تویی که شهره شهری به عشق ورزیدن تویی که منتخب هستی به نیزه سر دیدن بگو برای من از خاطرات خود بانو کنار مقتل عشق و گلو و بوسیدن
زبعد کرببلا کودکان بی بابا شنیده ام که همیشه گرسنه خوابیدن الا مفسر قرآن چقدر لذت داشت صدای قاری قرآن زنیزه بشنیدن؟! بجز شما چه کسی می تواند ای خانم شبیه ابر بهاری ز غصه باریدن و ما رایتُ و الا جمیلتان یعنی تویی که دیده نیالوده ای به بد دیدن
¤¤¤¤¤ ترجمه خطبه حضرت زینب در مجلس ابن زیاد : بر اساس کتاب لهوف¤¤¤¤¤
«زینب دختر علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ برخاست و گفت: » سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است و درود خدا برپیغمبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و همة خاندان او باد. راست گفت خدای سبحانه که فرمود: «سزای کسانی که مرتکب کار زشت شدند زشتی است، آنان که آیات خدا را تکذیب کردند و به آن ها استهزاء نمودند.» ای یزید آیا گمان می بری این که اطراف زمین و آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتی و راه چاره را بر ما بستی که ما را به مانند کنیزان به اسیری برند، ما نزد خدا خوار و تو سربلند گشته و دارای مقام و منزلت شده ای، پس خود را بزرگ پنداشته به خود بالیدی، شادمان و مسرور گشتی که دیدی دنیا چند روزی به کام تو شده و کارها بر وفق مراد تو می چرخد، و حکومتی که حق ما بود در اختیار تو قرار گرفته است، آرام باش، آهسته تر. آیا فراموش کرده ای قول خداوند متعال را «گمان نکنند آنان که کافر گشته اند این که ما آنها را مهلت می دهیم به نفع و خیر آنان است، بلکه ایشان را مهلت می دهیم تا گناه بیشتر کنند و آنان را عذابی باشد دردناک»
آیا این از عدالت است ای فرزند بردگان آزاد شده (رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ) که تو، زنان و کنیزگان خود را پشت پرده نگه داری ولی دختران رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اسیر باشند؟ پرده حشمت و حرمت ایشان را هتک کنی و صورتهایشان را بگشایی، دشمنان آنان را شهر به شهر ببرند، بومی و غریب چشم بدانها دوزند، و نزدیک و دور و وضیع و شریف چهرة آنان را بنگرند در حالی که از مردان و پرستاران ایشان کسی با ایشان نبوده و چگونه امید می رود که مراقبت و نگهبانی ما کند کسی که جگر آزادگان را جویده و از دهان بیرون افکنده است، و گوشتش به خون شهیدان نمو کرده است. کنایه از این که از فرزند هند جگر خوار چه توقع می توان داشت چگونه به دشمنی با ما نشتابد آن کسی که کینه ما را از بدر و احد در دل دارد و همیشه با دیدة بغض و عداوت در ما می نگرد. آن گاه بدون آن که خود را گناهکار بدانی و مرتکب امری عظیم بشماری این شعر می خوانی:
فاهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالوا یا یزید لا تشل
و با چوبی که در دست داری بر دندانهای ابو عبدالله ـ علیه السّلام ـ سید جوانان اهل بهشت می زنی. چرا این شعر نخوانی حال آن که دل های ما را مجروح و زخمناک نمودی و اصل و ریشة ما را با ریختن خون ذریة رسول خداـ صلی الله علیه و آله ـ و ستارگان روی زمین از آل عبدالمطلب بریدی، آن گاه پدران و نیاکان خود را ندا می دهی و گمان داری که ندای تو را می شنوند. زود باشد که به آنان ملحق شوی و آرزو کنی کاش شل و گنگ بودی نمی گفتی آنچه را که گفتی و نمی کردی آنچه را کردی. بارالها بگیر حق ما را و انتقام بکش از هر که به ما ستم کرد و فرو فرست غضب خود را بر هر که خون ما ریخت و حامیان ما را کشت. ای یزید! به خدا سوگند نشکافتی مگر پوست خود را، و نبریدی مگر گوشت خود را و زود باشد که