• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

از دل تا قلم

sinareza

متخصص بخش ادبیات
تو را دارم ای گل، جهان با من است.
تو تا با منی، جان جان با من است.
چو می‌تابد از دور پیشانی‌ات
کران تا کران آسمان با من است.
چو خندان به سوی من آیی به مهر
بهاری پر از ارغوان با من است !
کنار تو هر لحظه گویم به خویش
که خوشبختی بی‌کران با من است.
روانم بیاساید از هر غمی
چو بینم که مهرت روان با من است.
چه غم دارم از تلخی روزگار
شکر خنده آن دهان با من است.
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
ای همه هستی من
این نفس ها بخدا ارزان نیست
برنمی گردد هیچ
شاید امروز که بگذشت نباشم فردا
آه شاید که نبینی دگرم
بعد من هیچ نماند بجز مشت پری در قفسم
که نمی ارزد هیچ
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
تو که می‌خوانی
بدان که هنوز دوستت دارم
و به خاطر توست
که هنوز می‌نویسم.

روزی که جهان خواست بایستد
بگو به گونه‌ای از چرخش بماند
که من
در نزدیک‌ترین فاصله
ازتو مرده باشم.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
رازداری



خویشتن داری و خموشی را

هوشمندان حصار جان دانند

گر زیان بینی از بیان بینی

ور زبون گردی از زبان دانند

راز دل پیش دوستان مگشای

گر نخواهی که دشمنان دانند ...
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
دوباره فال، آرزو ، دوباره حافظانه ها
غزل دوباره می رسد از اوج جاودانه ها


دوباره پاک می شود غبارها از آینه
دوباره ها، دوباره ها ، دوباره ها، دوباره ها...
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
آري

درست مي گويي ...
بعد از من ، هميشه
تو مي آيي ...
تقصير من چيست ...
اين را ،
دستور زبان مي گويد
كه بعد از تو ،
او خواهد آمد ...
تقصير من نيست ...
 

t92

متخصص بخش
دلم گرفته
دلم بسیار گرفته
دلم از این زندگی به تنگ آمده
ای کاش در حماقت مسرت بارم باقی می ماندم و درد دیدن و دانستن را هرگز نمی چشیدم
دلم گرفته
دلم بسیار گرفته
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
دایره با تمام حماقتش بلاخره فهمید
فهمید که مثلث با آن گوشه های تیز و دردناک
مثلث با آن اضلاع ناموزون
مثلث با آن مساحت ناقص
مثلث با تمام وقاحتش
نمیتواند نیمه ی گمشده ی او باشد
اما افسوس که دیر...
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
دو جاده در جنگلی زرد فام از همدیگر جدا می شدند؛
و متأسفانه من قادر نبودم هر دوی شان را دنبال کنم
پس برای انتخاب یکی، مدتی طولانی ایستادم
و به امتداد آن، تا جایی که چشمم کار می کرد، نظر انداختم
تا جایی که در زیر بته های جنگلی پیچ می خورد و از نظر محو می شد؛​
سپس دیگری را برگزیدم، برای وضوح و زیبایی اش
و شاید به خاطر ادعای بهترش،
چون آنجا علف زار بود و رهگذر می طلبید!
گو این که هر دو رهگذران زیادی داشتند
و حقیقتا به یک اندازه لگدمال شده بودند؛


001.jpg


و هر دوی آنها آن روز صبح، مانند هم آرمیده بودند
با برگ هایی که هنوز جای هیچ ردپایی بر آنها نیفتاده بود
آه، من اولی را به روز دیگری موکول کردم
می دانستم که هر راهی به راه دیگر می رسد و این ادامه می یابد...
پس شک داشتم که هرگز فرصت برگشت یابم​
پس؛ جایی سال ها و سال ها بعد
این جمله را با آهی آرامش بخش خواهم گفت:
دو جاده در جنگلی از هم جدا می شدند، و من -
من آن را که مسافر کمتری عبور کرده بود برگزیدم
و همین، تمام دگرگونی های زندگی ام را موجب شد!

رابرت فراست
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
سیب بچین حوا!!!!
بگذار از این جا هم بیرونمان کنند....

