• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

i!i مشاعره با شعر شاعران درخواستی شما i!i

چاووش

متخصص بخش ادبیات
بقا

ده دقیقه سکوت به احترام دوستان و نیاکانم
غژ و غژ گهواره های کهنه و جرینگ جرینگ زنگوله ها
دوست خوب من
وقتی مادری بمیرد قسمتی از فرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد
ما باید مادرانمان را دوست بداریم
وقتی اخم می کنند و بی دلیل وسایل خانه را به هم می ریزند
ما باید بدویم دستشان را بگیریم
تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند
ماباید پدرانمان را دوست بداریم
برایشان دمپایی مرغوب بخریم
و وقتی دیدیم به نقطه ای خیره مانده اند برایشان یک استکان چای بریزیم
پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را
ما باید دوست بداریم




محمد زهری
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



مهربان من نشد تا مهربان دیگریست
با جهان بیگانه ام تا او از آن دیگریست

گردباد وحشتم آواره ی هامون و دشت
تا سر آرام من بر آستان دیگریست

سوختم چون لاله ای در آفتاب بیدلی
چتر راحت بخش من تا سایبان دیگریست

سرزنش گرد ملالی بر سرم افشانده است
قصه ی رسوایی ام تا بر زبان دیگریست

غرق اشک سینه سوزم تا که دانستم هنوز
جان عشرت آفرینم شادمان دیگریست

رخت بیرون میکشم زین خانه ی آرام سوز
تا بر این دیوار،نقش دلستان دیگریست




____»»؟««____



از :
شمس لنگرودی:داغ:

 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
سلو‌ل‌مان

سیاه و ساکت و سرد بود
گفتیم: کاش که پرنده‌ئی...
کلاغی آوردند.

سرودی می‌خواندیم- غار غار
بلند می‌شدیم- غار غار
دراز می‌کشیدیم – غار غار
همه ناگهان پر کشیدیم- غار غار، غارغار، غارغار

نگهبانان سر رسیدند
بال کلاغ را بوسیدند

و اتاقک‌مان را
به بخش روانی سپردند



دلخواه ....
 

parastu

متخصص بخش گالری عکس
فروغ فرخ زاد

در مني و اين همه زمن جدا

با مني و ديدهات بسوي غير

بهر من نمانده راه گفتگو

تو نشسته گرم گفتگوي غير

غرق غم دلم به سينه مي تپد

واي از ان دمي که بي خبر زمن

برکشي تو رخت خويش از اين ديار

سايه توام بهر کجا روي

سر نهاده ام به زير پاي تو

چون تو در جهان نجسته ام هنوز

تا که برگزينمش بجاي تو

شادي و غم مني به حيرتم

خواهم از تو در تو اورم پناه

موج وحشيم که بي خبر ز خويش

گشته ام اسير جذبه هاي ماه

گفتي از تو بگسلم دريغ و درد

رشته وفا مگر گسستني است؟

بگسلم ز خويش و از تو نگسلم

عهد عاشقان مگر شکستني است؟

ديدمت شبي بخواب و سر خوشم

وه مگر به خوابها ببينمت

غنچه نيستي که مست اشتياق

خيزم و زشاخه ها بچينمت

شعله مي کشدبه ظلمت شبم

اتش کبود ديدگان تو

ره مبند بلکه ره برم به شوق

در سراچه غم نهان تو



*از مولانا* :گل:​
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
مولانا


هوسی است در سر من که سر بشر ندارم



من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم







دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی


من از او بجز جمالش طمعی دگر ندارم







کمر و کلاه عشقش به دو کون مر مرا بس


چه شد ار کله بیفتد چه غم ار کمر ندارم







سحری ببرد عشقش دل خسته را به جایی


که ز روز و شب گذشتم خبر از سحر ندارم







سفری فتاد جان را به ولایت معانی


که سپهر و ماه گوید که چنین سفر ندارم







ز فراق جان من گر ز دو دیده در فشاند


تو گمان مبر که از وی دل پرگهر ندارم







چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد



که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم







بنمودمی نشانی ز جمال او ولیکن


دو جهان به هم برآید سر شور و شر ندارم







تبریز عهد کردم که چو شمس دین بیاید



بنهم به شکر این سر که به غیر سر ندارم

(
مجذوب علیشاه)
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
مجذوب علیشاه
...
چشمی‌که‌ بر‌او‌ گریۀ‌ مستانه ‌زند موج/
بحریست‌که‌ از گوهر یکدانه‌زندموج
آن‌تحفه‌که‌آید‌به نظر دانه اشک است
دریای کرم از پی این دانه زند موج
آن راز که در حوصله بحر نگنجد
تا عرش خدا در دل دیوانه زند موج
تا دایره بر دایره سلسله برپاست
زنجیر تو بر گردن دیوانه زند موج
...
فایز
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



اگر خواهی بسوزانی جهان را
رخی بنما بیفشان گیسوان را

بت فایز اشارت کن به ابروت
بِکش تیغ و بُکش پیر و جوان را




____»»؟««____



از :
مهرداد اوستا:داغ:
 