بر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ وارد شوی در حالتی که بر دوش داشته باشی مسئولیت ریختن خون ذریة او را، و شکستن حرمت عترت و پاره تن او را، در هنگامی که خداوند جمع می کند پراکندگی ایشان را، و می گیرد حق ایشان را «و گمان مبر آنان را که در راه خداکشته شدند مردگانند، بلکه ایشان زنده اند و نزد پروردگار خود روزی می خورند.» و کافی است تو را خداوند از جهت داوری و کافی است محمدـ صلی الله علیه و آله ـ تو را برای مخاصمت و جبرئیل برای یاری او و معاونت. و بزودی آن کس که کار حکومت تو را فراهم ساخت و تو را بر گردن مسلمانان سوار نمود، بداند که پاداش ستمکاران بد است و در یابد که مقام کدام یک از شما بدتر و یاور او ضعیف تر است. و اگر مصایب روزگار مرا بر آن داشت که با تو مخاطبه و تکلم کنم ولی بدان قدر تو را کم می کنم و سرزنش تو را عظیم و توبیخ تو را بسیار می شمارم، این جزع و بی تابی که می بینی نه از ترس قدرت و هیبت توست، لکن چشمها گریان و سینه ها سوزان است. چه سخت و دشوار است که نجیبانی که لشکر خداوندند به دست طلقاء (آزاد شدگان) که حزب شیطانند، کشته گردند و خون ما از دستهایشان بریزد، و دهان ایشان از گوشت ما بدوشد و آن جسد های پاک و پاکیزه را گرگهای بیابان سرکشی کنند، و کفتارها در خاک بغلطانند (کنایه از غربت و بی کسی آنها). ای یزید! اگر امروز ما را غنیمت خود دانستی زود باشد که این غنیمت موجب غرامت(ضرر) تو گردد در هنگامی که نیابی مگر آنچه را که از پیش فرستاده ای، و نیست خداوند بر بندگان ستم کننده، به خدا شکایت می کنیم و بر او اعتماد می نماییم. ای یزید! هر کید و مکر که داری بکن، هر کوشش که خواهی بنمای، هر جهد که داری به کار گیر، بهخداسوگند هرگز نتوانی نام و یاد ما را محو کنی، وحی ما را نتوانی از بین ببری، به نهایت ما نتوانی رسید، هرگز ننگ این ستم را از خود نتوانی زدود، رای توست و روزهای قدرت تو اندک و جمعیت تو رو به پراکندگی است،در روزی که منادی حق ندا کند که لعنت خدا بر ستمکاران باد. سپاس خدای را که اول ما را به سعادت و مغفرت ثبت کرد و آخر ما را به شهادت و رحمت فائز گرداند، از خدا می خواهیم که ثواب آنها را کامل کند و بر ثوابشان بیفزاید، و برای ما نیکو خلف و جانشین باشد، که اوست خداوند رحیم و پروردگار ودود، و ما را کافی در هر امری و نیکو وکیل است.
گيسوي خون چكان تو در دست بادهاست در دست باد زلفِ تو پُر ناز مي شود خون ميچكد ز گلويت به روي ني وقتي كه لَحن خواندنت آغاز مي شود از روی نیزه دگر آيه اي مخوان ...! از ضرب سنگ زخم سرت باز مي شود اشك من و نگاه غريبت به چشم هام سهم من از نگاه تو پرواز مي شود من را غم جدايي از تو شكسته كرد اين غم به غير تو به كه ابراز مي شود؟ طفل صغير و مضطربت را نظاره كن خلخال پاش قسمت سرباز مي شود حالا گريز مي زنم اينجا به قتلگاه حالا چقدر روضه ي تو باز مي شود اينجا نگين خاتم تو برق مي زند انگشترت غنيمت سگباز مي شود
¤¤¤¤¤ابن خطبه امام زین العابدین (ع)در مجلس زیاد : بر اساس کتاب لهوف¤¤¤¤¤
امام زينالعابدين (ع) پس از ورود به كوفه پس از حمدوثناي الهي و درود بر رسول خدا (ص) خطاب به مردم كوفه فرمودند: اي مردم! هر كس مرا ميشناسد، ميداند كه من كيستم و آن كه مرا نميشناسد بداند كه من علي فرزند حسين هستم كه او را در كنار فرات با كامي خشكيده و عطشناك بدون هيچ گناهي از دم شمشير گذراندند، من فرزند آن كس هستم كه پرده حريم حرمت او را دريدند و اموال او را به غارت بردند و افراد خانواده او را به زنجير اسارت كشيدند.
من فرزند آن كسي هستم كه او را به زاري كشتند و همين افتخار ما را بس است.
