• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

۞۞۞ ارباب صدای قدمت می آید ۞ همسفر با کاروان ۞۞۞

برسام

کاربر ويژه
jk.jpg


میان طشت جاخوش کرده ای بابا - ولی

من برای دیدنت بالا و پایین می پرم

من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین

حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم

یاد داری آمدم من پابه پای نیزه ات ؟؟

یاد داری تو کبودی های روی پیکرم ؟؟

هرچه من اصرار کردم تازیانه می زدند

ناگزیر از چادر عمه گرفتم بر سرم

در میان کوچه و بازار شهر شام بود

بر سرش میکرد طفلی شاد و خندان معجرم

هرچه بوده مطرب و رقاصه اینجا آمده

شادمانی میکنند در پیش چشمان ترم

در میان بزم عیش و نوش جای تو نبود

خیزران- دندان تو - هرگز نمیشد باورم

بی حیایی داد میزد با اجازه یا امیر

باخودم آن دختر شیرین زبان را می برم
 

برسام

کاربر ويژه
17.jpg


آیا شود که جام مرا پر سبو کنی


در این خرابه با من دلخسته خو کنی

آنقدر می زنم به سر و صورت و لبم

تا قصّه ی سر و لب خود بازگو کنی

ای ماه من که طیّ سفر گشته ای هلال

باید که شرح واقعه را مو به مو کنی

با چشم بسته از طَبقت دل نمی کنم

تا اینکه هدیه ی سفر خویش رو کنی

گیسو به زیر پای سرت پهن می کنم

تا فرش نخ نما شده ام را رفو کنی

بابا تمام بال و پرم درد می کند

مویم کشیده اند و سرم درد می کند
 

نفس91

کاربر ويژه
يک نيمه شب بهانه‌ی دلبر گرفت و بعد

قلبش به شوق روي پدر پر گرفت و بعد

اما نيامده ز سفر مهربان او
يعني دوباره هم دل دختر گرفت و بعد

آنقدر لاله ريخت به راه مسافرش
تا خواب او تجلي باور گرفت و بعد

آخر رسيد از سفر، اما سر پدر
سر را چقدر غمزده در بر گرفت و بعد

گرد و غبار از رخ مهمان مهربان
با اشک چشم و گوشه‌ی معجر گرفت و بعد

انگار خوب او خبر از ماجرا نداشت
طفلک سراغي از علي اصغر گرفت و بعد

از روزهاي بي کسي اش گفت با پدر
يعني نبرد بغض و گلو در گرفت و بعد:

خورشيد من به مغرب گودال رفتي و
باران تير و نيزه و خنجر گرفت و بعد

معراج رفتي از دل گودال قتلگاه
نيزه سر تو را به روي سر گرفت و بعد

دلتنگ بود دخترت و سنگ ِ کينه اي
بوسه ز چهره و لب و حنجر گرفت و بعد

...

اما دوباره فرصت جبران رسيده بود
يک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد

جان داد در مقابل چشمان عمه اش
با بال هاي زخمي خود پر گرفت و بعد ...




برای مشاهده تصویر اصلی با سایز 898 و 561 پیکسل اینجا کلیک نمایید .
1_web57.jpg



 

نفس91

کاربر ويژه
H-Roghayeh1.jpg



این جا خرابه های شام، منزلگاه اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم است. رقیه با اسیران دیگر وارد خرابه می شوند، اما دیگر تاب دوری ندارد. پریشان در جست و جوی پدر است. امشب رقیه، فقط پدر و نوازش های پدر را می خواهد. امشب رقیه علیهاالسلام است و عمه. امشب رقیه سه ساله است و سر بابا، امشب ملائک آسمان از غم دختر حسین علیه السلام در جوش و خروشند، امشب شب وداع رقیه علیهاالسلام و زینب علیهاالسلام است. او در آغوش عمه بارها می پرسد: «عمه، بابایم کجاست؟…
تو را چه بنامم رقیه جان، که ناب تر از شبنم‏های صبحگاه بر گلبرگ تاریخ نشسته ای. تو را چه بسرایم که آوازه برکت و کرامتت، موج وار، همه دل ها را به تلاطم در آورده است. تو را چه بنامم که بیش از سر بهار در آغوش بابا، طعم زندگی را نچشیدی و مانند او، غریبانه از غربت این غریبستان خاکی بار سفر بستی. پس سلام بر تو، روزی که به عالم خاکی گام نهادی و روزی که به افلاک پر کشیدی.


رقیه کوچک و یادگار امام حسین علیه السلام ، پس از رحلت در خرابه شام، همان جا مدفون گردید،
 

نفس91

کاربر ويژه




نقش قهرمانانه حضرت زينب سلام الله علهيا

پس از مصیبت امام حسین (ع) و پایان رسالتش، نقش قهرمانانه حضرت زینب در برابر ماست. ما به این زن احترام می گذاریم و او را بزرگ می داریم، زنی که کاری را صورت داد، که مردان و قهرمانان بزرگ از انجام آن ناتوانند.... “ بود.

اینها مسائلی اساسی است برای پنهان کردن قتل حسین و پایان دادن و خلاص شدن از همه چیز. اما چه کسی این توطئه را خنثی کرد؟ زینب، سلام الله علیها. زیرا پس از نبرد، آن را برای مردم و در مراکز اسلامی بازگو کرد؛ در کوفه، در راه، در شام و در همه جا.

