• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

از دل تا قلم

Maryam

متخصص بخش ادبیات
منتـظر آن اتفاق خوب باش
به محض اینکه آن اتفاق بیافتد
تـنهایی به روشنایی درون
تـنهایی به آرامش خیال
تـنهایی به تجربه ای شیرین
بدل خواهد شد
آن روز نزدیک است
مسرور باش
بخوان و با زندگی برقص
راهی که تو خود را در آن پـیدا کنی
معجزه عشق است
زیرا که
تشنه به چشمه خواهد رسید
دل مشتاق عاشـق خواهد شد
و درهای بسته یکی یکی باز خواهند شد
بـیدار خواهی شد
درست مانند گلی کوچک
که زیـبایی خود را
با شکوه و طنـازی
به تو دلبرانه پیشکش می کند
خواهی شکفت
در یک لحظه شگفت انگیز
در حمایت عشق الهی
شور و سرمستی در زندگی تو جاری خواهد شد
و آرامشی ملکوتی شروع به باریدن خواهد کرد
زیرا
عشق نمی تواند در جایی غیر قلب تو بشکفد...
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود ...
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطارِ رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاهِ رفته
تکیه داده ام !



این داستان مال ما نیست
بیا از جدی بودن سطرهای مان
به پاورقی برویم
با یک ستاره
آنجا به من بگو
آغوشت چقدر جا دارد
چقدر؟

هم جنس ِ نگاهت ٬
هم رنگ ِ دستهایت !
گاه سرخ و گاه گاهی سبز ..
مهم نیست که شانه هایت پوشالی ست و آغوشت خیال
دستهایت اینجاست !
نگاهت ٬ صدایت ،خنده ات !
دیگر چه میخواهم ؟
هیچ !!
دستهایت را در دستهایم جا گذاشته ای !
نگاهت را در نگاهم
و خیالت را در خیالم
و من،

آرامم !
آرامتر از همیشه..
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
آیا راه نجاتی برای زورقی شکسته

که نه غرق میشود نه زنده میماند داری


راه نجاتی برای گریز از این شمشیر


که به دو نیمه ام کرده و نمی کشدم


جالب است که هنوز به رهایی امیدوارم ...
!

photography-fcee34fb07a9643597d6e6de760aa4c2_h.jpg

 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی
که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
3d,wallpapers,windows,backgrounds-dfb5b2211d79e02c091751800b7b8ae8_h.jpg



تو کجایی؟


در گستره ی بی مرز این جهان تو کجایی؟

من در دوردست ترین جای جهان ایستاده ام :

کنار تو...!!!!



(شاملو)


 

Maryam

متخصص بخش ادبیات




خدا یا کفر نمی گویم!

پریشانم​
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!​
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی​
خداوندا!​
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی​
لباس فقر پوشی​
غرورت را برای ‌تکه نانی​
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌​
و شب آهسته و خسته​
تهی‌ دست و زبان بسته​
به سوی ‌خانه باز آیی​
زمین و آسمان را کفر می‌گویی​
می‌گویی؟!​
خداوندا!​
اگر در روز گرما خیز تابستان​
تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی​
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری​
و قدری آن طرف‌تر​
عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌​
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد​
زمین و آسمان را کفر می‌گویی​
نمی‌گویی؟!​
خداوندا!​
اگر روزی‌ بشر گردی‌​
ز حال بندگانت با خبر گردی‌​
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت از این بودن، از این بدعت​
خداوندا تو مسئولی​
خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن​
در این دنیا چه دشوار است​
چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است!



گزیده ای از کتاب کفرنامه کارو
 
آخرین ویرایش:

sinareza

متخصص بخش ادبیات
ای ســــاربان آهستـــــه ران کارام جانـــم می رود
وان دل کـــه با خود داشتـــم با دلستـــانم می رود

گفتـــم به نیرنـــگ و فســـون پنهان کنــم راز درون
پنهان نمی مانـــد که خـون بـــر آستــــانم می رود

محمـــــل بــــدار ای ســـاربان تندی مکن با کاروان
کز عشــــــــق این سرو روان گویی روانـم می رود

بــــاز آی و بــر چشمم نشیـــن ای دلــفریب نازنین
کـــــآشوب و فریــاد از زمیــن بـر آسمانــم می رود

در رفتـــن جـــان از بـــدن گوینــد هــر نـوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم کـه جانم می رود
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
این نوشته را به خاطر دلم می نویسم که می خواست
با شما سخن بگوید اما قادر نبود راز تنهایی اش را بر
اوراق دفتر فاش سازد روی سخنم با دلی است
که از شدت سر ما یخ زده
دلیلش را نمی دانم شاید به خاطر آب و
هوای دوری است
هجوم غم و غصه امانش را بریده
هیچ چیز وهیچ حرف برایش جالب نیست
دلم می خواهد مثل تمامی انسانها در تنهایی دلم فریاد بزند
اما نمی تواند
چون بغض فشرده در گلو راه حنجره را مسدود کرده
دلم می گفت: حرفهایش ناگفتنی است ضجه هایش تکراری
و دردهایش دریا دریا، اما نوشتم تا شاید رازه خیره شدنش
به ماه وبه سخن درآمدنش با غروب را دریابد...