اي مردم! شما را به خدا سوگند آيا به خاطر داريد كه به پدرم نامهها نوشتيد و او را دعوت كرديد ولي با او نيرنگ باختيد؟ بخاطر داريد كه با او پيمان وفاداري بستيد و با او و نماينده او بيعت كرديد ولي به هنگام حادثه او را تنها گذاشتيد؟ و به اين هم بسنده نكرديد و با او به پيكار برخاستيد؟
به من بگوييد كه با كدام چشم ميخواهيد به روي رسول خدا (ص) بنگريد هنگامي كه به شما بگويد عترت مرا كشتيد. حريم حرمت مرا شكستيد، پس شما ديگر از امت من به حساب نميآييد. رحمت خدا بر آن كس باد كه پند مرا بپذيريد و سفارش مرا در رابطه با خدا، رسول خدا (ص) و دودمان او به خاطر بسپاريد، چرا كه من به نيكي از رسول خدا (ص) پيروي ميكنم و رفتار او را در پيش ميگيرم.
مردم يكصدا بانگ برداشتند كه اي پسر پيامبر خدا! ما فرمانبردار توئيم و پيمان تو را محترم و دلهاي خود را به جانب تو معطوف ميداريم! و هواي تو را در سر ميپروريم! رحمت خدا بر تو باد! تو فرمان بده تا با هر آنكه با تو درآميزد بستيزيم! و با هر كس كه تسليم فرامين تو باشد، از در آشتي درآييم! و يزيد را از اريكه قدرت به زير كشيم و او را اسير كنيم! و از كساني كه بر شما خاندان ستم روا داشتند، بيزاري جسته و انتقام خون پاكان شما را از آنان بگيريم!
امام سجاد فرمود: هيهات! اي بي وفايان نيرنگ باز، در ميان شما و خواستههاي شما پردهاي كشيده شده است آيا برآنيد كه با من نيز به همانگونه كه با پدران من رفتار كرديد، عمل كنيد؟! مطمئن باشيد كه به ياوههاي شما ترتيب اثر نميدهم و هرگز چنين نخواهد شد كه شما مرا به راهي كه ميخواهيد سوق دهيد.
پس امام خطبه خود را با اين ابيات پايان داد.
لاغرو ان قتل الحسن و شيخه
قد كان خيراً من حسين و اكرما
فلا تفرحوا يا اهل كوفه بالذي
اصيب حسين كان ذلك اعظما
قتيل بسط النهر نفسي فداءه
جزاء الذي ارداه نار جهنما
شگفتآور نيست اگر حسين كشته شد و پدر بزرگوارش علي كه به از حسين بود، او نيز كشته شد، اي اهل كوفه! شادمان نباشيد به اين مصيبت كه بر حسين وارد شد كه اين مصيبتي است بزرگ، جانم فداي آنكه در كنار نهر فرات شهيد شد. كيفر آن كس كه او را كشت آتش جهنم است.
¤¤¤¤¤ابن خطبه حضرت زینب در مجلس ابن زیاد : بر اساس کتاب لهوف¤¤¤¤¤
در كتاب ابو مخنف نیز دقیقا متن لهوف وارد شده است و ترجمه آن از ابومخنف چنين است:
زينب دختر علي بن ابي طالب ـ عليه السّلام ـ برخاست و گفت: «سپاس خداي را كه پروردگار جهانيان است و درود خدا بر پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ و همه خاندان او باد. راست گفت خداي سبحان كه فرمود: سزاي كساني كه مرتكب كار زشت شدند زشتي است، آنان كه آيات خدا را تكذيب كردند و به آن ها استهزاء نمودند. اي يزيد آيا گمان مي بري اين كه اطراف زمين و آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفتي و راه چاره را بر ما بستي كه ما را به مانند كنيزان به اسيري برند، ما نزد خدا خوار و تو سربلند گشته و داراي مقام و منزلت شده اي، پس خود را بزرگ پنداشته به خود باليدي، شادمان و مسرور گشتي كه ديدي دنيا چند روزي به كام تو شده و كارها بر وفق مراد تو مي چرخد، و حكومتي كه حق ما بود در اختيار تو قرار گرفته است، آرام باش، آهسته تر. آيا فراموش كرده اي قول خداوند متعال را گمان نكنند آنان كه كافر گشته اند اين كه ما آنها را مهلت مي دهيم به نفع و خير آنان است، بلكه ايشان را مهلت مي دهيم تا گناه بيشتر كنند و آنان را عذابي باشد دردناك»
