• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

۞۞۞ ارباب صدای قدمت می آید ۞ همسفر با کاروان ۞۞۞

نفس91

کاربر ويژه




استقبال از كاروان كربلا


بشير گويد: مردم مدينه يكپارچه بسوى كاروان حركت كردند، و من نيز اسبم را بسرعت راندم و ديدم مردم همه راهها را با حضور خود سد كرده‏ اند، بناچار از اسب پياده شدم و با زحمت از ميان مردم گذشتم و خود را به خيمه ‏هاى آل البيت رساندم.

على بن الحسين عليهماالسلام داخل خيمه بود، بيرون آمد و دستمالى در دست آن حضرت بود كه اشك از رخسار مباركش پاك مى‏كرد، مردى منبرى آورد و آن حضرت بر آن نشست و اشك از ديدگانش جارى بود.

صداى مردم به گريه بلند شد و زنان ناله و زارى مى‏كردند و مردم از هر طرف به آن حضرت دلدارى و تسليت مى ‏گفتند، آن منطقه پر از شيون و فرياد شده بود، تا آن كه حضرت سجاد عليه السلام با دست خويش اشاره كرد كه ساكت شوند و سپس اين خطبه را ايراد فرمود:






 

نفس91

کاربر ويژه

يا زينب كبري (س)

ديده بگشا و ببين زينبت آمد مادر

زينب خسته و جان بر لبت آمد مادر



از سفر قافله‌ي نور دو عينت برگشت

زينبت با خبرِ داغ حسينت برگشت



ياد داري كه از اين شهر كه خواهر مي‌رفت

تك و تنها كه نه ، با چند برادر مي‌رفت



ياد داري كه عزيز تو چه احساسي داشت

وقت رفتن به برش قاسم و عباسي داشت



ياد داري كه چگونه من از اينجا رفتم؟

با حسين و عليِ‌اكبر ِ ليلا رفتم



بين اين قافله مادر ، علي ِاصغر بود

شش برادر به خدا دور و بر خواهر بود

*

ولي اكنون چه ز گلزار مدينه مانده؟

چند تا بانوي دلخون و حزينه مانده

مردها هيچ ، ز زنها هم اگر مي‌پرسي

فقط اين زينب و ليلا و سكينه مانده

*

نوه‌ات گوشه‌ي ويرانه‌ي غربت جا ماند

سر ِخاك پسرت نيز عروست جا ماند



باوفا ماند كه در كرب و بلا گريه كند

يك دل سير براي شهدا گريه كند

*

ولي اكنون منم و شرح فراق و دردم

ديگر از جان و جهان بعد حسين دلسردم

آه...مادر چه قدَر حرف برايت دارم

بنِگر با چه قَدَر خاطره بر مي‌گردم

جاي سوغات سفر ، موي سفيد و دلِ خون...