 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
شعرهايم ترانه نيست
حرف عاشقانه نيست
آواز خوش هزاره نيست
شعرهايم همه درد است و اين درد، بهانه نيست
شعرهايم رنگ ندارد، ... وزن و آهنگ ندارد
گفته بودم شعر من ترانه نيست
پاييز است و هرگز بهاره نيست
شعرهايم دردهاي كهنه است
دردي كه هرگز غريبه نيست
شعرهايم هرچه هست از خوب از بد
بهترين از اين برايم سرايه نيست
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
هر جا كه سفر كردم ، تو همسفرم بودی

وز هر طرفی رفتم، تو راهبرم بودی


با هر كه سخن گفتم، پاسخ ز تو بشنيدم


بر هر كه نظر كردم ، تو در نظرم بودی


در خنده ی من چو گل ، در كنج لبم خفتی


در گريه ی من چو اشك، در چشم ترم بودی


در صبحگاه عشرت ، همدوش تو ميرفتم


در شامگاه غربت، بالين سرم بودی


آ واز چو می خواندم، سوز تو به سازم بود


پرواز چو ميكردم، تو بال و پرم بودی


هرگز دل من بر تو، يار دگری نگزيد


گر خواست كه بگزيند ، يار دگرم بودی



خدای من هر لحظه و هرثانیه احساست میکنم ...


bliss,spiritual,woods,forest,green,light-292496e0001813c89c261a27f17f9a9a_h.jpg


 

khodam

متخصص بخش ادبیات
قلب کوچکم را به چه کسي بدهم؟
من قلب کوچکي دارم؛ خيلي کوچک؛ خيلي خيلي کوچک.
مادربزرگم ميگويد: قلب آدم نبايد خالي بماند. اگر خالي بماند، مثل يک گلدان زشت است و آدم را اذيّت ميکند.
براي همين هم، مدّتيست فکر ميکنم اين قلب کوچک را به چه کسي بايد بدهم؛ يعني چه کسي را بايد در قلبم جاي بدهم که از همه بهتر باشد؛ دلم ميخواهد اين قلب کوچک را به کسي بدهم که واقعاً دوستش دارم؛ کسي که واقعاً حقّش است در قلب کوچکم خانه داشته باشد.
پدرم ميگويد: قلب، مهمانخانه نيست که آدمها بيايند، دو سه ساعت يا دو سه روز در آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانهي گنجشک نيست که بهار ساخته شود و در پاييز باد آن را با خود ببرد.
اين را ميدانم که قلب، فقط جاي آدمهاي خيلي خيلي خوب است- براي هميشه-...
آدمهاي بد هم اگر خوب شوند، حق دارند يک خانهي کوچک در قلبم داشته باشند. تازه اگر آدمهاي بد هم خوب شوند و بيايند در قلب من، فکر ميکنم باز هم کمي جا باقي بماند...شايد براي جنگلها،پرندهها، کوهها، ماهيها، آهوها، فيلها...و خيلي چيزهاي ديگر...
عجيب است واقعاً معلوم نيست اين قلب است يا دريا! قلب به اين کوچکي آخر چهطور هيچ وقت پُر نميشود؟!


« نادر ابراهيمي »
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بمن بگو ای دریا این همه تلاش و کوشش برای چیست

که شب و روز سر خود را به صخره می کوبی و ناله بر می کشی


کف بر دهان می آوری


آنگاه از پس سنگهای سرد و دل سخت


و شنهای نرم ساحل که میانشان هزاران صدف کوچک جان سپرده


پای پس می کشی و در خود فرو می روی


بمن بگو که با این همه ناله و فغان ، تو هم چون من از دوری یار شکوه سر داده ای ؟!



«تاگور»
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
آخرِ تمامِ کوچه‌های جهان، به پاییز می‌رسد
کمی آوازِ عاشقانه بخوان
دیرتر می‌رسیم!

...
وقتی «غزلِ» چشم‌هات
با هیچ «قافیه»‌ای جوور نمی‌شود،
دیگر نگو چرا «سپید» می‌نویسی‌اَم!
...
هم‌کوپه‌ی عَبوسِ منی در قطاری که به پاییز می‌رود
کمی بخند
بگذار خط عوض کند
روو به ایستگاهِ بهار!
...