چگونه توانست این مأموریت را انجام دهد. کوفه علی را می شناسد. کوفه صدا علی را می شناسد. کوفیان آمدند تا خوارج و اسرا را تماشا کنند.

ناگهان صدای بلند علی را شنیدند. از شهادت امام بیش از بیست سال نگذشته، و بسیاری از مردم علی را می شناسند و هنوز او را، روز و شب، در خانه هاشان یاد می کنند. امام را می شناسند، صدای او را شنیدند و با صدا انس پیدا کردند و دانستند که صدای علی از همین صداست. این صدا از کجاست؟


گفتند از زنی که می گویند «خارجی» است. و زمانیکه از او خواستند تا سخن بگوید، دیدند که با راویان مقاتل با زبان علی سخن می گوید.

در این لحظه بود که دریافتند کسانی که آنها را کشتند، همان فرزندانشان هستند؛ آنها را فرستاده بودند تا پیروز شوند و دین خدا را یاری رسانند. آنها رفتند و فرزند دختر رسول خدا و خاندانش را کشتند. آنها بر اثر کارزار همسران و برادارن و فرزندان خودشان کشته شدند. در این هنگام ناله ها و گریه ها را آغاز کردند. حضرت زینب(س) برای آنها سخن گفت؛ نفس ها در سینه حبس شد و سکوت همه جا را فراگرفت، حتی زنگ چارپایان نیز از حرکت افتاد. مردم شیون و زاری آغاز کردند. پس از این، در آن خطبه معروف صحنه ماجرا را برای آنها به تصویر کشید.

نتیجه آن شد که تا زنیب وارد کوفه شد و یک یا دو روز در آنجا ماند، کار انجام گرفته برای همه کوفیان روشن شد؛ قضیه کشتن حسین و آنچه رویداده بود و چگونگی آن و جزئیات تجاوزها و همه چیز. زینب بدینسان از شهری به شهر دیگر می رفت.

چرا از شهری به شهر دیگر می رفت؟ شما می دانید که در گذشته کاروان نمی توانست زمان زیادی در بیابان به مسیرش ادامه دهد. زیرا اسبان و قاطران و امکانات حمل و نقل توانایی نداشتند که مثلاً پانصد کیلومتر در بیابان بروند. از همین رو ناچار بودند که از راههایی بروند که از شهرها و روستاها می گذشتند. بنابراین اسرا را از راهی که در آن ساکنانی بودند، گذراندند. یعنی از شهری به شهری و از روستایی به روستایی، و آنها را مستقیماً از نجف به شام نبردند.

در هر شهری که وارد می شدند، همان قصه تکرار می شود: زینب سخن می گوید و مردم جمع می شوند و از او می پرسند: چه اتفاقی افتاد؟ تو کیستی؟

این کار تا شام ادامه یافت. در شام نیز همان اتفاق افتاد. با اولین خطبه ای که زینب در قصر یزید گفت، همه چیز روشن شد، تا جائی که همسر یزید با پیراهنش خود را پوشاند و از قصر بیرون رفت و پافشاری کرد تا زینب و خاندان حسین وارد قصر شوند. جنبش از خانه یزید آغاز شد. چه کند؟ آیا می تواند همه را بکشد؟

هر کجا که این بانو می رود، مردم به جنبش می افتند و آنچه رخ داده بر مردم آشکار می شود. در اندک زمانی، همه جهان اسلام و همه امت از ماجرا آگاه شدند. و پس از این بود که امت دانست که خودش مسئول است و مقصر. باید گناهش را جبران کند و از آن توبه.

بنابراین، نخستین وظیفه حضرت زینب، پاسداری از شرافت ” پس امروز و در این شرایط بزرگداشت شعایر و گوش فرا دادن به گریه، تنها وظیفه ما نیست، بلکه آنچه بر ما واجب است، یاری رساندن به امام حسین در اهدافش است، او خود به این اهداف تصریح کرده است:


«إننی ما خرجت أشرا ولابطراً»
این کار برای پیروزی بر کسی یا برای کسی نبود، تا بگوییم تمام شد و ما راحت شدیم.... “ و عزت پس از شهادت امام حسین است، و پس از آن به سرانجام رساندن رسالت امام حسین (ع)، و رساندن خبر مصیبتها و رخدادها به قلب جهان اسلام. در حالیکه بنی امیه می کوشیدند آنها را در بیابان دفن کنند.



 

