غزل ۴۱۶
خنک نسیم معنبر شمامه ای دلخواه
که در هوای تو برخاست بامداد پگاه
دلیل راه شو ای طاير خجسته لقا
که ديده آب شد از شوق خاک آن درگاه
به ياد شخص نزارم که غرق خون دل است
هلل را ز کنار افق کنید نگاه
منم که بی تو نفس می کشم زهی خجلت
مگر تو عفو کنی ور نه چیست عذر گناه
ز دوستان تو آموخت در طريقت مهر
سپیده دم که صبا چاک زد شعار سیاه
به عشق روی تو روزی که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخ گل به جای گیاه
مده به خاطر نازک مللت از من زود
که حافظ تو خود اين لحظه گفت بسم الله
خنک نسیم معنبر شمامه ای دلخواه
که در هوای تو برخاست بامداد پگاه
دلیل راه شو ای طاير خجسته لقا
که ديده آب شد از شوق خاک آن درگاه
به ياد شخص نزارم که غرق خون دل است
هلل را ز کنار افق کنید نگاه
منم که بی تو نفس می کشم زهی خجلت
مگر تو عفو کنی ور نه چیست عذر گناه
ز دوستان تو آموخت در طريقت مهر
سپیده دم که صبا چاک زد شعار سیاه
به عشق روی تو روزی که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخ گل به جای گیاه
مده به خاطر نازک مللت از من زود
که حافظ تو خود اين لحظه گفت بسم الله