دارند عصبی‌اَم می‌کنند کلمات
وقتی به حذفِ نامِ تو

رأی نمی‌دهند!
53.gif
53.gif
...
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
من كيستم؟ طلسم تمامي كائنات!

دلداده اي به راهبه ي پسر سومنات!

زنجيري ِ جدا شده از قيدو بندها

افتاده از دو ديده ي مشكل پسند ها!

من كيستم؟ تقلب هستي دروغ ِ زشت
دلداده اي كه رانده شده از درِ بهشت...!
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
ماه من شنیده ام، از زبان این و آن، مرد مال گریه نیست، گریه مال مرد نیست!!!!!
هی سوال می کنید، روی گونه ها ی تو، اشکها برای چیست؟ گریه مال مرد نیست!!!!!

مرد عشقِ بی درنگ، مرد شکلِ پاره سنگ، منظری بدون شرح ، بیشه ای پراز پلنگ
زن ولی همیشه اشک، معبدِ ملایمت، زن چقدر عاطفی است، گریه مال مرد نیست!!!!!

گرچه رنجمان به راه، گرچه زخممان عمیق، دستهایمان تهی است چند بار گفتمت
چندبار گفتمت، در حضور دیگران، هی نمی شود گریست، گریه مال مرد نیست!!!!!

ای تب گریستن، ای حریر بی کران، اتفاق ناگهان، انفجار بی امان
ابر گریه را بگیر، آه جان ِ من بمیر، اشک اشکِ من بایست، گریه مال مرد نیست!!!!!

من که مرد نیستم، گور سرد نیستم، حسرت نهفته ی پشت درد نیستم
با توام به من بگو، می شود چگونه ماند، می شود چگونه زیست، گریه مال مرد نیست؟

مرد بغض کرد و نه، مرد گریه نکرد، مرد مرد مرد مرد خسته بود از این سکوت
هق هقی که می رسد، جز تو هیچ کس که نیست، این صداصدای کیست؟ گریه مال مرد نیست!!!!

مرد گریه می کند، هی گناه می کند، نیش خند می زند، اشتباه می کند
زیر چتر مشکی اش، می زند به خود نهیب، گریه از تو منتفی است، گریه مال مرد نیست!!!!!

ابرها گریستند، چونکه مرد نیستند، مثل رود زیستند، چونکه مرد نیستند
مرد سطر آخر شعر را چنین نوشت، همچنان که می گریست، گریه مال مرد نیست؟؟؟؟
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
تمام غم ها و دلواپسی هایتان را

به قلب من بسپارید ،

خالی شوید از هرچه بدی است .

با کسی قرارداد بسته ام تا ....

همه آن ها را به جهنم ببرد .

آری ، با شیطان هم میشود معامله کرد ...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
در پي يك گل سرخ،مي روم روبه خدا

مي روم تا كهكشان.


زير باران بهار


يك نفر داد به دستم گل سرخي زيبا


من زدم لبخندي


-قيمتش سي گل مريم باشد.


و لبخندم خشكيد و دلم شد تشنه.


در پي يك گل سرخ


مي روم بالاتر


آنجا كه يك نفر هست كه گلي دارد در دست


من به او گفتم:گل سرخت زيباست.


گفت:قيمتش صد گل شب بو باشد.


-من ندارم هيچ.


باز هم مي دوم در پي يك گل سرخ،


مي زوم بالاتر


باغباني آنجاست.


مي دوم تا باغش


مي روم من سويش:


گل سرخت چند است؟


-قيمتش يك لبخند،تو چه مي پردازي؟



fields,blindfold,colorful,flowers,girl,nature-2f260d4437724824033f06dcaba7ca97_h.jpg

 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
داستان شقايق، گل هميشه عاشق

شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت


ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود-اما-
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش آندم
شفا یابد


چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد


پس از چندی
هوا چون کورۀ آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست


واز این گل که جایی نیست خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست اوبودم
وحالامن تمام هست اوبودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو ؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت


که ناگه
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه -
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما ! آه


صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می دادو بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
ومن ماندم


نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد


flower,plant-1f28e8870dc630e18b5557b652a805a4_h.jpg

 

khodam

متخصص بخش ادبیات
مرگ
من شعر مرگ را برای لبانم خواستم
و همه آنها آهنگ بد نوای زندگی را نعره میزدند
کویر لبهایم
سکوت اشکهایم
زندان سینه‌ام
پاهای لرزانم
من یک انسانم
مثل همه آنها٬
مثل تو......
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
سقوط ٬ سکوت٬ هبوط
فاصله..
اشک یا لبخند..
نگاه بی‌احساس ۳ رنگ
سبز٬ زرد٬ قرمز..
کرم یاغی‌ دندان..
آن ستاره‌ی لجوج مرده
و شاید آخرین بوسه بر لبان آسمان...
 
بالا