برسام

کاربر ويژه


خطبه آتشين حضرت زينب سلام الله عليها در کوفه


‌حال‌ در كوفه‌، زينب‌ كبري ‌
هست‌ ناظر به‌ حالت‌ آنها

كه‌ زنان‌ آه‌ وناله‌ مي‌كردند
غرق‌ در ماتم‌ وغم‌ ودردند

نيز مردان‌ كوفيان‌، گريان‌
از چنين‌ حادثه‌، همه‌ نالان‌

ناگهان‌ زينب‌ غمين‌ آمد
يك‌ نهيب‌ شديد، آن‌جا زد

زينب‌ آمد در آن‌ زمان‌ به‌ خروش
‌گفت‌: اي‌ كوفيان‌، همه‌ خاموش‌

با چنان‌ نغمه‌اي‌ كه‌ او سر داد
زنگ‌ها نيز از صدا افتاد

بعد از آن‌ رو سوي‌ خدا بنمود
سينه‌ با ياد ايزدش‌ بُگشود

سپس‌ او رو به‌ سوي‌ مردم‌ كرد
با دلي‌ پاك‌ وسينه‌اي‌ پر درد

گفت‌ اي‌ كوفيان‌ پر نيرنگ‌
همه‌ بي‌ بهرگان‌ از فرهنگ‌

همه‌ از غيرت‌ وحميّت‌، دور
پيش‌ چشمان‌ ما همه‌ منفور

همگي‌ چاپلوس‌ ومكاريد
مردمي‌ خائن‌ وفسونكاريد

جز دروغ‌ وخصومت‌ وكينه ‌
نيست‌ در بين‌ مردم‌ كوفه‌

توشه‌اي‌ بد در آخرت‌ داريد
چون‌ همه‌ مردمي‌ تبهكاريد

همه‌ پيمان‌ خويش‌، بشكستيد
پاي‌ ديوار كهنه‌ بنشستيد

تا فروريخت‌ روي‌ سر، ديوار
مي‌شود بسته‌ نيز راه‌ فرار

حال‌، گريان‌ شديد بهر حسين‌!
بعدِ مرگش‌ كنيد شيون‌ وشين‌

دلتان‌ جملگي‌ چنان‌ سنگ‌ است
‌اين‌ جنايت‌ چو لكة‌ ننگ‌ است‌

گر، گريبان‌ خويش‌، چاك‌ كنيد
لكه‌ را كِي‌ توان‌، كه‌ پاك‌ كنيد

خواهم‌ از درگه‌ خداي‌ جهان‌
ديده‌هاتان‌ همي‌ شود گريان‌

اقدس‌ كاظمي‌-مژگان








 

برسام

کاربر ويژه



امام سجاد در مقابل يزيد لعنت الله عليه

امام سجاد(ع) فرمودند: در مسجد اموي دمشق در حضور يزيد در زنجير بودم به او گفتم به من اجازه دهيد سخن گويم. گفت: بگو، ولي ناهنجار نگو.

حضرت فرمودند: من در خانداني هستم كه ناهنجار نگويم، بلكه مي خواهم بگويم كه اگر رسول الله (ص) مرا در زنجير مي ديد به نظرت چه حالي داشت و چه كار مي كرد؟ تمام مجلس گريه كردند همان لحظه يزيد دستور داد كه او را آزاد كنند. يزيد به امام گفت:در كربلا چه ديدي؟

امام سجاد (ع) فرمودند: خداوند قبل از خلقت آسمانها و زمين همه چيز را مقدر نموده بود. يزيد با مشاوران خود مشورت نمود و همگي به كشتن امام سجاد(ع) راي دادند. امام پنجم (امام محمد باقر(ع)) كه آنموقع چهار سال و اندي سن داشتند خداوند را ثنا و حمد كردند و فرمودند:

اي يزيد، مشاورانت بر خلاف مشاوران فرعون راي دادند، وقتي درباره موسي(ع) و هارون با هم مشورت كردند، گفتند آنها را مهلت بدهيد ولي مشاوران تو راي دادند كه ما را بكشي و اين علتي دارد؟

يزيد گفت: علت چيست؟

امام محمد باقر (ع)فرمودند:آنها همگي زنازادگان هستند زيرا پيغمبران و اولادشان را جز زنازادگان نكشند.

يزيد هم سر به زير انداخت و به امام سجاد(ع) گفت: واعجبا، بر پدرت كه نام علي را بر روي فرزندانش گذاشته است.

امام سجاد(ع) فرمودند: پدرم، پدرش را دوست مي داشت لذا چند بار نام فرزندانش را علي ناميد.





 

نفس91

کاربر ويژه
1_2-37.jpeg.jpg

اهل شام معرفت به حال اهل بيت رسالت بهم رسانيدند و دانستند كه آنها خارجى نبوده بلكه اولاد رسول و ذرارى فاطمه بتول بوده‏اند در آشكار و پنهان زبان به طعن و ملامت يزيد گشودند كه اين حركات ناشايسته چرا از يزيد بروز كرد در كوچه و بازار از شناعت اين كردار سخن بود .

يزيد خواست كه مردم را از اين گفتارها باز دارد و اظهار داشت كه كشتن امام حسين (عليه السلام) بدون اذن من بوده ابن زياد در قتل وى شتاب نمود خدا لعنت كند او را پس حكم كرد قرآنها را مجزا كردند و به اهل سوق دادند كه مشغول خواندن قرآن شوند و از بدگوئى و شناعت زبان ببندند از اين جهت قرآن را از آن روز سى پاره نمودند و به تلاوت مشغول شدند و اهل بيت را در حرم خاصه و يا در منزلى عليحده و يا در قصر خود جاى داد به روايت روضة الشهداء ام كلثوم خاتون درخواست نمود كه منزلى معين كنند تا به مراسم عزادارى خامس آل عبا مشغول شوند يزيد اجازت داد در خارج كوشگ منزلى جهت ماتم دارى مقرر شد .

مخدرات تشريف بردند اسباب عزادارى فراهم كردند زنهاى اكابر و اعيان از قرشيات و هاشميات با لباسهاى ماتم حاضر شدند و سر سلامتى به اهل بيت مى ‏دادند و مرثيه خوان زينب و ام كلثوم سلام الله عليهما بودند كه نوحه گرى مى‏نمودند و زنان مى‏گريستند اين بود حالت زنها و اما حالت امام زين العابدين (عليه السلام) اغلب به حكم يزيد صبح و شام با يزيد هم غذا بود تا اينكه يزيد ديد كه ماندن اهل بيت در شام اسباب رسوائى او است و روز به‏ روز قبح كار يزيد آشكار و مظلومى آل اطهار مكشوف مى‏ گردد اين بود كه فرمان داد اهل بيت را كلا و طرا اناثا و ذكورا حاضر كردند.