...با تن نيلي و اين قدّ كمان آوردم

*

ساقه‌ي اين گل ياس تو زماني خم شد

كه ز سر سايه‌ي آن سرو ِ روانم كم شد



كربلا بود و تنش بي‌سر و عريان افتاد

جاي تشييع ، به زير سمِ اسبان افتاد

*

باد مي‌آمد و مي‌خورد به گلبرگ تنش

پخش مي‌شد همه سمتي قطعات بدنش

پنجه‌ي گرگ چنان زخم به رويش انداخت

كه نديدم اثر از يوسف و از پيرهنش

سه شب و روز رها بود به خاك صحرا

غسلش از خون گلو ريگِ بيابان كفنش

خواستم تا بنِشينم به برش در گودال

اشك ريزم به گل تشنه و پرپر شدنش

خواستم تا بنِشينم به برش ، بوسه دهم

به رگِ حنجر خونين و به اعضاي تنش

*

ولي افسوس كه گودال پر از غوغا شد

بين كعب ني و سيلي سر ِمن دعوا شد



روي نيزه سر ِ محبوب خدا را بردند

كو به كو پشت سرش ما اسرا را بردند



سر ِ او را كه ز تن برده و دورش كردند

ميهمان شب جانسوز تنورش كردند



چه بگويم كه سرِ يار كجا جاي گرفت

عوض دامن من طشت طلا جاي گرفت



چه قَدَر سنگ به پيشاني و لبهايش خورد

چه قَدَر چوب به دندان سَنايايش خورد



روي ني وقت تلاوت كه لبش وا مي‌شد

نوك سرنيزه هم از حنجره پيدا مي‌شد



كاش مي‌شد كه نشان داد كبودي‌‌ها را

تا كه معلوم كنم ظلم يهودي‌ها را



كوچه‌هاشان پُرِ سنگ و پُرِ خاكستر بود

كارشان مسخره‌ي كودك بي‌معجر بود



خوب كه جانب ما سنگ پراني كردند

تازه گرد آمده و چشم چراني كردند

*

كوفه گرچه صدقه لقمه‌ي نان مي‌دادند

در عوض شام ز طعنه دِقِمان مي‌دادند

خارجي‌زاده صدا كرده و مارا مردُم

كوچه كوچه همه با دست نشان مي‌دادند

غارتيها به اهالي ِ لب بام رسيد

گوئيا جايزه بر سنگ‌زنان مي‌دادند

تا بيُفتند رئوس شهدا مخصوصاً

نيزه‌ها را همگي تُند تكان مي‌دادند

*

پسرت را اگر از تيغ و سنانها كُشتند

آخ مادر ، كه مرا زخم زبانها كُشتند
 

برسام

کاربر ويژه
54331958087264329371.jpg





خطبه امام سجاد عليه السلام

الحمد لله رب العالمين، مالك يوم الدين، بارى‏ء الخلائق اجمعين، الذي بعد فارتفع في السموات العلى و قرب فشهد النجوى، نحمده على عظائم الامور و فجائع الدهور و الم الفجائع و مضاضة اللواذع و جليل الرزء و عظيم المصائب الفاظعة الكاظة الفادحة الجائحة.

ايها القوم! ان الله و له الحمد ابتلانا بمصائب جليلة و ثلمة في الاسلام عظيمة، قتل ابوعبد الله الحسين عليه السلام و عترته و سبي نساؤه وصيته و داروا برأسه في البلدان من فوق عالي السنان و هذه الرزية التي لا مثلهارزية.

ايها الناس! فاي رجالات منكم تسرون بعد قتله؟ ! ام اى فؤاد لا يحزن من اجله؟ ام اية عين منكم تحبس دمعها و تضن عن انهمالها؟ ! فلقد بكت السبع الشداد لقتله و بكت البحار بامواجها و السموات باركانها و الارض بارجائها و الاشجار باغصانها و الحيتان و لجج البحار و الملائكة المقربون و اهل السموات اجمعون.

يا ايها الناس! اي قلب لا ينصدع لقتله؟ ! ام اي فؤاد لا يحن اليه؟ ! ام اي سمع يسمع هذه الثلمة التي ثلمت في الاسلام و لا يصم.

ايها الناس! اصبحنا مطرودين مشردين مذودين و شاسعين عن الامصار كأنا اولاد ترك و كابل من غير جرم اجترمناه ولا مكروه ارتكبناه و لا ثلمة في الاسلام ثلمناها، ما سمعنا بهذا في آبائنا الاولين ان هذا الا اختلاق.(31)

والله لو ان النبي صلى الله عليه و آله تقدم اليهم في قتالنا كما تقدم اليهم في الوصاية بنا لما ازدادوا على ما فعلوا بنا، فانا لله و انا اليه راجعون من مصيبة ما اعظمها و اوجعها و افجعها و اكظها و افظعها و امرها و افدحها فعندالله نحتسب فيما اصابنا و ما بلغ بنا فانه عزيز ذوانتقام .(32)






54331958087264329371.jpg

 

