• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

۞۞۞ ارباب صدای قدمت می آید ۞ همسفر با کاروان ۞۞۞

برسام

کاربر ويژه

طواف طفل سه ساله چقدرديدن داشت.
صداي ناله لبيك او شنيدن داشت.
طواف اول روپوش از طبق برداشت.
طواف دوم سر را به روي سينه گذاشت.
طواف سوم دور سر پدر گرديد.
طواف چارم حلق بريده رابوسيد.
طواف پنجم مرگ خود ازخداطلبيد.
ششم طواف دو پا را سوي قبله كشيد.
طواف هفتم گفتا مرا ببر همراه.
به عزت و شرف لااله الاالله



 

نفس91

کاربر ويژه
42985074546504920869.jpg


چون به حماه آمدند اهل آنجا از اهلبيت عليهم السلام حمايت كردند، جناب ام كلثوم (ع) چون بر حمايت اهل حماه مطلع شد فرمود:

ما يُقالً لِهذِهِ الْمَدينَهِ قالُوا حَمْاهَ قالَتْ حَماها اللهُ مِنْ كُلّ ظالِم.

يعني آن مخدره پرسيد كه نام اين شهر چيست گفتند حماه، فرمود نگهدار خداوند او را از شر هر ستمكاري، و ديگر واقعه سقط جنين است كه در كنار حلب واقع شده.

حموي در معجم البلدان گفته است جوشن كوهي است در طرف غربي حلب كه از آنجا برداشته مي‌شود مس سرخ و آنجا معدن او است لكن آن معدن از كار افتاده از زماني كه عبور دادند از آنجا اسراي اهلبيت حسين بن علي عليهم السلام را زيرا كه در ميان آنها حسين را زوجه‌اي بود حامله، بچه خود را در آنجا سقط كرد. پس طلب كرد از عمله جات در آن كوه خبزي يا آبي؟ ايشان او را ناسزا گفتند و از آب و نان منع نمودند پس آن زن نفرين كرد بر ايشان پس تا به حال هر كه در آن معدن كار كند فائده و سودي ندهد و در قبله آن كوه مشهد آن سقط است و معروفست به مشهدالسّقط و مشهدالدّكه و آن سقط اسمش محسن بن حسين (ع) است.

مؤلف گويد كه : من به زيارت آن مشهد مشرف شده‌ام و به حلب نزديك است و در آنجا تعبير مي‌كنند از او به شيخ محسن به فتح حاء و تشديد سين مكسوره و عمارتي رفيع و مشهدي مبني بر سنگهاي بزرگ داشته لكن فعلاً خراب شده به جهت محاربه‌اي كه در حلب واقع شده.

و صاحب نسمه السحر از ابن طي نقل كرده كه در تاريخ حلب گفته كه سيف الدوله تعمير كرد مشهدي را كه خارج حلب بود، به سبب آنكه شبي ديد نوري را در آن مكان هنگامي كه در يكي از مناظر خود در حلب بود، پس چون صبح شد سوار شد به آنجا رفت و امر كرد آنجا را حفر كردند پس يافت سنگي را كه بر آن نوشته بود كه اين محسن بن حسين بن علي بن ابيطالب است پس جمع كرد علويين و سادات را و از ايشان سوال كرد. بعضي از ايشان گفتند كه چون اهلبيت را اسير كردند ايام يزيد از حلب عبور مي‌دادند يكي از زنهاي امام حسين عليه السلام سقط كرد بچه خود را پس تعمير كرد سيف الدوله آنرا.

فقير گويد كه: در آن محل شريف قبرهاي شيعه واقع است، و مقبره ابن شهر آشوب و ابن منبر و سيد عالم فاضل ثقه جليل ابوالمكارم بن زهره در آنجا واقعست بلكه بني زهره كه بيتي شريف بوده‌اند در حلب تربت مشهوري در آنجا دارند.

ديگر واقعه ‌ايست كه در دير راهب اتفاق افتاده و اكثر مورخين و محدثين شيعه و سني در كتب خويش به اندك اتفاقي نقل كرده‌اند و حاصل جميع آنها آنست كه چون لشكر ابن زياد ملعون در كنار دير راهب منزل كردند سر حضرت حسين عليه السلام را در صندوق گذاشتند و موافق روايت قطب راوندي آن سر را بر نيزه كرده بودند و بر دور او نشسته حراست مي‌كردند، پاسي از شب را به شرب خمر مشغول گشتند و شادي مي‌كردند آنگاه خوان طعام بنهادند و به خورش و خوردني بپرداختند ناگاه ديدند دستي از ديوار دير بيرون شد و با قلمي از آهن اين شعر را بر ديوار دير با خون نوشت

شَفاَْهَ جَدّهِ يَوْمَ الْحِسابِ

اَتَرْجُوا اُمَّهٌ قَتَلَتْ حُسَيْناً

يعني آيا اميد دارند امتي كه كشتند حسين (ع) را شفاعت جد او را در روز قيامت. آن جماعت سخت بترسيدند و بعضي برخاستند كه آن دست و قلم را بگيرند ناپديد شد، چون بازآمدند و بكار خود مشغول شدند ديگر باره آن دست با قلم ظاهر شد و اين شعر را نوشت:

وَ هُمْ يَوْمَ الْقيمَهِ فيِ الْعَذابِ

فَلاوَاللهِ لَيْسَ لَهُمْ شَفيعٌ
 

نفس91

کاربر ويژه
کلامش سنگ‌ها را نرم می‌کرد
دل افسردگان را گرم می‌کرد
زنی در پیش مردی خطبه می‌خواند
که مرد از مردیِ خود شرم می‌کرد

 