آيا اين از عدالت است، اي فرزند بردگان آزاد شده [بردگان آزاد شده ی رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله] ، كه تو، زنان و كنيزگان خود را پشت پرده نگه داري ولي دختران رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ اسير باشند؟ پرده حشمت و حرمت ايشان را هتك كني و صورتهايشان را بگشايي، دشمنان آنان را شهر به شهر ببرند، بومي و غريب چشم بدانها دوزند، و نزديك و دور و وضيع و شريف چهرة آنان را بنگرند در حالي كه از مردان و پرستاران ايشان كسي با ايشان نبوده و چگونه اميد مي رود كه مراقبت و نگهباني ما كند كسي كه جگر آزادگان را جويده و از دهان بيرون افكنده است، و گوشتش به خون شهيدان نمو كرده است. (كنايه از اين كه از فرزند هند جگر خوار چه توقع مي توان داشت) چگونه به دشمني با ما نشتابد آن كسي كه كينه ما را از بدر و احد در دل دارد و هميشه با ديدة بغض و عداوت در ما مي نگرد. آن گاه بدون آن كه خود را گناهكار بداني و مرتكب امري عظيم بشماري اين شعر مي خواني:
فاهلوا و استهلوا فرحاً ثم قالوا يا يزيد لا تشل
و با چوبي كه در دست داري بر دندانهاي ابو عبدالله ـ عليه السّلام ـ سيد جوانان اهل بهشت مي زني. چرا اين شعر نخواني حال آن كه دل هاي ما را مجروح و زخمناك نمودي و اصل و ريشة ما را با ريختن خون ذرية رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ و ستارگان روي زمين از آل عبدالمطلب بريدي، آن گاه پدران و نياكان خود را ندا مي دهي و گمان داري كه نداي تو را مي شنوند. زود باشد كه به آنان ملحق شوي و آرزو كني كاش شل و گنگ بودي نمي گفتي آنچه را كه گفتي و نمي كردي آنچه را كردي. بارالها بگير حق ما را و انتقام بكش از هر كه به ما ستم كرد و فرو فرست غضب خود را بر هر كه خون ما ريخت و حاميان ما را كشت. اي يزيد! به خدا سوگند نشكافتي مگر پوست خود را، و نبريدي مگر گوشت خود را و زود باشد كه بر رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ وارد شوي در حالتي كه بر دوش داشته باشي مسئوليت ريختن خون ذرية او را، و شكستن حرمت عترت و پاره تن او را، در هنگامي كه خداوند جمع مي كند پراكندگي ايشان را، و مي گيرد حق ايشان را «و گمان مبر آنان را كه در راه خدا كشته شدند مردگانند، بلكه ايشان زنده اند و نزد پروردگار خود روزي مي خورند.» و كافي است تو را خداوند از جهت داوري و كافي است محمد ـ صلي الله عليه و آله ـ تو را براي مخاصمت و جبرئيل براي ياري او و معاونت.
و بزودي آن كس كه كار حكومت تو را فراهم ساخت و تو را بر گردن مسلمانان سوار نمود، بداند كه پاداش ستمكاران بد است و در يابد كه مقام كدام يك از شما بدتر و ياور او ضعيف تر است. و اگر مصايب روزگار مرا بر آن داشت كه با تو مخاطبه و تكلم كنم ولي بدان قدر تو را كم مي كنم و سرزنش تو را عظيم و توبيخ تو را بسيار مي شمارم، اين جزع و بي تابي كه مي بيني نه از ترس قدرت و هيبت توست، لكن چشمها گريان و سينه ها سوزان است. چه سخت و دشوار است كه نجيباني كه لشكر خداوندند به دست طلقاء (آزاد شدگان) كه حزب شيطانند، كشته گردند و خون ما از دستهايشان بريزد، و دهان ايشان از گوشت ما بدوشد و آن جسد هاي پاك و پاكيزه را گرگهاي بيابان سركشي كنند، و كفتارها در خاك بغلطانند (كنايه از غربت و بي كسي آنها). اي يزيد! اگر امروز ما را غنيمت خود دانستي زود باشد كه اين غنيمت موجب غرامت(ضرر) تو گردد در هنگامي كه نيابي مگر آنچه را كه از پيش فرستاده اي، و نيست خداوند بر بندگان ستم كننده، به خدا شكايت مي كنيم و بر او اعتماد مي نماييم.
اي يزيد! هر كيد و مكر كه داري بكن، هر كوشش كه خواهي بنماي، هر جهد كه داري به كار گير، به خدا سوگند هرگز نتواني نام و ياد ما را محو كني، وحي ما را نتواني از بين ببري، به نهايت ما نتواني رسيد، هرگز ننگ اين ستم را از خود نتواني زدود، راي توست و روزهاي قدرت تو اندك و جمعيت تو رو به پراكندگي است،در روزي كه منادي حق ندا كند كه لعنت خدا بر ستمكاران باد.