برسام

کاربر ويژه
hazrate_roghaye10.jpg


میان طشت جاخوش کرده ای بابا - ولی

من برای دیدنت بالا و پایین می پرم

من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین

حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم

یاد داری آمدم من پابه پای نیزه ات ؟؟

یاد داری تو کبودی های روی پیکرم ؟؟

هرچه من اصرار کردم تازیانه می زدند

ناگزیر از چادر عمه گرفتم بر سرم

در میان کوچه و بازار شهر شام بود

بر سرش میکرد طفلی شاد و خندان معجرم

هرچه بوده مطرب و رقاصه اینجا آمده

شادمانی میکنند در پیش چشمان ترم

در میان بزم عیش و نوش جای تو نبود

خیزران- دندان تو - هرگز نمیشد باورم

بی حیایی داد میزد با اجازه یا امیر

باخودم آن دختر شیرین زبان را می برم
 

برسام

کاربر ويژه
zinab_and_abas_by_basimyat_wwwshiapicsir_20090829_1757608689.jpg


لذتم هست كه دستم به رهت افتاده
قطعه قطعه بدنم دور و برت افتاده

شمس قرآني و من٬ ماه، وليكن سايه
نيستم بهر كسوفت، قمرت افتاده

گرچه جان باخته ام، ليك شدم افسرده
سعي من سود نداد و علمت افتاده

پاره شد مشك، جگر سوخت كه نوميدي در
بين اطفال و زنان حرمت افتاده

خوب شد پرده ي خون چشم مرا پوشانده
كاشف الكرب نبيند كه غمت افتاده

نكند بار دگر بعد علي اكبر تو
سيّدي! "دال" به روي اَلِفَت افتاده

ديده ام خون شده، گوشم شنود هلهله را
دستت اي كوه! مگر بر كمرت افتاده؟

اين چه عطري است رسيده به مشامم ز بهشت؟
آري آري بصرم پاي جَدَت افتاده

اين سرم بر سر دامان پيمبر مانده
بازويم باز به چشم پدرت افتاده

آمد آن يوسف مسموم، و در خاطره ام
چوبه ي تير به نعش حسنت افتاده

"بارك الله" به من گفته و گويند بيا
حسرت و رشك شهيدان به پرت افتاده

ناله ي "انكسرَ" از تو شنيدم اما
چشم بر مادر ِ با قد خمت افتاده

او به من چيز دگر زمزمه دارد كه : قمر!
هيچ تنهايي مولا به سرت افتاده؟

پسرم! زينب و كلثوم و حسينم بنگر
چشمشان منتظر حنجره ات افتاده

يك " برادر" به زبان آر و دلش شاد نما
چشم او بر بدن بي رمقت افتاده

گر بيايي بزند ناله ي "هل من"، عباس!
آتش پر شررش بر جگرت افتاده؟

«يا اخا» گويم و «ادرك» كه دگر طاقت نيست
فاطمه داد نشانم كه تنت افتاده
 

برسام

کاربر ويژه

87745_422.jpg





پدر بیا و ز مقتل تن پسر بردار

پسر نه، از دل دریای خون جگر بردار



قسم به جان رقیه حسین می میری

از این شکسته ی پهلو کمی نظر بردار



نشانه رفت دلت را هزار خنده ی تیر

ز اشک ای پدر خم شده سپر بردار



برای آنکه نیفتد به زیر پای کسی

بیا و جان خودت را ز رهگذر بردار



کسی ز خیمه رسیده که سخت بی تاب است

برای خاطر خواهر ز خاک سر بردار


 

برسام

کاربر ويژه
2_ali-ashgar-mazhabiun.ir-4.jpg


مثل پرنده بال گشودی رها شدی

کوچک ترین ستاره سر نیزه ها شدی

لعنت به لای لایی این نیزه دار تو

باعث شده است بر سر نی بی صدا شدی

زخم سرت برابر زخم عمو شده

بر روی نیزه ها چقدر جا به جا شدی

بعد از تو گاهواره به دردم نمی خورد

چه زود پر کشیدی و از من جدا شدی

بر روی دست باد عزیز دل رباب

مانند زلف های پریشان رها شدی

در آسمان کرب و بلا ردّ خون توست

تو یک تنه برای خودت کربلا شدی
 

برسام

کاربر ويژه
arbain2.jpg


اربعین تو رسیده است و ز راه آمده است

خواهرت با قد خم گشته و آه آمده است

زینب از وادی شام آمده چشمت روشن

از کجا تا به کجا آمده ؟ چشمت روشن

آه ای یوسف صد تکه ی بی پیراهن

پیرهن بافته ات را بگرفت از دشمن

به لبش ناله ی محزون اخ العطشان است

روضه خوان حرم و آن بدن عریان است

مو پریشان شده و سینه زن و نالان است

به دلش سوز نهان ، دیده ی او گریان است

زینبی که سر بازار معطل شده است

بهر او چشم حرامی است که معضل شده است

ازدحام هلهله ها خنده ی مردم دیده

ناسزا در همه ی راه چقدر بشنیده

سایه ی بر سر خود را به روی نی دیده

در کنار سر نورانی او می دیده

کوفه با خطبه ی خود ، شام چه غوغا می کرد

خواهرت در همه جا محشری برپا می کرد

خطبه اش تیغ شد و یک تنه یک لشگر شد

گاه چون فاطمه و گاه خود حیدر شد


***


مژدگانی بده عباس که خواهر آمد

خاطر آسوده که با چادر و معجر آمد !

قافله همره خود مشک پرآب آورده

جرعه جرعه غم و اندوه رباب آورده

بسپارید که در علقمه هرگز نرود

وای اگر شکوه ی او پیش ابالفضل رود

آه بانو زچه رو قافله ات کم دارد

بعد از آن شام سیاه اشک دمادم دارد

نکند دختری که بود شبیه زهرا

جای مانده است در آن شام بلا​
 

برسام

کاربر ويژه
29743287652985863674.gif



از پرهاى سوخته و خیمه هاى خاکستر، چهل روز مى گذرد؛
از شانه هاى بى تکیه گاه و چشم هاى به خون نشسته،
از لحظاتى که سیلى مى وزید و صحرا در عطشى طولانى،
ثانیه هایش را به مرگ مى بخشید.

حالا چهل روز است که مرثیه هامان را
در کوچه هاى داغ، مکرر مى کنیم.
چهل شب است که بر نیزه شدن آفتاب را
سر بر شانه هاى آسمان مى گرییم.