نفس91

کاربر ويژه
درد بسیار، مداوا گریه

ارث جامانده زهرا گریه

روزها ناله و شب ها گریه

آب می خورد، ولی با گریه

گریه بر آب وضویش می ریخت

خون دل بر سر و رویش می ریخت

گریه بر شاه شهیدان خوب است

گریه بر کشته ی عریان خوب است

گریه بر دامن طفلان خوب است

گریه بر آن لب و دندان خوب است

خواسته هر سحرش گریه کند

در فراق پدرش گریه کند

گریه بر ناله آن مادرها

گریه بر گریه آن دخترها

گریه بر غارت انگشترها

گریه بر وا شدن معجرها

رنگ مهتاب، زمینش می زد

دیدن آب، زمینش می زد

گریه بر ناقه نشسته سخت است

گریه با پیکر خسته سخت است

گریه با بال شکسته سخت است

گریه با گردن بسته سخت است

گریه خوب است که هر شب باشد

گریه بر چادر زینب باشد

آن که را هست پیاده نکشید

تشنه را بر لب باده نکشید

طفل را این همه ساده نکشید

ذبح را آب نداده نکشید

هیچ کس آب به گودال نبرد

پدرم ذبح شد و آب نخورد

آمد و دید تنی افتاده

کشته بی کفنی افتاده

شه بی پیرهنی افتاده

پاره پاره بدنی افتاده

همه پروانه و شمعش کردند

بوریا آمد و جمعش کردند

آمد و دید کنارش پر نیست

بدن افتاده ولیکن، سر نیست

چند انگشت، و انگشتر نیست

این حسین است ولی دیگر نیست

بس که با نیزه قلیلش کردند

ذبح کردند قتیلش کردند


71196052579544708405.jpg
 

برسام

کاربر ويژه



خطبة‌ زينب‌ كبري‌' در مسجد شام‌

زينب‌ آن‌ خواهر غمين‌ وپريش‌
كه‌ كنون‌ مانده‌ است‌ با دل‌ِ ريش‌

زين‌ مصيبت‌ چقدر نالان‌ است‌
تكيه‌گاه‌ همه‌ اسيران‌ است‌

در ميانه‌ بدون‌ ياور ويارشده‌
او نيز، كاروان‌ سالارشده

به‌ سكه‌ در بزم‌ آن‌ يزيد پليد
از يزيد دَني‌ جسارت‌ ديد

وقت‌ را تا كه‌ او مناسب‌ ديد
ذوالفقار زبان‌ خويش‌، كشيد

او كه‌ با درد وغم‌ شده‌ دمساز
بِنِمود اين‌ چنين‌ سخن‌، آغاز

مي‌نمايم‌ خداي‌ خويش‌، سپاس
‌اين‌ ستايش‌ بُوَد ز روي‌ قياس‌

چون‌ خداي‌ بزرگ‌ من‌ فرمود
هر كسي‌ را كه‌ كار زشت‌ نمود

يا كه‌ آيات‌ من‌ كند تكذيب‌
شود اندر حضور من‌ تأديب‌

ودرود خدا به‌ پيغمبر
بر همه‌ خاندان‌ آن‌ سَرور

بعد، رو بر يزيد دون‌ بنمود
با كلام‌ رسا چنين‌ فرمود

اي‌ يزيدي‌ كه‌ خائن‌ وپستي
‌راه‌ها را به‌ روي‌ ما بستي‌

از ره‌ِ مكر، با ريا وفريب
‌همه‌ آيات‌ را كني‌ تكذيب‌

فكر كردي‌ كه‌ در حضور خدا
ما ذليل‌ رهيم‌ وتو والا

اي‌ كه‌ هستي‌ ز آدميت‌ دور
مي‌خرامي‌ كنون‌ به‌ كبر وغرور

از ره‌ِ عُجب‌ وكبر وخودبيني
‌بر چنين‌ بارگاه‌، بنشيني‌

آنْقَدَر زين‌ پديده‌ سرمستي
‌باب‌ فكرت‌ به‌ خويشتن‌ بستي‌

تو فراموش‌ كردي‌ امر خدا
چشم‌ داري‌ به‌ لذت‌ دنيا

همه‌ آنان‌ كه‌ در خطا رفتند
در ره‌ ناحق‌ شما رفتند

همگي‌ در عذاب‌ وجدانند
دور از مهر ولطف‌ يزدانند

غافل‌ از آن‌ كه‌ زينت‌ دنيا
مهلت‌ امتحان‌ بُوَد بر ما

اي‌ يزيد پليد وبي‌ بنياد
پدرت‌ شد به‌ دست‌ ما آزاد

حاليا تو امير دوراني‌
شاهد حال‌ ما اسيراني‌

ما كه‌ از عترت‌ پيامبريم‌
بايد از بين‌ دشمنان‌ گذريم‌

پردة‌ آبرويمان‌ بِدَري
‌به‌ اسيري‌ به‌ هر كجا ببري‌

در حقيقت‌ تو يك‌ ستمكاري‌
چون‌ كه‌ فرزند آن‌ جگرخواري‌

به‌ خدا، اي‌ يزيد بركردار
تو نداني‌ چه‌ هست‌ آخر كار

بار سنگين‌ به‌ دوش‌ خود داري‌
كه‌ به‌ هر كيفري‌ سزاواري‌

در قيامت‌، حضور پيغمبر
با چه‌ رويي‌ كني‌ يزيد، نظر

بر سر ما ببين‌ چه‌ آوردي‌!
چه‌ خيانت‌ به‌ ما زنان‌ كردي‌

ما زنان‌ را زشهر خود راندي‌
پيش‌ چشم‌ عموم‌، بنشادي‌

تو بدان‌ اي‌ يزيد اگر بر ما
روزگار اين‌ چنين‌ نمود، جفا

كه‌ دمي‌ با تو من‌ سخن‌ گويم‌
سخني‌ با تو اهرمن‌ گويم‌

سرزنش‌هاي‌ تو بُوَد نيكو
چون‌ نباشيم‌ تا ابد، هم‌خو

چه‌ كنم‌، ديده‌ها چو گريان‌ است‌
همه‌ دل‌ ها ز داغ‌ سوزان‌ است‌

مي‌ندانم‌ كه‌ از چه‌ حزب‌ خداشد
شهيد خدا به‌ دست‌ شما شد

آري‌ آري‌، چه‌ حزب‌ شيطانيد
در حقيقت‌ ز نسل‌ سُفيانيد

هر كدامين‌ چو گله‌ ننگيد
صاحِب‌ِ قلب‌هاي‌ چون‌ سنگيد

وحي‌ وقرآن‌ بُوَد زپيغمبرا
و كه‌ خود هست‌ شافع‌ محشر

ما همه‌ پيرو ره‌ِ اوييم‌
مدح‌ پيغمبر خدا گوييم‌


 

برسام

کاربر ويژه




يعني به خدا قسم كه شفاعت كننده نخواهد بود قاتلانحسين عليه السلام را بلكه ايشان در قيامت در عذاب باشند، بازخواستند كه آن دست را بگيرند همچنان ناپديد شد چون باز به كار خود شدند ديگر باره بيرون شد و اين شعر را بنوشت:

وَ خالَفَ حُكْمُهُمْ حُكْمَ الْكِتابِ

وَ قَدْ قَتَلُوا الْحُسَيْنَ بِحُكْمِ جَوْرٍ


يعني چگونه ايشان را شفاعت كند پيغمبر (ص) و حال آنكه شهيد كردند فرزند عزيز ايشان حسين (ع) را به حكم جور و مخالفت كرد حكم ايشان با حكم كتاب خداوند. آن طعام بر پاسبانان آن سر مطهر آن شب ناگوار افتاد و با تمام ترس و بيم بخفتند. نيم شب راهب را بانگي به گوش رسيد چون گوش فرا داشت همه ذكر تسبيح و تقديس الهي شنيد، برخاست و سر از دريچة دير بيرون كرد ديد از صندوقي كه در كنار ديوار دير نهاده‌اند نوري عظيم به جانب آسمان ساطع مي‌شود و از آسمان فرشتگان فوجي از پس فوج فرود آمدند و همي گفتند:

اَلسَّلامُ عَلًيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ اَلَّسلام عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ صَلَواتُ وَ سَلامُهُ عَلَيْكَ.

راهب را از مشاهدة اين احوال تعجب آمد و جزعي شديد و فزعي هولناك او را گرفت ببود تا تاريكي شب برطرف شد و سفيده صبح دميد، پس از صومعه بيرون شد و به ميان لشكر آمد و پرسيد كه بزرگ لشكر كيست؟

گفتند خولي اصبحي (عليه اللعنه) است. به نزد خولي (لعين) آمد و پرسش نمود كه در اين صندوق چيست؟

گفت سر مرد خارجي (نعوذبالله) است و او را در اراضي عراق بيرون شد و عبيدالله بن زياد او را به قتل رسانيد گفت نامش چيست؟

گفت حسين بن علي بن ابيطالب (عليهم االسلام). گفت نام مادرش كيست؟ گفت فاطمه زهراء دختر محمد المصطفي (صلي الله عليه و آله) .

راهب گفت هلاك باشد شما را بر آنچه كرديد، همانا احبار و علماي ما راست گفتند كه مي‌گفتند هر وقت اين مرد كشته شود آسمان خون خواهد باريد و اين نيست جز در قتل پيغمبر و وصي پيغمبر.

اكنون از شما خواهش مي‌كنم كه ساعتي اين سر را با من گذاريد آنگاه رد كنم، گفتند ما اين سر را بيرون نمي‌آوريم مگر در نزد يزيد بن معاويه (عليه اللعنه) تا از وي جايزه بگيريم، راهب گفت جايزه تو چيست گفت بدره‌اي كه ده هزار درهم داشته است، گفت اين مبلغ را نيز عطا كنم گفت حاضر كن.

راهب همياني آورد كه حامل ده هزار درهم بود، پس خولي (ملعون) آن مبلغ را گرفت و صرافي كرده و در دو هميان كرد و سر هر دو را مهر نهاد و به خزانه دار خود سپرد و آن سر مطهر را تا يك ساعت به راهب سپرد.
 

برسام

کاربر ويژه


پس راهب آن سر مبارك را به صومعه خويش برد و با گلاب شست و با مشك و كافور خوشبو گردانيد و بر سجاده خويش گذاشت و بناليد و بگريست و به آن سر منور عرض كرد :يا ابا عبدالله به خدا قسم كه بر من گران است كه در كربلا نبودم و جان خود را فداي تو نكردم، يا ابا عبدالله گاهي كه جدت را ملاقات كني شهادت بده كه من كلمه شهادت گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم.


پس گفت:
اَشْهَدُ اَنْ لا اِله اِلاَّ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداً رَسُولُ اللهِ وَ اَشْهَدُ اَنَّ عَلِياً وَليُّ اللهِ.


پس راهب سر مقدس را رد كرد و بعد از اين واقعه از صومعه بيرون شد و در كوهستان مي‌زيست و به عبادت و زهادت روزگاري به پاي برد تا از دنيا بيرون رفت.
 

