• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

امروزت رو چطوري سپري كردي ؟

eliza

متخصص بخش
وایییییی آقا هوشنگ بگین چی میل دارین خودمون میفرستیم.:نیش:
بریونی؟چلوکباب؟لازانیا؟استیک؟جوجه کباب؟باقالی پلو باماهی؟شوید پلو ماهی؟.......:نیش:
اما یه چیزی هیچ موقع ازقورمه سبزیه خانومه خونه نگذرین آخه خیلی خوشمزس.
:گل:
 

t92

متخصص بخش
آقا هوشنگ برای بار چهارم امروز هم خوندم . . . واقعا جالب نوشتید . . .:خنده2:
خیلی عالی بود . . . نویسنده به تمام معنا هستید شما . . . :گل::شاد:
 

احساسّ

کاربر ويژه
امروز من فقط منتظرش برگردد ,, خدايا كمكم بر اين زندگي ,, دختر عمه ببرگرد من ميخواهمت , ودر هر شب منتظرت باشم .. عزيز دلم دوستت دارم ,, اين آخرين بار .. دور نشو بسيار .. دلمتحمل نميكنم ,, ..

ولي من شادم زيرا تو در آنجا خيلي شاد ومن خوشحالم مثل تو ..

 

rahnama

پدر ایران انجمن
تازه از سر کار برگشتم یعنی یکی از بیل مکانیکها پاکتش در اثر برخورد بابتون شکست. پاکت را باز کردند و با خاور بردند قزوین . منم سریع از خدا خواسته پریدم داخل ماشین یا علی منزل ده دقیقه ای با بلفی بازی تو حیاط و بعد سایت انجمن.
وحالا:
2 تا پیام داشتم از حساس :گل: و آرش عزیزم
بخدا خستگی از تنم رفت .
حساس را دوست دارم آرش راهم پیشانیش را می بوسم.
خدایا راضیم از این زندگی یه دو روزه دیگه هم به من عمر بده .
ولی نه بیشتر عمر بده. خدایا ممنونم.
 

Cube

متخصص بخش هاستینگ و دامین
امروز مزخرف بود.....
رئیس بخشمون میخواد 1 ساعت بره مرخصی .... دیشب ساعت 10 زنگ زده که فلانی می تونی فردا به جای ساعت 13:30 یکم زودتر مثلا حدود 12:45 بیای .... من هم گفتم من 12 شب (شیفت عصر بودم) از شرکت میام بیرون (تهران) ... تا برسم خونه (کرج) میشه 2 شب ... کی بخوابم کی بلند شم بیام ...... ؟! باشه سعیمو می کنم ..... ولی قول نمیدم ....
امروز با بدبختی از خواب بلند شدم ، که ییهو دیدم پست برام بسته پستی آورده .... تا بیام بسته رو بگیرم و... دیدم ساعت شده 11 ! ... تا بیام دوش بگیرم و راه بیافتم شد 11:45 ... بدو بدو رفتم ولی از بدشانسی تا رسیدم مترو رفت .... یه ربع وایستادم تا متروی بعدی بیاد ...... تا رسیدم تهران زود دربست گرفتم تا جلوی شرکت .... از شانس بد من هم یه ترافیکی بود که نگو .......
با بدبختی ساعت 13:30 رسیدم دم شرکت که ایفون هم از بدبیاریم خراب بود .... هی زنگ نگهبانو زدم ولی ....
زود از بالا دیوار پریدم تو و درب رو برای ملت پشت در مونده باز کردم و .....

حالا رئیسه برگشته میگه : فلانی وقتی میگم فلان ساعت اینجا باش ، این دستوره و ..... باید سر ساعت اینجا باشی !
من هم گفتم ترافیکه .... دست من که نیست .... تازشم گفتم سعی میکنم و قول نمیدم ....
خلاصه چی بهش بگم ..... یکی نیست بگه تو میخوای بری مرخصی به من چه ...
وظیفه من نیست که بیام جات ...
هر کی بخواد بره مرخصی باید یکی رو جای خودش بذاره و بره ولی وظیفه اون نفر نیست که حتما بیاد جات وایسه .... اصلا شاید طرف کار داشته باشه ...... یا اصلا رفته باشه شهرستان یا .....