بهشت این جا را از ازل سیاه و سپید رنگ زده اند....
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

بر قّلوب هر که بوده آشنا

دانه ی مهر و محبت کاشتیم

لیکن از این مزرع سبز فلک

حاصل از خار جفا برداشتیم!!

آری اندر باغ ما خاری دمید

وه که خارستان زآن افراشتیم

سکه ی نامردمی را در فریب

سکه ی مهر و وفا انگاشتیم!!!

کودک دل را دراین کهنه خراب

بر سر بازار غم ، بگماشتیم !!!

 

..::آبی دل::..

متخصص بخش
ای کـــــه از یــاران تـو یــاری خواستی
خود به یارای کـدامـین یـار برخواستی

هر کــه یا هــر کـس که بودسـت آشنا
خــود به دستت مهرش از دل کـاستی

بر تو جـز خـوبی چه ها کـردسـت، بگو؟
تا بگویم او چه کرد و تو چه میخواستی

گـــر تــو مــحصـولــت بــود خــار جـــفـا
کـاشـت بـذرش را تـو خود میخواستی

خوی هر کـس بازگــشت خوی تــوست
تو خودت بد کردی و دل را نمی آراستی


شاعر :محمد آبی دل


 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
کودک زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن.
و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد.
کودک نشنید.
او فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن
صدای رعد و برق آمد. اما کودک گوش نکرد.
او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا! بگذار تو را ببینم
ستاره ای درخشید.
اما کودک ندید.
او فریاد کشید خدایا! معجزه کن
نوزادی چشم به جهان گشود.
اما کودک نفهمید.
او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت: خدایا به من دست بزن بگذار بدانم کجایی.
خدا پایین آمد و بر سر کودک دست کشید.
اما کودک دنبال یک پروانه کرد.
او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
گریه کن گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه !

گریه کن گریه غروره
مرهمه این راه دوره

سر بده آواز حق حق
خالی کن دلی که تنگه

بذار پروانه احساس ، دلتو بغل بگیره
بغض کهنه رو رها کن ، تا دلت نفس بگیره

نکنه تنها بمونی ، دل به غصه ها بدوزی
تا بشی مثل ستاره تو دل شبها بسوزی

گریه کن گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه !
 

rahnama

پدر ایران انجمن
[FONT=Times New Roman (Arabic)]وقتی دلت تنگ شد ، وقتی چشمات تر شد ، وقتی دیگه نبود کسی یا یه هم نفسی ، بدون که هست اینجا کسی که تو واسش همه کسی . :گل:
 

rahnama

پدر ایران انجمن
گریه کن دوباره باز اشکی بریز گریه کن گریه برات خوبه عزیز! میدونم که گریه هات پنهونیه گریه کن خیلی چشات بارونیه گریه کن که اشک تو نور خداست!! مرهمی برای قلب سنگ ماست!! گریه های تو دوای دردمه! آتشی توی نگاه سردمه! گریه تو قصه عشق عزیز! گریه کن دوباره باز اشکی بریز! :گل:
 

rahnama

پدر ایران انجمن
درون سينه غوغا مي كنم من
تو را در خويش پيدا مي كنم من

از آن مي ترسم آخر تا بترسي
در اين شيوه چه پروا مي كنم من

به دل با تو صفاها، بي تو بنگر
روان اشكي چو دريا مي كنم من

چه كم بودي گذشته تا به حالا
كه من فكر تو فردا مي كنم من

دمي بي تو نخواهم تا سرودن
به شعرم نام تو جا مي كنم من

به شوقت گاه شادي و جفاها
نگاهم رو به بالا مي كنم من

به اميّدم تو دادي اشك خونين
كه هر شب من خدايا مي كنم من


ر- اميد​
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
بی تو خالیه تمام این دقایق

من بجز خاطره هام چیزی ندارم ...
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
نگاهی روی دست هايم جا مانده بود

و من

به دنبال صاحبش

به هر کوچه سر زدم

سال ها بعد

من بودم و نگاهی

که روی دستم مانده بود ...
 
بالا