• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

امروزت رو چطوري سپري كردي ؟

Maryam

متخصص بخش ادبیات
امروز از صبح در جمع خانواده بودیم ... جاتون خالی این بار ناهار مهمون دستپخت مامان نبودیم :دل شکسته:
بعد از ناهار هم ظرفی نبود برای شستن چون همشون یک بار مصرف بودن ... :بدجنس:
بعدظهر یه سر رفتیم پارک دیدن بچه هایی که از پله های سرسره میرفتن بالا و سر میخوردن میومدن پایین و از تکرار این کارشون نه تنها ناراحت نمیشدن بلکه کلی هم کیف میکردن برام خیلی جالب بود ... هر موقع پارک میرم کلی روحیه ام عوض میشه ... کاش ما هم مثل بچه ها درگیر تکرار زدگی نمیشدیم ...
 

Cube

متخصص بخش هاستینگ و دامین
دیروز که رفتم استخر و سونا و جکوزی ، جاتون خالی خستگیم پرید .... بعد هم نیم ساعت ماساژ .... به به ....
تا خود شب حرارت سونا تو بدنم بود ....
امروز هم بالاخره مخ این خواهران گرامی رو زدم که برن استخر و سونا و جکوزی حالشو ببرن ....
........
صبح مشتریم اس ام اس داد که برنامه رو بهم بدین ، بعد پولو واریز می کنم .... من هم گفتم شرمنده ... 3 روزه که در گیر نوشتن برنامتونم .... خواستی از کارکرد صحیح برنامه عکس میگیرم و برات می فرستم.
شب اومدن سر کار .... اول کارا رو انجام دادم ....
بعد چند باز از برنامه فیلم گرفتن که برا مشتریم ایمیل کنم .... ولی دیدم 60 مگ حجمش میشه ! ... با کلی دردسر آخر آخر حجم فیلم رو رسوندم به 20 مگ و آخرش دیدم فایده نداره و چند تا عکس گرفتم و برا مشتریم ایمیل کردم .... یه اس ام اس هم بهش زدم ...
بعد از اون هم چند ساعته که درگیر این فروشگاه و .... هستم .... بی نتیجه ....
البته یه سایت خیلی خوب پیدا کردم ... که خیلی اطلاعات خوبی توش بود....
الان هم دیگه برم لالا...
این رئیسمون هم خواب نداره .... بابا پاشو برو خونت بخواب ...
:giggle:
 

احساسّ

کاربر ويژه
امروز من خيلي خسته بودم زيرا من ديشب نميتوانم بخوابم ومن رفتم تا مدرسه ,, ومن رفتم تا دكتور كه در مدرسه است ,, وگفتم من رنج ميكنم از سر من ,, بعدا من خوابيدم ,, :نیش:..
به خانه برگردم وخوابيدم ,, بعدا غذا خوردم .. وحالا من حرف ميزنم با شما :نیش:..

..احــســاسّ..
 

rahnama

پدر ایران انجمن
صیح داود آمد بالا سرم گفت :
بابا
بله
چشمانم را باز کردم نگاهش کردم. دیدم لبخند می زند و چشمش را بمن دوخت و بعد یواش یواش چشمانش را بطرف در چرخاند.یعنی پاشو بریم سر کار.
پدر سوخته را ببین اول صبحی چه ادائی از خودش در میاره . بالش کوچکی دم دستم بود برداشتم و بطرفش پرتاب کردم. با یک حرکت سرش را کنار کشید و غش غش خندید.
به خانم گفتم سفره را آماده کن ما داریم میریم کار کنیم پول در بیاریم نان بخریم و با هم بخوریم.
خانمم گفت : اول صبحی خودتولوس کردی پیرمرد.
گفتم پیرمرد پدرت بود که در 95 سالگی فوت کرد. خدا رحمتش کند.
بیرون رفتیم رسیدیم پمپ بنزین یکدفعه آهی کشید گفتم چی شده گفت کارت سوختم راجا گذاشتم.
گفتم کی تو دست از این زرنگ بازی در میاری. مردانه بگو کارت سوختت را بده.
بیا
گفت اگه من سر تو کلاه نگذارم پس سر کی کلاه بگذارم.
امروز تو حفاری به بتون خوردیم و تا شب فقط بجای 100 متر 12 متر لوله گذاری کردیم.
(باور کنید راز جوانی من در این شوخی کردنها است )
 

Cube

متخصص بخش هاستینگ و دامین
برید کنار حاکم بزرگ انجمن ... کیوب کومان....
امروز ییهو ادمین کل سایت شدم .... از ذوق تا صبح خوابم نبرد .... ادامه داستان :
http://www.iranjoman.com/showthread.php?p=9709&posted=1#post9709
این هم مدرک ... نیگاااااا
 
