آيا همين كه هستي بس نيست؟
اصلا چه فرقي مي كند كه تمام چراغ هاي آرزو در دلم خاموشند؟
ديگر چه باك كه تمام غصه هاي عالم گاه و بي گاه قصد جانم مي كنند؟
كسي چه مي داند؟
شايد راه آرزو هايم براي اين بسته است كه اصلا راه نيست بيراهه است.
شايد هم خوب شد نگذاشتي بيراهه بروم. كسي چه مي داند؟
آيا همين كه هستي بس نيست؟
خيالي نيست تو باش بگذار همه ي حسرت هايي كه بر دلم مانده باز هم بماند .
مگر نه اينكه در كنار تمام اين درهاي بسته و چراغ هاي خاموش و حسرت هاي بر دل
و همه ي نياز هاي هميشه در نازم،.. در كنارهمه ي اين بن بست ها تو بودی و تو هستی .....
حضورت و دلداري دادن هايت و اغوشت كه براي گريه هايم باز بوده برايم كافي نيست؟؟؟؟؟؟
هميشه راه تو هست... راهي كه بيراهه نيست...راهي كه انتهايش خودت هستي و خودت...
راهي كه سنگ دارد، خار دارد، بالا و پايين دارد
اما اگر صبر و تحمل اين راه را هم از خودت بخواهم ديگر چه فرقي مي كند كه پاي رفتنم هميشه زخمي است؟
آيا همين كه هستي بس نيست؟