خلاصه خیلی بهم بر خورد....
فردا باید با رئیس شرکت صحبت کنم ..... این که نمیشه ..... 4 چوب کاریمون معلوم نیست .....:عصبانی:
 

t92

متخصص بخش
امروز یهو یه چیزی باعث شد اعصابم به هم بریزه . . . و یه نفر هم که به زور باهاش قرار واجب گذاشته بودم و تنظیم کننده قرار من بودم نرسیدم به قرار و آبروم رفت . . . که علتش هم همون چیزی بود که اعصابم رو خورد کرده بود . . . دیگه نور علی نور شد . . . :ناراحت:
 

احساسّ

کاربر ويژه
آقا هوشنگ من شادم زيرا من توانستم كه ميسازمت خوش حال ..

من هم تو را دوست دارم :گل:

امروز من خوشحالم زيرا انجمن ايرانيان درست كرد .. خيلي ممنون علي جان .. من ديروز برايتان دعا كردم بسيار .. وخدا مرا پاسخ داد ..

..احــســاسّ..


 

rahnama

پدر ایران انجمن
و اما امروز. امروز گریه کردم . برای خودم . کمی آرامش پیدا کردم. دوروزی است با داود قهرم. آخه من مقصر نیستم . سر خواهرش داد زد و من با تعجب نگاه کردم و گفتم: داود اگر من مردم با خواهرت اینگونه رفتار میکنی؟
امروز هم تلاش کرد آشتی کنه ولی مصلحت ندانستم.ولی بگوشه ای رفتم و...
 

احساسّ

کاربر ويژه
هوشنگ جان گريه نكن زندگي مثل دائرة روز تا تو و روز برتو ..

باشه من امروز اندوهناك بودم زيرا پدرم رخت شيرينجاتم ..:آه: زيرا از دندان من رنج ميكنم ..
ومن نميتوانم تحمل كنم .. ولي اشكال ندارم من تا مغازه رفتم وشيرينجات نو خريدم :giggle:..

فراوان دوستتان دارم ..:گل::گل::گل:

..احــســاسّ..

 

rahnama

پدر ایران انجمن
احساس جان , زیبا جان , غدیر جان بخدا شما اینقدر دوست داشتنی هستی که وقتی مطالبت را می خونم آوای موسیقی را لابلای آن می بینم.خوشا به سعادت ما خصوصا من که عزیزی چون شما داریم.
امروز خیلی خسته شدم از ساعت 8 صبخ الی 30/18 سرپا بودم که بیل تاسیات را در موقع حفاری نزند . ظهر روی جعبه دوربین نقشه برداری در پیاده رو نشستم و با صدای نقشه بردار بیدار شدم . وقتی دید خواب بودم معذرت خواست و من لبخندی زدم یعنی مهم نیست. بنده خدا ناراحت شد گفت ....چرا نمیری تو کانکس بخوابی و من اشاره به وضعیت کار کردم. زندگی خیلی خاکی دارم . یعنی رو خاک می شینم.:نیش:
راستی آشتی کنان هم داشتیم با پخش کلی بستنی .راننده بیل 4 تا بستنی حصیری خورد. نوش جانش .
 
آخرین ویرایش:

Cube

متخصص بخش هاستینگ و دامین
امروز بدک نبود
وقت کردم برم باشگاه یکم عرق وریزم و سرحال بیام .... بعد ناهاری پروتئینه زدم (سینه مرغ) ... بعد اومدم برم استخر ، دیدم حسش نیست .... گرفتم تخت خوابیدم ... عصر هم دیدم بالاخره ابگرمکن خونه ردیف شده و رفتم یک دوش جانانه گرفتم و یکم صحبت و خنده و .... با اهالی منزل و بعد هم شام و بعد هم ساعت 21 راهی خیابان شدمو اومدم سر کار ....
فردا هم ایشالله بریم استخرو سونا و جکوزی ... یه حالی ببریم ... خستگیمون بپره .....
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
امروز

یه دندون عقل داشتم که 5 سال پیش به رحمت خدا رفت ، حالا توی این سال های فراق گاه گاهی جاش بد ورم میکنه اونقدر بد که حتی نمیتونم درست حرف بزنم ، الان هم یه مسکن خوردم تا اینجا نشستم ... و از اونجایی که همه اتفاقات بد باهم میوفتن گلوم هم یک کمکی درد میکنه :ناراحت:
ساعت 7 شب هم با این که اصلا دلم نمیخواست برم بیرون رفتم بیرون ... ولی خیلی خوب شد که رفتم چون یکم هوای تازه که بهم خورد دردم یادم رفت . آهان یه رکورد هم زدم و اون این بود که بلاخره تونستم بر ترسم غلبه کنم و از پل هوایی عبور بنمایم :giggle: مثل اینایی که تازه راه افتادن از وسط پل یواش یواش رد میشدم پایین رو هم اصلا نگاه نکردم بهترین چیزی که منو مجبور کرد از روی پل هوایی به اون بلندی رد بشم پله برقیش بود :بدجنس:

