غزل ۳۷۶
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است اين و به جان بنیوشیم
نیست در کس کرم و وقت طرب م یگذرد
چاره آن است که سجاده به می بفروشیم
خوش هوايیست فرح بخش خدايا بفرست
نازنینی که به رويش می گلگون نوشیم
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از اين غصه ننالیم و چرا نخروشیم
گل به جوش آمد و از می نزديمش آبی
لجرم ز آتش حرمان و هوس می جوشیم
می کشیم از قدح لله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
حافظ اين حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلنیم که در موسم گل خاموشیم
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است اين و به جان بنیوشیم
نیست در کس کرم و وقت طرب م یگذرد
چاره آن است که سجاده به می بفروشیم
خوش هوايیست فرح بخش خدايا بفرست
نازنینی که به رويش می گلگون نوشیم
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از اين غصه ننالیم و چرا نخروشیم
گل به جوش آمد و از می نزديمش آبی
لجرم ز آتش حرمان و هوس می جوشیم
می کشیم از قدح لله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
حافظ اين حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلنیم که در موسم گل خاموشیم