• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

از دل تا قلم

khodam

متخصص بخش ادبیات
کــاش وقتی آســمــان بــــــارانی استچـــشــم را با اشـــک بـــــاران تـــر کـــنیمکـــاش وقـــتی که تـــنــها مـــی شویـــملـــحظه ای را یــــاد یــــکدیــــگر کـــــنیم​
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
کاش یادت نرود،روی این نقطه پررنگ بزرگ
بین بی باوری آدم ها یک نفر میخواهد که تو خندان باشی
نکند کنج هیاهوی زمان بروم از یادت...
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
گاهی آنقدر دلم از زندگی سیر می شود
که می خواهم تا سقف آسمان پرواز کنم
رویش دراز بکشم آرام و آسوده
مثل ماهی حوضمان که چند روزی روی آب است.
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
چشم فروبسته اگر وا کنی ، در تو بود هر چه تمنا کنی عافیت از غیر نصیب تو نیست ، غیر تو ای خسته طبیب تو نیست
از تو بود راحت بیمار تو،نیست به غیراز تو پرستار تو
همدم خود شو که طبیب خودی ، چاره خود کن که طبیب خودی
غیرکه غافل زدل زارتوست،بی خبرازمصلحت کارتوست
چشم بصیرت نگشایی چرا ، بی خبر از خویش چرایی ، چرا ؟
برحذرازمصلحت اندیش باش،مصلحت اندیش دل خویش باش
صیدکه درمانده زهرسو شده است ، غفلت او دام ره او شده است
تا ره غفلت سپرد پای تو ، دام بود جای تو ، ای وای تو
از ره غفلت به گدایی رسی ، ور به خود آیی ، به خدایی رسی
پیرتهی کیسه ی بی خانه ای،داشت مکان در دل ویرانه ای
روز به دریوزگی از بخت شوم ، شام به ویرانه،شدن، همچو بوم
گنج زری بود در آن خاکدان، چون پری از دیده مردم نهان
پای گدا بر سر آن گنج بود ، لیک ز غفلت ز غم و رنج بود
گنج صفت،خانه به ویرانه داشت،غافل ازآن گنج که درخانه داشت
عاقبت از فاقه و اندوه و رنج ، مرد گدا مُرد و نهان ماند گنج
ای شده نالان ز غم و رنج خویش،چند نداری خبر از گنج خویش
گنج تو باشد دل آگاه تو ، گوهر تو اشک سحرگاه تو
مایه ی امید مدان غیر را ، کعبه حاجات نخوان دیر را
خواهش مرحم ز دل ریش کن ، هر چه طلب می کنی ازخویش کن
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
من فرو افتادن برگها را در امتداد تنهاییم باور نمی کنم .مهربانی نیست بودنم را به من بفهماند تا پاییزان دلم از بین برود و دیگر صدای خش خش برگها را نشنوم و مرگ روحم را در فرود غم انگیز برگها نبینم
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
مــرا عـمری به دنبالت کشاندی
ســرانجامم به خـاکستر نشاندی
ربودی دفتر دل را و افــسوس
کــه سطری هـم از این دفـتر نـخواندی
گــرفتـم عــاقبت دل بر مَـنَت سـوخت
پــس از مـرگم سـرشکی هـم فشاندی
گـــذشت از مـن ولـی آخـر نگفتی
کـــه بـعد از من به امید که مـاندی
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
می خواهم عوض شوم ! چرا باید دلتنگ باشم ؟ تو باید دلتنگ شوی
می خواهم آن سیب قرمز بالای درخت باشم
در دورترین نقطه ... دقت کن
رسیدن به من آسان نیست , اگر همتش را نداری
آسیب به درخت نرسان
به همان سیب های کرم خورده روی زمین قانع باش ................!!!

 

khodam

متخصص بخش ادبیات
در دنیای ما،حتی گرگها هم افسردگی گرفته اندو دیگر گوسفندان را نمی درندبه نی چوپان گوش می دهند و می گریند.​
 

محمد

کاربر ويژه
گفتم:خدایا از همه دلگیرم؛ گفت: حتی از من؟
گفتم:خدایا دلم را ربودند؛ گفت: پیش از من؟

گفتم:خدایا چقدر دوری؛ گفت: تو یا من؟
گفتم:خدایا تنهاترینم؛ گفت: پس من؟

گفتم:خدایا کمک خواستم؛ گفت: از غیر من؟
گفتم:خدایا دوستت دارم؛ گفت: بیش از من؟

گفتم:خدایا اینقدر نگو من؛ گفت: من یعنی تو، تو یعنی من
 

araz1

Banned
پاسخ : عشق و عاشق

ما واقعا تا چــــــــــــــــــــــــــــیزي رو از دست نـــــــــــــــــــــــــــــــديم...


قــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدرش رو نـــــــــــــــــــــــــمي دونيم ...


... ولـــــــــــــــي در عين حال تا وقتي كه چيزي رو دوباره به دست نياريم...


نــــــــــــــــــمي دونيم چـــــــي رو از دســــــت داديــــــــم . . . .

... ... .. .. . .ادامه ...




 

majnooneleyli

کاربر ويژه
قتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی*توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
 

mitra mehr

متخصص بخش خانه و خانواده
پاسخ : **عبادت**

603568_480202788673685_70594882_n.jpg
خــــدایم را دوست دارم چرا کــه دغـدغـــــــه ی " از دست دادنـــش " را نــــدارم...
 

پانته آ

متخصص بخش
رد پاهایم را پاک می کنم

به کسی نگویید

من روزی در این دنیا بودم.

خدایا

می شود استعـــــفا دهم؟!

کم آورده ام ...!
 

sasan

Banned


دلم میخواست عشقم را نمی کشتند...

چنان از شاخسار هستیم،آسان نمی چیدند...

گلی عشقی چنان شاداب را پرپر نمی کردند......

دلم میخواست یک بار دگر او را کنار خویش...

به یاد اولین دیدار در چشم سیاهش خیره می ماندم...

دلم یک بار دیگر همچو دیدار نخستین ،پیش پایش دست و پا می زد...

شراب اولین لبخند در جام وجودم های و هو میکرد
 

مهشید

کاربر ويژه
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
دلم چندین سال است روزه ی عشق گرفته است... !ااذان افطارش را تــــــــــو بگو...
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
اگه انسانو معجونی از فرشته و حیوان بدونیم واقعا در حق حیوان بی انصافی کرده ایم انسان معجونی از فرشته و شیطان است
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
چه تلخ است ؛علاقه اي که عادت شود ،عادتي که باور شود !باوري که خاطره شود ....وخاطره اي که درد شود ... !!!
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
. . .

امروز ظهر شیطان را دیدم !

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت . . .

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای ؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند . . .

شیطان گفت : خود را بازنشسته کرده ام . پیش از موعد!

گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی ؟

گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم.

دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد ، زیر لب گفت:

آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود،

و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی . . .
 
بالا