در مجلسى خاص كه آراسته بود چنانچه مجلسى عليه الرحمه در جلاء العيون فارسى نقل مى‏كند پس از احضار آل اطهار زبان به معذرت گشود و اظهار ندامت از فعل خود نمود مال و اموال و لباس حاضر كرد پس رو كرد به ام كلثوم و گفت اى دختر على (عليه السلام) اين پولها را بردار عوض خون برادرت حسين (عليه السلام) و از من راضى شو .

صداى ناله ام كلثوم و مخدرات مغموم بلند شد ام كلثوم فرمود اى يزيد چه بسيار كم حيائى ‘ برادران مرا كشتى كه تمام دنيا برابر يك موى ايشان نمى‏شود الحال مى ‏گوئى اين احسانها عوض آنچه كرده‏اى بر دارم !!




 

برسام

کاربر ويژه
دفن بدن جون در کربلا

بعد از ده روز از واقعه عاشورا جمعی از بنی اسد بدن شریف جون غلام ابی ذر غفاری را پیدا کردند در حالی که صورتش نورانی و بدنش معطر بود وسپس او را دفن کردند.

جون کسی بود که امیر المؤمنین علیه السلام او را به 150دینار خرید و به ابوذر بخشید. هنگامی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند این غلام برای کمک به او به ربذه رفت و بعد از رحلت جناب ابوذر به مدینه مراجعت کرد و در خدمت امیر المؤمنین علیه السلام بود تا بعد از شهادت آن حضرتبه خدمتامام مجتبی علیه السلام و سپس به خدمت امام حسین علیه السلا م رسید و همراه آن حضرت از مدینه به مکه و از مکه به کربلا آمد.

هنگامی که جنگ در روز عاشورا شدت گرفت او خدمت امام حسین علیه السلام آمد وبرای میدان رفتن و دفاع از حریم ولایت و امامت اجازه خواست .حضرت فرمودند:در این سفر به امید عافیت و سلامتی همراه ما بودی ! اکنون خویشتن را به خاطر ما مبتلا مساز.
جون خود را به قدم های مبارک امام حسین علیه السلام انداخت و بوسید گفت: ای پسر رسول خدا ، هنگامی که شما در راحتی وآسایش بودید من کاسه لیس شما بودم ،حالا که به بلا گرفتار هستید شما را رها کنم؟

جون با خود فکر کرد :من کجا و این خاندان کجا؟! لذا عرضه داشت:آقای من ،بوی من بد است وشرافت خانوادگی هم ندارم و نیز رنگ من سیاه است.یا ابا عبدالله ،لطف فرموده مرا بهشتی نمایید تا بویم خوش گردد و شرافت خانوادگی به دست آورم و رو سفید شوم. نه آقای من ،از شما جدا نمی شوم تا خون سیاه من با خون شما خانواده مخلوط گردد. جون می گفت وگریه می کرد به حدی که امام حسین علیه السلام گریستند و اجازه دادند.
با آنکه جون پیرمردی90 ساله بود،ولی بچه ها در حرم با او انس فراوانی داشتند. او به کنار خیمه ها برای خداحافظی وطلب حلالیت آمد،که صدای گریه اطفال بلند شد و اطراف او را گرفتند. هریک را به زبانی ساکت و به خیمه ها فرستاد ومانند شیری غضبناک روی به آن قوم ناپاک کرد.

او جنگ نمایانی کرد،تا آنکه اطراف او را گرفتند و زخم های فراوانی به او وارد کردند. هنگامی که روی زمین افتاد ،امام حسین علیه السلام سر او را به دامن گرفت و بلند بلند گریست، و دست مبارک بر سر و صورت جون کشیدو فرمود:"الهم بیض وجهه و طیب ریحه و احشره مع محمد و آل محمد علیهم السلام. بارالهارویش را سپید و بویش را خوش فرما و با خاندان عصمت علیهم السلام. محشورش نما.

از برکت دعای حضرتروی غلام مانند ماه تمام درخشیدن گرفت و بوی عطر از وی به مشام رسید. چنانکه وقتی بدن او را بعد از ده روز پیدا کردند صورتش منور و بویش معطر بود



47480384765279041931.jpg
 

برسام

کاربر ويژه
p_r_i_d_e_______c_o_n_v_o_y_by_mustafa20-d5nufk4.jpg






زنان همراه کاروان عاشورا چه کساني بودند؟


زينب کبري (س) دختر امير المومنين علي بن ابيطالب و مادرش فاطمه زهرا دختر رسول اکرم

ام کلثوم صغرا (ع) ( نفيسه )دختر امير المومنين و مادرش ام ولد همسر عبد الله اکبر بن عقيل

رقيه پدرش اميرالمومنين و مادرش صهبا ، همسر مسلم بن عقيل و مادر عبدالله و محمد که در نينوا به شهادت رسيدند.