نفس91

کاربر ويژه
ورد کاروان اسرا به شام


دیده‌های سهل بن سعد الساعدى(6)


سهل مى‏گوید: به سوى بیت المقدس حركت كردم تا به دمشق رسیدم، شهرى را دیدم با رودخانه‏هاى پر آب و درختان انبوه كه بر در و دیوار آن پرده‏هاى دیبا آویخته شده بود و مردم شادى مى‏كردند، و زنانى را دیدم كه دف و طبل مى‏زدند!! با خود گفتم براى شامیان عیدى نیست كه ما ندانیم! پس گروهى را دیدم كه با یكدیگر سخن مى‏گفتند، به آنان گفتم: براى مردم شام عیدى هست كه ما از آن بى خبریم؟!
گفتند: اى پیرمرد! گویا تو مردى اعرابى و بیانگردى !
گفتم: من سهل بن سعدم كه محمد (صلى الله علیه و آله) را دیده‏ام.
گفتند: اى سهل! تعجب نمى‌كنى كه چرا آسمان خون نمى‌بارد؟ و زمین ساكنان خود را فرو نمى‌برد؟!
گفتم: مگر چه روى داده است؟!
گفتند: این سر حسین فرزند محمد(علیهماالسلام) است كه از عراق به ارمغان آورده‏اند!
گفتم: واعجبا! سر حسین(علیه‏السلام) را آورده‏اند و مردم شادى مى‏كنند؟! از كدام دروازه آنان را وارد مى‏كنند؟ آنان اشاره به دروازه‏اى نمودند كه آن را باب ساعات مى‏گفتند.
در آن هنگام كه با آن افراد سرگرم گفتگو بودم، دیدم كه پرچم‌هایی یكى پس از دیگرى نمایان شد، ابتدا سرى نورانى و زیبا را بر سر نیزه دیدم احساس كردم مى‏خندد و آن سر مبارك حضرت ابوالفضل العباس (علیه‏السلام) بود، سپس سوارى را دیدم كه نیزه‏اى در دست داشت و سر مبارك امام حسین (علیه‏السلام) بر آن قرار داشت!(7) و آن سر از نظر صورت، شبیه‏ترین مردم به رسول خدا (صلى الله علیه و آله) بود، و شكوه و عظمتى فوق العاده داشت و نور از او مى‏تابید، محاسنش حاكى از پیرى بود اما خضاب شده بود، در حالى كه لبخندى بر لبان مباركش داشت چشم به سوى شرق دوخته بود، و باد محاسن شریفش را به چپ و راست حركت مى‏داد، گویى امیرالمؤمنین علی(علیه‏السلام) بود.
و آن نیزه را مردى به نام عمرو بن منذر در دست گرفته و پیش مى‏آمد.
سهل گوید: در شام، غرفه‏اى دیدم كه در آن پنج زن و پیرزنى آنان را همراهى مى‏كرد كه قدِ خمیده‏اى داشت. هنگامى كه سر مقدس امام حسین(علیه‏السلام) برابر آن پیرزن رسید، سنگى گرفته و به طرف آن سر مقدس پرتاب كرد!!
چون این صحنه درد آور را دیدم، گفتم: «اللهم اهلكها و اهلكهن معها بحق محمد و آله اجمعین» از خدا خواستم كه آنان را هلاك گرداند.


ام‌كلثوم را دیدم كه چادرى بسیار كهنه بر سر گرفته و روى خود را بسته بود.
بر امام زین العابدین و اهل خاندان او سلام كرده خود را معرفى نمودم، گفتند: اگر می‌توانى چیزى به این نیزه‌دار كه سر امام را مى‏برد، بده تا جلوتر برود و در اینجا نایستد! كه ما از نگاه مردم در زحمتیم!
رفتم و یكصد درهم به آن نیزه‌دار دادم كه شتاب كند و از بانوان دور شود؛ كار بدین منوال بود تا سرها را به نزد یزید بردند.(8)
سهل بن سعد مى‏گوید: سر مقدس امام حسین(علیه‏السلام) را در حالى كه درون ظرفى نهاده بودند به مجلس یزید وارد كردند! من هم با آنان وارد شدم. یزید بر تخت نشسته و بر سر او تاجى بود مزین به درّ و یاقوت و اطراف او را گروه زیادى از پیرمردان قریش گرفته بودند! كسى كه سر مبارك امام را با خود حمل مى‏كرد به هنگامى كه پا در مجلس یزید نهاد این دو بیت را خواند:
«اوقر ركابى فضة و ذهبا انا قلت السید المحجبا!
قلت خیر الناس اما و ابا و خیرهم اذ ینسبون النسبا!
شترم را از سیم و زر، سنگین ‌بار كن، كه من پادشاه با فرّ و شكوهى را كشتم؛ كشتم كسى را كه بهترین مردم است از جهت پدر و مادر، و نژاد او والاتر از همه است.»
یزید از او پرسید: اگر مى‏دانستى كه او بهترین مردم است چرا او را كشتى؟!
آن مرد گفت: به امید گرفتن جایزه از تو، او را كشتم!
 

نفس91

کاربر ويژه
1_8711250941_L600.jpg


شراره بر دل ناموس کبریا زده اند
برای دیدن ما، شهر را صدا زده اند
خدا به خیرکند، قافله به راه افتاد
سر تو را سر نیزه در انتها زده اند
حواسها همه پرت سر تو خواهد شد
که دامنی پُرِ از پاره سنگ، تا زده اند
به نیزه تکیه زدی و تمام قافله باز
گریز گریه به گودال کربلا زده اند
دوباره داد بزن... ای حرامیان به کجا؟
که شمرها به حیا باز پشت پا زده اند
محله های یهودی چقدر باریکند
دوباره فاطمه رابین کوچه هازده اند
هنوز حرمله گویا دلش خنک نشده
سپرده پای سرِ تو ؛ رباب را زده اند
بس است مرثیه، اینجا گریز میخواهد
که مرد خیره ای از ما کنیز میخواهد


 

نفس91

کاربر ويژه


تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا - ولی
من برای دیدنت بالا و پایین می پرم
من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین
حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم
یاد داری آمدم من پابه پای نیزه ات
یاد داری تو کبودی های روی پیکرم
هرچه من اصرار کردم تازیانه می زدند
ناگزیر از چادر عمه گرفتم بر سرم
در میان کوچه و بازار شهر شام بود
بر سرش میکرد طفلی شاد و خندان معجرم
هرچه بوده مطرب و رقاصه اینجا آمده
شادمانی میکنند در پیش چشمان ترم
در میان بزم عیش و نوش جای تو نبود
خیزران- دندان تو - هرگز نمیشد باورم
بی حیایی داد میزد با اجازه یا امیر
باخودم آن دختر شیرین زبان را می برم


 

برسام

کاربر ويژه
خطبه مشهور امام سجاد (ع) در مجلس یزید: من فرزند مكه و منايم، من فرزند زمزم و صفايم


حضرت على بن الحسين عليه السلام از يزيد درخواست نمود كه در روز جمعه به او اجازه دهد در مسجد خطبه بخواند، يزيد رخصت داد؛ چون روز جمعه فرا رسيد يزيد يكى از خطباى مزدور خود را به منبر فرستاد و دستور داد هر چه تواند به على و حسين عليهما السلام اهانت نمايد و در ستايش شيخين و يزيد سخن براند، و آن خطيب چنين كرد.



امام سجاد عليه السلام از يزيد خواست تا به وعده خود وفا نموده و به او رخصت دهد تا خطبه بخواند، يزيد از وعده‏اى كه به امام عليه السلام داده بود پشيمان شد و قبول نكرد .

معاويه پسر يزيد به پدرش گفت: خطبه اين مرد چه تأثيرى دارد؟ بگذار تا هر چه مى‏خواهد، بگويد.

يزيد گفت: شما قابليتهاى اين خاندان را نمى‏دانيد، آنان علم و فصاحت را از هم به ارث مى‏برند، از آن مى‏ترسم كه خطبه او در شهر فتنه بر انگيزد و وبال آن گريبانگير ما گردد (1) .

به همين جهت يزيد از قبول اين پيشنهاد سرباز زد و مردم از يزيد مصرانه خواستند تا امام سجاد عليه السلام نيز به منبر رود.

يزيد گفت: اگر او به منبر رود، فرود نخواهد آمد مگر اينكه من و خاندان ابوسفيان را رسوا كرده باشد!