فرانک

کاربر ويژه
جز من که گیرد جای من،جز من که گیرد جای دل
گر دل بمیرد وای من،گر من بمیرم وای دل
ای مست شبرو کیستی؟آیا مه من نیستی؟
گر نیستی،پس چیستی؟ای همدم تنهای دل!
شب می خرامد بی طرب،دل می تپد با تاب و تب
اینک صدای پای شب،آنک صدای پای دل
جوشد به یاد لعل وی،ناله ز هر بندم چو نی
شب می تراود همچو می،از چشم می پالای دل
آید از ین پرده برون،با آه،اشکی لاله گون
اشکی نه،آهی نه،که خون،می جوشد از مینای دل


باباطاهر
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
كه صد دفتر ز كونين از برستم
كه آذر در ته خاكسترستم
جفاي دوست را خواهان نزستم
كه اين نه آسمانها مجمرستم
به چهره خوشتر از نيلوفرستم
به داغ دل چو سوزان اخگرستم
نه بهر دوستان سيم و زرستم
ولي بي دوست، خونين ساغرستم
كه مرغ خوگر باغ و برستم
دلي لبريز خون اندر برستم
دلا در عشق تو صد دفترستم
منم آن بلبل گل ناشكفته
دلم سوجه ز غصه ور بريجه
مو آن عودم ميان آتشستان
شد از نيل غم و ماتم دلم خون
درين آلاله در كويش چو گلخن
نه زورستم كه با دشمن ستيزم
ز دوران گر چه پر بي جام عيشم
چرم دايم در اين مرز و در اين كشت
منم طاهر كه از عشق نكويان
..............
اخوان ثالث
 

فرانک

کاربر ويژه
چون پرنده ای که سحر
با تکانده حوصله اش
می پرد ز لانه ی خویش
با نگاه پر عطشی
می رود برون شاعر
صبحدم ز خانه ی خویش
در رهش ، گذرگاهش
هر جمال و جلوه که نیست
یا که هست ، می نگرد
آن شکسته پیر گدا
و آن دونده آب کدر
وان کبوتری که پرد
در رهش گذرگاهش
هر خروش و ناله که هست
یا که نیست ، می شنود
ز آن صغیر دکه به دست
و آن فقیر طالیع بین
و آن سگ سیه که دود
ز آنچه ها که دید و شنید
پرتوی عجولانه
در دلش گذارد رنگ
گاه از آنچه می بیند
چون نگاه دویانه
دور ماند صد فرسنگ
چون عقاب گردون گرد
صید خود در اوج اثیر
جوید و نمی جوید
یا بسان آینه ای
ز آن نقوش زود گذر
گوید و نمی گوید
با تبسمی مغرور
ناگهان به خویش آید
ز آنچه دید یا که شنود
در دلش فتد نوری
وین جوانه ی شعر است
نطفه ای غبار آلود
قلب او به جوش آید
سینه اش کند تنگی
ز آتشی گدازنده
ارغنون روحش را
سخت در خروش آرد
یک نهان نوازنده
زندگی به او داده است
با سپارشی رنگین
پرتوی ز الهامی
شاعر پریشانگرد
راه خانه گیرد پیش
با سریع تر گامی
باید او کند کاری
کز جرقه ای کم عمر
شعله ای برقصاند
1213321.jpg

وز نگاه آن شعله
یا کند تنی را گرم
یا دلی را بسوزاند
تا قلم به کف گیرد
خورد و خواب و آسایش
می شود فراموشش
افکند فرشته ی شعر
سایه بر سر چشمش
پرده بر در گوشش
نامه ها سیه گردد
خامه ها فرو خشکد
شمعها فرو میرد
نقشها برانگیزد
تا خیال رنگینی
نقیش شعر بپذیرد
می زند بر آن سایه
از ملال یک پاییز
از غروب یک لبخند
انتظار یک مادر
افتخار یک مصلوب
اعتماد یک سوگند
روشنیش می بخشد
با تبسم اشکی
یا فروغ پیغامی
پرده می کشد بر آن
از حجاب تشبیهی
یا غبار ایهامی
و آن جرقه ی کم عمر
شعله ای شود رقصان
در خلال بس دفتر
تا که بیندش رخسار ؟
تا چه باشدش مقدار ؟
تا چه آیدش بر سر ؟





شهریار
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
شهریار
...
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی ‌وفا حالا که من افتاده ‌ام از پا چرا؟
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدي
سنگدل این زودتر می‌خواستی حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم دیگر
اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
وه که با این عمرهای کوته بی‌اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می‌کند
در شگفتم من نمی‌پاشد ز هم دنیا چرا؟
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفا داری بود غوغا چرا؟
شهریارا بی‌جیب خود نمی‌کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟
.........
نادر نادرپور
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



امید زیستنم دیدن دوباره ی توست
قرار بخش دلم تاب گاهواره ی توست

تو ای شکوفه ی ایام آرزومندی
بمان که دیده ی من روشن از نظاره ی توست

نگاه پاک توام صبح آفتابی بود
کنون چراغ شبم،پشم پرستاره ی توست

به یک اشاره مرا قوت پریدن بخش
که مرغ وحشی دل رام یک اشاره ی توست

به پاره کردن اوراق هر کتاب مکوش
دلم کتاب پریشان پاره پاره ی توست

شبی نماند که بی گریه ام به سر نرسید
زلال اشک پدر، برق گوشواره ی توست

دلم چو موج به سر می دود ز بیم زوال
کناره ای که پناهش دهد کناره ی توست

خجسته پوپک من ای یگانه کودک من
امید زیستنم دیدن دوباره ی توست




____»»؟««____



از :
رهی معیّری
25.gif
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
رهی معیری
....................