فاطمه دختر اميرالمومنين علي بن ابيطالب و مادرش ام ولد که با ابي سعيد بن عقيل بن ابيطالب ازدواج کرد

فاطمه صغرا دختر امام حسين و مادرش ام اسحق بود همسرش حسن بن علي ( حسن مثني )

سکينه دختر امام حسين و مادرش رباب بنت امري القيس ( نامش آمنه که به سکينه مشهور است) همسرش عبدالله بن حسن (ع)
رقيه دختر سه ساله امام حسين که در سفر کربلا همراه اسراي اهل بيت بود

فاطمه (ع) دختر امام حسن مجتبي وهمسر امام زين العابدين (ع) و مادر امام محمد باقر (ع)

زينب صغرا دختر اميرالمومنين و همسر محمد بن عقيل

رباب همسر امام حسين (ع) دختر امري القيس بن عدي و مادرس ميسور مادر علي اصغر

عاتکه همسر امام حسين (ع) دختر زيد بن عمر از شاعره هاي عرب که زني عاقله باکمل وزيبا بود.

کبشه يا ام سليمان کنيز امام حسين (ع) همسرش پيک امام حسين به سوي روساو اشراف بصره بود زني عالم ، فاضل و نيکوکار بود

فکيهه که در خانه رباب همسر امام حسين خدمت مي کرد و فرزندش قارب در کربلا به شهادت رسيد

رمله همسر امام حسن (ع) ومادر حضرت قاسم

حميده دختر مسلم بن عقيل که دختري سيزده ساله بود و در زماني که حضرت سيد الشهدا خبر شهادت پدرش را شنيد او مورد نوازش و ملاطفت خود قرار داد

فضه النوبيه خدمتکار حضرت زهرا فضه از نظر ايمان وتقوا و زهد در درجه عالي قرار داشت

شهربانو مادر محمد بن ابي سعيد

ليلي التميميه دختر مسعود بن خالد بن ربعي و مادرش عميره
 

برسام

کاربر ويژه
33363987086565347643.jpg





مرحوم سيد در لهوف مى‏نويسد:
يزيد رو كرد به امام زين العابدين (عليه السلام) و گفت

اذكر حاجتك الثلات التى و عدتك بقضائهن

بخواه از من آن سه حاجتى كه وعده داده بودم از تو بر آورم .

امام چهارم (عليه السلام) فرمود حاجت من آنست:


ان ترينى وجه سيدى و مولاى و ابى

اول آنكه سر پدرم را كه سرور شهيدان است بمن بنمائى كه من او را ببينم و توشه از جمالش بردارم

و الثانية ان ترد علينا ما اخذمنا

حاجت دوم آنكه آنچه از ما بغارت بره‏اند رد كنى

حاجت سوم من آنكه اگر خيال كشتن مرا دارى پس شخص امينى را تعيين كن كه حرم پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را به مدينه برگرداند.


يزيد گفت: اما وجه ابيك فلن تراه ابدا

اما جمال پدر هرگز نخواهى ديد .اما از كشتن تو نيز در گذشتم و اين حرم رسالت را غير از تو كسى به حرم رسالت عودت نمى‏دهد و اما آنچه از شما برده‏اند من به اضعاف آنها عوض مى ‏دهم.

حضرت سيدالساجدين (عليه السلام) در جواب فرمود:

اما مالك فلا نريد و هو موفر عليك

مال تو را ما نمى ‏خواهيم ارزانى خودت باد اينكه غارتى‏ هاى مال خود را از اسباب و لباس خواستم جهت آن بود
لان فيه مغزل فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)
كه در ميان آنها البسه هائى بود كه جده‏ام فاطمه دختر رسولخدا تار و پود آنها را رشته و بافته بود و از جمله مقنعه‏ها و قلاده‏ها و قميصها يعنى مقنعه فاطمه زهرا (عليه السلام) و قلاده آن مخدره و پيراهن آن معصومه در ميان آن لباسهاى غارتى بوده شايسته نيست لباس و معجر و قلاده دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بدست نامحرم بيفتد
فامر يزيد برد ذلك و زاد فيه من عنده مأتى دينار.


پس يزيد امر كرد هر كه هر چه در كربلا به غارت برده و موجود است بياورد آوردند و در كتاب معتبرى برنخوردن كه چه آوردند ليكن مشهور در بعضى از كتب متاخره مسور آنكه از جمله اسبابهاى غارتى ساروق بسته بود كه آوردند و در حضور يزيد نهادند چون سر ساروق گشودند در آن پيراهنى بود عتيق خون تازه در وى مانند عقيق سرخ رنگين ليكن سوراخ سوراخ يزيد از روى تامل بر آن پيراهن نگريست پرسيد كه اين چيست؟

گفتند:

هذا قميص الحسين (عليه السلام) اخذه اخنس بن مرتد

اى يزيد اين پيراهن سلطان مظلومان حسين (عليه السلام) است كه اخنس بن مرتد ملعون حرامزاده از بدن حضرت بيرون آورده.

يزيد گفت: نبايد چنين باشد زيرا حسين (عليه السلام) دعوى سلطنت مى‏كرد البسه فاخر قيمتى مى‏پوشد او را به اين پيراهن كهنه چكار!!؟

گفتند امير حسين (عليه السلام) اين پيراهن كهنه را در بر كرده براى اينكه كسى رغبت نكند از بدنش بيرون آورد و بجاى كفن بماند ليكن چنان مجرد و عريان ساختند بدن او را كه گرد و غبار كفن او شد.
يزيد پرسيد اين چاكها و سوراخها چيست؟
گفتند:
اين چاكها كه بدين جامه اندر است جاى سنان و نيزه و شمشير و خنجر است .