به يزيد گفته شد: اين نوجوان چه تواند كرد؟ !

يزيد گفت: او از خاندانى است كه در كودكى كامشان را با علم برداشته‏اند.

بالاخره در اثر پافشارى شاميان، يزيد موافقت كرد كه امام به منبر رود.



آنگاه حضرت سجاد عليه السلام به منبر رفته و پس از حمد و ثناى الهى خطبه‏اى ايراد كرد كه همه مردم گريستند و بيقرار شدند.فرمود:



ايها الناس! اعطينا ستا و فضلنا بسبع: اعطينا العلم و الحلم و السماحة والفصاحة و الشجاعة و المحبة في قلوب المؤمنين، و فضلنا بان منا النبي المختار محمدا و منا الصديق و منا الطيار و منا اسد الله و اسد رسوله و منا سبطا هذه الامة.من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني انبأته بحسبي و نسبي.



ايها الناس! انا ابن مكة و منى، انا ابن زمزم و الصفا، انا ابن من حمل الركن باطراف الردا، انا ابن خير من ائتزر و ارتدى، انا ابن خير من انتعل و احتفى، انا ابن خير من طاف وسعى، انا ابن خير من حج ولبى، انا ابن خير من حمل على البراق في الهواء، انا ابن من اسري به من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى، انا ابن من بلغ به جبرئيل الى سدرة المنتهى، انا ابن من دنا فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى، انا ابن من صلى بملائكة السماء، انا ابن من اوحى اليه الجليل ما اوحى، انا ابن محمد المصطفى، انا ابن علي المرتضى، انا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتى قالوا: لا اله الا الله.



انا ابن من ضرب بين يدي رسول الله بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين و قاتل ببدر و حنين و لم يكفر بالله طرفة عين، انا ابن صالح المؤمنين و وارث النبيين و قامع الملحدين و يعسوب المسلمين و نور المجاهدين و زين العابدين و تاج البكائين و اصبر الصابرين و افضل القائمين من آل ياسين رسول رب العالمين، انا ابن المؤيد بجبرئيل، المنصور بميكائيل.



انا ابن المحامي عن حرم المسلمين و قاتل المارقين و الناكثين و القاسطين و المجاهد اعداءه الناصبين، و افخر من مشى من قريش اجمعين، و اول من اجاب و استجاب لله و لرسوله من المؤمنين، و اول السابقين، و قاصم المعتدين و مبيد المشركين، و سهم من مرامى الله على المنافقين، و لسان حكمة العابدين و ناصر دين الله و ولى امر الله و بستان حكمة الله و عيبة علمه، سمح، سخي، بهى، بهلول، زكي، ابطحي، رضي، مقدام، همام، صابر، صوام، مهذب، قوام، قاطع الاصلاب و مفرق الاحزاب، اربطهم عناناو اثبتهم جنانا، و امضاهم عزيمة و اشدهم شكيمة، اسد باسل، يطحنهم في الحروب اذا ازدلفت الاسنة و قربت الاعنة طحن الرحى، و يذرؤهم فيها ذرو الريح الهشيم، ليث الحجاز و كبش العراق، مكي مدني خيفي عقبي بدري احدي شجري مهاجري . من العرب سيدها، و من الوغى ليثها، وارث المشعرين و ابو السبطين: الحسن و الحسين، ذاك جدي علي بن ابى طالب.



اى مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ويژگى بر ديگران فضيلت بخشيده است، به ما ارزانى داشت علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مؤمنين را، و ما را بر ديگران برترى داد به اينكه پيامبر بزرگ اسلام، صديق (امير المؤمنين على عليه السلام)، جعفر طيار، شير خدا و شير رسول خدا صلى الله عليه و آله (حمزه)، و امام حسن و امام حسين عليه السلام دو فرزند بزرگوار رسول اكرم صلى الله عليه و آله را از ما قرار داد (2) . (با اين معرفى كوتاه) هر كس مرا شناخت كه شناخت، و براى آنان كه مرا نشناختند با معرفى پدران و خاندانم خود را به آنان مى‏شناسانم.



اى مردم! من فرزند مكه و منايم، من فرزند زمزم و صفايم، من فرزند كسى هستم كه حجر الاسود را با رداى خود حمل و در جاى خود نصب فرمود، من فرزند بهترين طواف و سعى كنندگانم، من فرزند بهترين حج كنندگان و تلبيه گويان هستم، من فرزند آنم كه بر براق سوار شد، من فرزند پيامبرى هستم كه در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى سير كرد، من فرزند آنم كه جبرئيل او را به سدرة المنتهى برد و به مقام قرب ربوبى و نزديكترين جايگاه‏مقام بارى تعالى رسيد، من فرزند آنم كه با ملائكه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پيامبرم كه پروردگار بزرگ به او وحى كرد، من فرزند محمد مصطفى و على مرتضايم، من فرزند كسى هستم كه بينى گردنكشان را به خاك ماليد تا به كلمه توحيد اقرار كردند.



من پسر آن كسى هستم كه برابر پيامبر با دو شمشير و با دو نيزه مى‏رزميد، و دو بار هجرت و دو بار بيعت كرد، و در بدر و حنين با كافران جنگيد، و به اندازه چشم بر هم زدنى به خدا كفر نورزيد، من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبيا و از بين برنده مشركان و امير مسلمانان و فروغ جهادگران و زينت عبادت كنندگان و افتخار گريه كنندگانم، من فرزند بردبارترين بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بيت پيامبر هستم، من پسر آنم كه جبرئيل او را تأييد و ميكائيل او را يارى كرد، من فرزند آنم كه از حرم مسلمانان حمايت فرمود و با مارقين و ناكثين و قاسطين جنگيد و با دشمنانش مبارزه كرد، من فرزند بهترين قريشم، من پسر اولين كسى هستم از مؤمنين كه دعوت خدا و پيامبر را پذيرفت، من پسر اول سبقت گيرنده‏اى در ايمان و شكننده كمر متجاوزان و از ميان برنده مشركانم، من فرزند آنم كه به مثابه تيرى از تيرهاى خدا براى منافقان و زبان حكمت عباد خداوند و يارى كننده دين خدا و ولى امر او، و بوستان حكمت خدا و حامل علم الهى بود.



او جوانمرد، سخاوتمند، نيكوچهره، جامع خيرها، سيد، بزرگوار، ابطحى، راضى به خواست خدا، پيشگام در مشكلات، شكيبا، دائما روزه‏دار، پاكيزه از هر آلودگى و بسيار نمازگزار بود . او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسيخت و شيرازه احزاب كفر را از هم پاشيد. او داراى قلبى ثابت و قوى و اراده‏اى محكم و استوار و عزمى راسخ بود وهمانند شيرى شجاع كه وقتى نيزه‏ها در جنگ به هم در مى‏آميخت آنها را همانند آسيا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراكنده مى‏ساخت. او شير حجاز و آقا و بزرگ عراق است كه مكى و مدنى و خيفى و عقبى و بدرى و احدى و شجرى و مهاجرى (3) است، كه در همه اين صحنه‏ها حضور داشت.او سيد عرب است و شير ميدان نبرد و وارث دو مشعر (4) ، و پدر دو فرزند: حسن و حسين. آرى او، همان او (كه اين صفات و ويژگيهاى ارزنده مختص اوست) جدم على بن ابى طالب است .



ثم قال: انا ابن فاطمة الزهراء، انا ابن سيدة النساء.