آخرین ویرایش:

rahnama

پدر ایران انجمن
از تهران برگشتم در حیاط را باز کردم دختر همسایه بود با برادرش 15 ساله. گفت عمو اجازه میدی بیاییم با بلفی بازی کنیم. گفتم سارا جان بفرمائید. وارد شدیم بلفی شروع به شیرینکاری کرد و بغل سارا کوچولو رفت .
سارا به بلفی : بلفی جان برو پیش بابا بزرگ تازه اومده .(منو نشان داد)
گفتم نه بلفی جان بمون پیش خواهرت
برادرش خندید, خودم هم از پیشنهاد سارا کوچولو به بلفی و جواب خودم خنده ام گرفت.
 

rahnama

پدر ایران انجمن
امروز اتفاقات جالبی برام افتاد که چند اتفاق پست زده شد.
اما این اتفاق:
صبح امروز ساعت 6 صبح به بهشت زهرا رفتیم. سر خاک فامیل.
رفتیم سر خاک خودمان .
خانمم یک شیشه آب خالی کرد روی جای رزرو شده خودمان آخه دوبلکسه (دو طبقه):نیش:
(همیشه خدا را در نظر داشته باشیم و باور کنیم جامون همینجا است )خدا 120سال عمر با عزت به همه شما عطا کند.انشالله
 

Nethunter

متخصص بخش شبکه و اینترنت
خببببببببببببببببببببب من امروز خونه تهنا (عمدی بود ذوق در نوکنید از خودتون) ویی ویی (در حکمی من به مدت 10سال از استفاده از ویی ویی محروم شدم اینم قاچاقی غیرقانونی میگم جایی نگید ها من گفتم اینو :giggle:) نن جون اینام رفتن مهمونی :نیش:

ناهار من چی بخورم :گریه: بزار بفکرم ببینم چی بزارم برای شکم جون خودم :فکر: کیا میتونن حدس بزنن :غش:

نن جونم سپرد اگه آقا گرگه اومد درو باز نکن :48: وایییییییییییییی آقا گرگه :ترس:
من میترسمممممممممممممم کمکککککککککککککککک
نه یه کاری میکنم :50:
اصولا آدمیزاد باید از فرصتهاش استفاده کنه :بله:
آقا گرگه اومد میگم ناهار بزاره بخوریم :50: این براش درس عبرتی میشه تا نیاد سراغ من :غش:
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
امروز که تازه شروع شده ...

ولی دیروز روز جالبی بود برام ... دیروز مهمان افتخاری خواهرم بودم برای دیدار بانوان فرومشون قرار توی پارک ملت بود ... و ما یکم دیرتر از بقیه بچه ها رسیدیم این دیر رسیدن به خاطر این خواهرم بود :نیش:
خیلی وقت بود پارک ملت نرفته بودم وقتی دیروز توی پارک قدم میزدم احساس کردم من چقدر شهرم رو دوست دارم چقدر همه جاش برام پر از خاطره است ... یادمه یه بار توی پارک ملت گم شده بودم انقدر گریه کردم تا پیدام کردن همه خاطره های بچگیم اومد جلو چشمم ...

راستی بچه های فروم خواهرم ازم خواستن که برم توی فرومشون فعالیت کنم ولی من که قبول نکردم که بهشون گفتم زرنگید خب شما بیاید توی فروم ما فعالیت کنید :49:
 

rahnama

پدر ایران انجمن
نهار آوردند استامبولی بود. مسئول خدمات اومد و گفت : مهندس نهار شما برنج با بال کبابه که خیلی دوست داری. (عاشقشم) نمی شد که پیش اینا من این غذا و اونها اون غذا . قیافه ای گرفتم که بنده خدا لبخندش محو شد. از ناراحتی غذا را گرفت و یک پرس استامبولی برایم گذاشت. غذا را برداشت و من نگاه میکردم . داشت می رفت , ای دل غافل با خودم چکار کردم امروز . بهر حال:
حمید جان ؟
بله قربان
بیار ببینم
برگشت و غذا را آورد
باز کن
چشم
یکی از بالها را برداشتم با دو گاز تمام شد
ببر
نمیخوای بخوری
نه می خواستم ببینم خوب شده
قربا ن خوب شده بود
گفتم خوبه
بزارم اینجا بقیه اش را هم امتحان کنید.
نه
فردا بگو برای همه جوجه بیارند .
حالا که اینطوری شد بیار بخورم . دست خورده شاید کسی دوست نداشته باشه این غذا را بخوره . بچه ها سرشان را پائین انداختند و لبخند.
خجالت بکشید شما جوانید طاقت بیارید فردا برای همه میارند. من که سفارش نداده بودم.
هرکی بخنده فردا من سر کار نمیام.
لبخندها محو شد.
شوخی هائی که میکنم:
آقا ما مخابراتو در آوردیم (یعنی در حفاری پیدا شده و صدمه ندیده)
جواب من . بیار ببینم (یعنی مخابراتو بیار)
قربان چی رو بیاریم
مخابراتو
خنده جمع
- یه روز کارگری دستش خورد به شونه من
من راننده بیل مکانیکی که چند متری از ما دور بود صدا کردم و بنده خدا از بیل مکانیکی پیاده شد و پیش من آمد
بله....
تو بودی به شونه من دست زدی(تازه آمده بود و شوخی های من را نمی شناخت)
نه.... باور کن من نبودم . خودت دیدی سر دستگاه کار میکردم
حالا بیا پیشانیت را ماچ کنم.بابا شوخی کردم . خندید معنی این خنده (دیوانه است بخدا)
 
