امروز مانده ام در افکارم......در گیرم با رشته های زنجیره ی بند بند وجودم..........
اخر نمیتوانم باورش کنم که آتشی سوزناک بر قلبم شعله ور کرد ومرا سوزاند ........
صدایش کرده بودم که ای با مرام خاموشم کن با سطلی از محبت.....
با یه فرقون کوچیک از عشق .........
اما انگار نمیشنوید خواستم سمعکی بهش بدهم اما دیگر نبود که صدایم را بشنود