سپاس خداي را كه اول ما را به سعادت و مغفرت ثبت كرد و آخر ما را به شهادت و رحمت فائز گرداند، از خدا مي خواهيم كه ثواب آنها را كامل كند و بر ثوابشان بيفزايد، و براي ما نيكو خلف و جانشين باشد، كه اوست خداوند رحيم و پروردگار ودود، و ما را كافي در هر امري و نيكو وكيل است.»[۴]
به گزارش ابنا٬ مخاطبان گرامی میتوانند برای مطالعه بيشتر به "منتهي الامال شيخ عباس قمي"٬ "تاريخ الرسل و الملوك طبري" و "نفس المهموم، شيخ عباس قمي" مراجعه نمایند.
پینوست:
[۱] . جعفري، سيدحسين محمد، تشيع در مسير تاريخ، مترجم سيدمحمدتقي آيت اللهي، چاپ۱۰، ص۸۰.
[۲] . فاطمه دختر حسين ـ عليه السّلام ـ فرموده هنگامي كه ما را با آن وضع رقت بار وارد مجلس يزيد نمودند، يزيد از مشاهدة حال ما متاثر شد همان وقت يكي از شامي ها كه آدمي سرخ گون بقود چشمش به من كه دختري زيبا چهره بودم افتاد و به يزيد گفت چقدر مناسب است اين كنيزك را به من بخشايي ... شيخ مفيد، ارشاد، مترجم، محمد باقر ساعدي خراساني، تهران، كتابفروشي اسلاميه، چ سوم، ۷۶، ص ۴۷۹.
[۳] .ابن طاووس، علي بن موسي بن جعفر، الملهوف علي قتلي الطفوف، تهران، درالاسوه، چ دوم، ۷۵، ص ۲۱۵.
[۴] . ابومخنف، مقتل الحسين (اولين مقتل سالار شهيدان)، مترجم سيد علي محمد موسوي جزايري، قم، انتشارات امام حسن، چ اول، ۸۰، ص ۳۹۳.
¤¤¤¤¤این خطبه فاطمه بنت الحسین (ع)در مجلس ابن زیاد : بر اساس کتاب لهوف¤¤¤¤¤
راوى گـویـد : پـس از آن كـه فـاطـمـه صـغـرى هـمـراه اسیران كربلا به كوفه وارد شد، این خطابه را ایراد كرد:
خـداى را سـپاس مى گویم به شمار سنگریزه هاى دشت و بیابان و به وزن آنچه میان خاك تا افـلاك اسـت . او را سـپـاس مـى گـویـم و بـه او ایـمـان مـى آورم و بـراو توكل مى كنم .
اشـهـد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له و ان محمدا عبده و رسوله . و گواهى مى دهم بر این كه فـرزنـدان پـیـامـبـر بـى آن كـه مـكـرى انـدیـشـیـده یـا خـونـى ریـخـتـه بـاشـنـد، بـر ساحل فرات كشته شده اند.
خـدایـا بـه تـو پـنـاه مى برم از اینكه بر تو دروغى ببندم و یا بر خلاف آنچه بر پیامبرت فـرو فـرسـتـاده اى ، سـخنى بگویم . تو بر محمد وحى كردى كه براى جانشین خود، على بن ابـى طـالب ، از مـردم پـیـمـان بـگـیـرد. امـا مـردم حـق او را پامال كردند و او را بدون گناه كشتند ـ همان طور كه دیروز فرزندش را كشتند ـ در خانه اى از خانه هاى خداوند كه در آن گروهى از مردم كه به زبان مسلمانند حضور داشتند ـ خداوند هلاكشان كـنـد. نه در دوران زندگى ونه هنگام مرگ هیچ ستمى را از او دفع نكردند، تا آن كه او را نزد خـود بردى ، در حالى كه مناقبى پسندیده داشت . نرم خو بود و فضایلش بر همه آشكار بود. راه و روش او بر همگان شناخته بود. در راه تو از سرزنش هیچ سرزنش كننده اى و یا سركوفت هیچ سركوفت زننده اى نهراسید.
پـروردگـارا تـو خـود، در كـودكـى او را هـدایـت كـردى و در بزرگى فضایلش را ستودى . او پیوسته مصلحت (دین ) تو و پیامبرت را مى خواست . تا آن كه او را نزد خویش فراخواندى ، در حـالى كه پارسا و از حرص و آزبرى بود، راغب به آخرت بود، و در راه تو مجاهدت كرد. تو از او خشنودشدى و او را برگزیدى و به راه راست هدایتش كردى .