فلم يزل يقول: انا انا، حتى ضج الناس بالبكاء و النحيب، و خشي يزيد ان يكون فتنة فأمر المؤذن فقطع الكلام، فلما قال المؤذن: الله اكبر الله اكبر، قال علي: لا شي‏ء اكبر من الله، فلما قال المؤذن: اشهد ان لا اله الا الله، قال علي بن الحسين: شهد بها شعري و بشري و لحمي و دمي، فلما قال المؤذن: اشهد ان محمدا رسول الله، التفت من فوق المنبر الى يزيد فقال: محمد هذا جدي ام جدك يا يزيد؟ فان زعمت انه جدك فقد كذبت و كفرت و ان زعمت انه جدي فلم قتلت عترته؟



آنگاه گفت: من فرزند فاطمه زهرا بانوى بانوان جهانم.و آنقدر به اين حماسه مفاخره آميز ادامه داد كه شيون مردم به گريه بلند شد! يزيد بيمناك شد و براى آنكه مبادا انقلابى صورت پذيرد به مؤذن دستور داد تا اذان گويد تا بلكه امام سجاد عليه السلام را به اين نيرنگ ساكت كند! ! مؤذن برخاست و اذان را آغاز كرد، همين كه گفت: الله اكبر، امام سجاد عليه السلام فرمود : چيزى بزرگتر از خداوند وجود ندارد. و چون گفت: اشهد ان لا اله الا الله، امام عليه السلام فرمود: موى و پوست و گوشت و خونم به يكتائى خدا گواهى مى‏دهد. و هنگامى كه گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، امام عليه السلام به جانب يزيد روى كرد و فرمود: اين محمد كه نامش برده شد، آيا جد من است و يا جد تو؟ ! اگر ادعا كنى كه جد توست پس دروغ گفتى و كافر شدى، و اگر جد من است چرا خاندان او را كشتى و آنان را از دم شمشير گذراندى؟ ! سپس مؤذن بقيه اذان را گفت و يزيد پيش آمد و نماز ظهر را گزارد (5) .



در نقل ديگرى آمده است كه: چون مؤذن گفت: اشهد ان محمدا رسول الله، امام سجاد عليه السلام عمامه خويش از سر برگرفت و به مؤذن گفت: تو را بحق اين محمد كه لحظه‏اى درنگ كن، آنگاه روى به يزيد كرد و گفت: اى يزيد! اين پيغمبر، جد من است و يا جد تو؟ اگر گويى جد من است، همه مى‏دانند كه دروغ مى‏گوئى، و اگر جد من است پس چرا پدر مرا از روى ستم كشتى و مال او را تاراج كردى و اهل بيت او را به اسارت گرفتى؟ ! اين جملات را گفت و دست برد و گريبان چاك زد و گريست و گفت: بخدا سوگند اگر در جهان كسى باشد كه جدش رسول خداست، آن منم، پس چرا اين مرد، پدرم را كشت و ما را مانند روميان اسير كرد؟ ! آنگاه فرمود : اى يزيد! اين جنايت را مرتكب شدى و باز مى‏گويى: محمد رسول خداست؟ ! و روى به قبله‏مى‏ايستى؟ ! واى بر تو! در روز قيامت جد و پدر من در آن روز دشمن تو هستند. پس يزيد فرياد زد كه مؤذن اقامه بگويد! در ميان مردم هياهويى برخاست، بعضى نماز گزاردند و گروهى نماز نخوانده پراكنده شدند (6) .



و در نقل ديگرى آمده است كه امام سجاد عليه السلام فرمود:



انا ابن الحسين القتيل بكربلا، انا ابن على المرتضى، انا ابن محمد المصطفى، انا ابن فاطمة الزهراء، انا ابن خديجة الكبرى، انا ابن سدرة المنتهى، انا ابن شجرة طوبى، انا ابن المرمل بالدماء، انا ابن من بكى عليه الجن في الظلماء، انا ابن من ناح عليه الطيور في الهواء (7) .



من فرزند حسين شهيد كربلايم، من فرزند على مرتضى و فرزند محمد مصطفى و پسر فاطمه زهرايم، و فرزند خديجه كبرايم، من فرزند سدرة المنتهى و شجره طوبايم، من فرزند آنم كه در خون آغشته شد، و پسر آنم كه پريان در ماتم او گريستند، و من فرزند آنم كه پرندگان در ماتم او شيون كردند.



بازتاب خطبه امام سجاد عليه السلام

هنگامى كه امام سجاد عليه السلام آن خطبه رسا را ايراد فرمود، مردم حاضر در مسجد را سخت تحت تأثير قرار داد و انگيزه بيدارى را در آنان برانگيخت و به آنان جرأت و جسارت بخشيد.يكى از علماى بزرگ يهود كه در مجلس يزيد حضور داشت، از يزيد پرسيد: اين نوجوان كيست؟ !

يزيد گفت: على بن الحسين است.سؤال كرد: حسين كيست؟

يزيد گفت: فرزند على بن ابى طالب است.

باز پرسيد: مادر او كيست؟

يزيد گفت: دختر محمد.

يهودى گفت: سبحان الله! ! اين فرزند دختر پيامبر شماست كه او را كشته‏ايد؟ ! شما چه جانشين بدى براى فرزندان رسول خدا بوديد؟ ! بخدا سوگند كه اگر پيامبر ما موسى بن عمران در ميان ما فرزندى مى‏گذاشت، ما گمان مى‏كرديم كه او را تا سر حد پرستش بايد احترام كنيم، و شما ديروز پيامبرتان از دنيا رفت و امروز بر فرزند او شوريده و او را از دم شمشير خود گذرانديد؟ ! واى بر شما امت! !

يزيد در خشم شد و فرمان داد تا او را بزنند، آن عالم بزرگ يهودى بپاى خاست در حالى كه مى‏گفت: اگر مى‏خواهيد مرا بكشيد، باكى ندارم! من در تورات يافته‏ام كسى كه فرزند پيامبر را مى‏كشد او هميشه ملعون خواهد بود و جايگاه او در آتش جهنم است (8) .

سپس يزيد دستور داد تا سر مقدس امام حسين عليه السلام را بر سر درب كاخ خود بياويزند .

هند ـ دختر عبد الله بن عامر ـ همسر يزيد، چون شنيد كه يزيد سر امام حسين عليه السلام را بر سر در خانه‏اش آويخته است، پرده‏اى كه يزيد را از حرمسراى او جدا مى‏كرد، پاره كرد و بدون روسرى بسوى يزيد دويد، در آن هنگام يزيد در مجلس عمومى نشسته بود، هند به يزيد گفت: اى يزيد! سر فرزند فاطمه دختر رسول خدا بايد بر سر در خانه من آويخته شود؟ ! يزيد از جاى خود برخاست و او را پوشاند و گفت: آرى براى حسين ناله كن! و بر فرزند دختر پيامبر اشك بريز! كه همه قبيله قريش بر اوگريه مى‏كنند! عبيد الله بن زياد در كشتن او شتاب كرد كه خدا او را بكشد! (9)



پى‏نوشت‏ها:

1.نفس المهموم .450

2.در اين خطبه آمده كه هفت عامل برترى به اهل بيت داده شده، ولى شش خصلت بيشتر ذكر نگرديده است.در نقل كامل بهائى آمده است كه خصلت هفتم: "و المهدي الذي يقتل الدجال""و مهدى كه دجال را مى‏كشد، از ماست" . (نفس المهموم 450) .

3.از شجره رسالت و در بيعت شجره شركت كرد، و از مكه به مدينه هجرت نمود.

4.ممكن است مراد از دو مشعر، دو بهشت باشد زيرا مشعر به موضعى گفته مى‏شود كه داراى درخت زيادى باشد، بنابر اين مراد "وارث دو بهشت است" ، و در آيه مباركه آمده است

"و لمن خاف مقام ربه جنتان"

؛ و ممكن است مراد از مشعر، مزدلفه باشد و آن جايى است كه حاجيان شب دهم تا طلوع آفتاب روز دهم ذيحجه در آنجا وقوف مى‏كنند و اين موقف از جمله مكانهاى حرم است، و در اين صورت مراد از دو مشعر، مزدلفه و عرفات باشد.

5.بحار الانوار 45/137؛ الاحتجاج 2/132 به اختصار نقل كرده است.

6.نفس المهموم .451

7.نفس المهموم .451

8.حياة الامام الحسين 3/ .395

9.بحار الانوار 45/ .142



اينگونه امور باعث گرديد كه يزيد از آن غرور و شادى كه در آغاز كار داشت و بر لبان مبارك امام چوب مى‏زد و شعر مى‏خواند دست بردارد و با نسبت دادن قتل امام حسين عليه السلام به عبيد الله بن زياد خود را تبرئه كند! هم در كتاب تذكره سبط ابن جوزى و هم در كامل ابن اثير نقل شده است كه: چون سر امام را به شام آوردند، نخست يزيد شاد شد و از كار ابن زياد اظهار خشنودى نمود و براى ابن زياد جوايز و هدايايى فرستاد، اندكى كه از ماجرا گذشت، نفرت و خشم مردم را از اين عمل زشت احساس كرد و ديد كه مردم به او دشنام مى‏دهند، از كرده و گفته خود پشيمان شد و مى‏گفت: خداوند پسر مرجانه را لعنت كند كه كار را آنچنان بر حسين سخت گرفت كه راه مرگ را آسانتر شمرد و شهيد گرديد! و مى‏گفت: مگر در ميان من و ابن زياد چه بود كه مرا چنين مورد خشم مردم قرار داد و تخم دشمنى مرا در دل نيكوكار و بزهكار كاشت؟ ! (قمقام زخار 577) .