اما چون چشم اهالى حرم و خواتين محترم بر پيراهن پر خون امام امم افتاد ضجه و ناله از دل بر آوردند و فرياد واحسيناه و واحبيبا از جگر بر كشيدند.

عليا مكرمه زينب خاتون آن پيراهن را چون جان شيرين در بر گرفت و همراه خود به مدينه آورد همينكه سر قبر فاطمه زهراء (عليه السلام) رسيد خروشى از دل بر آورد كه مادر جان حسينت را بردم و نياوردم ليكن يك نشانه آورده ‏ام پس دست در زير چادر برده و آن پيراهن پاره پاره را روى قبر مادر نهاد قبر شكافته شده دست فاطمه بيرون آمد پيراهن را در ميان قبر برده .

هر كه از سادات و غيره فاطمه زهرا را در خواب ديده همين نحو است تا روز قيامت كه سر از قبر بردارد و وارد عرصه محشر شود و بيده قميص الحسين (عليه السلام) در وسط محشر بالاى منبر مى ‏ايستد و آن پيراهن آغشته بخون را بر سر مى‏گذارد و عرض مى‏ كند

الهى اهذا قميص الحسين (عليه السلام)

اى خداوند عادل و حكيم آيا اين پيراهن پسر منست يعنى رواست اين همه زخم نيزه و شمشير بر وى زده باشند.



39772466549493605695.jpg



 

برسام

کاربر ويژه
هر تشنه به جای آب سیلی می خورد
با روی زخون خضاب سیلی می خورد
هر طفل یتیم کز بنی هاشم بود
از آل بنی شراب سیلی می خورد
از آن که به کودکی علی ع شیرش داد
ناموس ابوتراب سیلی می خورد
دلبند علی ع تا که زدرگاه خدا
شیخی ببرد ثواب سیلی می خورد
اسلام بنی امیه جاری شد و زن
با داشتن حجاب سیلی می خورد
قرآن به فراز نیزه قرآن می خواند
هر سوره ی آن کتاب سیلی می خورد
خاکی به سرم که اصغر ع از نی می دید
از قاتل او رباب سیلی می خورد
 

نفس91

کاربر ويژه
61281076063740770717.jpg


بازگشت اهل بيت عليهم السلام به مدينه طيبه

همينكه يزيد پليد بر حسب ظاهر از كرده خود پشيمان گرديد و از ملامت مردم ترسيد جاى آن نديد كه آل الله را در شام نگاهدارد پس مجلسى آراست اسيران آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را خواست و عذرخواهى نمود و به عوض مال و اموال ايشان كه در كربلا غارت كرده بودند مال وافزار و لباسهاى فاخر به آنها بخشيد.

ابو مخنف در مقتل خود مى ‏نويسد:
قال الراوى فاعطاهم مالا كثيرا و اخلعت على كل واحد منهن و زاد عليهم من الثياب و الحلى و الاثاث به عوض ما اخذ منهن

به غير از مال و اموال و اباب و اثاث و زيور به عوض آنچه از ايشان غارت كرده بودند داد و بعد فرمان داد شتران خوش رفتارى آوردند كجاوه‏ها و محملها حاضر نمودند پوششهاى نيكو روپوش كجاوه‏ها نمودند رئيسى از روسا لشگر خويش را طلبيد با پانصد نفر همراه ايشان كرده و گفت اين مصيبت زدگان را به عزت و احترام به مدينه خيرالأنام برسانيد


مشهور آنست كه قائد و رئيس نعمان بن بشير انصارى بود و صاحب كامل در كامل السقيفه مى ‏نويسد كه رئيس عمرو بن خالد قرشى بود حاصل آنكه يزيد به نعمان سفارش بسيار درباره امام (عليه السلام) نمود كه بايد اين آقا را صحيحا با مخدرات محترمات به مدينه برسانى شب ايشان را راه ببر و روز آرام بگير كه آفتاب صدمه به آنها نزند وقتى كه ايشان را فرود آوردى خود و تابعان در كنارى منزل كنيد كه مبادا چشم احدى از نامحرمان بر ايشان بيفتد كمال دقت را در حفظ و حراست ايشان بنما و نيز آنچه بگويند و بخواهند اطاعت و اجابت كن.

مرحوم مفيد در ارشاد مى ‏نويسد:
چون يزيد از تهيه و تدارك سفر اهل بيت رسالت فارغ گرديد در اوان حركت زين العابدين (عليه السلام) را طلبيد و با آن حضرت خلوت كرد اولا از عبيدالله بن زياد بسيار بد گفت و لعنت نمود:
لعن الله ابن مرجانة والله لوانى صاحب ابيك ما سئلنى حضلة ابدا الا اعطيته اياها
يعنى خدا لعنت كند پسر مرجانه را بخدا سوگند اگر من بجاى او بودم هر چه پدرت درخواست مى‏كرد اجابت مى‏كردم و مقاصدش را بر مى‏آوردم و نمى‏گذاشتم حال پدرت به كشته شدن برسد


ولدفعت الحتف عنه اما چه كنم خدا نخواست شد آنچه شد اكنون استدعا دارم كه هر فرمايشى داشته باشى فكاتبنى من المدينه از مدينه بمن بنويسى تا من حوائج ترا بر آورم نعمان بن بشير همراه شماست و سفارش بليغ در حق شما كرده‏ام يزيد حرف مى‏زد امام زين العابدين (عليه السلام) مى‏گريست.

