدند، اما این دیگر هنگامی بود که خیلی دیر شده بود.
۳. روز شهادت حضرت سجاد(ع)
همچنین خارج از بحث واقعه عاشورا ولی به خاطر ارتباط آن حضرت با این واقعه باید گفت که شهادت امام زینالعابدین(ع) بنابر قولی در این روز در سال ۹۵ هجری در سن ۵۷ سالگی واقع شده است./س. ب215
آراستن مجلسی در دربار ابن زیاد و به حضور طلبیدن کاروان اسرا توسط او
[*]رفتار توهین آمیز و سخنان سبک ابن زیاد به حضرت زینب (س) ، مبنی بر " خوار کردن خاندان حسین توسط خداوند ، بدلیل خروج بر خلیفه وقت "
پاسخ حضرت زینب (س) ، مبنی بر " حرمت و عزتیکه خداوند بخاطر پیامبرش ، بهخاندان حسین (ع)داد و ذلت و خفتی که خاندان حکومت بخاطر جنایتی که انجام داد به آن دچار گشته است ."
توهین ابن زیاد به امام سجاد(ع) و دستور قتل ایشان ، بدلیل ناتوانی از مباحثه با او
[*]دستور ابن زیاد ، مبنی بر گرداندن سر مقدس امام (ع ) در کوچه ها برای ایجاد وحشت در مردم
[*]دستور انتقال سریع اسرا به شام ، توسط ابن زیاد، برای ملاقات با یزید ، جهت جلوگیری از افشاگریهای بیشتر کاروان
بگذار از آن شهر ریا دیگر نگویم از قصّه ی شام بلا دیگر نگویم من را نگاه بی حیای کوفیان کشت زخم زبان شام را دیگر نگویم آقا همین بس که تو را از من گرفتند از کوفه و سنگ جفا دیگر نگویم می دانی ای آرام جانم ای حسینم پس از سر و تشت طلا دیگر نگویم طاقت نداری تا بگویم ای برادر آتش به جان خیمه ها . . . دیگر نگویم داغ سه ساله پشت زینب را شکسته این داغ سنگین بود و ما . . . دیگر نگویم من بودم و یک دشت باغ لاله امّا با داغ خود کشتی مرا دیگر نگویم یک کربلا بس بود تا زینب بمیرد از کربلا تا کربلا دیگر نگویم
نامه نوشتن ابن زیاد به یزید
ابن زیاد در سال 61 هجرى قمرى به یزید نامه نوشت و جریان کربلاء را گزارش داد و از وى پرسید که با سرهاى بریده و اسراء چه کند؟