سيوطى مى‏گويد: "فسر بقتلهم اولا ثم ندم لما مقته المسلمون على ذلك و ابغضه الناس و حق لهم ان يبغضوه!" (تاريخ الخلفاء 208) .

البته اين امر در تاريخ سابقه دارد كه اميران و فرمانروايان و پادشاهان چون عملى انجام مى‏دادند كه مردم را به خشم مى‏آورد، تلاش مى‏كردند كه براى تثبيت اقتدار خود انجام آن عمل زشت را به ديگران نسبت داده و خود را تبرئه كنند! و در همين راستا يزيد پس از خطبه عقيله زينب عليها السلام و خطبه على بن الحسين عليه السلام و اعتراض ابو برزه اسلمى و همسر خود هند دختر عبد الله بن عامر و ديگران، به ناگهان مشى سياسى خود را تغيير داد و قتل امام حسين عليه السلام را به عبيد الله بن زياد نسبت داد! و مى‏گفت: "لعن الله ابن مرجانة!" ، در حالى كه پس از ماجراى عاشورا عبيد الله بن زياد به شام آمد و يزيد به او مال فراوانى بخشيد! و در نزد خود نشانيد و او را به حرمسراى خود برده و شراب خوردند و در حال مستى مى‏گفت:

اسقني شربة تروي مشاشي*ثم مل فاسق مثلها ابن زياد

صاحب السر و الامانة عندي*و لتسديد مغنمي و جهادي

قاتل الخارجي اعني حسينا*و مبيد الاعداء و الاضداد (تذكرة سبط 146) .

طبرى مى‏گويد: "فسر بقتلهم اولا و حسنت بذلك منزلة عبيد الله عنده ثم لم يلبث الا قليلا حتى ندم على قتل الحسين" ، تا آنجا كه مى‏گويد يزيد گفت: "لعن الله ابن مرجانة! فبغضني الى المسلمين و زرع لي في قلوبهم العداوة فبغضني البر والفاجر بما استعظم الناس من قتلي حسينا!" ، از اين نقل واضح است كه تزلزل موقعيت اجتماعى و خشم مردم نسبت به او، يزيد را وادار به تغيير روش كرد. (تاريخ طبرى 5/255) .
 

برسام

کاربر ويژه
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]
136692558430331.jpg


در اين غروب غريبي ببين کواکب را

[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]به روي ني سر زخميّ نجم ثاقب را
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]بخوان به لحن حروف مقطعه امشب
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]حديث غربت زينب، بخوان مصائب را
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]بخوان «وَلِيُّکُمُ الله» را پناه حرم
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]بگو حکايت اين مردمان غاصب را
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]براي تسليت خاطر «ذَوِي القُربَي»
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]ز تازيانه ي طعنه ببين مواهب را
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]بخوان «لِيُذهِبَ عَنکُم» شکوه غيرت من
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]که دور سازي از اين کاروان اجانب را
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]مسيح خسته ي من ندبه ي أنا العطشان
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]به خون نشانده دل بيقرار راهب را
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]لب مقدس قرآن و خيزران بوسه!
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]و «أم حَسِبتَ» بخوان اين همه عجائب را
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]بيا شبي به خرابه بياوري با خود
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]براي دخترکت ليلةُ الرغائب را
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]هنوز بر لب تو بغض «أيَّ مُنقَلبٍ»
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]به انتظار نشسته غريب غائب را

 

نفس91

کاربر ويژه
مجلس یزید ملعون


يزيد حكم كرد ريسمانها را بريدند و آل طه و ياسين را از قيد طناب رها ساختند سپس يزيد، سر مبارك امام عليه السّلام را در پيش رو گذاشت و زنان را در پشت سر خود جاي داد تا چشم ايشان به سر انور امام حسين عليه السّلام نيفتد و ليكن جناب سيدالساجدين عليه السّلام چشمش بر آن سر نازنين افتاد و بعد از آن صحنه دلخراش ، ديگر تا آخر عمرش گوشت كله حلال گوشتي تناول نفرمود. و اما زينب خاتون عليه السّلام چون سر مبارك برادر خود را بديد از شدت ناراحتي دست در گريبان برد چاك زد سپس به آواز غمناك فرياد واحسيناه .... برآورد به قسمي كه ناله اش دلها راخراشيد. راوي گويد: به خدا سوگند كه همه آن كساني كه در مجلس يزيد حضور داشتند از ناله جانسوز او به گريه و افغان افتادند و در آن حال خود آن پليد لب از گفتار فرو بست و ساكت بود. پس يكي از زنان بني هاشم كه در خانه يزيد بود بي اختيار براي امام حسين عليه السّلام بگريست و به آواز بلند با ناله و فغان گفت : يا حبيباه ! يا سيد اهل بيتاه يابن محمداه ! راوي گفته كه هر كس از آن اهل مجلس صداي آن زن را مي شنيد بي اختيار گريه مي كرد


برای مشاهده تصویر اصلی با سایز 838 و 838 پیکسل اینجا کلیک نمایید .
and_god_will_not_tmhawwa_the_mentioned_by_jabalalsahber_d6sqjhr.jpg



: در اين بين يزيد لعين چوب خيزران طلبيد مكرر با آن چوب به دندان مبارك فرزند رسول الله صلي الله عليه و آله مي زد. در اين هنگام ابو برزه اسلمي خطاب به آن بدتر از ارمني ، نمود و گفت : واي بر تو اي يزيد! به چه جرات چنين جسارتي مي نمايي و با چوب ، به گوهر دندان حسين فرزند فاطمه اطهر مي زني ؟ من گواهي مي دهم كه به چشم خود ديدم كه رسول خداصلي الله عليه و آله دنداهاي ثناياي حسن و حسن را مي بوسيد و مي فرمود: (انتما سيدا...( شما دو نفر سيد و سرور جوانان اهل بهشت هستيد، خدا بكش كشندگان شما را و لعنت كند آنها را و جايگاه ايشان جهنم باد كه بد جايگاهي است . رواي گويد: پس يزيد از اين سخنان به خشم آمد و حكم داد كه (ابوبرزه ( را از مجلسش بيرون افكنند. در اين هنگام او را كشان كشان بيرون نمودند راوي گفت كه يزيد ملعون در مقام تمثيل به ابيات ابن زبعري را كه در هنگام شكست مسلمانان در جنگ احد به عنوان فتح نامه براي كفار قريش و اصحاب ابو سفيان در مكه انشاء نموده بود، همي ترنم و زمزمه داشت : (ليت اشياخي ببدر....(؛ يعني اي كاش بزرگان قوم از قريش كه در جنگ بدر كشته شدند (مانند عتبه ، شيبه ، وليد، ابوجهل و غيره ) در اينجا حاضر بودند و مشاهده مي كردند چگونه طائفه خزرج كه ياور رسول الله بودند، از شمشيرهاي قريش به جزع و افغان آمده اند، تا از ديدن اين صحنه ، صداها به شادي بلند نمايند

 
آخرین ویرایش:

نفس91

کاربر ويژه
ceec62815ef413a1c89b86daaa341408c861c6de7d6baf8d68462a25b88221d2.jpg


قصه شروع می‌شود از پشت‌بام‌ها


از سنگ‌ها و هلهله‌ها، انتقام‌ها
این داستان، ز بدر و احد آب می‌خورد
این کینه‌ای ست کهنه شده در نیام‌ها
چوبِ حراج بر تن یوسف زدند باز
بازار بردگان و شما و غلام‌ها...
این ارث مادریِ شما از مدینه است
یادت که هست فاطمه و احترام‌ها...!