بارى همينكه كجاوه‏ها و محمل‏ها را بستند بانوان محترمه و اطفال آزرده در محمل‏ها نشستند و زنان قرشى كه خويشى داشتند و از نسوان كه دوستان خانواده رسالت بودند به بدرقه آل الله زنان ساميه باز بالاى بامها به تماشا بر آمدند بعضى گريان و بعضى خندان تا آنكه قافله از كنار خرابه‏اى كه منزل داشتند عبور كرد عليا مخدره زينب سر از محمل بيرون آورد و با چشم گريان فرمود اى زنان شامى من يك امانتى در اين خرابه گذاشته ‏ام جان شما و جان اين امانت.





 

نفس91

کاربر ويژه
زبانحال عليا مكرمه زينب خاتون عليها السلام

پس از تو جان برادر چه رنجها كه كشيدم
چه شهرهاكه نگشتم چه كوچه هاكه نديدم

بسخت جانى خود اينقدر نبوده گمانم
كه بى تو زنده ز دشت بلا بشام رسيدم

برون نمود در آندم چو شمر پيرهنت را
بتن ز پنجه غم جامه هر زمان بدريدم

زدم بچوبه محمل سر آنزمان كه سر نى
به نوك نيزه خولى سر چوه ماه تو ديدم

ميان كوچه و بازار شام پاى برهنه شدم
سر از خجالت نامحرمان بجيب كشيدم

چو وارد بزم يزيد بازوى بسته شدم
هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبيدم

باين همه شادمانم اى شه خوبان
كه نقد جان بجهان دادم و غم تو خريدم






 

برسام

کاربر ويژه
52445074916991210324.jpg




رئيس قافله كه همان بشير و يا عمرو بن خالد بود اهل بيت خيرالأنام را به عزت و احترام حركت مى‏داد هر جا مى‏خواستند منزل مى‏كردند و هر چه اشاره مى‏كردند اطاعت مى‏نمود ليكن خود با جمعيتى كه همراه بودند پيرامون محمل‏ها و كجاوه ‏هاى اهل بيت رسالت نمى‏گرديدند يا از پيشاپيش و يا از عقب سر ايشان مى‏آمدند

تا اينكه منزل بمنزل طى مراحل كردند بجائى رسيدند كه يك ره به كربلاى حسين مى‏ رفت و راه ديگر به مدينه طيبه مخدرات محزون و مستورات دلخون را شوق زيارت كربلا و آرزوى ديدن قبور شهيدان بسر افتاد بناى نوحه و گريه كردند پس نعمان را طلبيده التماس و تمنا نمودند

و قالت النساء بحق الله عليك الا ما عرجت بنا على طريق بكربلا

قسم مى‏دهم ما را از راه كربلا ببر كه قبور شهداء را زيارت كنيم و نيز آنچه در اين سفر بر سر ما آمده را به قبر امام (عليه السلام) خود باز گوئيم

نعمان استدعاى ايشان را پذيرفت نعمان به فرموده ايشان عمل كرده روى به كربلا نهادند دم به دم اشتياق زيارت قبور شهداء در دلشان زيادتر و آتش شوقشان شعله ور مى ‏شد تا اينكه بوى تربت سيد الشهداء به مشام خواهران و دختران رسيد مانند بلبلى كه بوى گل بشنود به خروش آمدند زبانحال سكينه خاتون است.


شميم جانفزاى كوى بابم
گمانم كربلا شد عمه نزديك
مهار ناقه را يكدم نگهدار
مران اى ساربان يكدم كه داماد
ولى اى عمه دارم التماسى
كه چون اندر سر قبر شهيدان
در اين صحرا مكن منزل كه ترسم
مرا اندر مشام جان در آيد
كه بوى مشگ ناب و عنبر آيد
كه استقبال ليلى اكبر (عليه السلام) آيد
سر راه عروس مضطر آيد
قبول خاطر زارت گر آيد
ترا از گريه كام دل بر آيد
دوباره شمر دون با خنجر آيد
 

نفس91

کاربر ويژه

روضه حضرت زینب سلام الله علیها

***
اربعین تو رسیده است و ز راه آمده است

خواهرت با قد خم گشته و آه آمده است

زینب از وادی شام آمده چشمت روشن

از کجا تا به کجا آمده ؟ چشمت روشن

آه ای یوسف صد تکه ی بی پیراهن

پیرهن بافته ات را بگرفت از دشمن

به لبش ناله ی محزون اخ العطشان است

روضه خوان حرم و آن بدن عریان است

مو پریشان شده و سینه زن و نالان است

به دلش سوز نهان ، دیده ی او گریان است

زینبی که سر بازار معطل شده است

بهر او چشم حرامی است که معضل شده است

ازدحام هلهله ها خنده ی مردم دیده

ناسزا در همه ی راه چقدر بشنیده

سایه ی بر سر خود را به روی نی دیده

در کنار سر نورانی او می دیده

کوفه با خطبه ی خود ، شام چه غوغا می کرد

خواهرت در همه جا محشری برپا می کرد

خطبه اش تیغ شد و یک تنه یک لشگر شد

گاه چون فاطمه و گاه خود حیدر شد​​

 

نفس91

کاربر ويژه
9u3us0%283%29.jpg

ملاقات حضرت سجاد (عليه السلام) با جابر بن عبدالله انصارى در كربلاى معلى


جابر بن عبدالله انصارى رحمة الله عليه مى‏فرمايد چون اولاد رسول و ذرارى فاطمه بتول عليها السلام حرم امام حسين (عليه السلام) از شام غم انجام مراجعت كردند و روى به وطن نهادند منزل بمنزل آمدند.