الان هم میخوام یه چایی دم کنم بخورم ... بفرمایید :چایی:
 

احساسّ

کاربر ويژه
خيلي ممنون جان تو هم دوست داشتنى هستى عزيزى ..:دل شکسته:

امروز من خيلي خوشحالم زيرا من در امتحان عالي گرفتم ... وهم امروز من اواز ميخوانم در مدرسة از موضوع المدرسة وبانوم مدير مرا بوسيد .. وهمه دانشجويان براى من كف زدند .. وامروز هم من فرار كردم از استاد english زيرا من ديير رسيدم من باستاد ديدم وفرار كردم .. ههههه.. غدير شيطون .. :نیش:..

..احــســاسّ..
 

rahnama

پدر ایران انجمن
امروز رسیدم خسته بودم . ساعتی خوابیدم.بچه ها گفتند بابا چرا با مامان مسافرت نمیری .الان وقت استراحت و مسافرت است , کار دیگه بسه.
لبخند ی زدم.(من از این لبخندها زیاد می زنم.)
 

احساسّ

کاربر ويژه
.. براى علي جان ..

تو رفتي ولي تو خاهد ماند در دلمان .. دلمان برايت تنگ شده جان .. علي اى آسمان نور ماه انجمن .. زود برگرد ..:گل::گل::گل:انتظار ميكشم كه ميبرگردى .....


..احــســاسّ..
 

rahnama

پدر ایران انجمن
صبح رفتیم سر کار همان یک دقیقه اول یک انشعاب زدیم آب فواره زد فورا تماس گرفتم آمدند درست کردند. رفتم داخل کانکس کیفم را بگذارم. چشمم به تخت و بالش و پتو افتاد .خواستم اهمیت ندم نشد که نشد.
بابا پاشو بریم.چشمانم را باز کردم گفت ساعت چهاره امروز تعطیلیه زود بریم خانه. گفتم پس نهارو از دست دادم.گفت بابا پاشو وقت شامه.زیر لب گفت امروز از بس کار کردی خسته شدی. گفتم پدر سوخته چی گفتی . گفت هیچی بابا من مگه جرئت حرف زدن دارم. دوتائی خندیدیم.
کار ما شده خندیدن بجای کار کردن
 

mohammadshamosi

کاربر ويژه
آقا هوشنگ خیلی خوب بوده
واقعا این خواب چسبیده :نیش:
ما هم هر از گاهی سرکار یواشکی یه چرتکی میزنیم :شاد:
 

mohammadshamosi

کاربر ويژه
امروز هم یعنی تعطیل بودما
فتوشاپ فتوشاپ فتوشاپ
عجب دنیای داره این فتوشاپ ، آدم ازش سیر نمیشه ، بد جور شدیم معتاد این فتوشاپ
به علت اینکه دیشب تا ساعت 4:30 صبح بیدار بودم :نیش: صبح ساعت 11:30 بیدار شدم
یه چیزی خوردیم و پریدیم حمام تا شده ظهر
بعد هم فتوشاپ
ناهار
انجمن
فتوشاپ
انجمن ، فتوشاپ ، انجمن ، فتوشاپ ، تخمه ، انجمن ، فتوشاپ ، چایی ، فتوشاپ ، انجمن :شاد:
 

احساسّ

کاربر ويژه
...

امروز من خوشحال بودم .. بسياااااااااااااااااار .. :نیش:من رفتم تا بازار وچيز ها بسيار خريدم .. ورفتم تا خانه عمة ومن با دختران عمة تا تفريح رفتيم .. وخوشحال بودم بقدر همه دنيا واقعا ..:شاد:

..احــســاسّ..
 

Nethunter

متخصص بخش شبکه و اینترنت
خودمو من کشتم 3ساعت درس خوندم :giggle: امروز آینده ام بدجور درخشانه :giggle:
 
بالا