گفتند خارجی به شما،‌ دردِ کعبِ نِی
افزون‌تر است یا اثرِ این کلام‌ها؟
دیدم که در زیارتِ ناحیه بر شما
مهدی مدام گریه کند صبح‌ و شام‌ها
آمد سرِ پدر به ملاقاتِ طفلِ خود
قِصه به سر رسید از این پشت به بام‌ها





 

نفس91

کاربر ويژه
972cd6622bf5baab580b55aeaabb668c.jpg



از پشت بام بر سرمان سنگ مي زنند
بر زخم كهنه ي پرمان سنگ مي زنند
وقت نزولِ سوره ي توحيد بر لبت
ابليس ها به باورمان سنگ مي زنند
وقتي كه سنگشان به سر ني نمي رسد
سمت سكينه خواهرمان سنگ مي زنند
ازپاي نيزه فاطمه را دور كن پدر!
اين كورها به مادرمان سنگ مي زنند
بغض علي بهانه ي خوبي برايشان
حتي به سوي اصغرمان سنگ مي زنند
آن دختري كه با پدرش رفت و دور شد...
در كربلا جهيزيه اش جفت و جور شد
گفتم : كه كاخ مستي تان پايدار نيست
مردم لباس خاكي ما خنده دار نيست
مردان ما به نيزه و در كوچه هاي شهر
گرداندن زنان حرم افتخار نيست
اي بزدلان! ز بام به ما سنگ مي زنيد
در دستهاي بسته ي ما ذوالفقار نيست
در سختي و بلا به خدا تكيه مي كنيم
سر مي دهيم در ره او، اين شعار نيست
خونش به جوش آمده عباس؛ بس كنيد
پاي سر بريده كه جاي قمار نيست
خون گريه مي كني!؟ به تو حق مي دهم عمو
ديگر وسط كشيده شده حرف آبرو
كار از تمسخر لب يحيي گذشته است
از خيزران بپرس چه برما گذشته است


 

برسام

کاربر ويژه
paint22.jpg




خطبه زينب کبرى (س) در مجلس يزيد


پس از سخنان کفرآميز يزيد، هـنـگـامـى کـه وي حـقيقت درون خود را آشکار ساخت و بر همگان معلوم شد که جنگ بين امام حسين (ع)و يزيد جنگ بين دين و کفر بوده است، حضرت زينببه پا خاست و سخنرانى تاريخى اش را با اين آيه شروع کرد، فرمودند:

"سرانجامِ بدکاران، آن شد که آيات الهى را تکذيب و مسخره کردند." در ادامه سخنرانى اش باز هم از قرآن کمک گرفت: "کافران مپندارند که اگر به آنان مهلت مى دهيم، برايشان خوب است، بلکه گناهانشان افزوده مى شود و براى آنان عذاب خوارکننده اى است."

سـپـاس خـدا را و درود خـدا بـر رسـول او و خاندانش باد.خداى سبحان فرمودند:
عـاقـبـت آنـان که کار زشت کردند، بسيار زشت است که آيات خدا را تکذيب کردند و به استهزا گرفتند.

اى يزيد گمان مى کنى اکنون که اطراف زمين و آفاق آسمان را بر ما بسته اى و چنان راه چاره بر ما مسدود نموده اى که ما را برده وار به هر سو مى کشند، ما نزد خدا بى مقدار شده و تو مـحـتـرم هـستى و اين پيروزى به خاطر ارزشى است که نزد خدا دارى که تکبر مى ورزى و باد به بـينى انداخته اى، از اينکه روزگار به کام توست و کارهايت مرتب و آراسته و ملک و پادشاهى ما را بى مزاحم در اختيار گرفته اى، شادمان و خوشحالى؟

اندکى آهسته تر، آيا فراموش کرده اى که خداى تعالى مى فرمايند:


"کـافـران نـپـنـدارنـد مـهلتى که به ايشان مى دهيم به نفع آنهاست، اين مهلت را فقط براى آن مى دهيم که گناه بيشتر مرتکب شوند و آنان را عذابى دردناک است." (آل عمران / 178).
 

برسام

کاربر ويژه

ادامه خطبه حضرت زينب سلام الله عليها

آيا اين عدالت است که زنان و کنيزان خود را پشت پرده بنشانى و دختران رسول خدارا اسير کرده در حالى که پرده از ايشان برداشته و چهره هايشان را آشکار کرده به دست دشمنان دهى تا از شهرى به شهرى برند و قومى بيگانه به آنان نگاه کنند و دور و نزديک و شريف به آنها چشم دوزند، در حالى که نه سرپرستى براى آنها مانده نه پشتيبانى. چگونه مى توان از کسى انتظار مراعات داشت که مادرش جگر پاکان را به دندان کشيد و گوشتش از خـون شـهيدان روئيد؟ چگونه در دشمنى ما خانواده کوتاهى کند کسى که ما را با چشم بغض و کنيه مى نگرد؟

بـا اين همه باز بدون آن که احساس گناه کنى و بدانى چه مى کنى با چوب به لب و دندان ابا عـبـداللّه سـالارجوانان اهل بهشت مى زنى و مى گويى: "فرياد شادى سر دهيد، دست مـريـزاد اى يـزيد" چرا نمى گويى که با ريختن خونذريه محمد (ص)و ستارگان زمين از آل عـبـدالـمـطـلـب، زخم ما را علاج ناپذير کردى و ريشه امان را سوزاندي؟ اکنون نياکان خود را صدا مى زنى و گمان مى کنى که با آنها سخن گفته اى؟ به زودى نزد آنان مى روى و آرزو مى کنى که دسـتـت خـشـک شده بود و اين کار را نمى کردى و زبانت لال مى شد و اين سخن را نمى گفتى .

خداياحق ما را بستان و انتقام ما را از اين ستمگران بگير و خشمت را بر کسى که خون ما را ريخت و حاميان ما را کشت، نازل کن. به خدا سوگند پوست خود را شکافتى و گوشت خود را پاره کردى . تـو بـا ايـن بـار کـه از ريـختن خون ذريه رسول خدا (ص)و شکستن حرمت عترت و پاره تنش به گردن دارى، بر او وارد مى شوى،

"و گمان مکن آنانکه در راه خدا کشته مى شوند مرده اند، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى مى خورند." (آل عمران / 169).

هـمـيـن بـرايت بس که خداوندحاکم است ومحمد (ص)خصم تو و آن کسى که کار را براى تو ساخته و پرداخته کرد و تو را بر گردن مسلمين مسلط نمود، به زودى خواهد فهميد که پاداش ستمگران بد پاداش نيست و آگاه مى شود که کدام يک از شما پست تر و لشکر کدام يک ضعيف تر است. اگـر مصائب دنيا باعث شده که من با تو سخن بگويم باز هم تو را بى ارزش مى دانم و کوبيدنت را لازم و نکوهشت را با ارزش مى شمرم و از جاه و حشمت تو هراسى ندارم، ولى چشم گريان است و دل بريان. اگر امروز ما را به عنوان غنيمت گرفته اى، به زودى در آنجا که جز عمل خود را نيابى، ما به زيان تو خواهيم بود و خدا به بندگان خود ستم نمى کند.

بـه خـداشـکـايـت مى کنم و بر او تکيه دارم، پس هر حيله که دارى به کار گير و هر چه مى توانى تـلاش کن و هر چه مى خواهى کوشش کن، به خدا نمى توانى ما را از خاطره ها محو کنى و وحى ما را بـمـيرانى و به نهايت ما نمى رسى و ننگ اين ستم را نمى توانى از خويش پاک کنى. رأى تو بسيار سـسـت و ايـام دولـت انـدک و آن روز کـه مـنادى فرياد مى زند: "لعنت خدا بر ستمکاران باد"، جمعيت ات به پريشانى مى گرايد.

سـپـاس خـدارا کـه کار پيشينيان ما را با سعادت و مغفرت پايان برد و کار آخرمان را با شهادت و رحمت و از خدا مى خواهم که ثوابشان را کامل کند و بيفزايد و خودش براى ما خلفى نيکو باشد که او مهربان و رحيم است و او براى ما کافى و بهترين وکيل است.
و بدين گونه سخنرانى حضرت زينب (س)بيانگر خروج يزيد از اسلام و بى اعتقادى او به دين و اثبات کفر و انجام کارهاى زشت و ناپسند اوست. در حقيقت، واقعه با عظمت کربلا، کفر پنهان بنى اميه را ظاهر و چهره اصلى آنها را براى مردم روشن کرد. تبليغات بنى اميه وانمود کرده بود که بر دشمنان اسلام و بر شورشيان پيروز شده اند و خاندان آنها را به اسارت درآورده اند، اما حضرت زينب و امام زين العابدين با سخنرانى هاي خود "جشن" را به "عزا" تبديل و پيروزى را بر کام يزيد تلخ کردند .