شاهد افلاکی

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغي که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی


...................
سهیلی
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



چه شام ها که چراغم فروغ ماه تو بود
پناهگاه شبم گیسوی سیاه تو بود

اگر به عشق تو دیوانگی گناه منست
ز من رمیدن و بیگانگی گناه تو بود

دلم به مهر تو یک دم غم زمانه نداشت
که این پرنده ی خوش نغمه،در پناه تو بود

عنایتی که دلم را همیشه خوش می داشت
اگر نهان نکنی لطف گاهگاه تو بود

بلور اشک به چشمم شکست وقت وداع
که اولین غم من، آخرین نگاه تو بود




____»»؟««____



از :
اردلان سرفراز:داغ:
 

فرانک

کاربر ويژه
عشق به شکل پرواز پرنده س
عشق ، خواب یه آهوی رمنده س
من ، زائری تشنه ، زیر باران
عشق ، چشمه آبی اما کشنده س
من ، می میرم
از این آب مسموم
اما اونکه مرده از عشق ، تا قیامت ، هر لحظه زنده س
من ، می میرم از این آب مسموم
مرگ عاشق عین بودن ،اوج پرواز یه پرنده س
تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار
دروغ این صدا را به گور قصه ها بسپار
صدا کن اسممو از عمق شب از نقب دیوار
برای زنده بودن ، دلیل آخرینم باش
منم من بذر فریاد ، خاک خوب سرزمینم باش
طلوع صادق عصیان من ، بیداری ام باش
عشق ، گذشتن از مرز وجوده
مرگ ، آغاز راه قصه بوده
من ، راهی شدم نگو که زوده
اون کسی که سر سپرده مثل ما عاشق نبوده
اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده


فروغ فرخ زاد

 

asl_davood

متخصص بخش کتابخانه الکترونیکی
شعر دوست داشتنی خودم :نیش::12:


بر روی ما نگاه خدا خنده میزند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او میگشاید ... او كه به لطف و صفای خویش
گویی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت
طوفان طعنه خنده ما زلب نشست
كوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یكتای راستیست
زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم
ماییم ... ما كه طعنه زاهد شنیده ایم
ماییم ... ما كه جامه تقوا دریده ایم
زیرا درون جامه به جز پیكر فریب
زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم
آن آتشی كه در دل ما شعله میكشد
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما كه سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهكاره رسوا نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حكایت عشق مدام ما
هرگز نمیرد آنكه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما

از نیما :گل:
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
نیما
.........
منت دونان

زدن یا مژه بر مویی گره ها
به ناخن آهن تفته بریدن
ز روح فاسد پیران نادان حجاب جهل ظلمانی دریدن
به گوش کر شده مدهوش گشته
صدای پای صوری را شنیدن
به چشم کور از راهی بسی دور
به خوبی پشه ی پرنده دیدن
به جسم خود بدون پا و بی پر
به جوف صخره ی سختی پریدن
گرفتن شرزه شیری را در آغوش
میان آتش سوزان خزیدن
کشیدن قله ی الوند بر پشت
پس آنگه روی خار و خس دویدن
مرا آسان تر و خوش تر بود زان
که بار منت دونان کشیدن
........
شهریار
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم
به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم

نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم
خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم

همه به کاری و من دست شسته از همه کاری
همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم

خزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گل
در آرزوی شکوفایی و بهار تو بودم

اگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاری
تو یار من که نبودی منم که یار تو بودم

چو لاله بود چراغم به جستجوی تو در دست
ولی به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم

به کوی عشق تو راضی شدم به نقش گدایی
اگر چه شهره به هر شهر و شهریار تو بودم



____»»؟««____



از :
شفیعی کدکنی:داغ:
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
شفیعی کدکنی

آن را که در هوای تو یک دم شکیب نیست
با نامه ایش گر بنوازی غریب نیست
امشب خیالت از تو به ما با صفاتر است
چون دست او به گردن و دست رقیب نیست
اشک همین صفای تو دارد ولی چه سود
اینه ی تمام نمای حبیب نیست
فریاد ها که چون نی ام از دست روزگار
صد ناله هست و از لب جانان نصیب نیست
سیلاب کوه و دره و هامون یکی کند
در آستان عشق فراز و نشیب نیست
آن برق را که می گذرد سرخوش از افق
پروای آشیانه ی این عندلیب نیست

.......
سهراب سپهری
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
سهراب سپهری:

گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست...
زندگی خالی نیست ... مهربانی هست ....سیب هست...ایمان هست
آری
تا شقایق هست زندگی باید کرد



_________

شعر بعدی از: سیاوش کسرایی
 
بالا