امـا بـعـد، اى مـردم كـوفه ، اى اهل مكر و خودبینى و خیانت . ما خاندانى هستیم كه خداوند ما را به شـمـا مـبـتـلا كرد و شما را به وسیله ما آزمایش فرمود. آنگاه آزمایش ما را نیكو قرار داد و دانش و فهم خویش را نزد ما به ودیعت نهاد. ما گنجینه دانش و ظرف فهم و حكمت اوییم ، و در روى زمین ، حجت بلاد و عباد اوییم . خداوند به كرامت خویش ما را كرامت بخشید و با پیامبرش محمد(ص) ما را بـر بسیارى از مردم فضیلت روشن و آشكار داد. شما دیروز ما را تكذیب كردید و شمشیرهایتان بـه سـبـب كـیـنـه هـاى پـیـشـیـن خـون مـا اهـل بـیـت را ریـخـت . چـشـم شـمـا بـه ایـن كـار روشـن و دل هـایتان شاد گشت ، با دروغى كه بر خدا بستید و مكرى كه اندیشیدید و خداوند بهترین مكر كـنـنـدگـان اسـت . نـَفـْس هـایـتـان شـمـا را بـه شـادى بـه ریـخـتـن خـون مـا و غـارت امـوال مـا واداشت ، و آنچه بر ما نازل شد ( از مصیبت هاى بزرگ و فاجعه هاى عظیم )، پیش از آن كه تحقق یابد، در كتابى نوشته است و آن بر خدا آسان است . تا به خاطر آنچه از دست دادید غـم نـخـوریـد و بـه خـاطـر آنچه به دست آوردید خوشحال نشوید. همانا خداوند هیچ متكبر فخر فروشى را دوست ندارد. (1)
واى بـر شـما! چشم انتظار لعنت خداوند باشید، گویى كه بدبختى ها از آسمان بر شما فرو مـى ریـزد (آنـگـاه شما را به عذاب هلاك مى كند) و شما را به جان هم مى اندازد، سپس به خاطر سـتـمـى كـه بـر مـا روا داشـتـیـد، در آخـرت گـرفتار عذاب مى گردید، آگاه باشید كه خداوند ستمكاران را لعنت مى كند.
واى بـر شـمـا! آیـا مـى دانـیـد چـه دستى را بر سر ما بلند كردید و چه شخصى به جنگ با ما بـرخـاسـت و یـا بـه تـحـریـك چـه كـسـى بـه جـنـگ مـا آمـده ایـد؟ دل هـایـتـان سـخـت و جـگـرهـایـتـان تـیـره گـشـتـه اسـت . بـر دل هایتان مهر زده شده است ؛ و بر گوش و چشم تان مهر زده شده است و شیطان شما را فریفت و به شما دستور داد و بر چشم هاتان پرده افكند و شما هدایت نخواهید شد.
اى كوفیان ! واى بر شما! مگر از پیامبر خدا(ص) چه ستمى به شما رسیده است و چه خونى از او طـلب داریـد كه این همه با برادرش على بن ابى طالب ، جد من ، و پسرش و عترت پاكیزه و برگزیده اش عناد مى ورزید و برخى از شما به آن افتخار مى كنید. و مى گویید:
(نَحْنُ قَتَلْنْا عَلیاً وَ ابْن عَلى
بِسَيْف هِنْديّة وَ رِماحٍ
وَ سَبَيْنا نِسْاءَ هُمْ سَبىَ تُرْكٍ
وَ نَطْحْنا هُمْ اَىَّ نِطاحٍ) (2)
خـاك و سـنـگـریـزه بـر دهان گوینده این شعر باد! آیا به كشتن مردمى كه خداوند آنان را پاك گردانید و هر گونه پلیدى را از آنها دور ساخته است افتخار مى كنید؟! پس هر چه مى توانى خـشـم بـگـیـر و چـونـان پـدرت هـمـانـنـد سـگ بر روى دو دست بنشین ( درانتظار سرنوشت شوم خـودبـاش ) بـدانـید براى هر كس آن چیزى است كه خود كسب مى كند و از پیش مى فرستد. شما نـسـبـت به ما حسد ورزیدید، واى بر شما به خاطر آنچه خداوند ما را بر شما فضیلت بخشیده است . (فَما ذَنْبُنا اِنْ جاشَ دَهْرُ بِجَوْرِنا
وِ بَحْرُكَ ساجٌ مايُوارى الدُّعامِصا) (3)
ایـن فضیلتى است كه خداوند بر هر كس بخواهد مى بخشد و خداوند داراى بخشش هایى بزرگ است و هر كس را كه خدا نور نبخشد، بر او نورى نخواهد بود.