 

نفس91

کاربر ويژه



داستان فرستاده پادشاه روم در مجلس يزيد


سيد ابن طاوس (ره) از حضرت سيد سجاد عليه السلام روايت كرده است كه از زماني كه سر مطهر امام حسين عليه السلام را براي يزيد آوردند يزيد (لعين) مجالس شراب فراهم مي‌كرد و آن سر مطهر را حاضر مي‌ساخت و در پيش خويش مي‌نهاد و شرب خمر مي‌كرد.

روزي رسول سلطان روم كه از اشراف و بزرگان فرنگ بود در مجلس آن مي‌شوم حاضر بود از يزيد (پليد) پرسيد كه اي پادشاه عرب اين سر كيست؟ يزيد (خبيث) گفت ترا با اين سر حاجت چيست؟

گفت چون من به نزد ملك خويش باز شوم از هر كم و بيش از من پرسش مي‌كند مي‌خواهم تا قصه اين سر را بدانم و به عرض پادشاه برسانم تا شاد شود و با شادي تو شريك گردد.

يزيد (ولدالزنا) گفت اين سر حسين بن علي بن ابيطالب است. گفت مادرش كيست؟
گفت فاطمه دختر رسول خدا (ص).

نصراني گفت اف بر تو و بر دين تو، دين من از دين شما بهتر است چه آنكه پدر من از نژاد داود پيغمبر است و ميان من و داود پدران بسيار است و مردم نصاري مرا با اين سبب تعظيم مي‌كنند و خاك مقدم مرا به جهت تبرك برمي‌دارند و شما فرزند دختر پيغمبر خود را كه با پيغمبر يك مادر بيشتر واسطه ندارد به قتل مي‌رسانيد!

پس اين چه دين است كه شما داريد پس براي يزيد (لعين) حديث كنيسه جافر را نقل كرد. يزيد (ملعون) فرمان داد كه اين مرد نصاري را بكشيد كه در مملكت خويش مرا رسوا نسازد.

نصراني چون اين بدانست گفت اي يزيد (پليد) آيا مي‌خواهي مرا بكشي گفت بلي، گفت بدانكه من در شب گذشته پيغمبر شما را در خواب ديدم مرا بشارت بهشت داد من در عجب شدم اكنون از سر آن آگاه شدم، پس كلمه شهادت گفت و مسلمان شد پس برجست و آن سر مبارك را برداشت و بر سينه چسبانيد و مي‌بوسيد و مي‌گريست تا او را شهيد كردند.

و در كامل بهائي است كه در مجلس يزيد (ملعون) ملك التجاره روم كه عبدالشمس نام داشت حاضر بود گفت يا امير قريب شصت سال باشد كه من تجارت مي‌كردم، از قسطنطنيه به مدينه رفتم و ده برد يمني و ده نافه مشك و دو من عنبر داشتم به خدمت حضرت رسول (ص) رفتم او در خانه‌ام سلمه بود، انس بن مالك اجازت خواست من به خدمت او رفتم و اين هدايا را كه مذكور شد نزد او بنهادم از من قبول كرد و من مسلمان شدم، مرا عبدالوهاب نام كرد ليكن اسلام را پنهان دارم از خوف ملك روم، و در خدمت حضرت رسول صلي الله عليه و آله بودم كه حسن و حسين عليهماالسلام درآمدند و حضرت رسول صلي الله عليه و آله ايشان را ببوسد و بر ران خود نشانيد، امروز تو سر ايشان را از تن جدا كرده‌اي قضيب به ثناياي حسين عليه السلام كه بوسه گاه رسول خدا (ص) است مي‌زني!

در ديار ما دريائي است و در آن دريا جزيره‌اي و در آن جزيره صومعه‌اي و در آن صومعه چهار سم خر است كه گويند عيسي عليه السلام روزي بر آن سوار شده بود آنرا بزر گرفته در صندوق نهاده سلاطين و امراي روم و عامه مردم هر سال آنجا به حج روند و طواف آن صومعه كنند و حرير آن سمها را تازه كنند و آن كهنه را پاره پاره كرده به تحفه برند، شما با فرزند رسول خود اين مي‌كنيد.

يزيد (ملعون) گفت بر ما تباه كرد، گفت تا عبدالوهاب را گردن زنند. عبدالوهاب زبان بر گشود به كلمه شهادت و اقرار به نبوت حضرت محمد (ص) و امامت حسين (ع) كرد و لعنت كرد بر يزيد (پليد) و آباء و اجداد (عليهم اللعنه) و بعد از آن او را شهيد كردند.


 

نفس91

کاربر ويژه



هر جا سخن از زینب و دروازه شام است
ساکت بـه تماشـا ننشینید، حـرام اسـت
دستی که به سر می‌زنی از این غم عظمی
یادآور فرق سر و سنگ لب بام است
یک سر به سر نیزه عیان است ببینید
مانند هلال است ولی ماه تمام است
هجده قمر از نوک سنان تابد و مردم
پرسند ز هم: پس سر عباس کدام است؟
مردم نزنید از همه سو سنگ بر این سر
والله امام است امـام است امـام است
زوّار بـرادر شـده بـر نـی سرِ عباس
هم اشک به رخ، هم به لبش عرض سلام است
هر کوچه پر از هلهله و خنده و شادی است
از شـام بپـرسید مگـر عید صیام است؟
بـا یـاد سر و چوب و لب و ناله زینب
انگار جهان در نظرم مجلس شام است
بایـد همـه از مـرد و زن شـام بپرسید
ناموس الهی ز چه در محضر عام است؟

صلي الله عليك يا غريب...يا مظلوم...يا اباعبدالله...
 

برسام

کاربر ويژه
برخورد و پیشنهاد یزید ملعون

يزيد پليد در بعضي از اين ايام كه اسيران در شام بودند، امام سجاد و عمرو بن حسن را به نزد خود طلبيد و در آن موقع عمرو طفل صغير بود، گويند يازده سال بيشتر نداشت ، يزيد به او گفت : با پسر من كشتي مي گيري ؟ عمرو يازده ساله گفت : نه ، ولكن حاضرم خنجري به او بدهي و خنجري به من ، تا با هم بجنگيم ! يزيد ضرب المثل معروف عرب را گفت كه اين عادت طبيعتي است كه از پدرشان باقي مانده و از مار جز مار متولد نشود.(46) سه درخواست امام سجاد عليه السّلام از يزيد راوي گويد: سپس يزيد به امام سجاد عليه السّلام گفت : آن سه حاجت را كه وعده كرده ام بر آورده سازم بگو.

ترجمه : حضرت عليه السّلام فرمود: اول آنكه سر مبارك سيد و پدر و مولاي من حضرت سيدالشهداء عليه السّلام را به من نشان دهي تا از ديدارش مستفيض شوم ؛ دوم آنكه هر چه اموال ما به غارت برده اند باز گرداني ؛ سوم اينكه اگر عزم كشتن مرا داري شخص اميني را با اين زنان روانه دار تا آنان را به حرم جدشان رسول صلي الله عليه و آله برساند. يزيد گفت : اما سر پدر را هرگز نخواهي ديد و اما كشتن تو، پس از خون تو درگذشتم و زنان را بجز تو، كسي ديگر به مدينه نخواهد رسانيد و اما آنچه را كه از اموال شما برده اند، من چندين برابر قيمت آن را به عمو مي دهم امام سجاد عليه السّلام فرمود: مرا در مال تو طمع نيست و هيچ از مال تو نخواهم ؛ بلكه مطلب اين است كه در ميان آن اموال وسيله ريسندگي و گردنبند و مقنعه و جامه جده ام فاطمه عليه السّلام وجود داشته كه به يغما برده اند. يزيد حكم نمود آن اموال را باز گرداندند و دو هزار دينار از خود به آن حضرت تقديم كرد كه امام سجاد عليه السّلام آن را گرفت و در ميان فقرا قسمت نمود سپس يزيد امر نمود كه اسيران اهل بيت حسين عليه السّلام را به سوي مدينه برگردانند. اما سر مطهر حضرت امام ؛ در روايت چنين وارد شده كه آن سر انور به سوي كربلا رجوع داده شد و به جسد شريف ملحق گرديد و عمل علماي اماميه موافق اين قول است ، اگر چه روايات فراوان و مختلفي در اين باره وجود دارد
 
بالا