«اى چرخ! غافلى که چه بیداد کرده اى».
این جفا چگونه بر زینب کبری کرده ای

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین
و علی انصارو الاحباب الحسین


65403216532842108949.gif
 

برسام

کاربر ويژه
94612807359549148003.gif

69089728522511915078.gif

94612807359549148003.gif



دستی بر علم های افتاده

94612807359549148003.gif



چله بهار سرخ، این تن زخمی خاک است که زیر هجوم نیزه ها
به خود می لرزد و بوی خون و فریاد، تو را به خود می خواند!

هنوز بوی عطش می آید و بوی گریه های خشک و چهره های سوخته.
امروز، چهلمین روز است که دشت، پای ایستادن ندارد و
ستاره ها خنده بر زمین نمی پاشند.


امروز، چهلمین روز است که غبار عصیان، از آشوبگاه
پیمان شکنان بر چهره آزادگی می نشیند.

امروز، چهلمین روز است که کوفه در حریم عهدشکنی،
بر طبل های سوخته می کوبد و راه به جایی نمی برد.


امروز، روزی است که عاشورا، تمام خواب های دنیا را آشفته
و دست های غربت، کوچه های دنیا را در خود پیچیده است.

صدای عزای کروبیان، در گوش دشت طنین انداز است.
هنوز عرشیان، گریبان چاک می کنند؛


کاروانی به چله نشینی چلچله های تشییع شده بر نیزه ها آمده است؛
به چله نشینی پیراهن هایی که زیر سم اسب های کوفی، تکه تکه شدند.

دیگر نایی برای حرکت کاروان نمانده است.
دیگر گلویی، عطش بیابان سوخته را برنمی انگیزد.


دیگر مشکی، برای خنده خیمه ها، در خشکی خود جان نمی کند.
امروز چهلمین روز است که بر آسمانِ دنیا، سیاه پاشیده اند.

امروز؛ خاتون کربلا آمده است تا تجدید میثاق با عشق کند؛
آمده است تا بر طواف گودال زمزمه کند:

امروز، خاتون غم ها مانده است و هفتاد و دو باغ توفان دیده!

امروز، چهلمین روز غم است و زینب بر ساحل فرات، زانو
زده است؛زانو زده است و دریا بر دست هایش موج می گیرد




امروز، چله قبیله عشق است و غم از شانه های خاتون جاری
می شود.خاتون آمده است تا فریادها و هدف های امام عصر
را بر فرق خواب ها و سکوت ها بکوبد.

برمی خیزد و عاشورا را بر تارک تاریخ می پاشد.
برمی خیزد و از شانه هایش، علم های افتاده، برمی خیزند.

برمی خیزد و از خطبه هایش، نیزه ها و شمشیرهای دوباره
جان می گیرد.برمی خیزد و از فریادهایش، عاشوراها و انقلاب ها متولد می شوند.

برمی خیزد و از عطر پیراهنش، حسینیه ها و تکیه ها و زینبیه ها
استوار می ایستند.برمی خیزد و عاشورایی دیگر اتفاق می افتد.

ابراهیم قبله آرباطاندر

94612807359549148003.gif

33755840063491024656.gif

94612807359549148003.gif

 

برسام

کاربر ويژه
76256788546909636682.gif




چهل روز می گذرد

97212185613179577745.gif


از پرهای سوخته و خیمه های خاکستر، چهل روز می گذرد؛

از شانه های بی تکیه گاه و چشم های به خون نشسته
از لحظاتی که سیلی می وزید و صحرا در عطشی طولانی
ثانیه هایش را به مرگ می بخشید.


حالا چهل روز است که مرثیه هامان را
در کوچه های داغ، مکرر می کنیم.


چهل شب است که بر نیزه شدن آفتاب را سر بر
شانه های آسمان می گرییم.


«ای چرخ! غافلی که چه بیداد کرده ای».

معصومه داوودآبادی

47180601549456661737.gif
 

برسام

کاربر ويژه
arbein.jpg


من کشته ی اشکم که تو را یار بسازم

تا گریه کنی واژه ی غمخوار بسازم



از کرب و بلایم نکند دور بمانی

من کشته شدم این همه زوار بسازم



شش گوشه بنا شد که خدا رحم نماید

تا عبد مطیعی زگنه کار بسازم



من خون خدا بودم و خون دل من شد

تا با دل زینب غم خون بار بسازم



هفتاد و دو بیت غزلم کرب و بلا بود

این واقعه خواندم که دلی زار بسازم



بیت الغزلم قافیه در علقمه دارد

خم شد کمرم تا که علمدار بسازم



من روزه گرفتم ز عطش در طف سوزان

تا با لب اکبر دمی افطار بسازم



از اهل حرم کودک شش ماهه گرفتم

تا با عطشش حجت دادار بسازم
 
بالا