بـا ایـن سخنان فریاد گریه و زارى مردم بلند شد و گفتند: بس است اى دختر پاكان كه قلب هاى ما را آتش زدى و دل هاى ما را كباب كردى ؛ و آن حضرت ساكت شد.
-------------
-1-اشاره است به آیه هاى 22 و 23 سوره حدید (57).
-2-ما على و فرزندان على را با شمشیرها و نیزه هاى هندى كشتیم
و زنانشان را مانند ترك ها اسیر گرفتیم و به آنها شاخ زدیم چه شاخى !
-3-ما چه گناهى كرده ایم كه روزگار این همه بر ما ستم روا مى دارد. و دریاى تو چنان آرام است كه كرمى را هم نمى پوشاند.
سرّ نی در نینوا میماند، اگر زینب نبود
کربلا در کربلا میماند، اگر زینب نبود
چهره سرخ حقیقت، بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابری از ریا میماند، اگر زینب نبود
چشمه فریاد مظلومیّت لبتشنگان
در کویر تفته جا میماند، اگر زینب نبود
زخمه زخمیترین فریاد، در چنگ سکوت
از طراز نغمه، وامیماند، اگر زینب نبود
در طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخ
در گلوی چشمها میماند، اگر زینب نبود
ذوالجناح دادخواهی، بیسوار و بیلگام
در بیابانها رها میماند، اگر زینب نبود
لاله سرخ شهادت تن تب دار من است
چشمه ی فیض خدا چشم گهر بار من است
حافظ خون پیام شهدای ره دین
لب گویای من و دیده خونبار من است
داغ یک دشت شهید و غم یک دشت اسیر
این همه بار گران بر تن بیمار من است
پای در سلسله و دست به دامان وصال
دشمن از بی خردی در پی آزار من است
دشمنم بسته به زنجیر ولی غافل از آن
که بر انداختن ریشه او کار من است
تا بر اندازی بنیاد ستم می جنگم
اشک من منطق من حربه ی پیکار من است
پرچم نهضت خونین شهیدان خدا
گرچه بر دوش من و عمه افکار من است
صبر را بین که در این مرحله از وادی عشق
سخت بیمارم و او باز پرستار من است
آنکه در کرببلا بود انیس پدرم
درره شام بلا مونس و غمخوار من است
در کنار شهدا جان مرا باز خرید
عمه ام بعد خداوند نگهدار من است
خواهر کوچک من همچو گلی پرپر شد
اشک طفلان زغمش شمع شب تار من است
از غم اصغر و اکبر جگرم می سوزد
آه از این غم که خداوندخبر دار من است
در ره آل عیل عمر مؤید طی شد
شاهد زنده من دفتر اشعار من است
انتقال اسرا به شام
بالجمله آن منافقان سرهاي شهدا را بر نيزه كرده و در پيش روي اهلبيت رسول خدا (ص) ميكشيدند و ايشان را شهر به شهر و منزل به منزل با تمام شماتت و ذلت كوچ ميدادند و بهر قريه و قبيله ميبردند تا شيعيان علي (ع) پند گيرند و از خلافت آل علي (ع) مايوس گردند و دل بر طاعت يزيد (ملعون) بندند، و اگر هر يك از زنان و كودكان بر كشتگان ميگريستند نيزهداراني كه برايشان احاطه كرده بودند كعب نيزه بر سر ايشان ميزدند و آن بيكسان ستمديده را ميآزردند تا ايشان را بدمشق رسانيدند.
چنانچه سيد بن طاوس ره در كتاب اقبال نقلاً عن كتاب مصابيح النور از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه پدرم حضرت باقر عليه السلام فرمود كه پرسيدم از پدرم حضرت علي بن الحسين عليه السلام از بردن او را به نزد يزيد، فرمود سوار كردند مرا بر شتري كه لنگ بود بدون روپوشي و جهازي و سر حضرت سيدالشهداء عليه السلام بر نيزة بلندي بود و زنان ما پشت سر من بودند بر استران پالاندار وَالْفارِطَهُ خَلْفَنا وَ حَوْلَنا.
فارطه يعني آن جماعتي كه از قوم پيش پيش ميروند كه اسباب آب خود را درست كنند، يا آنكه مراد آن جماعتي است كه از حد درگذشتند در ظلم و ستم و بهر معني باشد يعني اين نحو مردم پشت سر ما و گرد ما بودند با نيزهها، هرگاه يكي از ما چشمش ميگريست سر او را به نيزه ميكوبيدند تا آنگاه كه وارد دمشق شديم، و چون داخل آن بلده شديم فرياد كرد فرياد كنندهاي كه يا اهل الشّام هُولاء سَبايا اَهْلِ الْبَيْتِ الْمَلعُون (نَعُوذُ بِاللهِ).