تا به عراق رسيدند بدليل راه فرمودند ما را از كربلا ببر تا به قبور شهداء زيارت كنيم دليل بفرموده ايشان عمل نموده اهل بيت رسالت را آوردند تا به كربلا

آنجا كه حضرت از اسب بزمين افتاده بود رسانيد چون آل الرسول به قتلگاه شهداء رسيدند جابر بن عبدالله انصارى را سر قبر امام حسين ديدند كه او با جماعتى از آل رسول از مدينه به زيارت قبر سيدالشهداء (عليه السلام) آمده بودند

قريب بهمين مضمون هم شيخ طريحى عليه الرحمه در منتخب نقل مى‏نمايد ولى ذكر نفرموده‏اند كه ورود اهل بيت به مصرع امام حسين (عليه السلام) همانروز وصول جابر بن عبدالله بود كه روز بيستم ماه صفر سنه شهادت كه سال 61 هجرت بوده و يا روز ديگر اين ملاقات اتفاق افتاده است آنچه مسلم و قطعى بوده آنستكه آل الله سلام الله عليهم در مراجعت به مدينه از كربلاء عبور كرده و امام شهيدان (عليه السلام) را زيارت كرده‏اند

و اين قضيه كه بين ايشان و جابر ملاقات واقع شده نيز قطعى و اتفاقى است و در اينكه جابر اولين اربعين به زيارت سيدالشهداء (عليه السلام) آمده نيز اختلافى نمى ‏باشد تنها مطلبى كه محل صحبت و اختلاف بين ارباب تاريخ واقع شده اينست كه آيا آمدن اهل بيت عليهم السلام به كربلا در اربعين اول بوده يا در اربعين سال بعد واقع شده و اگر هم در همان سال 61 صورت گرفته باشد در روز ديگر از همان سال بوده.

تحقيق در اطراف اين قضيه محتاج به يك رساله‏اى عليحده است كه در اينجا از شرح و توضيح و بيان مختار خود صرف نظر مى‏ كنيم.



1_51056000809724084401.jpg

 

برسام

کاربر ويژه
54331958087264329371.jpg


بشیر در مدینه :

روایت است از بشیر چون نزديك مدينه رسيديم حضرت على بن الحسين عليه السّلام محلّى را كه سزاوار دانست فرود آمد و خيمه ها بر افراخت و فرمود: اى بشير! خدا رحمت كند پدر ترا او مردى شاعر بود آيا تو نيز بهره اى از صنعت پدر دارى ؟ عرض كردم : بلى يابن رسول اللّه ، من نيز شاعرم . فرمود: پس برو داخل مدينه شو و شعرى در مرثيه ابوعبداللّه عليه السّلام بخوان و مردم مدينه رااز شهادت او و آمدن ما آگاه كن .
قُلتُ وَ يُناسِبُ اَنْ اَذكُرَ فى هدا الْمَقامِ هِذِهِ الابياتِ:
شعر :
عُجْبَالْمَدينةِ وَاصْرَخْ فى شَوارعِها
بِصَرخَةٍ تَمْلا الدُّنيا بِها جَزَعا

نادِى الَّذينَ اِذانادَى الصَّريخُ بِهِمْ
لَبَّوْهُ قَبلَ صَدىً مِن صَوتِهِ رَجَعا

قُل يا بنى شَيْبَةِ الْحَمْدِ الَّذى بِهِمُ
قامَتْ دَعائمُ دينِ اللّه وَ ارْتَ فَعا

قُومُوا فقَدْ عَصَفَتْ بِالطَّفِّ عاصِفَةٌ
مالَتْ باَرجاءِ طَوْدِ الْعِزِّ فَانْصَدَعا

بشير گفت : حسب الامر حضرت سوار بر اسب شدم و به سوى مدينه تاختم تا داخل مدينه شدم ، چون به مسجد حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم رسيدم صدا به گريه و زارى بلند كردم و اين دو شعر گفتم :
شعر :
يا اَهْلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم بِها
قُتِلَ الْحُسينُ فَاَدْمُعى مِدْرارٌ

اَلجِسْمُ مِنهُ بِكربَلاءَ مُضَرَّجٌ
وَالرَّاءسُ مِنهُ عَلَى الْقَناةِ يُدارُ


؛يعنى اى اهل مدينه ديگر در مدينه اقامت نكنيد كه حسين عليه السّلام شهيد شد و به اين سبب سيلاب اشك از چشم من روان است ، بدن شريفش در كربلا در ميان خاك و خون افتاده و سر مقدّسش را بر سر نيزه ها در شهرها مى گردانند. آن وقت فرياد برآوردم كه اى مردم اينك على بن الحسين عليه السّلام با عمّه ها و خواهرها به نزديك شما رسيده اند و در ظاهر شهر شما رحل خويش فرود آورده اند و من پيك ايشانم به سوى شما و شما را به حضرت او دلالت مى كنم .



54331958087264329371.jpg
 
بالا