هوا سرد بود . از سرما داشتم می لرزیدم. برف شدیدی باریده بود و زمین رنگ سفیذ بخود گرفته بود.با همسرم حرفم شده بود و من را از خانه بیرون کرد.فکرم رسید به کرج برم منزل یکی از عزیزان انجمن.
رفتم منزل حمید عزیز. در زدم . از پنجره جوان خوشتیبی سرش را بیرون آورد و گفت : بفرمائید.من گفتم : ببخشید...