آخرین ویرایش:

rahnama

پدر ایران انجمن
امروز کار بانک و بیمه داشتم و بهمین جهت همسرم املتی آماده کرد و جای شما خالی با فنجانی چای صرف شد. ساعت 9 شد در میدان ولیعصر قزوین
چشمم افتاد به مغازه جگرکی . نتوانستم خودم را کنترل کنم . 5 سیخ جگر و یک سیخ چربی . به محل کار رسیدم . نان و پنیر و انگور صبحانه آوردند .
باز جای شما خالی , صرف شد. سه وعده صبحانه. ساعت 11 بود . ساعت 13 نهار را آوردند. خودم تعجب کردم چنان با اشتها خوردم که داود گفت بابا حتما
وقت نکردی صبحانه بخوری ؟
گفتم چرا ولی فقط سه وعده . قاشق از د ستش افتاد.
نشستم و شروع کردم به نوشتن داستان دوستی . در تایپیک داستان آنرا منعکس کردم . این هم کار کردن امروز من .
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
امروز به سختی ساعت 7 از خواب بیدار شدم چشمام باز نمیشد اصلا :نیش: ساعت 8 از خونه زدیم بیرون ساعت 9 خونه بودم ساعت 11 و نیم زدم از خونه بیرون ساعت 12 و نیم خونه بودیم ساعت 3 و نیم زدیم از خونه بیرون و ساعت 6 خونه بودیم ... ساعت 6 که اومدم خونه تازه یادم افتاد که ناهار نخوردم :نیش: بعدش هم که زودی 10 شد و اومدم یه سر انجمن بزنم و برم :بدجنس:

در کل امروزم از دیروزم خیلی خیلی بهتر بوده ...
 

Nani

کاربر ويژه
امروز والا نخوابیدم رفتم دانشگاه و بعدش رفتم دنبال کادو برای تولد مامانم اومدم خونه بعد رفتم کیکشو گرفتم و بعدش مامانمو سوپرایز کردم و خلاصه جای شما خالی کلی خوش گذشت ولی خیلی خسته کننده بود، ولی می ارزه ارزش داشت !!!!!:نیش::نیش:
 

احساسّ

کاربر ويژه
امروز خسته شدم از اين دنيا , اي وااااااااااااااااي اي واااااااااااي ,, همه چيز رفت ., ولي اشكال نداره , اين دنيا,روز خيلي شاد باشيم وروز خيلي اندوهناك باشيم ,, ولي كى مرويم از اين زندگى؟
 

rahnama

پدر ایران انجمن
امروز زیاد خوب نبودم . خیلی دلم گرفته بود , عین معتادها همه اش چرت می زدم. دیشب پیامی از .....برایم رسید که حالم را گرفته بود.
نمیشه همیشه خوشحال بود و تظاهر هم خوب نیست . شاید با آمدن به انجمن کمی حالم بهتر شود.
 

shika hime

متخصص بخش جانوران
صبحش که مثل همیشه گذشت! :فکر: ظهرشم همینطور!:تعجب: الانشم همینطور! :هنگ: در کل امروز به طرز فجیعی عادی بود!!!!!!! :کسل:
 

Nethunter

متخصص بخش شبکه و اینترنت
خب این برای دیروزه یادم رفت بگم امروز میگم تا در تاریخ ثبت بشه :نیش:

دیروز خیلی خوش گذشت :نیش: اصلا مواقعی که آدم به حرفای شیطونک وجودش گوش میده خوش میگذره :49:
یه خلافهایی کردیم آخر سر کتک خوردیم این شکلی :تنبیه:
با کتک نشستیم یه مطالبی رو خوندیم اما .... :نیش: نادم بودیم با نیش باززززززززززززززز :نیش:

یه شریک جرم باحال و دوست داشتنی هم داشتم آقااااااااااا این بچه هر کاری کرد منو به راه راست هدایت کنه نشد که نشد :نیش: :giggle: آخر سر من با کمک شیطونک جون خودم به راه راست خودمون هدایتش کردم :غش:

توصیه کردن در مواقعی که شیطون جونم میاد بزنم تو گوشش حیوونی این شکلی شترگگگگگگگگگگگگگگ اما نمی دونم هی چرا گوش خودم درد میگیره :فکر: به نظرتون چرا آخه :فکر: :نیش:
 
آخرین ویرایش:
بالا