و از تِبْرِ مذاب و غيره نقل شده: عادت كفاري كه همراه سرها و اسيران بودند اين بود كه در همه منازل سر مقدس را از صندوق بيرون ميآوردند و بر نيزها ميزدند و حمل ميكردند و در اكثر منازل مشغول شرب خمر ميبودند و در جمله از آنها بود: مخفر بن ثعلبه و زحر بن قيس و شمر و خولي و ديگران لَعَنَهُمُ اللهُ جَميعاً.
مؤلف گويد كه: ارباب مقاتل معروفه معتمده ترتيب منازل و مسافرت اهلبيت عليهم السلام را از كوفه به شام مرتب نقل نكردهاند الا وقايع بعضي منازل را ولكن مفردات وقايع در كتب معتبره مضبوطست.
و در كتاب منسوب بابي مخنف اسامي منازل را نامبرده و گفته كه سرها و اهلبيت عليهم السلام را از شرقي حَصّاصهبردند و عبور دادند ايشان را بهتكريت پس از طريقبريهعبور دادند ايشان را براعمي پس از آن بردير اَعور پس از آن بر صليتاو بعد به وادي نخلهو در اين منزل صداهاي زنهاي جنيهرا شنيدند كه نوحه ميخواندند و مرثيه ميگفتند براي حسين عليه السلام، پس از وادي نخله از طريق ارمينارفتند و سير كردند تا رسيدند به لباو اهل آنجا از شهر بيرون شدند و گريه و زاري كردند و بر امام حسين و پدرش و جدش صلوات الله عليهم صلوات فرستادند و از قتلة آن حضرت برائت جستند و لشكر را از آنجا بيرون كردند.
پس عبور كردند به كَحيلْو از آنجابجُهَنْيَهو از جُهَنيهَ به عاملموصل نوشتند كه ما را استقبال كن همانا سر حسين با ما است. عامل موصل امر كرد كه شهر را زينت بستند و خود با مردم بسيار تا شش ميل به استقبال ايشان رفت، بعضي گفتند مگر چه خبر است؟ گفتند سر خارجي ميآورند به نزد يزيد (ملعون) برند، مردي گفت اي قوم سر خارجي نيست بلكه سر حسين بن علي (عليهما السلام) است
همين كه مردم چنين فهميدند چهارهزار نفر از قبيلة اوس و خزرج مهيا شدند كه با لشكر جنگ كنند و سر مبارك را بگيرند و دفن كنند.
قضايا يا وقايع متعدده و كرامات بسيار از اهلبيت عليهم السلام و از آن سر مطهر در غالب اين منازل نقل شده، و چون نقل آنها به تفصيل منافي با اين مختصر است ما در اينجا چند قضيه قناعت كنيم اگرچه ابن شهر آشوب در مناقب فرموده:
و از اين عبارت معلوم ميشود كه در هر يك از وقايع و كرامات آن چيزي است كه در روضه الشهداء فاضل كاشفي مسطور است كه چون لشكر يزيد (عليهم اللعنه) نزديك موصل رسيدند و به آنجا اطلاع دادند اهلموصل راضي نشدند كه سرها و اهلبيت وارد شهر شوند در يك فرسخي براي آنها آذوقه و علوفه فرستادند و در آنجا منزل كردند و سر مقدس را بر روي سنگي نهادند قطرةخوني از حلقوم مقدس به آن سنگ رسيد و بعد از آن همه ساله در روز عاشورا خون تازه از آن سنگ ميآمد و مردم اطراف آنجا مجتمع ميشدند و اقامة تعزيه ميكردند و همچنين بود تا زمان عبدالملك مروان كه امر كرد آن سنگ را از جا كندند و پنهان نمودند و مردم در محل آن سنگ گنبدي بنا كردند و آنرا مشهد نقطهنام نهادند، و ديگر واقعه حران است كه در جمله از كتب و هم در كتاب سابق مسطور است كه چون سرهاي شهداء را با اسراء به شهر حران وارد كردند و مردم براي تماشا بيرون آمدند از شهر، يحيي نامي از يهودان مشاهده كرد كه سر مقدس لب او حركت ميكند نزديك آمد، شنيد كه اين آيت مبارك تلاوت ميفرمايد: